بازگشت

اصرار ورزيدن متوكل بر محو قبر آن حضرت


باري متوكل بيست سال اصرار داشت بر محو قبر آن حضرت، و از برايش ممكن نشد، پس چون مباشر آن عمل اين حالت را ديد، گفت: ايمان آوردم به خدا، و رسول (صلي الله عليه و آله) و الله مي گريزم و در صحراها سرگردان مي گردم، و من حال بيست سال است كه آيات الهي را مشاهده مي كنم، و كرامت اهل بيت رسول (صلي الله عليه و آله) را به چشم مي بينم، و متنبه نمي شوم، پس گاوها را گشود، و روانه شد به سوي زيد مجنون، و گفت: اي شيخ از كجا مي آئي؟ گفت: از مصر، گفت: چرا اين جا آمده اي؟ آيا از كشتن نمي ترسي؟ زيد گريست و گفت: شنيدم اين قبر را شخم مي كنند، پس از شدت حزن و الم بي اختيار آمدم، آن شخص بر قدمهاي زيد افتاد و بوسيد و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد كه تو چون به اين جا آمدي نور ايمان بر قلب من تابيد، و ايمان به خدا و رسول آوردم، من بيست سال است كه مشغول شخم كردن اين جا هستم و هر چه مي خواهم آب بر اين قبر ببندم ممكن نمي شود، و من خواب بودم حال به بركت قدم تو بيدار شدم، پس زيد گريست و اشعاري انشاد نمود كه مضمونش اين است كه: اگر بني اميه حضرت حسين (عليه السلام) را به ظلم شهيد كردند پس بني عباس نيز قبر آن جناب را محو مي كنند، پس دست ايشان به آن جناب نرسيده و تحسر دارند كه چرا او را نكشته اند، پس مي خواهند كه صدمه به جسد شريفش بزنند، پس آن شخص گريست و گفت: اي زيد مرا از خواب غفلت بيدار كردي، و الان مي روم به نزد متوكل و او را به صورت حال اعلام مي نمايم، مي خواهد مرا بكشد، يا رها كند، زيد گفت: من هم با تو مي آيم و ياري تو مي كنم، پس روانه شدند. چون به نزد متوكل رسيدند، آن شخص پيش رفت و خبر داد او را به آنچه در اين مدت مشاهده نموده بود از كرامت قبر مطهر، متوكل در


غضب شد و حكم به قتلش نمود، و امر كرد كه ريسماني به پاي او بستند و او را در بازار كشيدند، پس بر دار زدند تا عبرت ديگران گردد، و كسي جرأت نكند كه ذكر خير از اهل بيت نمايد، زيد چون اين چنين ديد بسيار افسرده و محزون شد و گريست، و صبر كرد تا جسد او را از دار بزير آوردند و در مزبل انداختند. زيد رفت و جنازه ي او را برداشت و به نزد دجله برد، و او را غسل داد، و كفن نمود، و نماز كرد، و دفن نمود، و سه روز در نزد قبرش تلاوت قرآن نمود، روزي نشسته بود، ديد كه صداي صيحه و نوحه بلند شد، و زنان بسيار گريه كنان و مويه كنان با گريبان پاره، و مردان نعره زنان و مضطرب احوال، جنازه اي را برداشته مي آورند، و علمهاي بسيار در پيش روي آن برداشته، مردم فوج فوج در اطراف آن هستند كه راه سد كرده اند از كثرت ازدحام. زيد گويد: گمان كردم كه متوكل مرده است، از شخصي سؤال نمودم كه اين جنازه از كيست؟ گفت: يكي از كنيزان سياه متوكل است كه اسمش ريحانه است، متوكل محبت بسياري به او داشت، پس قبر تازه اي به جهت او حفر نمودند، و گل و ريحان و مشك و عنبر در آن ريختند و قبه ي بزرگي بر روي آن بنا نمودند، زيد از مشاهده ي اين حالت لطمه بر صورت زد و جامه هاي خود را دريد، و خاك بر سر ريخت، و فرياد نمود: واويلاه، وا اسفاه، آيا حسين (عليه السلام) را در بيابان تنها و بي كس با لب تشنه شهيد مي كنند، و عيال و اطفالش را اسير مي كنند، و كسي بر او گريه نمي كند، و او را بي غسل و كفن بعد از سه روز دفن مي كنند، پس قبرش را شخم مي كنند، و حال اينكه فرزند پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله)، و علي مرتضي (عليه السلام) و فاطمه ي زهرا (سلام الله عليها) است و از براي اين كنيز سياه اين شأن و مرتبه قرار داده ند؟ پس آن قدر گريه و ناله كرد تا غش كرد و بر زمين افتاد، مردم به دورش جمع شدند و بحالتش رقت كردند، چون از غش به حال آمد، اشعاري انشاد كرد كه مضمونش اين است: آيا قبر حسين بن علي (عليه السلام) را شخم مي كنند، و قبور اولاد زنا را تعمير مي نمايند؟ اميد است كه دنيا را انقلابي دست دهد و حق به صاحبش برگردد. خدا لعنت كند اهل فساد را و كساني كه دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند، و به او مطمئن شده اند پس نوشت اين اشعار را در ورقه اي و داد به بعضي از اصحاب متوكل. چون


متوكل آنرا خواند غضب كرد، و امر به احضارش نمود، و در مجلس كلماتي از موعظه و سرزنش به او گفت كه غيظ او زياد شده و امر به قتلش نمود، چون آن را در پيش رويش بداشتند، پرسيد چه گوئي در حق ابوتراب؟ گفت: به خدا قسم كه تو خود او رامي شناسي، و فضل و شرف و حسب و نسب او بر تو مخفي نيست، و كسي انكار فضل او را نمي كند مگر كافر، و دشمن نمي دارد او را مگر منافق، و شروع نمود به ذكر مناقب آن جناب، متوكل امر به حبس او كرد، چون شب شد و متوكل به خواب رفت، هاتفي او را ندا كرد، و سرپائي به او زد، كه برخيز، زيد را رها كن و الا هلاك مي شوي الان، پس برخاست و زيد را از حبس بيرون آورد، و به او خلعت داد، و گفت: هر حاجت كه داري بخواه، گفت: حاجتم اين است كه تعميركني قبر حسين (عليه السلام) را، و منع را از زوار رفع نمائي، پس او را مرخص كرد، و بيرون آمد و در بلاد مي گرديد و ندا مي كرد كه هر كس مي خواهد زيارت كند حسين (عليه السلام) را بكند كه در امن و امان است. [1] .



پاورقي

[1] بحار 407 - 403 :45 - منتخب طريحي 69 - 67 :2.