بازگشت

مسلم در دست نامردمان


مسلم پس از جنگي سخت ناچار شد امان محمد بن اشعث را بپذيرد او را خلع سلاح كردند و به سوي قصر حركت دادند مسلم كه آثار خيانت را مشاهده كرده بود از عاقبتي كه در انتظار حسين (ع) و ياران او بود مي گريست عبيداللّه بن عباس سلمي گفت: «كسي كه هدفي چون تو دارد، وقتي اين گونه گرفتار مي شود، نبايد گريه كند».

فرمود: «به خدا براي خود گريه نمي كنم و براي كشته شدن خود مرثيه نمي خوانم، اگر چه دوست ندارم كشته شوم من براي پسر رسول خدا و خاندان او كه در راهند گريه مي كنم» آنگاه به محمد بن اشعث رو كرده فرمود: «اي بنده خدا! مي دانم كه نمي تواني به امان خود عمل كني آيا مي تواني كار خيري انجام دهي؟

كسي را بفرست تا از قول من به حسين (ع) بگويد باز گردد كه اهل كوفه بر عهد خود استوار نيستند».

مسلم را آوردند تا به در قصر رسيد تشنگي سخت او را مي آزرد، چشمش به كوزه اي آب سرد افتاد كه بر در قصر نهاده بودند گفت: «از اين آب به من بدهيد».

مسلم بن عمر و باهلي گفت: «اين آب به اين سردي را مي بيني؟

به خدا از آن يك قطره نخواهي چشيد تا از آب جوشان جهنم بنوشي».

مسلم گفت: «مادر به عزايت بنشيند، چه سنگدل و خشني! تو براي نوشيدن آب جوشان جهنم شايسته تري».

از خستگي تكيه بر ديوار زد و نشست.

عمرو بن حريث غلامش را فرستاد كوزه اي آب آورد كاسه اي پر كرد و به دست مسلم داد تا بنوشد، ولي هر بار كه خواست بنوشد كاسه پر خون شد و نتوانست بنوشد تا بار سوم دندانهاي پيشش در كاسه افتاد كاسه را بر زمين نهاد و گفت: «سپاس خدا را اگر اين آب روزي من بود نوشيده بودم» [1] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، صص 22-81 و مقتل خوارزمي، ج 1، ص 210 و کامل ابن اثير، ج 4، ص 34 و مروج الذهب، ج 3، صص 9-68.