بازگشت

آه آسمان سوز


محتشم



اين زمين پربلا را نام دشت كربلاست

اي دل بيدرد آه آسمان سوزت كجاست



اين بيابان قتلگاه سيد لب تشنه است

اي زبان وقت فغان وي ديده هنگام بكاست



اين فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر

گر ز دود آه ما عالم سيه گردد رواست



اين مكان بوده است روزي خيمه گاه اهل بيت

كز حباب اشگ ما امروزش گردش خيمه هاست



كشتي عمر حسين اينجا بزاري گشته غرق

بحر اشك مادرين غرقاب بيطوفان چراست



اينك اينك قبه پرنور كز نزديك و دور

پرتو گيتي فروزش گمرهان را ره نماست



اينك اينك حاير حضرت كه در وي متصل

زائران را شهپر روحانيان در زير پاست



اينك اينك سده اقدس كه از عز وشرف

قدسيان را ملجاء و كروبيان را ملتجاست



اينك اينك مرقد انور كه صندوق فلك

پيش او با صدهزاران در و گوهر بي بهاست



اينك اينك تكيه گاه خسرو والا سرير

كاستان روب درش را عرش اعظم متكاست



اينك اينك زير گل سرو گلستان رسول

كز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست






اينك اينك خفته در خون گلبن باغ بتول

كز شكست او چو گل پيراهن حورا قباست



اين چراغ چشم ابرار است كز تيغ ستم

همچو شمعش با تن عريان سر از پيكر جداست



اين سرور سينه زهراست كز سم ستور

سينه پر علمش از هر سو لگدكوب بلاست



اين انيس جان پيغمبر حسين بن علي است

كز سنان بن انس آزرده تيغ جفاست



اين عزيز صاحب دلدل اباعبدالهست

كز ستور افتاده بي ياور بدشت كربلاست



اين حبيب ساقي كوثر وصي بيسر است

كز عروس روزگارش زهر در جام بقاست



اين سرافراز بلنداختر كه در خون خفته است

نايب شاه ولايت تاج فرق اولياست



اين سهي سرو گزين كز پشت زين افتاده است

جانشين شاه مردان شهسوار لافتاست



اين مه فرخنده طلعت كاين زمينش مهبط است

قرةالعين علي چشم و جراغ اوصياست



اين در رخشنده گوهر كاين مقامش مخزنست

درة التاج شه دين تاجدار هل اتاست



اين دل آرام ولي حق اميرالمؤمنين

كامكار انت مني نامدار انماست






اين گزين عترت حيدر امام المتقين

پادشاه كشور دين پيشواي اتقياست



پا درين مشهد بحرمت نه كه فرش انورش

لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضاست



دوست را گرچشم ازين حسرت نگريد واي وي

كز تأسف دشمنان را بر زبان واحسرتاست



مردم و جن و ملك ز آه نبي در آتشند

آري آري تعزيت را گرمي از صاحب عزاست



مي شود شام از شفق ظاهر كه بر بام فلك

سرنگون از دوش دوران رايت آل عباست



طفل مريم بر سپهر از اشك گلگون كرده سرخ

مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشك ماست



خاكساراني كه بر رود [1] علي بستند آب

گو نگه داريد آبي كاتش او را در قفاست



تيره گشت از روبهان مأواي شيري كز شرف

كمترين جاي سگانش چشم آهوي خطاست



ايدل اينجا كعبه وصل است بگشا چشم جان

كز صفا هر خشت اين، آيينه گيتي نماست



زين حرم دامنكشان مگذر اگر عاقل [2] نه اي

كاستين حوريان جاروب اين جنت سراست






رتبه ي اين بارگه بنگر كه زير قبه اش

كافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست



يا ملاذ المسلمين در كفر عصيان مانده ام

از خداوندم اميد رحمت و چشم عطاست



يا اميرالمؤمنين از راندگان درگهم

وز در آمرزگارم گوش بر بانگ صلاست



يا امام المتقين از عاصيان امتم

وز رسولم چشم خشنودي و اميد رضاست



يا معزالمذنبين غرق كباير گشته ام

وز تو در خواهي مرادم در حريم كبرياست



يا شفيع المجرمين جرمم برون است از عدد

وز تو مقصودم شفاعت پيش جدت مصطفاست



يا امان الخائفين اينجا پناه آورده ام

وز تو مطلوبم حمايت خاصه در روز جزاست



يا اباعبدالله اينك تشنه ي ابر كرم

از پي يك قطره پويان بر لب بحر سخاست



يا ولي الله گداي آستانت محتشم

بر در عجز و نياز استاده بي برگ و نواست



مدتي شد كز وطن بهر تو دل بر كنده است

وز ره دور و درازش رو در اين دولتسراست



دارد از درماندگي دست دعا بر آسمان

وز قبول تست حاصل آنچه او را مدعاست






از هواي نفس عصيان دوست هر چند اي امير

جالس بزم گناه و راكب رخش خطاست



چون غبارآلود دشت كربلا گرديده است

گرد عصيان گر ز دامانش بيفشاني رواست




پاورقي

[1] رود به معناي فرزند است.

[2] بايد (تو عاقلي) باشد.