بازگشت

تاريخ عاشورا به روايت ابومخنف


نخستين روايتي كه طبري درباره قيام حسيني از ابومخنف نقل مي كند وصاياي معاويه به يزيد است [1] معاويه در سال 60 هجري به هنگام بيماري كه به مرگ وي انجاميد، يزيد را فراخواند و ضمن بيان موقعيت مناسبي كه براي وي فراهم كرده بود، گفت: براي خلافت او تنها از چهار نفر از قريش هراس دارد، حسين بن علي، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابي بكر. معاويه آنگاه ضمن برشمردن خصوصيات و اميال هر يك از اينان، شيوه ي مناسب برخورد با اين داعيه داران را بيان مي كند. شخصيت شناسي و آينده نگري معاويه حتي در اين چند جمله مختصر بخوبي نمايان است. وي ابن عمر را شخصي مقدس و متعبد مي شمارد كه تابع آراي جمع است و ابن ابي بكر نيز فردي بوالهوس كه از خود رأيي ندارد، اما دو قريشي ديگر در ديد جامعه از اعتبار خاصي برخوردارند. حسين (ع) نبيره ي رسول (ص) و فرزند علي و فاطمه (عليهماالسلام) و خود نيز شخصيتي معتبر و مطلوب جامعه است. ابن زبير نيز فرزند صحابي رسول، زبير بن عوام است و چون در محاصره عثمان در سال 35 هجري وي از مدافعانش بوده و عثمان اشاره اي در باب شايستگي او كرده، خود داعيه اي يافته است، مضافا اينكه او سري پرشر و شور دارد و مراقبت از وي ضروري است. معاويه با شناساندن روحيات اين دو و اوضاع جامعه، يزيد را به احتياط در باب ابن زبير سفارش كرد تا بدانجا كه اگر درصدد بهره جويي از فرصت و ايجاد شورش برآمد و او را به شدت سركوب سازد. ولي حسين (ع) رهبري محبوب و امامي مطلوب است كه اهل عراق در صورت پيدا شدن فرصت مناسب او را هيچگاه به حال خود رها نخواهند كرد و قطعا وي را به سوي خويش خوانده، وادار به قيام خواهند ساخت. معاويه با توجه به جايگاه خاص اهل بيت و شخص حسين (ع) در دلها و ديدگان مسلمانان و خصوصا شيعيان عراق، قيام حسين (ع) را پس از خويش قطعي مي دانست، از اين رو با زيركي خاص خويش، يزيد را به مدارا و ملاطفت با فرزند پيامبر دستور مي دهد، زيرا سركوب قيام حسين نتايج غيرقابل پيش بيني خواهد داشت؛ در صورتي كه با گذشت و مدارا، هم از خطرات احتمالي اينگونه اقدامات پرهيز مي شود و هم در پيش گرفتن چنين سياستي ضمن لوث كردن قيام امام حسين، وي را رهين منت خليفه مي سازد. زيركي معاويه و آينده نگريهاي وي، كه در تاريخ به موارد متعددي از آنها اشاره شده، به ما اجازه مي دهد كه بر پايه سخنانش، احتمال طرح چنين فرضياتي را در ذهن وي بدهيم.

معاويه مدتي پس از اين سفارش درگذشت و به روايت عوانة بن حكم كلبي به هنگام مرگ نيز سفارشهايي براي يزيد تنظيم، و به خاطر عدم حضور يزيد تأكيد كرد تا آن را به يزيد ابلاغ كنند [2] به رغم همانندي بسيار اين دو، ترديد در تكرار آن در دو وقت روا نيست؛ افزون بر اينكه در متن دوم نامي از ابن بكر نيامده كه با توجه به مرگ وي در سال 55 هجري نشان قوت متن اخير است. دليل ديگر آن در نامه اي است كه بر پايه روايت ابومخنف، يزيد به وليد نوشته و فقط از سه نفر نام برده و در آنجا نيز نام ابن ابي بكر نيامده است. [3] .

يزيد در نامه اش به وليد بن عتبه بن ابي سفيان - حاكم مدينه - پس از اعلان مرگ معاويه وي را به شدت و سختگيري در گرفتن بيعت از حسين و ابن عمر و ابن زبير فرمان مي دهد و به روايت ابن اعثم (م 314 ه.ق) حتي به قتل آنان در صورت استنكاف از بيعت اشاره مي شود. وليد پس از رسيدن نامه و آگهي از مضمون آن، مروان بن حكم را به مشورت خواست و به اشاره ي وي در همان هنگام، كه گويا آغاز روز جمعه بوده، حسين بن علي (ع) و ابن زبير را فرامي خواند. با توجه به قرائني كه از روايتهاي بعدي برمي آيد، اين دعوت در صبح جمعه چهار روز مانده به پايان رجب بوده است كه حسين (ع) و ابن زبير نيز در اين وقت در مسجد به سر مي برند. آن دو وقتي با فراخواني وليد در آن هنگام و نيز روزي كه والي معمولا مجلسي نداشت روبرو شدند، متعجب گشتند و حدس صائب حسين (ع) وي را متوجه امري ناگهاني ساخت و در جواب ابن زبير كه از علت آن پرسيد، گفت گمان دارم كه گردنكش بني اميه - معاويه - هلاك شده باشد و آنان بدين خاطر دنبال ما فرستاده اند تا قبل از انتشار خبر از ما بيعت بگيرند. ابن زبير پرسيد شما چه مي كنيد و آن حضرت با وجود پيش بيني وخامت اوضاع، فرمود: اطرافيانم را جمع كرده نزد وليد مي روم و ترسي نيز از او ندارم. سپس با همان ترتيبي كه گفته بودند و با طرح تدبيري محتاطانه با آنان تا منزل وليد رفته و آنگاه خود نزد وليد رفت و با ديدن مروان نزد وي در آن هنگام، خود را شگفت زده نشان داد، اما نيك به گرفتگي آن دو پي برده بود. زيرا وليد و مروان در جواب وي هيچ نگفتند و تا نشست، آن دو نامه يزيد را بيرون آورده و خبر مرگ معاويه و نيز فرمان يزيد را براي بيعت از او و ابن زبير خواندند. حسين (ع) پس از ذكر استرجاع كه در ظاهر براي مرگ معاويه بود به آرامي دعوت بيعت را رد كرد و پنهاني بودن آن را بهانه قرار داد و از وليد خواست تا در جلسه عمومي خويش اين امر را از او بخواهد. وليد نيز چون مردي عافيت طلب بود جواب ظاهرا موافق حسين را پذيرفت، اما مروان كه از اين جواب به ظاهر اطمينان بخش حسين (ع) استشمام بوي مخالفت مي كرد، وليد را به استفاده از فرصت به دست آمده تشويق كرد تا آن حضرت را به هر شكل به بيعت مجبور سازد و در صورت عدم تمكين وي را به قتل رساند تا بدين طريق از درگيريهاي بعدي جلوگيري شود. اما ترس و دودلي وليد و نيز تهور و سرعت عمل حسين (ع) سبب شد تا اين كار صورت نگيرد. او مروان را كوچكتر از آن شمرد كه با وي درگير شود. سپس با سرعت از نزد آن دو خارج شد. در صبح همين روز و احتمالا پس از خارج شدن از مجلس وليد، آن حضرت با حالي دگرگون و به كمك دو نفري كه وي را نگه مي داشتند به مسجد مدينه رفت. در باب اخبار حسين (ع) در داخل مسجد در اخبار ابومخنف هيچ نيامده اما با حدس و گمان مي توان ماجراي آن حضرت را در مسجد به قرينه حال دگرگون شده شان به هنگام ورود، پيش چشم خويش مجسم كرد. بي ترديد اگر اخبار داخل مسجد در آن هنگام به بيرون تراوش مي كرد اكنون محمل مناسبتري براي تبيين قيام حسين و شهادتش وجود داشت.

در دو روزي كه ميان اين جلسه در روز جمعه و خروج حسين (ع) در شب يكشنبه فاصله افتاد، وليد بيشتر سرگرم امر ابن زبير شد كه با سنگر گرفتن در خانه اش از آمدن نزد وليد سرباز مي زد و آنگاه كه شب شد به اتفاق برادرش جعفر از مدينه به قصد مكه حركت كرد. گروهي كه فرداي آن شب براي يافتن او روانه شدند پس از طي مسافات بسيار با دست خالي بازگشتند. امتناع و فرار ابن زبير، وليد و همراهانش را چنان مشغول كرد كه حسين را واگذاشتند. آن حضرت روز جمعه و روز شنبه را در مدينه ماندند و در جواب فرستادگاني كه وليد در پايان روز روانه كرده بود، آنان را به آمدن صبح وعده داد. سپس شبانگاه يكشنبه دو روز مانده به پايان رجب به اتفاق تمامي اهل بيت بجز محمد بن حنفيه از مدينه حركت كرد و با وجود خطر تعقيب توسط سربازان والي مدينه از راه عمومي به جانب مكه رفت. بر پايه روايت ابن اعثم، حسين (ع) پيش از حركت، وصيتنامه اي به محمد مي دهد كه در آن پس از ذكر شهادتين، علت خروج خويش را يادآور مي شود [4] .

اگر چه در روايت طبري اين قطعه نيامده ولي سفارش محمد به آن حضرت مؤيد اين خبر است. وي خطاب به حسين (ع) گويد: [حال كه خروج كرده اي] مبادا با يزيد بيعت كني و نيز وارد شهرها مشو، زيرا وجود گروه هاي مختلف سبب تضعيف تو مي گردد و سعي كن خودت را از دسترس آنها دور نگاه داري و با فرستادن رسولاني مردم را به خودت بخواني تا بر تو گرد آيند و اگر با ديگري بيعت كردند تو در معرض آسيب قرار نگيري. ابن حنفيه سپس با مشاهده عزم حسين (ع) براي حركت، شهر مكه را در صورت دوام امنيت آن جاي مناسبي دانست و پيشنهاد كرد كه اگر در اين شهر قرار نيافتي، بهترين جاي براي تو پناه گرفتن در كوه هاست. آن حضرت بعد از شنيدن سخنان برادر گفت: «يا اخي قد نصحت فاشفقت فارجو ان يكون رأيك سديدا موفقا». آنگاه آن حضرت در همان شبانگاه يكشنبه به اتفاق اهل بيت حركت كردند و به هنگام خارج شدن از شهر با استناد به آيه «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين [5] «اضطراب و ترس خويش را به ترس موسي (ع) به هنگام خروج از مصر مانند مي كنند.

در ميانه راه به عبدالله بن مطيع برمي خورند و در پاسخ به پرسش ابن مطيع از مقصدشان گويند: «اما الان فاني اريد مكة و اما بعدها فاني أستخير بالله». ابن مطيع وي را به اقامت در مكه ترغيب مي كند و ميل اهل حجاز را به وي گوشزد مي كند و در ضمن وي را از خروج از مكه و كشته شدن و شكستن حرمت حجاز و قريش پرهيز مي دهد. ابومخنف همچنين به نقل از ابن مطيع، حسين (ع) را از رفتن به كوفه برحذر مي دارد و از قول وي مي گويد: «فاياك ان تقرب الكوفة فانها بلدة مشئومة». نقل قدح كوفه در اين روايت با توجه به كوفي بودن ابومخنف و تعلق خاطر وي به اين شهر و اخبار آن دليلي قاطع بر بي شائبه بودن و درستكاري ابومخنف و نشانه موثق بودن اخبار وي است.

حسين (ع) براي خارج شدن از حوزه ولايت و دسترسي وليد و الزام وي بر بيعت يزيد، راه ميان مدينه و مكه را با سرعت و پنج روزه طي كرد و در شب جمعه سوم شعبان وارد مكه شد. امنيت و آرامش خاطر آن حضرت با ورود به مكه با قرائت آيه 12 قصص «فلما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل» [6] بيان مي شود. وي در مكه در انتظار موقعيت مناسب، ماه هاي شعبان، رمضان، شوال و ذيقعده تا هشتم ذيحجه را در مكه باقي مي ماند. مردم شهر به دليل خصائل والا و شرف و نسب وي نزد او آمد و شد مي كردند؛ حتي ابن زبير به رغم عدم ميل باطني از اقامت آن حضرت نزدش مي رفت و با او راي مي زد.

در همين اوان، كوفه ماجراهايي را پشت سر مي گذاشت. بسياري از اهالي كوفه با وجود تعهد ظاهري به خلافت يزيد در باطن از خلافت وي بريده بودند. در اين ميان، شيعيان جوش و خروش بيشتري داشتند و چشم به مخالفان بالفعل خليفه تازه دوخته بودند كه در اعتراض به خلافت وي مدينه را ترگ گفته و در مكه به اعتراض نشسته بودند. شيعيان و ديگر مردم ناآرام كوفه در آشفتگي سياسي آغاز خلافت يزيد به حسين (ع) به عنوان اسوه و ناجي خويش براي احياي حكومت مطلوب اسلامي مي نگريستند.

در اينجا لازم است سخني كوتاه در باب جمعيت شيعيان كوفه گفته شود. با توجه به شمار 65 هزار نفري جنگجويان اهل كوفه در زمان علي (ع) [7] كه قطعا در سال 60 هجري بر تعداد آنان بطور قابل توجهي افزوده شده بود و مقايسه آن با 18 هزار نفري كه در سال 60 با مسلم بيعت كردند، يك نسبت حدود يك به چهار به دست مي آيد كه از اين 18 هزار نفر قطعا بسياري از شيعيان جدي نبوده و يا مردمي بودند كه بنابر علتهاي مادي به اين نهضت پيوستند و تعبير ابن عقيل از اين عده به تمام مردم كوفه با مسامحه بسياري ادا شده است. شايد درست ترين شمار شيعيان كوفه را در قيام توابين بيابيم كه تنها علت مذهبي داشت و حدود 4 هزار نفر از شيعيان در آن نام نوشتند و در عمل از اين تعداد نيز تنها اندكي در صحنه نبرد شركت جستند.

به رغم شمار اندك شيعيان كوفه، آنان در منزل سليمان بن صرد خزاعي، صحابي پير، جمع شدند و قصد خويش را با وي در ميان گذاشتند. سليمان در خطبه اي موقعيت سياسي جامعه را بيان كرد و نيز عدم ثبات آن را يادآور شد، اما شيعيان او را ممطئن ساختند و به پيشنهاد سليمان نامه هاي متعددي نوشتند كه در سه نوبت در روزهاي 12 ، 10 و14 رمضان با پيكهايي به مكه فرستاده شد. در نامه اول كه با ذكر نام بزرگان شيعي كوفه چون سليمان، مسيب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و اشاره به گروه شيعيان كوفه شروع مي شود، از انتظار خويش براي امامي [عادل] سخن مي گويند كه آنان را به راه حق گرد آورد. نامه هاي بعدي نيز محتملا چنين مضموني داشته و در همه آنها به تعجيل امام در آمدن اشاره شده است. در ميان اين گروه نامه ها، نامه اي نيز از جانب برخي سران قبايل كوفه فرستاده شده كه عاري از هرگونه سوگيري مذهبي است اينان كه عبارتند از شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث، عزرة بن قيس، عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمر زبيدي در نامه خويش تنها به فراواني نعمت كوفه و سپاه مجهز و آماده به خدمت آن اشاره كردند. در ديدگاه اينان اولويت با مسائل قبيله اي بود نه ديني و استقرار حسين (ع) را در كوفه چون بركشيدن دوباره كوفه و عراق در برابر دمشق و شام مي دانستند. اين موضع قبيله اي و تزلزل سياسي از آنجا هويدا شد كه به مجرد تسلط عبيدالله بن زياد بر كوفه همينان در كنار او قرار گرفته و فرماندهان سپاه كوفه براي رويارويي با حسين از ميان ايشان گزيده شدند.

حسين (ع) پس از رسيدن نامه ها و پرس و جو از پيكها در باب اوضاع كوفه، نامه اي را به همراه مسلم بن عقيل، به عنوان نماينده خويش، به كوفه فرستاد تا با مشاهده ي آشكار اوضاع، وي را در جريان امور قرار ده. مضمون اين نامه جالب است. آن حضرت پس از اشاره به نامه اول كوفيان كه گفته بودند «ليس علينا الامام فاقبل لعل الله ان يجمعنا بك علي الهدي و الحق». گويد: «فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات الله و السلام». بدينگونه با كلماتي چند، هم شرايط امام و هم وظايف وي را بيان مي كند. مسلم پس از ورود در خانه مختار ثقفي ساكن شد و شيعيان در آنجا به ديدار وي آمده و با او بيعت مي كردند. هرگاه جماعتي از شيعيان بر گرد او فراهم مي شدند، مسلم نامه حسين را بر آنان مي خواند كه با گريه حاضران همراه بود. پيوستن شيعيان كوفه به مسلم و بيعت پنهاني با او از چشم والي كوفي پوشيده نبود، اما ضعف و يا اعتدال وي سبب شد تا يزيد تصميم بگيرد حاكمي سختگير براي كوفه تعيين كند. بنابر وصيتنامه اي كه معاويه براي چنين روزي نوشته و آن را نزد كاتب خويش، سرجون رومي، به وديعت نهاده بود، عبيدالله بن زياد ضمن حفظ حكومت بصره حكومت كوفه را نيز برعهده گرفت. در همين ايام حسين (ع) نامه اي براي بزرگان بصره نوشت و آنان را به جانب خود خواند. وي در اين نامه خود را از اهل بيت پيامبر و اوليا و اوصيا و ورثه او و شايسته ترين فرد براي برعهده گرفتن مقام وي در ميان مردم خواند. سپس با ذكر غصب حقوق خويش آنان را به كتاب خدا و سنت رسول (ص) دعوت كرد و بدين نكته متوجهشان ساخت كه «فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد». اما اين نامه تأثير چنداني نداشت و خصوصا لو دادن آن توسط منذر بن جارود - يكي از صاحبان نامه ها - و كشته شدن پيك امام، فرصت پيش آمده در اين شهر را از بين برد. ابن زياد با انجام اقدامات احتياطي روانه كوفه شد و در آنجا با وعده و وعيد و سختگيري بر سران كوفه و اعيان آنجا، اوضاع شهر را كاملا در تسلط خود گرفت. وي سپس بجد در تعقيب مسلم پاي فشرد و مسلم نيز در دعوت خويش به پنهانكاري بيشتري پرداخت و در اين مدت توانست با 18 هزار نفر از كوفيان به نيابت از حسين (ع) بيعت كند. وي آنگاه نامه اي به حسين (ع) نوشته و ضمن ذكر بيعت اين گروه، وي را به تعجيل در آمدن به كوفه سفارش كرد. برخي مطالب اين نامه مانند همراه بودن تمامي اهل كوفه با حسين و يا بي ميلي كوفيان با آل معاويه نشانه آن است كه وي كوفيان را درست نشناخته بود و به صرف گروهي كه هميشه كنارش بودند و پنهانكاري و نداشتن تماس آزاد با مردم كوفه به نتيجه گمراه كننده اي رسيد. مويد اين نكته خبري است كه ابومخنف بلافاصله بعد از اين روايت آورده و مي گويد: وي 27 شب پس از اين نامه نگاري كشته شد.

در ايام دعوت پنهاني ابن عقيل كه گروهي مانند مسلم بن عوسجه و مانند او متصدي جذب افراد جديد بودند، ابن زياد با توسل به حيله يكي از موالي مورد اعتماد خود به نام معقل را با مقداري پول مأمور پيدا كردن محل اختفاي مسلم مي كند و پس از اينكه با زيركي به مخفيگاه وي در خانه هاني ابن عروة مرادي پي مي برد، هاني را مي طلبد و او را به زندان مي افكند. مسلم پس از پي بردن به امر هاني در همان روز، كه مطابق با روز سه شنبه هشتم ذيحجه سال 60 هجري است، دستور قيام داده و يارانش را با شعار «يا منصور أمت» روانه مي كند. در اندك مدتي 4 هزار نفر از 18 هزار نفري كه با او بيعت كرده بودند حاضر شدند و با اين گروه به جانب قصر «دار العماره» مي رود، اما اين گروه شيعيان ناپايدار چندان دور مسلم نمي پايند. ترس از سپاه شام، تحريك سران قبايل و عوامل ديگر، كه از بي ثباتي و بي همتي آنان ناشي مي شد، سبب گشت تا رسيدن به دار العماره از اين سپاه 4 هزار نفري فقط 300 نفر باقي مانند و تا غروب آفتاب از اين گروه فقط 30 نفر ماندند كه هنگام نماز نيز 20 نفر ديگر او را ترك كردند و 10 نفري هم كه با او بودند، موقعي كه او به محله كنده رسيد او را ترك كردند. اين همه آن ادعاهايي بود كه براي ريختن خون داشتند و گريه هاي فراواني كه بر حسين كردند. مسلم تنها ماند و فرداي آن پس از اسارت به امر ابن زياد كشته شد. سپس ابن زياد براي زهر چشم گرفتن از شيعيان حسين، هاني بن عروه را نيز در بازار گردن زد و دو نفر از ياران مسلم را نيز كه در روز قيام گرفته بودند در «جبانه سبيع» و محله ازد گردن زدند. ابن زياد براي عبرت كوفيان جسد هاني و مسلم را در بازار گرداند و سرشان را همراه با خبر وقايع نزد يزيد فرستاد و يزيد در نامه جوابيه اش وي را تشويق و تحسين كرد و يادآور حركت حسين از مكه به سمت كوفه شده، او را به احتياط و حفظ خويش هشدار داد.

پيش از خروج حسين (ع) از مكه، سخناني ميان وي و برخي از بزرگان مانند ابن زبير، ابن عباس و عمرو بن عبدالرحمان رد و بدل شده كه براي تبيين انگيزه حركت وي قابل طرح است. نامه هاي بسيار اهالي كوفه براي دعوت امام در ميان مردم شهرت يافته بود و امام در سخناني كه با ابن زبير داشت، علت انتخاب كوفه را وجود همين شيعيان و اشرافي دانسته وي را خواسته اند و از همين روست كه در سخناني كه با ابن عباس دارد، پيشنهادهاي وي را در پرهيز از رفتن به كوفه و انتخاب مكه و يا رفتن و پناه گرفتن در دژها و دره هاي يمن رد مي كند و با توكل بسيار مي گويد: «اني استخير الله و انظر ما يكون». و در مذاكره دومش با وي مي گويد: «اني و الله لا علم انك ناصح مشفق و لكني ازمعت و اجمعت علي المسير». جواب آن حضرت به نصايح مشفقانه عمر بن عبدالرحمان مخزومي نيز همين گونه است: «فقد و الله علمت انك مشيت بنصح و تكلمت بعقل و مهما يقض من امر يكن، اخذت برايك او تركته، فانت عندي احمد مشير و انصح ناصح». سپس امام در آخرين گفتگويي كه در مكه از وي ثبت شده، علت واقعي خروج نابهنگامش از مكه آن هم هنگام به جا آوردن مناسك حج را ذكر مي كند و گويد: «و ايم الله، لو كنت في حجر هامه من هذه الهوام لاستخرجوني حتي يقض في حاجتهم، و الله ليعتدن علي كما اعتدت اليهود في السبت» و سپس با ذكر حديثي كه از پدرش، علي (ع) در ذهن داشته [ان بها كبشا يستحل حرمتها فما احب ان اكون ذلك الكبش] گويد: «و الله لئن اقتل خارجا منها بشبر احب الي من ان اقتل داخلا منها بشبر». خروج حسين (ع) از مكه در سومين روز ايام ترويه، هشتم ذيحجه، و مطابق با روزي بود كه ابن عقيل در كوفه قيام كرد.

خبر حركت حسين (ع) به كوفه توسط والي مكه - عمرو بن سعيد بن عاص - سريعا به يزيد رسيد و او در نامه اش به ابن زياد او را از حركت حسين به كوفه آگاه ساخت و دستور اقدامات احتياطي و حفظ راه هاي حجاز را داد. والي مكه كه به ولايت مدينه نيز دست يافته و از جانب يزيد در همين سال اميرالحاج نيز شده بود، با طرح يزيد تصميم به اجراي توطئه خطرناكي براي دستگيري يا قتل حسين (ع) در هنگام مراسم حج گرفت و از ترس همين توطئه بود كه آن حضرت تصميم به خروج ناگهاني گرفتند. در هنگام خروج حسين (ع) و اهل بيتش، فرستادگان عمرو بن سعيد براي بازگرداندن كاروانيان با آنان درگير شدند اما سودي نداشت، حتي پا در ميان عبدالله بن جعفر نيز اثري نبخشيد و حسين (ع) در باب علت امتناعش به عبدالله بن جعفر و يحيي بن سعيد برادر عمرو گفت: «اني رأيت رأيا فيها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امرت فيها بامرانا ماض له، علي كان اولي» و در جواب بدانها در باب كيفيت رؤيا گفت «ما حدثت بها احدا و ما انا محدث بها حتي القي ربي». بدين ترتيب روشن مي شود كه امام خروج خويش را مأموريتي الهي مي شمرده و خود را مكلف به اجراي آن مي دانسته است. سرانجام كار، چون رازي سر به مهر در نزد او محفوظ بود زيرا موقعيت را مناسب نمي دانستند و نيز نخواسته با اعلام نتيجه كه ناخواسته در انتظار جمعيتي بود كه به دنبال پيروزي بودند، وظيفه اش را در انجام مأموريتي الهي ناتمام بگذارد. آن حضرت در بين راه در منزل تنعيم به اموال تجارتي كه از يمن براي يزيد فرستاده شده بود، برمي خورند و به خاطر نامشروع دانستن خليفه وقت همه آنها را در تصرف مي گيرد، توكل امام و انجام مأموريت در سخناني كه ميان آن حضرت و فرزدق در منزل صفاح رد و بدل شده بخوبي نگرش مسئولانه ايشان را مي رساند. وي پس از آگاه شدن از همراهي مردم با بني اميه در كوفه و در جواب به جمله فرزدق كه همه امور در دست خداست گويد: «صدقت لله الامر الله يفعل ما يشاء و كل يوم ربنا في شأن». قسمت بعدي اين عبارت بسيار جالب توجه است «ان نزل القضا بما نحب فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي اداء الشكر و ان حال القضا دون الرجاء فلم يعتد من كان الحق نيته و التقوي سريرته».

نامه اي كه امام در منزل «حاجر» نوشته و توسط قيس بن مسهر صيداوي فرستاده به خوبي نشان مي دهد كه آن حضرت به تشكل شيعيان كوفه و همراهي آنان با ابن عقيل دلگرم بوده و با ذكر نزديكي قدوم خويش، آنان را به ادامه كار ترقيب مي كرده است. جديت وي در اين حركت چنان بوده كه در ملاقاتي كه با ابن مطيع داشته به سوگندهاي غلاظ و شداد وي توجهي نكرده، راه خود را به سوي كوفه پي مي گيرد. در ماء خزيميه با كاروان زهير بن قين مصادف شده و وي را به سوي خويش مي خواند. زهير با يادآوري سخني از سلمان باهلي [به احتمال زياد سلمان فارسي كه وي نيز با سلمان باهلي بود الكامل، حوادص سال 33، «جنگ بلنجر».] كه آنان را به همراهي با جوانان آل محمد در جنگي در آينده تشويق مي كرد، به اردوي حسين پيوست. فرستاده دوم حسين، عبدالله بن بقطر حميدي كه اندكي بعد فرستاده شد به سرنوشت قيس بن مسهر دچار شده و پس از اسارت به قتل رسيد. امام (ع) در منزل «ثعلبيه» از پايان كار مسلم و هاني آگاه شد. اين خبر دهشتناك هر چند براي امام سنگين بود و تكرار كلمات استرجاع مبين آن است، اما شور و حرارت برادران مسلم در انتقام خون برادرشان وي را در ادامه مسير مصممتر ساخت. در منزل «زباله» خبر قتل مسلم و هاني را آشكارا بر تمامي ياران و همراهان خواند و كساني را كه حاضر نبودند تا دم مرگ با وي باشند، در رفتن آزاد گذاشت. بدين خاطر، بسياري از همراهان، وي را ترك كردند و او تنها با اهل بيت و اصحاب مدينه اش باقي ماندند. ابومخنف در باب علت اين كار مطلب جالبي آورده است «و انما فعل ذلك لانه تبعه الاعراب لانهم ظنوا ان ياتي بلدا قد استقامت له طاعة اهله فكره ان يسيروا معه الاوهم يعلمون علام يقدمون و قد علم انهم اذا بين لهم لم يصحبوا الا من يريد مواساته و الموت معه». پس از اين مرحله آن حضرت پايان طبيعي اين حركت را براي يارانش روشن كرده، خود را نيز آماده رويارويي با مشكلات مي كند. چون در «بطن عقبه» مردي او را از رفتن به كوفه برحذر مي دارد، مي گويد: «يا عبدالله انه ليس يخفي علي، الرأي ما رايت و لكن الله يغلب علي امره» به هنگام آمدن حر و سپاه هزار نفري كوفه، امام با درايت نظامي و مشورت با ياران، جاي مناسبي انتخاب كرده سپس با رفتاري محبت آميز كوفياني را كه اكنون دشمن جانش هستند، پذيرايي مي كند. خطبه اي كه حسين (ع) در منزل «بيضه» براي سپاه خويش و حر ايراد كرده تا حد زيادي پرده از مقاصد وي و نيز آگاه بودنش از احوال كوفيان برمي دارد. وي خود را در مقابل سلطاني جائر كه عهد خود را شكسته و با سنت رسول (ص) مخالفت نموده و فساد و ستم را رواج داده است، مأمور به قيام مي داند و خود را شايسته ترين فرد براي تغيير اوضاع مي شمارد. سپس با اشاره به نامه كوفيان كه وي را بدان سو كشيده است، آنان را به همراهي با خويش خواند زيرا وي خلف صالح رسول و الگو و اسوه اي براي مسلمانان است و در ضمن آنان را از نقض عهد پرهيز مي دهد كه سرانجام به ناقض عهد بازمي گردد. در سخناني كه با حر داشت گويد وي از آغاز خطر مرگ را با آغوش باز استقبال كرده است. سخن وي با طرماح بن عدي مؤيد اين نكته است. «اما و الله اني لارجو ان يكون خيرا ما اراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا». در «عذيب الهجانات» شماري از يارانش از كوفه به وي ملحق مي شوند و ضمن بيان اوضاع عمومي كوفه، كشته شدن قيس بن مسهر را به اطلاع آن حضرت مي رسانند. با همه نامردميهاي كوفيان امام با قراري كه با حر كرده كه راهي ميانه را كه نه به كوفه و نه به مدينه رود طي كنند، درخواست طرماح را براي پناه گرفتن در كوه «أجا» نمي پذيرد و در همين اوضاع موجود به سمت مقصد نامشخصي حركت مي كنند، شايد در راه، حادثه اي جريان امور را دگرگون سازد «لا ندري علام تنصرف بنا و بهم الامور في عاقبة». «در قصر بني مقاتل» با خرگاه عبيدالله بن حر روبرو مي شوند و چون ابن حر از همراه شدن با وي خودداري مي كند، آن حضرت وي را از پيوستن به سپاه ابن زياد نيز برحذر مي دارد و گويد: «فان لا تنصرنا فاتق الله ان تكون ممن يقاتلنا فوالله لا سميع و اعيتنا احد ثم لا ينصرنا الا هلك» پس از حركت از قصر بني مقاتل در خواب ندائي مي شنود كه مي گويد «القوم يسيرون و المنايا تسري اليهم» از خواب برمي خيزد و استرجاع مي گويد و شكر خدا مي كند. از مجموع اخباري كه به حسين رسيده و نيز الهامات غيبي كه وي را به ادامه مسير دستور مي دهند، تا اندازه اي برمي آيد كه چه سرنوشتي در انتظار كاروان كوچك حسين است، اما آنچه مهم است حق بودن اين حركت است كه امام سخت به آن معتقد است و همراهي صادقانه اهل بيت و يارانش نيز از روي اعتقاد محكمي است كه به امام و حقانيت راهش دارند. سخن علي بن حسين (ع) با پدرش و پرسش از او در باب درستي راهي كه انتخاب كرده اند، بيشتر در جهت تاكيد اين امر در نفس خويش و نيز يكدلي بيشتر گروه است و با توجه به اين روحيه است كه خود را به آغوش خطرات مي اندازند.

زماني كه سپاه حر و كاروان حسيني به منطقه نينوا مي رسند، پيكي از جانب زياد آمده، دستور به توقف در همان جا و در محلي بي آب و بدون مانع مي دهد. در اين زمان زهير بن قين مانند پيشنهادهاي قبلي از امام براي تهاجم بر سپاه حر، كه فقط قسمت كوچكي از سپاه كوفه است، اجازه مي طلبد، اما آن حضرت نه تنها شروع كردن جنگ را قبول نمي كند بلكه اساسا تعليم و تبليغ را مقدم بر اين امور مي شمارد تا بتوانند حداكثر استفاده را از اين طريق بكنند. بنا به دستور ابن زياد، حر كاروانيان را در همان محل فرود آورد. اين هنگام پنجشنبه دومين روز محرم سال 61 بود. سپاه ابن سعد در سومين روز محرم وارد شدند و با پيوستن سپاه حر به خويش در اطراف كاروان حسيني اردو زدند. از سوم تا دهم محرم، كه كشتار فيجع حسين (ع) و يارانش واقع شد، از پر التهابترين ايام تاريخ اسلام است. اوضاع و احوال دو سپاه، سخناني كه ميانشان رد و بدل مي شد و مذاكرات حساسي كه ميان ابن سعد و حسين (ع) در جريان بوده و نتايج آن به ابن زياد گزارش مي شده و دستورهاي ابن زياد از اهميت بسيار برخوردارند. زيرا در پي به نتيجه نرسيدن مذاكرات و اعمال غيرمسئولانه يكي از طرفين [كه بي ترديد و بنا بر روايات بعدي ابن زياد و شمر و پيروان وي در آن نقش عمده داشتند] سرانجام فاجعه عاشورا به وقوع پيوست و يكي از بهترين افراد انساني با گروهي از پاكبازترين يارانش به شهادت رسيدند.

ابومخنف درباره مذاكرات ميان ابن سعد و حسين و نيز جوابهايي كه ابن زياد به نامه هاي ابن سعد كه حاصل مذاكرات را در برداشته، مي داده، چند روايت، كه بعضا متفاوتند، را نقل كرده است. [8] بر پايه روايت وي ابن سعد و امام حسين (ع) در فاصله ميان سوم و هفتم محرم چند بار با هم ملاقات كردند و نامه نوشتند. ابن سعد در روز پس از ورود نامه اي به آن حضرت نوشته، علت آمدن وي را به عراق پرسيد. حسين (ع) نيز از درخواست كوفيان و نامه هايي كه نوشتند خبر داد و گفت. كنون اگر رايشان برگشته و مرا نمي خواهند برخواهم گشت. ابن سعد اين مطلب را براي ابن زياد نوشت اما ابن زياد تنها خواستار بيعت حسين و اصحابش بود. مذاكرات شفاهي بعدي ميان حسين (ع) و ابن سعد با برخي دگرگونيها تقريبا همين مضمون را دارد. درباره سخنان ميان حسين (ع) و عمر در يكي از ملاقاتها و شروط حسين، ابومخنف چند روايت نقل كرده و سرانجام به نقل از عقبة بن سمعان كه از نزديكترين موالي اهل بيت بوده خبري نقل مي كند كه نافي دو روايت ديگر است. شرط حسين اين بوده كه «دعوني فلأذهب في هذه الارض العريضه حتي ننظر ما يصير امر الناس» عقبه فقط همين خبر را درست مي داند مضافا اينكه مضمون نامه امام در بالا به ابن سعد نيز تا حدي مؤيد اين روايت است، ولي نامه اي كه ابن سعد پس از اين مذاكرات براي ابن زياد فرستاد، مضمون يكي از سه روايت را كه شامل محافظه كارانه ترين صورت آن مذاكره بوده داراست. عكس العمل ابن زياد در برابر اين نامه بسيار آرام و موفقانه بود و همين تضاد آن با واكنش وي، هنگام دريافت نامه اول نشان دهنده دو خط سير روايتي است كه ابومخنف به هنگام گردآوري روايات مقتل آنها را در هم آميخته و از اين رو برخي آشفتگيها را در بررسي وقايع سبب مي شود. بنا بر روايت اخير، ابن زياد بر اثر القائات شمر تصميم خويش را تغيير داد و به سختگيري بيشتري دستور داد و شمر را نيز مأمور ابلاغ دستور و يا اجراي آن در صورت استنكاف عمر كرد. با آمدن شمر، اوضاع بر كاروانيان حسين سخت تر شد و در روز هفتم محرم به دستور ابن زياد آب را از حسين (ع) و اهل بيتش بازداشتند. تشنگي شديد در آن اوضاع خصوصا بر اي اهل بيت بسيار سخت بود و با وجود فراهم ساختن مقداري آب در اين ايام، كمبود آن يكي از سخت ترين مشكلات كاروانيان بود كه تا روز عاشورا نيز گريبانگيرشان بود. در عصر روز نهم محرم ابن سعد تصميم مي گيرد كه كار را يكسره كند، اما به درخواست حسين يك شب بدانها مهلت مي دهد. اكنون ديگر مسلم شده كه تمامي راه ها بسته شده است. حسين به هيچ وجه حاضر به قبول ذلت نيست و ابن زياد نيز با لجاجت، فقط تسليم محض مي خواهد و ديگر هيچ. هيچ راهي براي كاروانيان باقي نمانده است. حسين (ع) با قبول مرگ افتخارآميز به بيعت با يزيد تن نمي دهد تا خط اسلامي كه پيامبر سنت گذارده از خط اسلامي كه معاويه و يزيد و عمالش مروج آن هستند، متمايز گردد و شهادت فرزند رسول، اگر چه ضايعه اي اسفناك براي اسلام و مسلمانان و خصوصا گروه كوچك شيعيان آن به شمار مي رود، اما راه مبارزه و عدم پذيرش ستم و فساد و انحراف در دين را باز مي گشايد و همچنانكه فرموده «في اسوه» الگو و پيشواي هميشگي مبارزان راه آزادي و انسانيت مي گردد. با خوابي كه حسين (ع) در غروب شب دهم محرم مي بيند و در رؤيا رسول خدا (ص) به وي مژده مي دهد كه «انك تروح الينا». وي براي مهيا ساختن خود و انجام وصيت خويش راجع به اهل بيت، توسط عباس از ابن سعد براي شب دهم مهلت مي گيرد و آن حضرت مي گويد «لعلنا نصلي ربنا الليله و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني كنت احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار». اين آمادگي در تك تك اصحاب وي هويداست. بعد از بازگشت ابن سعد، آن حضرت براي امتحان اصحاب و گزينش بهترين آنان، همه را گرد آورده و خطاب به آنان مي گويد كه هدف ابن سعد و سپاه كوفه تنها خود اوست و با ديگران كاري ندارند، هر كدام كه مي خواهيد مي توانيد دست يكي از اهل بيت را بگيريد و با استفاده از تاريكي شب اينجا را ترك كنيد. اين مجلس در آن موقعيت يكي از بزرگترين ابتلائاتي است كه فردي به آن دچار مي شود، اما اهل بيت و اصحاب حسين از اين آزمايش روسپيد بيرون آمده و هر يك آمادگي كامل خود را براي ايثار جان در حمايت از حسين و اهل بيت يادآور شدند. سپس حسين و يارانش در آغاز شب به آماده ساختن اردوگاه و تجهيز خويش پرداختند و بقيه شب را به نماز و دعا و استغفار گذراندند.

باآغاز روز دهم دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند. حسين پيش از پرداختن به امور سپاه دست به دعا برداشته و خواند «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شده و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو و انزلت بك و شكوته اليك رغبة مني عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولي نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة». آري حسين تنها به خد اتكال داشت و حتي در چنين لحظاتي كه در مهلكه گرگان عراق افتاد از ياد وي غافل نيست. هدف وي رضاي پروردگار و كوشش در اجراي دستورهاي الهي است. از اين روست كه تاكنون از اقدام به جنگ پرهيز كرده تا مردمان گمراه را به راه راست آرد و اتمام حجت كند. حتي در همين روز كه سپاه كوفه به سويش مي آيند سوار شترش شده و در برابر جمع با بياني زيبا خطبه اي بليغ ايراد مي كند، زهير بن قين به دنبالش خطبه اي در تحذير مردم كوفه از كشتن امام و ملعبه نشدن در دست ابن زياد مي خواند اما هيچيك از اين خطبه ها در آن سپاه تأثير نمي گذارد. تنها حر در اين هنگام با قطعي شدن جنگ از كار خويش منفعل شده از سر اخلاص توبه مي كند. با پرتاب تير توسط عمر بن سعد جنگ قطعي شروع مي شود. در آغاز درگيريها تن به تن بوده، اما با كشته شدن تعدادي از سپاه كوفه آنها تغيير روش داده و به حمله جمعي از دو جناح متوسل شدند. در اين ميان خيل سواره سپاه حسين چنان سواران كوفه را مستأصل كرد كه با توسل به تيراندازان، اسبها را از پا انداختند و با متلاشي شده سواران، كوفيان بر آنها مسلط شدند. اين درگيريها تا ظهر با كشته شدن شماري از اصحاب ادامه يافت. امام نماز ظهر را در پناه يكي از ياران، كه خود را سپر بلاي تيرهاي دشمنان ساخته بود، به صورت نماز خوف همراه با ياران به جا آوردند. شرح و توصيف اين نبردها و فداكاري اصحاب حسين از حوصله اين مقاله بيرون است و مورخان با اندك تفاوتي در شمار و چگونگي درگيريها آنها را نقل كرده اند. اما برخي نكات جالب توجه در اين ميان است. در يكي از درگيريها آنها را نقل كرده اند. اما برخي نكات جالب توجه در اين ميان است. در يكي از درگيريها يكي از ياران حسين، خود را پيرو دين علي مي شمارد و فرد مقابلش خود را پيرو دين عثمان و همانجا ابومخنف از قول ياران حسين (ع) مي گويد: نه، بلكه تو پيرو دين شيطان هستي و يا برخي شگفتيها از امام (ع) نقل شده است كه ميزان اعتماد بدانها چندان روشن نيست ولي با توجه به قدمت اين روايات از رواج آن در قرن دوم هجري حكايت مي كند، مانند نفرين امام درباره ابن حوزه كه سبب مرگ وي مي شود و يا كسي كه در حسرت آب به آن حضرت زخم زبان مي زند و با نفرين امام وي بعدها به استسفا دچار و از آن هلاك مي شود، و يا كسي كه لباس امام را غارت كرد و دستهايش به بيماري عجيبي دچار شد كه سرانجام به مرگ وي انجاميد.

منظره فداكاري اصحاب حسين (ع) در آخرين لحظاتي كه ديدند ديگر قادر به دفاع از امام نيستند، چنان تحسين برانگيز و زنده است كه شگفتي همگان را برمي انگيزد. ابومخنف در توصيف اين فداكاريها و اخلاص آنان نسبت به حسين (ع) دقت و مهارت زيادي نشان داده است. پس از شهادت اصحاب، نوبت به جوانان اهل بيت رسيد. آن فداكاران نيز يكي پس از ديگري در صحنه نبرد از پاي مي افتند و تنها حسين مي ماند و زنان و بچه ها و علي بن حسين (ع) كه بيماري، وي را از پا فكنده است. با اين حال او چون جنگجويي شجاع و محتاط به سپاهيان كوفه حمله مي كند و با كمال سربلندي به هنگام حمله سپاه به سمت خيمه ها گويد: «ويلكم ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا في امر دنياكم احرارا ذوي احساب امنعوا رحلي و اهلي من طغامكم و جهالكم». دليري و پايداري حسين آن همه مصائب و شدت جنگ و تشنگي غالب، واقعا امري عجيب است. ابومخنف به نقل از يكي از شاهدان اين پيكارها، تصوير روشني از دليري حسين مي دهد. او گويد كه من هيچ شكسته اي كه فرزند و اهل بيت و اصحابش كشته شده باشند، شجاعتر و بي پرواتر از حسين نديدم كه با وجود حملات همه جانبه چون به سمتي يورش مي برد همه از پيش وي مي گريختند. اما شدت و پايداري حسين را نيز حدي است. وي به تدريج حس مي كند كه پايان كار نزديك است و مقاومت او به زودي در هم خواهد شكست. از اين رو در دو خطبه كه از آخرين خطبه هاي اوست، از حرص آنان در كشتن وي كه مطمئنا بي جواب نخواهد ماند سخن مي گويد و آنان را به سفاكان خون آشامي، كه به جبران اين جنايات بر آنها حاكم شده و خونشان را مي ريزند، مژده مي دهد و بر چنين مردم پست همت و قسي القلبي نفرين مي كند. شماري از سپاهيان كوفه به فرماندهي شمر، حسين (ع) را احاطه مي كنند اما به خاطر ترس از قتل وي و گناه عظيم آن، مدت طولاني را در حال ترديد به سر مي برند تا اينكه شمر بر سرشان فرياد مي كشد كه منتظر چه هستيد، او را بكشيد. با فرمان شمر از هر جانب بر حسين (ع) حمله آوردند و با وقاحت تمام، سر آن بزرگ معلم انسانها توسط سنان بن انس از بدن جدا شد و اسباب و لباس او را غارت كردند. شرحي كه ابومخنف در باب آخرين لحظات زندگاني و شهادت حسين ارائه مي كند، قلب خواننده را به درد مي آورد و از آن همه جنايت و قساوت درباره آن اسوه پاكي و همت و تقوا، به شگفت مي آيد. ابومخنف در نقل اخبار غارت خيمه ها پس از شهادت حسين نيز دقتي خاص به كار مي برد [9] و اگر چه اين قسمتها را مختصر برگزار كرده، اما شيوه تفصيلي در ارائه مشروح چند خبر به عنوان نمونه، تصويري كلي از چگونگي غارتگري سپاه غالب عرضه مي كند. ابن سعد پس از پايان نبرد همچنانكه ابن زياد فرمان داده بود، گروهي را مأمور كرد تا حسين را لگدكوب اسبها سازند و بدين ترتيب جنايت خويش را كامل سازند. وي سپس سر امام را نزد عبيدالله فرستاده و خود روز دهم و يازدهم را در آنجا به سر برده و آنگاه سر بقيه را كه 72 سر مي شد، از بدن جدا كرده همراه با كاروان اسيران و نيز قبايل و سپاه كوفه به سمت شهر حركت كردند. پس از ورود سرها و قبايل حامل آنها نيز، اسيران به مجلس ابن زياد برده شدند و وي بارعام داد. بنا بر روايت ابومخنف تعداد سرهاي موجود در اين مجلس 70 سر بوده است. [10] .

پس از حاضر شدن اسيران در مجلس، ابن زياد براي تحقير آنها و رسوا و دروغ شمردن ادعاهاي حسين و اهل بيتش قتل آنها را خواسته خدا شمرد، اما زينب (س) كه زبان آوري بزرگ بود و سنگيني بلايا و رنج مصائب، وي را آبديده كرده بود، از سخنان ابن زياد به خشم آمده و چنان جوابهاي دندان شكني به وي داد كه او را به تسليم واداشت و حتي به پايمردي و شجاعت وي بود كه ابن زياد از قتل علي بن حسين گذشت. ابن زياد پس از گرداندن سر حسين (ع) در كوفه، همه سرها را به اتفاق اسيران نزد يزيد فرستاد. ماجراهاي اين گروه اسيران در شام و دمشق و سخناني كه ميان زينب و علي بن حسين با يزيد رد و بدل شده در روايت ابومخنف از تمامي جزئيات برخوردار نيست، اما معدود وقايع مورد اشاره به صورتي برجسته نشان داده شده است، خصوصا نقش زينب (س) حائز اهميت است كه روياروي خليفه مي ايستد و با صراحت و شجاعت به سخنان بي پايه وي پاسخهاي گران مي دهد تا بدان حد كه يزيد را به خشم مي آورد. مظلوميت و رنج فراواني كه اعضاي كاروان بدان مبتلا شدند سرانجام در ميان زنان بني اميه نيز همدلاني براي آنها فراهم مي كند كه نزدشان آمده و بر حسين گريه مي كردند و تا سه روز اين سوگواريها ادامه داشت. اگر چه در اخبار

ابومخنف راجع به سخنان زينب (س) و علي بن حسين (ع) جز موارد معدودي كه نقل شده چيزي نمي بينيم ولي بي ترديد، دگرگوني اوضاع و نيز رخنه امواج اين مصيبت كه حتي در داخل حرم يزيد بود، وي را بر آن داشت تا در موضعگيريش تجديدنظر كند و تمامي تقصير را به گردن ابن زياد اندازد و از طرف ديگر در گراميداشت خاطر اسيران بكوشد. با دستور وي نعمان بن بشير وسائل و لوازم شايسته اي براي آنان فراهم آورد و سپس توسط مردي صالح و امين همراه گروهي شامي به عنوان محافظ، آنان را با كمال رفاه و آسايش روانه مدينه كردند.

ابومخنف، اخباري نيز راجع به كربلا پس از ترك سپاه كوفه دارد كه در تتمه ذكر مي شود. با خروج سپاه ابن سعد، افراد بني اسد از ساكنان «غاضريه» در روز دوازدهم، اجساد شهيدان را دفن كردند [11] بعد از تدفين اجساد تنها خبري كه از ابومخنف درباره كربلا نقل شده خبري راجع به زيارت قبر حسين توسط عبيدالله بن حر جعفي است. ابن حر در كنار مدفن حسين (ع) با تأسف بسيار از عدم شركت خويش، شعري زيبا در عظمت اقدام حسين (ع) و حسرت از همراهي نكردن او مي خواند [12] .

اين شعر اگر چه در تاريخ طبري به طور كامل نقل نشده ولي صورت كامل آن را بغدادي در «خزانة الادب» نقل كرده [13] و مي توان آن را خاتمه اي به ياد مدني براي پايان مقتل الحسين ابومخنف دانست.


پاورقي

[1] تاريخ، 322:5.

[2] طبري، تاريخ، 323:5.

[3] طبري، 338:5.

[4] ابن‏اعثم، الفتوح.

[5] سوره قصص - آيه 11.

[6] سوره قصص، آيه 12.

[7] طبري، همان، 79:5.

[8] همان، 415 - 413:5.

[9] همان، 454 - 453:5.

[10] همان، 456:5.

[11] همان، 455:5.

[12] طبري، تاريخ، 469:5.

[13] خزانة الادب، 299 - 297:1.