بازگشت

يا حجة الله


حسيني سعدي زمان



بيا اندر جهان يا حجةالله محشري بنگر

خزان از صرصر دي گلشن پيغمبري بنگر



به روي دخت زهرا نقشه ي نيلوفري بنگر

بيا در كربلا محشر ببين كين گستري بنگر



نگه كن در حريم كبريا غارتگري بنگر

چنان گرم است بازار محبت اي شه دوران



كه ناچيز است از بهر متاع وصل نقد جان



چنين بيع و شرائي را نديده عالم امكان

فروشنده حسين و جنس هستي، مشتري يزدان



بيا كالا ببين بايع نگه كن مشتري بنگر

به جسم عنصري فرزند چون روح است بر مادر



كند مادر براي خاطر فرزند ترك سر



ولي در راه اسلام و رواج دين پيغمبر

چنان مجنون شده ليلا كه بگذشت از علي اكبر



نفوذ عشق بين تسليم مهر مادري بنگر

به تبليغات اسلامي مصمم شاه عطشان شد



براي حفظ استقلال دين مقتول دونان شد



مگو شه مرد و بعد از قتل در تبليغ نقصان شد

به جاي شاه دين فرمانده خيل اسيران شد



مقام زينبي را بين، وفاي خواهري بنگر

حسيني كه رسول ابطحي مي خواند دلبندش



نشاط خاطري وي مي نمودي شاه و خرسندش




به دشت كربلا كردند اعدا بند از بندش

پيمبر فكر امت بود وقت مرگ، فرزندش



ز امت كشته شد، امت ببين پيغمبري بنگر

يكي سر برد بهر ري فروزاند آتش كين را



يكي رختش ببرد و داد از كف دين و آئين را



يكي بركند آن پيراهن صد چاك و خونين را

پي انگشتري ببريد انگشت شه دين را



وفاي ساربان بين و اصول چاكري بنگر

ره آب روان بستند اشرار ستم پرور



صداي العطش زان دشت شد بر گنبد اخضر



نه تنها تشنه لب جام اجل خورد اكبر و اصغر

ز بي آبي به وقت مرگ هم عباس نام آور



خجل بود از سكينه يادگار حيدري بنگر

به تشريف ملوكانه ز سر لشكر بود خدمت



جدا شد دست سر لشكر ولي از كثرت همت



مبادا در خور دشمن به شاهنشه رسد خفت

به جاي آب خون در راه شه پاشيد از غيرت



به دشت عشق فرمانده ببين فرمانبري بنگر

درآيد بر جهان بس قاتل بي شرم و كين پرور



نيايد بي حياتر از يزيد مرتد و كافر



وقاحت برده يارب تا كجا آن شوم بداختر

حسين را كشته بود و خون بها مي داد مشتي زر






ببين كار يزيد بي حيا، زشت اختري بنگر

«حسيني» عالم لاهوت محزون ديد لاهوتي



جهان را ز اشك خود چون رود جيحون ديد لاهوتي



بگفت اين شعر و دنيا را دگرگون ديد لاهوتي

خدا محبوب خود غرقه در خون ديد لاهوتي



نگردانيد دنيا را خراب و داوري بنگر