بازگشت

جانسوز ناله اي


وصال شيرازي



زينب چو ديد پيكري اندر ميان خون

چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون



بي حد جراحتي نتوان گفتنش كه چند

پامال پيكري نتوان ديدنش كه چون



خنجر درو نشسته چو شهپر برهما

و پيكان درو دميده چون مژگان كه از جفون



گفت اين به خون تپيده نباشد حسين من

اين نيست آنكه در بر من بود تا كنون



يكدم فزون نرفته كه رفت از كنار من

اين زخمها به پيكر او چون رسيده چون



گرين حسين، قامت او از چه بر زمين

ور اين حسين، رايت او از چه سرنگون



گر اين حسين من، سر او از چه بر سنان

ور اين حسين من، تن او غرق خون



يا خواب بوده ام من و گم گشته است راه

يا خواب بوده آنكه مرا كرده رهنمون



مي گفت و مي گريست كه جانسوز ناله اي

آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون



كاي عندليب گلشن جان، آمدي بيا

ره گم نگشته خوش به نشان آمدي بيا