بازگشت

كوفه و بصره و حجاز


شمارش دقيقي در دست نداريم تا بتوانيم با استفاده از آن، وطن و محل سكونت شخصيتهاي انقلاب حسين (ع) را بشناسيم و به گونه اي دقيق، آنها را به وطنهاي سه گانه ي كوفه، بصره و حجاز تقسيم نماييم. گزارشهاي مورخان نيز تنها در رابطه با اندكي از شخصيتهاي انقلابي بيانگر موطن آنهاست. ولي با اين وجود ما مي توانيم بگوييم كه اكثريت انقلابيون از اهالي كوفه، و بقيه از اهالي حجاز و بصره بوده اند. كوفه در جهان اسلامي كانون انقلاب بشمار مي رفته، و فكر تغيير نظام، بعد از وفات معاويه در آنجا طرح شد و در ذهنيت حوزه ي وسيعي از جامعه ي اسلامي آن روز نقش بست و نطفه ي بسياري از اجتماعاتي كه در راه تغيير نظام حركت مي كردند، در آنجا بسته شد. و از همين كوفه بود كه فرستادگاني به سوي حسين (ع)حركت كردند و نامه هاي كوفيان را به امام دادند كه در آنها از امام درخواست شده بود رهبري حركتي جديد را برعهده بگيرد و همين كوفيان بودند كه با مسلم بيعت كردند. همگي اين مسائل، ما را بر اين اعتقاد وامي دارد كه بپذيريم تعداد زيادي از انقلابيون، از اهالي كوفه بوده اند.

شهر كوفه هميشه با انقلابها و بي پرواييها و خشونتهاي زياد نسبت به شهرهاي ديگر مشخص شده است. در حالي كه بصره به محافظه كاري و كناره گيري از انقلاب، و حجاز به تمايل به آرامش و صلح شناخته شده اند.

به اين جهت به نظر ما اكثر حجازي هايي كه در انقلاب كربلا شركت كردند - غير از هاشميان - از موالي بني هاشم بوده اند.


حسين در حالي از حجاز خارج شد، كه تصميم گرفته بود عليه حكومت انقلاب كند. حكومتي كه همه ضرورت انقلاب عليه آن را مي دانستند ولي با اين وجود كسي از حجازيان همراه حسين (ع) خارج نشد و خروج امام هيچ حماسه يا عكس العملي را در حجازيان برنينگيخت.

امام حسين (ع) با فرستادن نامه، فرياد انقلاب را به گوش اعيان و رؤسا (رؤساي پنجگانه) و اشراف و بزرگان بصره... رسانيد. هر يك از اشراف كه نامه را خواند، پنهانش ساخت جز منذر بن جارود. او ترسيد و به گمان اينكه شايد نامه دسيسه اي از جانب عبيدالله باشد، فرستاده را در همان شبي كه صبحش قصد داشت به كوفه بشتابد (براي رساندن نامه هاي امام) به نزد خود فراخواند و او را وادار به خواندن نامه ي خود كرد و چون فرستاده ي امام خواست آن را بخواند، گردنش را زد. [1] .

موقعيت و موضعگيري رهبران بصره، در برابر انقلاب اين گونه بود. و اگر اين موضعگيري تا حد زيادي طبيعي بنظر مي رسد، آنهم از شخصيتهايي كه هرگز نمي خواستند موقعيت خودشان را در دولت و جامعه، از دست بدهند ولي توجه به موضع شيعيان بصره آنطوري كه از ميان اين متن كه طبري از قول ابي المخارق راسبي نقل مي كند، عجيبتر بنظر مي رسد. او مي گويد:

«شيعيان بصره، در منزل زني از قبيله ي عبدالقيس به نام «ماريه بنت سعد» - يا منقذ - كه شيعه بود و منزلش محل تجمع شيعيان محسوب مي شد چند روزي را گرد آمده و سخن مي گفتند.

خبر حركت امام حسين (ع) به سوي كوفه، به ابن زياد رسيد و او به كارگزار خود در بصره نامه اي نوشت و از او خواست كه ديدگاههايي را براي نگهباني و در نظر گرفتن رفت و آمدها در راه بصره ايجاد كند.

... يزيد بن نبيط كه از شيعيان بود و از قبيله ي عبدالقيس، تصميم گرفت كه به امام بپيوندد، او ده فرزند داشت، به آنها گفت: كدام يك از شما همراه من مي آييد؟ عبيدالله و عبدالله، دو تن از پسرانش پذيرفتند كه پدر را همراهي كنند. يزيد بن نبيط سپس خطاب به همراهانش، در خانه ي آن زن گفت: من تصميم


گرفته ام بر خروج از بصره و پيوستن به امام، و هم اكنون خارج مي شوم. آنها گفتند: بيم داريم كه گرفتار همراهان ابن زياد شوي...» [2] .

در فصل ديگر چهره ي ديگري از موقعيت و موضعگيري رهبران شيعي مذهب بصره را يادآوري خواهيم كرد.

چرا اهل حجاز با مقايسه ي اينگونه موضعگيري محافظه كارانه اهل بصره، با موضع واپس گرايانه و پيمان شكنانه ي آشكار مردم كوفه بصريان را به بي مبالاتي مي شناسند؟ از كجا ريشه گرفته است؟

آيا جواب آن است كه حجاز بعد از، از دست دادن مركزيت خلافت اسلامي نشاط و زنده دلي را كه داشت از دست داد؟ در هر حال اين نشاط و سرحالي به زودي در شام يا عراق به وجود آمد. و اضافه بر اين سياست معاويه عامل ديگر از دست رفتن اين تحرك در حجاز بود، سياستي كه برگزيدگان قريش و ديگر بزرگان حجاز را در خوشگذراني و بازيگري غرق كرد و آنها تبديل به اشخاصي شدند كه از هر تحرك و جنبشي كه به نابودي خوشيها و تيره كردن سرگرميهايشان منجر مي شد خودداري و كناره گيري كنند.

نزاع اهالي بصره با قبايل كوفه بر سر اين مسأله كه حق دريافت ماليات، از اين يا آن منطقه، از آن كيست بسيار طولاني شده بود [3] . به چه دليل مردم


بصره براي مشاركت در انقلاب بكوشند در حالي كه موفقيت آن منجر به قدرتمندي كوفه مي شد و نابودي اش نابودي هر دو شهر را بدنبال داشت؟

اگر جواب در تفاوت نگرانيهاي سياسي و اقتصادي اين دو شهر نباشد آيا بايد آن را در موقعيت فرهنگي آنان بيابيم؟

آيا موقعيت فرهنگي كوفيان به گونه اي بوده كه به آنها نسبت به انحرافات حاكميت، درك و آگاهي بيشتري مي داده؟ و تمايل آنان را براي تغيير نظام اجتماعي از حجازيان و بصريان، كه محافظه كارتر از كوفيان بودند بيشتر مي كرده است.

بنظر مي رسد كه معاوية بن ابي سفيان، اين حقيقت را درك كرده و نسبت به روحيه ي انقلابي موجود آگاهي يافته بود. ولي گويا درك او شامل تمامي عراق بود، نه كوفه به تنهايي. اين بود كه در وصيتش به يزيد مي گويد:

«اهل عراق را در نظر بگير، اگر از تو خواستند كه هر روز، فرمانداري را معزول كني، پس انجام بده، چرا كه بركناري يك فرماندار براي من محبوبتر از آن است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود.» [4] .

آيا عراق در وصيت معاويه، همان كوفه مي باشد؟ ما ترجيح مي دهيم كه بگوييم نظر معاويه از عراق، همان كوفه است. [5] .

اگر جواب در چگونگي رشد فرهنگي آنها نباشد، آيا بايد جواب را در گذشته ي نه چندان دوري و در نبرد جمل كه كوفيان به رهبري امام علي چهره ي بصريان را به خون آلودند يافت كه كوفيان در آن جنگ به رهبري امام علي، سرپيچي بصريان را از بيعت با امام كه به رهبري طلحه، زبير و عايشه طرح ريزي شده بود، سركوب كردند؟


آيا جواب اين مسأله را بايد در رشد و تربيت قبيله اي ساكنان اين دو شهر يافت؟

ما مي دانيم كه اكثريت ساكنان بصره، از قبيله ي ربيعه و مضر و از عرب شمال بوده اند و اكثريت ساكنان كوفه را قبايل يمني از عرب جنوب تشكيل مي داده اند [6] . و در فصل پيش ديديم كه اعراب جنوب تعداد زيادي از انقلابيون كربلا را تشكيل داده بودند.

به نظر ما تمامي اين عوامل در شكل پذيري موضعگيري بصريان نسبت به انقلاب، شريك بوده و تأثير داشتند.

بزرگان و رهبران بصره بدون شك به موقعيتشان در دولت و جامعه ي بصره فكر مي كردند. و درگيري و نزاع بصريان با كوفيان در مورد حق دريافت ماليات و قدرت يافتن بر اين يا آن ناحيه مدتها بود كه وجود داشت، و به اين مسأله نيز فكر مي كردند كه هر نوع پيروزي براي انقلاب، پيروزي براي كوفه محسوب خواهد شد كه به عنوان مركزيت قدرت طرح خواهد گشت. كوفيان، در نتيجه ي فرهنگي كه در دوره ي امام علي (ع) در سايه ي آن رشد كردند، و در نتيجه ي آگاهي شان به كوتاهي در قيام، به وظيفه ي واجبشان در دفاع از حكومت امام علي (ع) و روش سياسي او كه منجر به پيروزي معاويه و انتقامجويي او از كوفه شد. نسبت به ضرورت تغيير اساسي در نهادهاي اجتماعي، آگاهي بيشتري يافته بودند (ملاحظه مي كنيم كه زياد بودن اعراب جنوب در انقلاب به اين مسأله بازمي گردد كه آنها داراي آگاهي بيشتري بوده اند، به دليل وجودشان در كوفه، آنهم به اين سبب كه بيشترين رابطه را با امام و بيشترين تأثيرپذيري را از افكار و تعاليم او داشته اند، نه به دليل رابطه با عوامل گوناگون قومي و قبيلگي) توده هاي قبايل بصري كه در جنگ جمل عليه امام علي (ع) شركت كرده بودند، درباره ي شركت در انقلاب، تنها جوابي كه داشتند فكر كردن و به ياد آوردن كشته شدگان خود در جنگ جمل بود.



پاورقي

[1] الطبري: 5: 358 - 357.

[2] الطبري: 5: 354 - 353.

[3] نزاع و جنگ ميان اهل کوفه و اهل بصره بسيار اتفاق افتاده بود. آنهم در اطراف اين مسأله که کدام يک از دو شهر براي گرفتن ماليات شهري از شهرهاي فتح شده، بيش از ديگري حق دارد. مثلا در سال 22 هجري عمر بن سراقه حاکم بصره، نامه‏اي به عمر بن خطاب نوشت و در آن متذکر شد که اهالي بصره تعدادشان بسيار زياد است و مالياتي که گرفته مي‏شود کفافشان نمي‏کند، و از او درخواست کرد که ماليات يکي از دو بخش ماهان يا ماه سبذان را بر درآمد بصره بيفزايند (ماهان در کرمان قرار گرفته و ماه سبذان يکي از بخشهاي خوزستان قديم مي‏باشد).

اين خبر به گوش اهالي کوفه رسيد. آنها به عمار بن ياسر که حاکم کوفه بود گفتند: «به عمر بنويس که رامهرمز و ايذج از آن ماست که در فتح آنها اهالي بصره ما را ياري نکردند و به ما ملحق نشدند تا اينکه ما خود اين دو شهر را فتح کرديم...» دشمني بين اين دو شهر وجود داشت و عمر آنها را از خصومت نهي کرد.

(الطبري: 4: 162 - 160)

(رامهرمز بخشي از شهرستان اهواز در خوزستان و ايذج، نام معرب «ايذه»: سرزميني در ناحيه‏ي بختياري که بعدها «مال امير» (مالمير) ناميده شد). - م.

اين دشمني‏ها ميان کوفه و بصره بسيار تکرار شد و طبري در بسياري از قسمتهاي تاريخش از اين خصومتها ياد کرده است.

[4] الطبري: 323:5.

[5] عمر بن خطاب گفت: «عراق گنجينه‏ي ايمان، و اهالي آن نيزه‏ي خداوند هستند که براي نگه داشتن مرزها و شهرها نيروي کافي دارند.» مقصود عمر از عراق، همان کوفه است.

(ابن‏سعد: الطبقات 1:6 و صفحات بعد ملاحظه گردد).

[6] حسن ابراهيم حسن: تاريخ الاسلام 517:1 و 518. (اين کتاب به فارسي ترجمه شده با عنوان: تاريخ سياسي اسلام. ترجمه‏ي ابوالقاسم پاينده). و کوفه شهري بود که دائما در حال تصميم‏گيري براي موضع‏گيري سياسي، قرار داشت. اهالي کوفه با لقبهايي نام برده مي‏شدند (رأس العرب، جمجمة العرب، جمجمة الاسلام، قبة الاسلام، عمر اهالي کوفه را برتري داده بود چرا که از تمامي خاندان عرب در آنجا مقيم بودند، ولي بصره چنين موقيعتي نداشت).

(الطبقات: 6 - 1:6 ملاحظه شود.).