بازگشت

جنايات متوكل عباسي در حق آن حضرت


و بعد از آن از هر جانب شيعيان بزيارت مي آمدند در زمان بني اميه، و ايشان منع مي كردند، و مي كشتند، و بر دار مي كردند، و دست و پا مي بريدند، فائده نمي كرد، تا اينكه نوبت به متوكل عباسي رسيد، و آن ملعون ناصبي بود، و عداوت بسيار با حضرت فاطمه (سلام الله عليها) داشت، پس منع شديد از زيارت آن جناب نمود، و چون ديد ثمري


ندارد، امر كرد كه قبر مبارك را خراب كنند، و اثرش را محو نمايند، و شخم كنند، و آب بر آن بندند، و از خصائص آن حضرت آن است كه همين ملعون، عاقبت امر به تعمير قبر مطهر نمود، و منادي گذاشت كه هر كس به زيارت رود، مرخص است، و تفصيل اين قضيه [چنان است] كه در اخبار مأثور است كه متوكل از خلفاي بني عباس، بسيار عداوت و بغض نسبت به اهل بيت رسالت داشت، پس امر نمود كه قبر مطهر را خراب كنند، و آب از نهر علقمه بر او جاري نمايند، تا اثري از آن نماند، و تهديد شديد نمود بر كساني كه به زيارت روند، و اشخاصي را معين كرد بر سر راهها، و امر كرد كه هر كس را بيابند، كه به قصد زيارت مي رود، او را بكشند، تا اينكه نور خدا را مگر خاموش نمايد، و اين خبر رسيد به شخصي از اهل خير و صلاح، كه او را زيد مجنون مي گفتند، و لكن مردي بود، باعقل و زيرك، و دانا، او را مجنون مي خواندند [زيرا]، در مقام محاجه بر همه كس غالب مي شد، و هميشه مخالفين را الزام مي كرد، و از جواب عاجز نمي شد، از اين جهت او را مجنون خواندند، چون شنيد كه قبر آن حضرت را شخم كردند، بسيار بر او گران آمد، و مصيبتش تازه شد، و در آن وقت در مصر مسكن داشت، پس متحيرانه از مصر روانه شد، و به كوفه آمد.

و در آن وقت بهلول در كوفه بود، روزي مجنون او را ملاقات كرد، و بر او سلام كرد، بهلول پرسيد كه از كجا مرا شناختي و حال، اينكه نديده بودي؟ گفت عالم ارواح را ارتباطي است، بهلول گفت: اي زيد به چه خيال از وطن حركت كرده اي و به اين ديار آمده اي؟ گفت: شنيدم اين ملعون امر كرده است به شخم كردن قبر حسين (عليه السلام)، و قتل زوارش، پس عيش من مكدر شد، و از شدت حزن و الم بي اختيار بيرون آمدم، بهلول گفت: من نيز به اين احوالم، پس بيا برويم به كربلا، تا ببينيم چه مي كنند؟ پس دست يكديگر را گرفته و روانه شدند، چون به قبر حضرت رسيدند، ديدند بحال خود باقي است، هر چند بنيان آن را خراب كرده اند، و ليكن هر چه مي خواهند، آب بر او جاري كنند، آب متحير مي شود بدور قبر به قدرت خدا، و يك قطره به قبر شريف نمي رسد، و چون آب بنزديك قبر مي رسد، زمين قبر بلند مي شود به اذن خدا، پس


تعجب نمود زيد، و گفت: اي بهلول ببين، كه مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و خدا البته نور خود را تمام خواهد نمود هر چند مشركين كراهت داشته باشند. [1] .


پاورقي

[1] بحار 407 - 403 :45 - منتخب طريحي 69 - 67 :2 - مجلس 5.