بازگشت

خبر شهادت مسلم به امام مي رسد


امام حسين (ع) به منزل زرود رسيد ديد مردي از سوي كوفه مي آيد حضرت ايستاد تا درباره كوفه از او سؤال كند مرد كوفي تا چشمش به امام افتاد راهش را كج كرد حضرت نيز از او صرف نظر كرد و به راه خود ادامه داد دو نفر از قبيله بني اسد كه براي اطلاع از سرنوشت امام با عجله از مكه بيرون آمده و در اين منزل به امام رسيده بودند، از دور اين صحنه را ديدند مرد كوفي را تعقيب كردند تا به او رسيدند خود را به او معرفي كردند و نسب او را جويا شدند معلوم شد او هم «اسدي» است از وضع كوفه پرسيدند، گفت: من در حالي از كوفه خارج شدم كه مسلم و هاني را كشته بودند و بدنشان را در بازار برروي زمين مي كشيدند.

آن دو بازگشتند و به دنبال امام حركت كردند شامگاهان حضرت در منزل «نعلبيه» توقف كرد آنها خدمت امام رفتند و سلام كردند حضرت جواب داد.

گفتند: خداي رحمتت كند، خبري داريم اگر مي خواهي علني وگرنه در خفا باز گوييم، حضرت نگاهي به اصحابش انداخت و فرمود: من از اينها چيزي مخفي ندارم.

سواري را كه از كوفه مي آمد به خاطر داريد.

آري مي خواستم از او چيزي بپرسم.

ما خبر او را گرفتيم و شما را از پرسيدن بي نياز كرديم، او از قبيله ما و مردي عاقل، دانا و راستگوست او به ما گفت: وقتي از كوفه بيرون آمدم كه مسلم و هاني كشته شده بودند و بدنهايشان را در بازار بر روي زمين مي كشيدند.

انا للّه و انا اليه راجعون، رحمت خدا بر آنها باد.

شما را به خدا به خود و اهل بيت خود رحم كنيد و از همين جا باز گرديد شما در كوفه ياور و پيروي نداريد حتي مي ترسيم كه آنها عليه شما باشند.

حضرت نگاهي به فرزندان عقيل انداخت و فرمود: چه مي گوييد، مسلم كشته شده است.

گفتند: نه به خدا بر نمي گرديم تا انتقام او را بگيريم يا كشته شويم.

امام رو به ما كرد و فرمود: بعد از اينها زندگي لطفي ندارد.

و ما دانستيم كه امام تصميم خود را گرفته است گفتيم: خدا عاقبت كارت را به خير كند.

خداي رحمتتان كند [1] .


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 1، صص 9 - 228 و تاريخ طبري، ج 4، ص 229.