پيش درآمد
«در مدت اقامت امام در مكه تعدادي از اهل حجاز، و گروهي از اهل بصره به خانواده و «موالي» [1] او افزوده گشته [2] و اطراف امام حسين گرد آمدند. تعداد اين گروه را خوارزمي در روزي كه حسين (ع) از مكه خارج شد تعيين كرده است:
«... او در روز سه شنبه، روز ترويه [3] ، هشتمين روز از ماه ذي حجه به همراه
هشتاد و دو مرد از شيعيان و موالي، و خاندانش، از مكه فاصله گرفت.» [4] .
و چه بسا تعدادي كه خوارزمي از قول كسي كه آن را گزارش كرده ذكر مي كند چندان دقيق نباشد. ولي ما هم شمارش صحيحي از تعداد دقيق شهيدان و موالي حسين كه موقع خارج شدن از مكه، همراه او بودند در دست نداريم.
ابومخنف گويد:
«... هنگامي كه حسين از مكه خارج شد، فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص، به فرماندهي يحيي بن سعيد، بر او اعتراض كرده گفتند: برگرد كجا مي روي!
امام توجه نكرد و گذشت. دو گروه حالت تدافعي گرفتند و با تازيانه به ضرب و شتم هم پرداختند. حسين و يارانش با تمام توان از بازگشت امتناع كردند و سرانجام امام راه خويش را در پيش گرفت و رفت.» [5] .
دينوري گويد:
«... و هنگامي كه حسين خارج شد فرمانده سپاهي - با عده اي سرباز - كه از طرف عمرو بن سعيد بن عاص مأمور شده بود بر حسين اعتراض كرد و گفت: امير دستور بازگشت تو را داده، پس برگرد و اگر بازنگردي مانع سفر تو خواهم شد. حسين (ع) (از فرمانبرداري) امتناع ورزيد و دو گروه حالت تدافعي گرفتند و با تازيانه هم را زدند. و اين گزارش به عمرو بن سعيد رسيد او از وخامت كار ترسيد و كسي را به سوي فرمانده سپاه فرستاد و دستور داد كه منصرف شود.» [6] .
بنابراين كوشش رسمي طرح شد تا با توسل به زور و اجبار، مانع خروج حسين (ع) از مكه شوند. ولي اين روش نيز به سستي گرائيد و نتيجه اي از پيش نبرد. [7] .
ابومخنف مي گويد:
«حسين (ع) به هيچ آبادي گذر نكرد مگر كه اهل آن آبادي او را همراهي كردند تا هنگامي كه به «زباله» رسيد خبر قتل برادر شيري امام، عبدالله بن بقطر به او رسيد. امام او را به سوي مسلم بن عقيل گسيل داشته بود و اطلاعي درباره ي كشته شدنش نداشت...» اين گزارش غم انگيز در «زباله» به امام رسيد امام نوشته اي براي مردم بيرون آورد و بر آنان خواند:
«به نام خداوند بخشنده ي مهربان: گزارش دردناكي به ما رسيد گزارش كشته شدن مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن بقطر. شيعيان ما، ما را خوار كردند. هر كه از ميان شما انصراف را دوست دارد پس بازگردد كه از ما بر او سرزنشي نيست.»
«مردم از اطراف او پراكنده شدند و به جهتهاي راست و شمال روانه گشتند. تا آنكه تنها همراهاني كه از مكه [8] آمده بودند باقي ماندند. حسين (ع) اين كار را تنها از آن جهت انجام داد كه دانست اعرابي كه از او تبعيت كرده اند براي آن بود كه گمان مي كردند او وارد سرزميني مي شود كه اطاعت و فرمانبرداري مردم آن ديار براي او هموار است. امام اكراه داشت كه آنها با او حركت كنند مگر اينكه كاملا بدانند بر چه راهي قدم برمي دارند و به كجا مي روند.
حسين (ع) مي دانست كه اگر براي اين جمعيت حقيقت روشن شود هرگز او را همراهي نمي كنند جز عده اي كه طالب همراهي او بودند و - در اين راه - مرگ را نيز مي پذيرفتند.» [9] .
و دينوري گفته است:
«گروهي كه همراهان حسين (ع) را تشكيل مي دادند در منازل راه، به او پيوسته بودند، آنها گمان مي كردند امام به سوي ياران و نيروهايي حركت مي كند، كه در انتظار او هستند، همينكه خبر (كشته شدن) مسلم، را شنيدند از اطراف او پراكنده گشتند و جز ياران خاصش كسي با او باقي نماند.» [10] .
بنابراين بعد از آنكه امام موضع و موقعيت و سرنوشت نهضت را آشكار كرد، تنها مردان حقيقي انقلاب، باقي ماندند. سخناني كه مردم از زبان امام، در آن زباله شنيدند نخستين آزمايش در اين مسير بود. اين سخنان بسياري از كساني را كه به خاطر شوق به پيروزي، و طمع او را همراهي مي كردند متفرق كرد. اين بود كه تنها مرداني كم نظير، همراه او باقي ماندند، كه تاريخ به زودي آنان را با عنوان «انصار حسين» خواهد شناخت.
«ياران حسين» كساني بودند كه از آزمايش دوم حسين (ع) نيز با موفقيت گذشتند آن هنگام كه امام در شب دهم ماه محرم، آنان را به نجات جان خويش، برانگيخت و فرمود:
«هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا، ثم ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل
من اهل بيتي، و تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج الله، فان القوم انما يطلبوني، و لو قد اصابوني لهوا عن طلب غيري.»
«شب، شما را در خويش پوشيده داشته و پنهان ساخته است. سياهي شب را، شتر خويش به حساب آريد. هر مردي از شما دست مردي از خاندان مرا بگيرد و در آباديها و شهرهايتان پراكنده شويد تا خداوند خود گشايشي فرمايد، اين گروه تنها در پي من هستند و اگر بر من دست يابند، از ديگران صرف نظر خواهند كرد.» [11] .
آنان اين فرصت را نپذيرفتند و تا آخرين لحظه، با او ماندند و سرانجام همگي به شهادت رسيدند.
و خواهيم ديد كه از ياران او كه با او به مكه آمده بودند كسي باقي نماند. بخاطر اينكه عده ي كمي از آنان هم بعدها به او پيوستند و ياران نخست او را در سرنوشت والايشان همراهي كردند.
پاورقي
[1] موالي: جمع مولي: آزاد کرده شده - آزاد شده - مولوي منسوب به مولي - غلام آزاد شده - آن کافر که به دست مسلمان اسلام آورده و ولاي او را بپذيرد.
(يادداشت: علامه دهخدا، لغتنامه)
در فرهنگ اسلامي و تداول بين مسلمانان، مولي معاني بسيار زيادي دارد. ولي آنچه که در اينجا منظور نظر نويسنده و مفهوم متون تاريخي استخراج شده است، اين است که:
در تاريخ اسلام بردگاني که آزاد ميشدند «مولي» ناميده ميشدند و اين نهضتي بود که از دورهي پيامبر شروع شد. و در دورهي مورد بحث ما، نهضت حسين (ع)، موالي امام چنين کساني هستند. ولي در دورههاي بعد اين لفظ معاني ديگري يافت که از اصل آن بسيار دور شد (ديگر اصطلاحات فرهنگ اسلامي نيز به اين مصيبت بزرگ دچار گشتند) چنانکه معادل برده و غلام تلقي گشت و برخي نيز به عمد يا سهو، موالي را بردگان تلقي کردند. نکته قابل توجه اينجاست که يک لفظ را نميتوان در دورههاي گوناگون تاريخي به يک معني واحد اعتبار کرد. چرا که بسياري از الفاظ، بر اثر فرهنگهاي مسلط و حاکم، از مفهوم اصلي دور شده و به سمت معاني ديگري که گاه ضد معني اول است کشيده ميشوند. و تاريخ اسلامي، شاهد اين مصيبت بوده است.»
(توضيح مترجم).
[2] الارشاد: الشيخ المفيد: 218.
[3] روز ترويه: روز هشتم ماه ذيالحجه است که مناسک حج در اين روز آغاز ميشود و حجاج از مکه به سوي عرفات حرکت ميکنند. - م.
[4] الخوارزمي: مقتل الحسين: 220:1.
«برخي از مورخان تعدادي را که خوارزمي نقل کرده يکي از اقوالي ميشمارند که دربارهي تعداد اصحاب امام حسين (ع) در کربلا، بيان شده است. در حالي که ملاحظه ميکنيم اين رقم شامل کساني است که هنگام خروج از مکه همراه امام بودهاند و تحقيقا اين تعداد تا روز «دهم محرم» ثابت نمانده و دچار تغييراتي شده.
مجلسي به نقل از «امالي» شيخ صدوق ميگويد که: «امام حسين (ع) در ميان بيست و يک تن از اصحاب و خاندانش حرکت کرد».
(بحارالانوار. 313:44)
ممکن نيست که اين گزارش را بپذيريم، براي آنکه سير طبيعي امور، رقم مذکور را رد ميکند. و نيز اين ثابت شده که تعداد افراد بنيهاشم به تنهايي، اين مقدار يا بيشتر از آن بوده است.
[5] الطبري: 385:5.
[6] الاخبار الطوال: 244.
[7] مقصود از کلمهي «خرج: خارج شد» تنها به معني رهسپار شدن و حرکت کردن نيست. براي آنکه اين کلمه، از هنگام جدايي «خوارج» از امام علي (ع) در صفين گرفته شده و برحسب دلالت، بر ترک کنندهي حق و متمرد بر آن اطلاق ميشود، داراي مفهوم و رنگ خاصي است، که خصوصا در عراق دوست داشتني نميباشد و مورد تنفر است.
اين بود که شخصيتهاي سياسي نظام حاکم، از ابتداي جهت گيري، دست بکار شدند تا اين مفهوم را هر چه وسيعتر کرده و کاملا بر انقلاب حسين (ع) تطبيق نمايند. به عنوان نمونه بايد گفت که «عبيدالله بن زياد» بعد از حرکت از بصره، وقتي که به کوفه رسيد، در اولين خطبهاي که ايراد کرد، از مأموران حکومتي خواست اسامي افرادي را که در ميان قبايل آنها وابسته به «حروريه» و يا داراي «شک و ترديد» هستند، براي او بنويسند.
(الطبري: 359:5)
و چنانکه ميدانيم «حروريه» نام دوم خوارج بود که از هنگام وقوع جنگ «حروراء» به آنها اطلاق ميشد. «هاني بن عروه» بعد از دستگيري و شکنجه شدن، براي دفاع از خود، به يکي از مأموران حمله کرد تا اسلحهي او را بگيرد. ابنزياد فرياد زد:
«آيا تو در تمام روزها «حروري» بودهاي؟ خون خود را بر ما حلال کردي؟ کشتن تو براي ما حلال شد.»
(الطبري: 367:5)
علامه دکتر «اسعد علي» در طي يک سخنراني در «شياح» که به مناسبت روز عاشوراء در تالار «جمعيت خيريهي فرهنگي»، ايراد کرد - بعد از ظهر روز دوشنبه 20 / 1 / 1975 - در حين سخن از نامهي امام حسين (ع) به برادرش، محمد بن حنفيه، وقتي به اين جمله رسيد: «اني لم اخرج شرا و لا بطرا... و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي» دکتر اسعد علي در سخنراني خويش براي کلمهي «خروج»، معنايي عرضه داشت و گفت: خروج يعني «تجاوز و خروج از سخن به عمل» امام اين گذر از سخن به عمل را بوسيلهي فعلي که فاعلش به آن وصل است «ضمير: ت» و به صيغهاي بياني، که حصول فعل را تأکيد ميکند «خرجت» بيان کرده است.
[8] در گزارش طبري از قول ابومخنف: «از مدينه» ذکر شده و به نظر ما اين اشتباه است و به اين جهت متن تاريخ «ابنالاثير» را در گزارش آورديم.
(تاريخ الکامل: ابنالاثير: 278:3).
[9] الطبري،5: 399 - 398 و ابنالاثير: 278:3.
[10] الاخبار الطوال: 248. بنظر ميرسد اعتقاد به اين مسأله که، خلافت بزودي به «علويان» يا «هاشميان» باز خواهد گشت، به گونهاي عمومي، در ميان مردم و حتي گروههايي که از شخصيتهاي متوسط الحال بودند شيوع پيدا کرده بود. در گزارش آمده است که: وقتي «لبطة بن فرزدق» شاعر، خبر «ملاقات خود با امام را در موقع خروج امام از مکه» به عبدالله بن عمرو بن عاص داد. عبدالله به او گفت:
«واي بر تو، تو او را پيروي نکردي، به خدا سوگند که او به حکومت خواهد رسيد و اسلحه بر او و اصحابش کارگر نيست.» (لبطه) ميگويد: به خدا سوگند که نگران شدم و مصمم گشتم که حق با اوست و سخنش در قلبم جاي گرفت و تأثير کرد. به ياد انبياء و کشته شدنشان افتادم و همين يادآوري، مرا از پيوستن به آنان بازداشت.
... اهل آن زمان اين مسأله را بيان ميکردند و شب و روز در انتظار وقوع آن بودند. و عبدالله بن عمرو بود که ميگفت: «تا ظهور کردن اين امر، هيچ درختي و حتي شاخهي درخت خرمايي، و خردسالي بزرگ نميشود و رشد نميکند.»
(الطبري: 5: 387 - 386)
ملاحظه ميکنيم که داعي و علت اساسي تبعيت، آرزوي تابعان يعني تحقق حکومت حسين (ع) بود. و شايد بسياري از اعرابي که از امام پيروي کردند در تبعيت خويش از اين اعتقاد تأثير پذيرفته بودند، که حسين (ع) ضرورتا حاکم خواهد شد و اسلحه بر او و اصحابش کارگر نيست، اين بود که به هنگام آشکار شدن اين مسأله که «اسلحه بر اصحاب امام تأثير ميکند» از اطراف امام پراکنده شدند - و اين دسته از مردم بر اثر سخنان امام، که خبر شهادت گروهي از اصحاب را به آنان داد، به کشف اين حقيقت نائل شدند - اين گزارش به گونهاي ديگر در کتاب «مقتل الحسين»: خوارزمي: ج 222:1 نقل شده است: «اسلحه در بدن او تأثير نميکند.»
به اعتقاد ما در هر دو گزارش نکتههاي مهمي که تصوير برخي از اعتقادات مردمي را در آن زمان نشان ميداده و تأثير مسألهي «سحر و جادو» را در موضع گيري مردم بيان ميکرده است از قلم افتاده و حذف شده.
«لبطة بن فرزدق» به زندگي خويش ادامه داد تا آنکه عليه «منصور خليفهي عباسي» همراه ابراهيم بن عبدالله بن حسن (معروف به شهيد باخمري) قيام نمود. ابراهيم او را يکي از فرماندهان سپاه قرار داده بود. او بعد از کشته شدن ابراهيم کشته شد.
(مقاتل الطالبيين: 369).
[11] الطبري: 419:5، اليعقوبي: 231:2، الخوارزمي: 247:1.