انسان برگزيده
مصادر و منابع تاريخي، ما را در شناخت مستقيم موقعيتهاي اجتماعي شهيدان كربلا، و نشانه هاي زندگي شخصي آنان، جز به اندازه ي بسيار كم و غير كافي، ياري نمي كنند. و اگر مردان بسيار كمي را كه به شكلي تفصيلي و مستقيم، آنها را مي شناسيم كه داراي شخصيت اجتماعي و موقعيت و مقام، در بين قبيله يا جامعه ي خويش بوده اند، را استثناء كنيم، تعداد بسياري از شهيدان، از نظر موقعيت اجتماعي ناشناخته باقي مي مانند، براي آنكه ما جز اسامي آنان چيزي درباره شان نمي دانيم.
ولي با استناد به برخي متون، اين معرفت را بدست مي آوريم، كه اكثر شهيدان از افراد ناشناخته ي اعماق جامعه نبوده، بلكه از مردان صاحب موقعيت و مقام در جامعه ي خويش بوده اند. و همچنين آگاه مي شويم كه آنان نمونه خاصي در اجتماع خويش بوده اند كه مردم با ديده ي احترام بسيار، به آنان مي نگريستند و عواطف ديگران درباره ي آنان اينگونه بوده است كه، گروهي آنان را دوست داشتند و گروهي، از آنان بيزاري مي جستند - يعني در زندگي داراي موضعگيري اجتماعي بوده اند. و اين مسأله محبت گروهي و بيزاري گروهي ديگر را پيش مي آورده.
سخن عمرو بن حجاج زبيدي [1] كه سپاه اموي را از مبارزه با انقلابيون نهي
مي كرد، ما را به موقعيت اجتماعي اين شهيدان هدايت مي كند، و با شخصيت آنان آشنا مي سازد.
سخن او اين بود كه: «واي بر شما اي احمقها، آرام باشيد و مهلت دهيد. آيا مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ شما با سواران ناحيه ي كوفه، و اهل بصيرت و آگاهي، و گروهي كه از مرگ استقبال مي كنند مبارزه مي كنيد...» [2] .
سواران ناحيه ي كوفه در اصطلاح: «اجتماع جنگجويان» كه در آن دوره مجتمعي عربي - اسلامي بوده و تعبيري از شخصيتهاي بارز اجتماعي مي باشد.
برتري در يك ستون نظامي، يكي از بهترين راههايي بوده است، كه براي بدست آوردن موقعيت اجتماعي قابل اعتبار لازم بوده تا احترام ديگران را برانگيزد. و اين صفت جانشين عيوبي بوده كه يك نفر در نظر جامعه داشته است، به اين صورت كه با داشتن اين صفت، مردم از معايب او چشم مي پوشيدند و آنها را نديده مي گرفتند. [3] .
و «اهل بصيرت» [4] تعبيري است از انسانهاي بيدار و خودآگاهي كه مواضع
اجتماعي خويش را، از عقيده و ايماني مي گيرند كه منشأ اسلامي دارد و به اعتبارات سودجويانه ارتباطي ندارد.
ما در برابر شخصيت خاصي هستيم كه در جامعه ي اسلامي آن دوره از تاريخ، نشانگر انتخابي آگاهانه است. اين انسان شخصيت خاص و برتر بودن خويش را، در انتخاب آگاهانه اي كه مي كند، از فضيلتهاي شخصي و آگاهي اسلامي و تعهد و مسؤوليت در قبال مواضع عقيدتي خويش استمداد مي جويد و مايه مي گيرد. برخلاف رهبران قومي و قبيلگي، كه با تقليد از گذشتگانشان، نيرويشان را از ارزشهاي قومي و عصبيتهاي قبيلگي محض دريافت مي كنند. و اگر اين انتخاب آگاهانه در ميان انسانهاي بسياري تعميم يابد و آنها را دربرگيرد، مسلما آنها، دوستي و ياري قبايل خويش را، با فضيلتها و آگاهيهاي اجتماعيشان يكجا جمع خواهند كرد.
از آنچه كه در بيان مقومات اين انسان نمونه و برگزيده گفتيم، روشن مي شود كه شخصيت او نقيض اجتماعي شخصيت برگزيده شده ي تقليدي قبلي مي باشد، كه حكومت و سياست قبايل را اداره مي كرده و با نظام اموي، در معامله و ساخت و پاخت بوده. و از نظام حاكم ابلاغ رسمي، بر رهبري خويش را بر قبيله مي گرفته است. و اگر اين شخصيت منتخب تقليدي داراي نيرويي توده اي متشكل از مردم بوده، مي توان گفت كه انسان برگزيده ي آگاه، بدون نيروي مردمي نبوده است. اگر چه نيروي او نسبت به نيروي اكثريت مقلد، محدود و كوچك بوده باشد.
شكي نيست كه قدرت حاكم و ياري كنندگان آن، كه همان رهبران تقليدي قبايل بودند، خطر اين انسانهاي برگزيده را كه براساس عقيده دست به انتخابي آگاهانه مي زنند درك كرده بودند و نيز به اين مسأله آگاه بودند كه، امكان معامله و سازش توسط شيوه هاي تقليدي با آنها وجود ندارد. و نيز ممكن نيست كه بتوان دوستي و ياري آنها را عليه عقايد اساسي و ريشه دار او، معامله كرده و خريداري نمود. چرا كه آنها از «اهل بصيرت» هستند و توانايي آن را دارند كه با نيروي هر چند كوچك و كم خويش بر تمامي قبايل تأثير بگذارند. محدود بودن نيروي آنها، از خطر اين تأثير نمي كاهد، چرا كه تمامي تغييرات بزرگ تاريخ، ابتدا توسط نيروي محدودي آغاز شده و به همين دليل، انسانهاي برگزيده ي آگاه و بيدار، خطر بسيار بزرگي را براي قدرت حاكم و ياري كنندگانش ايجاد مي نمايند. و به همين سبب همه ي تلاش قدرت عظيم حاكم به كار مي افتد تا هر چه زودتر به انقلاب پايان دهد و بر نيروي اندك آن، كه از آن مردان آگاه تشكيل يافته بود، پيش از آنكه زمان بگذرد و او مجبور به تحمل نيروي بسياري از اهل بصيرت و پيروانشان باشد، غلبه يابد. و پيش از آنكه نيروهاي مردمي جواب مثبت به انقلاب بدهند و امكان پيوستن به آن را پيدا كنند، بايد چنين انقلاب را در نطفه خفه كرد.
رهبران تقليدي و سنتي قبايل، بدون شك درك مي كرده اند كه اين انسانهاي برگزيده و نمونه از اهل بصيرت، در صورت پيروزي خطري بر موقعيت
قدرتمندانه ي آنان خواهند داشت. و به اين دليل، با اخلاص تمام، قدرت حكومتي را، با قبول روشي كه در پيش گرفته بود، ياري كردند، كه انقلابيون را تصفيه نمايند. تا قتل عام آنها عبرتي باشد براي ديگران.
اين موضوع نيازمند تتبع و تحقيق در متون «احاديث نبوي» و متون ديگر اسلامي مي باشد، تا تاريخ به وجود آمدن اين اصطلاح (اهل بصيرت) و ورود آن، در بناي فرهنگي انسان مسلمان، شناخته شود.
شايد اين اصطلاح، از اصطلاح ديگري كه قبل از آن وجود داشته و به عنوان صفت براي برخي اصحاب رسول الله كه در احاديث نقل شده به وجود آمده باشد. و آن اصطلاح: «اهل نيت» است كه در حديثي صفت «ابودرداء» (عويمر بن زيد خزرجي) ذكر شده: «... «ابودرداء» از بزرگان اصحاب رسول خدا بود و جزء «اهل نيت» در بين اصحاب.»
(الطبقات / 7 / قسم 2، ص 117. ط ليدن افست)
شايد كه مقصود از «اهل نيت» انسانهايي هستند كه داراي فضايل اخلاقي و صفاي دروني مي باشند.
پاورقي
[1] عمرو بن حجاج زبيدي: از شخصيتهاي کوفه و جزو موالي نظام اموي بوده است. او يکي از نزديکان زياد بن سميه بود که در محاکمه و مجازات «حجر بن عدي کندي» شرکت کرد و جزو کساني بود که عليه حجر شهادت داد. از همنشينان عبيدالله بن زياد و يکي از سه نفري است که بعد از آشکار شدن برنامه حرکت مسلم بن عقيل، هاني بن عروه را با فريب تحويل ابنزياد دادند.
خواهر او «روعه» همسر هاني بن عروه بود.
عمرو بن حجاج در کربلا فرمانده نيرويي بود که جناح راست سپاه اموي را تشکيل ميداد. و مأموريتش جلوگيري از استفادهي آب فرات توسط امام حسين و يارانش بود. و نيز يکي از کساني بود که سرهاي بريده شدهي شهيدان را به سوي عبيدالله بن زياد آورد. و همچنين او يکي از کساني است که براي امام نامه نوشتند و دعوت کردند که به کوفه بيايد: «... اگر خواستي پس به سوي سپاهي که براي تو گرد آمده پيش بيا».
الطبري: 5: 270 و 349 و 353 و 365 - 364 و 367 و 422 و 456.
[2] الطبري: 435:5.
[3] تفوق و برتري در يک گروه نظامي، آن چنان تأثيري داشت که ميتوانست ديدگاههاي متعصبانه و مغرضانهاي را که عليه مسلمانان غير عرب (موالي) وجود داشت از بين ببرد و به دور بريزد، و حتي احترام به موالي و تقدير و سپاس از او را در نظرها برانگيزد.
(الکامل: 3: 317 - 316 ملاحظه شود).
[4] اين تعبير «اهل البصائر» (اهل بينش و آگاهي) يک اصطلاح فرهنگي اسلامي ميباشد که مقصود از آن گروهي هستند که به گونهاي صحيح نسبت به اسلام آگاهي يافته و به دقت در زندگي خويش ملتزم به اسلام باشند، به گونهاي که در مواجهه با مشکلات، در زندگي و جامعه، مواضع اساسي و تعيين کننده را از اسلام اتخاذ کرده و به آن عمل کنند، و هرگز در برابر مشکلات بينظر و بيتفاوت نايستند.
اين اصطلاح تعبيري است که تعهد و التزام نظري اين گروه را به اسلام، در تمامي برخوردها و آزمونهاي روزانهي خود براي مبارزه عليه انحرافات نشان ميدهد.
در يک بررسي و تحقيق سريع و تند معلوم ميگردد که اين اصطلاح در دامن فرهنگ اسلامي و در شرايط زماني خاص به وجود آمده و از همان زماني که نيروهاي منحرف شروع به انتشار مفاهيم ذهني و اسلوبهاي عملي خود کردند و به گردآوري نيرو پرداختند، اين اصطلاح رونق يافته است. به اين دليل اصطلاح مذکور را در کلام امام علي بن ابيطالب بسيار مييابيم چرا که در دورهي او نيروهاي منحرف و غير اسلامي، رنگ عوض کرده و امام را مجبور به دست يازيدن به نبردهاي فکري و نظامي کردند. و اگر امام در صحنهي نظامي نتوانست آنها را به گونهاي نهايي نابود ساخته و از دايرهي زندگي اسلامي خارج سازد، ولي در صحنهي فکري و عقيدتي، موفق شد که آنها را به رسوايي بکشاند. و ساختگي بودن و پوشالي بودنشان را با ديدگاه بلندنظرانه و قدرت فکري خود بيان کند.
اصطلاح «اهل البصائر» در خطبهها و نامهها و کلمات کوتاه امام علي، تعبيري است از گروهي که آگاهند، در برابر گروهي که آگاهي ندارند. و موضع و موقعيت گروه آگاه را نشان ميدهد که از تحريکها و فريبها، خود را رهانده، ولي انسان غير آگاه در موضعي قرار دارد که، از ترسها و فريبها رها نشده است. مثلا در نامهاي که از سوي امام علي به معاوية بن ابيسفيان نوشته شده آمده است:
و أرديت جيلا من الناس کثيرا خدعتهم بغيک، و ألقيتهم في موج بحرک، تغشاهم الظلمات، و تتلاطم بهم الشبهات، فجازوا عن وجهتهم، و نکصوا علي أعقابهم، و تولوا علي أدبارهم، و عولوا علي أحسابهم، الا من فاء من أهل البصائر، فانهم فارقوک بعد معرفتک، و هربوا الي الله من موازرتک.
(نهجالبلاغه، صبحي الصالح، نامه 32. ص 406)
«و گروهي بسيار از مردم را به نابودي کشاندي و به فريب خويش گمراه ساختي و در موج درياي فريب خود آن چنان درانداختي که تيرگيها آنان را فراگرفت و شبههها و شکها آنان را دگرگون ساخت و از هدف و جهت خويش بازماندند و از حق کناره گرفته به گذشتگان خود روي آوردند و بر ارزشهاي گذشته خويش تکيه زدند، مگر آنها که «اهل بينش و بصيرت» بودند که بعد از شناخت تو، از تو جدا گشتند و از همکاري با تو به خدا پناه بردند...»
«عزالدين بن ابيالحديد» در شرح اين متن گفته است:
«و عولوا علي احسابهم» يعني بر دين اعتماد و تکيه نکردند و عصبيتهاي قومي و غرورهاي جاهليت آنها را به سوي خويش کشيد و به سوي آنها رفتند و دين را رها کردند. سپس امام گروهي را که از اهل بصائر بودند استثناء ميکند. «الا من فاء من اهل البصائر...»
(شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد: 16: 133 - 132)
و در خطبهاي که به مصيبتها و فتنهها اشاره ميکند و گروهي از گمراهان را وصف مينمايد در اين باره آمده:
«و طال الامد بهم ليستکملوا الخزي، و يستوجبوا الغير، حتي اذا اخلولق الاجل، و استراح قوم الي الفتن، و أشالوا عن لقاح حربهم، لم يمنوا (اهل البصائر) علي الله بالصبر، و لم يستعظمؤا بذل أنفسهم في الحق، حتي اذا و افق وارد القضاء انقطاع مدة البلاء، حملوا بصائرهم علي أسيافهم، و دانوا لربهم بأمر و اعظهم.»
(نهجالبلاغه، خ 150، صبحي الصالح، ط بيروت، ص 209)
«سرانجامشان طولاني ميشود تا رسوايي خود را به کمال رسانند و موجب حوادثي شوند تا موعد به پايان رسد و گروهي در فتنهها راحتي يافتند و از جنگ طلبي دست کشيدند و با شکيبايي خود بر خدا منت ننهادند و از خودگذشتگيهاي در راه حق را بزرگ نشمردند، تا آنکه سرنوشت آينده با قطع شدن و تمام گشتن زمان بلا و آزمايش موافق گشت. ديدگاهها و روشن بينيهايشان را بر شمشيرهايشان حمل کردند و با فرمان نصيحت کنندهشان به خداوندشان نزديک شدند.»
اينها اهل جاهليت از سويي و مسلمانان دورهي رسول خدا (ص)، از سوي ديگر ميباشند.
ابن ابي الحديد در شرحي که بر اين متن دارد ميگويد:
«... تا آنجا که اين گروه صلح و سازش را با آنان در پيش گرفتند. به دليل ناتواني در مبارزه و جهاد با آنان و با ورود به گمراهيها و فتنههايشان، راحت طلبي کردند و از جنگ با آنان طفره رفتند... خداوند عارفان شجاع را برانگيخت و آنان برخاستند و «اين عارفان بينشها و بصيرتهايشان را بر روي شمشيرهايشان حمل کردند... يعني ديدگاهها و عقايد خويش را براي مردم بيان کردند و آشکار نمودند و از پيرايهها و شاخ و برگهاي بيهوده آن را پالودند، درست مثل آنکه چيزي بر روي شمشيرها حمل ميشود و آنکس که مينگرد آن را ميبيند...»
(شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد: 9: 131 - 129)
«ديدگاهها و بصيرتهايشان را بر شمشيرهايشان حمل ميکنند» به زبان امروز يعني: موضعگيريهاي عقيدتي و آشکار و مبارزه در راه تحقق آنها.
در خطبهاي ديگر امام ميفرمايد:
قد انجابت السرائر لاهل البصائر، و وضحت محجة الحق لخاطبها،»
(نهجالبلاغه، خطبه 108، صبحي الصالح، ص 156).
«سيرتها و پنهانيها بر اهل بصيرت آشکار است و راه حق براي رهروان گم نيز روشن ميباشد.» در خطبهاي ديگر که در آن آفرينش «زنبور عسل و ملخ» را بيان ميکند ميفرمايد: «و لو فکروا في عظيم القدرة، و جسيم النعمة، لرجعوا الي الطريق، و خافوا عذاب الحريق، ولکن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة.»
(نهجالبلاغه، خطبه 185، صبحي الصالح، ص 270)
«اگر در عظمت قدرت و بزرگي نعمت دهنده انديشه کنند، به راه بازخواهند گشت و از عذاب آتش خواهند ترسيد، اما قلبها مريضند و چشمها و بصيرتها معيوبند.»
و خطاب به همراهانش ميفرمايد:
«فانفذوا علي بصائرکم، و لتصدق نياتکم في جهاد عدوکم. فوالذي لا اله الا هو اني لعلي جادة الحق و انهم لعلي مزلة الباطل.
(نهجالبلاغه، خطبه 197، صبحي الصالح، ص 311 و 312)
«بر بينشها و بصيرتهاي خود راه گذر دهيد و نيتهاي شما در جهاد با دشمنانتان بايد راست و صديق باشند سوگند به او که جز او خدايي نيست، که من بر جادهي حقم و آنان بر لغزشگاه باطل.»
و در نيايش:
«اللهم انک انس الانسين لاوليائک، و أحضرهم بالکفاية للمتوکلين عليک. تشاهدهم في سرائرهم، و تطلع عليهم في ضمائرهم، و تعلم مبلغ بصائرهم.»
(نهجالبلاغه، خطبه 227، صبحي الصالح، ص 349)
«خدايا تو مأنوسترين مأنوسان براي دوستداران خود هستي، و حاضرترين و آمادهترين آنها براي توکل کنندگان خود ميباشي، در پنهانيهايشان آنها را مشاهده ميکني و در درونشان بر آنان آگاهي، و اندازهي بينش آنان را ميداني...»
و در يکي از کلمات قصار:
«الاماني تعمي أعين البصائر،...»
(نهجالبلاغه، کلمات قصار، 275، صبحي الصالح، ص 524)
«آرزوها، چشمهاي بصيرت را کور ميکنند.»
اين اصطلاح در سخني که «مهدي عباسي» در رابطه با وضعيت صلابت و پايداري يکي از انقلابيون دورهي خويش به وزيرش ربيع گفته بيان شده است: آيا نترسي و استحکام دروني و قلبي او را نميبيني، به خدا سوگند او از «اهل البصائر» اهل بينش و آگاهي است.
(مقاتل الطالبيين: 418).