بازگشت

ابومخنف، لوط بن يحيي ازدي


ابومخنف، لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدي (حدود 157 - 90 ه.ق) از برجسته ترين راويان اخبار تاريخي در قرن دوم هجري است. آثار فراوان او عمدتا درباره ي روزگار امويان نگاشته شده و معروفيت وي اساسا در روايت اخبار شيعيان و حوادث عراق است. [1] به رغم شهرت و اعتبارش نزد مورخان متقدم، مانند بلاذري، طبري، ابوالفرج اصفهاني و... مايه ي تعجب و تأسف بسيار است كه آگاهيهاي اندكي راجع به زندگاني وي موجود است. كم مايگي منابع درباره ي ابومخنف زندگاني وي را در پرده اي از ابهام فرو برده است. ولهاوزن ضمن استشهادي نارسا وي را متولد حدود سال 75 دانسته [2] ، سزگين نيز سال 70 را پيشنهاد كرده، اما دليل وي آشكارا نادرست است. [3] سال 60 را كه پيشنهاد يوسفي غروي است نيز نمي توان پذيرفت. [4] زيرا متقدمترين مشايخ روايت ابومخنف، كه وي از آنان حديث شنيده كساني مانند عمرو بن مره حملي متوفي سال 118 يا 116 ق [5] و عمرو بن شعيب قرشي متوفي سال 118 ق هستند [6] همچنين با توجه به اينكه ابومخنف از حضور خويش در لشگرگاه يزيد بن مهلب در «عقر» در سال 102 خبر داده كه به واسطه ي خردسالي در جنگهاي وي شركت نداشته [7] ، چنين نتيجه مي گيريم كه وي در حدود سال 90 ه - ق به دنيا آمده است.

ابومخنف بيش از 20 سال از سالهاي شكوفايي علمي خويش را در عصر عباسي گذرانده است و با اينكه اين دوران قاعدتا بايد پرثمرترين سالهاي زندگاني وي باشد، اما هيچ اثري از او درباره ي عباسيان به نگارش در نيامده است. يعقوبي وي را از فقهاي (به معناي علما يا شخصيتهاي كشوري)روزگار خلافت مهدي (169 - 158 ه.ق) شمرده [8] ، ولي ابومخنف قطعا دوران خلافت مهدي را درك نكرده، زيرا بيشتر منابع، سال 157 ه ق را سال درگذشت وي مي دانند [9] ذهبي نيز اگر چه در «ميزان الاعتدال» مرگ وي را پيش از سال 170 دانسته [10] ، اما در آثار ديگرش سال 157 ه ق را پذيرفته [11] و اين تاريخ، يك سال پيش از خلافت مهدي عباسي است.

از اخباري كه در تاريخ طبري آمده برمي آيد كه ابومخنف پيش از سال 116 ه ق شروع به گردآوري روايات و احاديث كرده است [12] او در جستجوي خويش كه به تدريج آن را وسعت بخشيد (بنابر استقضاي نگارنده وي از بيش از 200 نفر روايت كرده كه شامل مشايخ حديث، ديوانيان، سپاهيان، بازرگانان، موالي و نيز زنان مي شود) موفق به جمع آوري و حفظ بسياري از اطلاعات تاريخي شده كه اگر وي بدين كار دست نزده بود، بي ترديد اكنون اثري از آنها وجود نداشت. مسأله ي ديگري كه به ارزش كار ابومخنف و اهميت روايات بازمانده اش افزوده، قدمت آنها و نيز انبوه اطلاعاتي است كه وي با دقت و جزئيات بسيار درباره ي حوادث به دست داده است. روايات فراوان وي شامل رويدادهاي تاريخي از بيماري پيامبر (ص) در سال ده هجري تا وقايع سال 132 (قيام محمد بن خالد قسري در اين سال در كوفه) است [13] ابومخنف اين روايات را در موضوعات گوناگوني، مانند مغازي، فتوح، اخبار و تراجم و احوال مرتب ساخته و كتابهايي با عنوانهاي مستقل تأليف كرده است كه متاسفانه اكنون هيچ يك از آنها موجود نيست. آثاري هم كه با نام وي و به صورت نسخه هاي خطي در كتابخانه ها و يا اخيرا به صورت چاپي يافت مي شود در حقيقت از آن وي نيست و تصحيف و تحريف آشكار در اين آثار بر انتحال و انتساب آنها بر ابومخنف دلالت دارد.

به رغم اعتماد مورخان به ابومخنف، محدثان بر او بسيار خرده گرفته اند. عبدالرحمن بن مهدي (م 198 ه.ق) او را متروك الحديث خوانده [14] ، يحيي بن معين (م 233 ه.ق) وي را غير موثق دانسته و حديثش را بي ارزش شمرده است [15] ، بسوي (م 277 ه.ق) [16] و ابوحاتم رازي (و 317 ه.ق) [17] نيز آراي آنها را تأييد مي كنند. ابن عدي (م 365 ه.ق) ضمن رد احاديث ابومخنف از جهت ضعف سند، نقل اخبار وي را جايز نمي شمارد و حتي به واسطه برخي مطالب كه وي درباره ي صحابه نقل كرده، او را شيعه اي افراطي (محترق) دانسته است [18] به نظر مي رسد ايراد اين محدثان رجالي بر ابومخنف از دو جهت است: نخست، كم توجهي و گاه بي توجهي وي به اسانيد، حتي روايت از مجاهيل، با توجه به اينكه ذكر اسانيد و نيز شناخت رجال و منازل آنان در ارزيابي حديث از نقاط حساس اصطكاك محدثان و اخباريان بوده است. ديگر اخبار وي است كه شامل برخي اعمال نارواي صحابه و نيز توجهش به وقايعي در خصوص شيعيان است. اگر چه در اينجا مجالي براي نقد مستند آراي محدثان نيست ولي به اجمال مي توان گفت كه نه ابومخنف و نه هيچ مورخ ديگري نمي توانست در برابر انبوه اخبار و رويدادها با تأني به شيوه هاي نقادانه محدثان بپردازد و به واسطه از دست رفتن بسياري از اخبار نهراسد. ايراد دوم از آنجا برخاسته كه وي مورخي واقعگرا و امين بود. همچنين او نمي توانست بسياري از وقايع سرزمينش را كه عملا با اخبار شيعيان مرتبط بود، فرو گذارد. از سوي ديگر مسأله اعتبار روايي ابومخنف با گرايش مذهبي وي ارتباط مي يابد و محدثاني نظير ابن عدي و ذهبي (م 748 ه.ق) [19] براي تبيين و تعليل نگرش تاريخي وي، آن را به گرايش شيعي وي منسوب مي دارند و وي را شيعه اي افراطي يا رافضي مي شمارند. اين نسبت اگر چه از روي سوء غرض به وي داده شده است، در عين حال برخي از رجال شناسان متأخر شيعي مانند مامقاني در كتابش بدان استناد كرده اند [20] و همين اقتباس سبب شده است تا ديگر رجاليون شيعي نيز به تشيع وي به همين دليل و نيز دلايل ديگر - چون همراهي نياي بزرگ وي، مخنف با علي (ع)، اخبار ابومخنف در باب ائمه شيعه و شمرده شدنش در زمره ي اصحاب حضرت صادق (ع) - تصريح كنند. [21] همين نسبت بي دليل باعث شهرت ابومخنف به عنوان مورخي شيعي شده است و خود سبب گشته تا برخي محققان به صرف شيعي بودن ابومخنف با نظر انكار به اخبار او نگريسته و بدانها چون رواياتي بي پايه و اساس بنگرند [22] و البته چنين رأي بدون تحقيقي نيز نمي تواند درست باشد.

تحقيق و استقصا در روايات ابومخنف و ديگر مآخذ متقدم تاريخي در آن عصر نشان مي دهد كه غلبه اخبار تشيع در انبوه تأليفات ابومخنف تنها از آن روست كه عراق و كوفه مركز اصلي فعاليتها و نهضتهاي شيعي بود و بدين واسطه است كه اخبار شيعيان در ميان آثار ابومخنف جايگاهي خاص مي يابد. توجه نجاشي (م 450 ه.ق) و طوسي (م 460 ه.ق) به وي و ذكر آثارش در كتابهاي رجالي نيز شايد تنها بدين خاطر است [23] روايت وي از امام صادق (ع) و صحابي شمردنش نيز در آن عصر دليل قاطع تشيع به حساب نمي آمده است. مهمتر اينكه شيخ مفيد (م 413 ه.ق) ابن ابي الحديد (م 656 ه.ق) و علامه مجلسي (م 1110 ه.ق) به قرار داشتن ابومخنف در زمره ي علماي عامه و جماعت تصريح كرده اند. [24] اما نكته اصلي اين است كه با توجه به غلبه تشيع بر عراق و كوفه در آن دوران، ابومخنف اگر چه از «عامه» محسوب مي شده ولي دلش از مهر خاندان نبوت خالي نبوده است و نزديكي معنوي او به تشيع و موثق بودنش - همچنانكه علامه شوشتري گفته [25] - ويژگي اصلي آثارش است.


پاورقي

[1] ابن‏نديم، الفهرست، 143.

[2] ولهاوزن، تاريخ الدولة العربية، مقدمه، ق 6.

[3] sazgin. ABU mihknaf. P.6.

[4] ابومخنف ازدي، وقعة الطف، مقدمه، 16.

[5] ابن‏حجر، تهذيب، 72:2.

[6] همان، تقريب التهذيب، 103 - 102:8.

[7] طبري، تاريخ، 592:6.

[8] يعقوبي، تاريخ، 403:2؛ نيز ر. ک. روزنتال، تاريخ تاريخ‏نگاري، 156:1؛ بروکلمان، تاريخ الادب العربي، 252:1.

[9] حموي، معجم الادبا، 241:17؛ کتبي، فوات الوفيات، 288:2.

[10] ميزان الاعتدال، 420:3.

[11] ذهبي، تاريخ الاسلام، حوادث و وفيات، 160 - 141، ص 581؛ سير اعلام النبلا، 301:7.

[12] طبري، تاريخ، 422:5. نيز ر. ک. ابن‏حجر، تهذيب التهذيب، 103 - 102:8.

[13] بلاذري، انساب، 568:1؛ طبري، تاريخ، 417:7  300، 195، 187:3.

[14] ابوحاتم رازي، کتاب الجرح، 7182.

[15] همانجا، عقيلي، کتاب الضعفاء، 19 - 28.

[16] المعرفة و التاريخ، 34:3.

[17] کتاب الجرح، 182:7.

[18] الکامل في الضعفاء، 93:7.

[19] تاريخ الاسلام، حوادث و وفيات سال 160 - 141، ص 581.

[20] تنقيح المقال، 44:2.

[21] شيخ عباس قمي، الکني، 151:1؛ مدرس، ريحانة الادب، 258:7؛ بحرالعلوم (مصحح)، فهرست [طوسي]، 156 - 155 (حاشيه)؛ زرکلي، الاعلام، 245:5.

[22] امين قلعجي، (مصحح)، کتاب الضعفاء الکبير، [عقيلي المکي]، 19، (حاشيه).

[23] رجال، 191:2؛ الفهرست، 156 - 155.

[24] الجمل، 211 - 210؛ شرح نهج‏البلاغه، 265:12، 147:1؛ بحارالانوار، 25 - 24:1.

[25] قاموس الرجال، 447 - 445:7.