بازگشت

نامه نوشتن آن حضرت به سوي اشراف كوفه


پنجم: طلب ياري نمودن آن جناب بود به نوشتن خط به سوي اشراف كوفه، باين مضمون: «بعد از نام خدا، اين نامه اي است از حسين بن علي (عليه السلام) به سوي سليمان صرد و مسيب بن نجبه، و رفاعة بن شداد، و عبدالله بن وال، و جماعت مؤمنين، اما بعد پس به تحقيق دانسته ايد كه رسول خدا فرمود كه: هر كس ببيند سلطان جوركننده، كه حلال شمارد حرام خدا را و بشكند عهد خدا را، و مخالفت نمايد سنت رسول (صلي الله عليه و آله) خدا را، و عمل نمايد در خلق خدا با ستم و عدوان، پس كسي بر او انكار نكند به قول، و نه به فعل، البته خداوند بايد ايشان را با او شريك نمايد در افعالش، و شما مي دانيد كه اين جماعت، يعني بني اميه، چسبيده اند به طاعت شيطان، و اعراض نموده اند از طاعت خدا و علانيه كرده اند فساد را و معطل داشته اند حدود خدا را، و مال مسلمين را به خود مخصوص كرده اند، و احكام خدا را از حلال و حرام تغيير داده اند، و بتحقيق كه من احقم به امر خلافت، از همه كس، به جهت قرابتي كه با پيغمبر (صلي الله عليه و آله)خدا دارم.

و خطوط و قاصدان از جانب شما بر من وارد شدند، به اينكه شما بيعت كرده ايد، كه مرا، وانگذاريد، و ياري كنيد، پس اگر وفا كنيد به بيعت خود، البته به رشد خود رسيده ايد، و حال شما، و اهل و اولاد شما، حال من و عيال من خواهد بود، و اگر ثابت نمائيد، و بيعت خود را بشكنيد، از شما بعيد نباشد، چنانكه با پدر و برادر و پسرعمم (مسلم) كرديد، و مغرور كسي است كه به شما مغرور شود، و اگر چنين كنيد حظ خود را ضايع كرده ايد، و از راه صواب كناره جسته ايد، و به خود ضرر زده ايد، و خدا از شما بي نياز خواهد بود، و السلام.

پس كتاب را پيچيد و به قيس بن مسهر صيداوي داد، پس چون نزديك كوفه رسيد، حصين بن نمير كه موكل راه بود، متعرض او شد، كه او را تفتيش كند، پس خط حضرت را بيرون آورد، و پاره پاره كرد، حصين او را به نزد ابن زياد ملعون فرستاد، چون او را


بنزدش بداشتند، گفت: تو كيستي؟ گفت: مردي هستم از شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السلام)، و فرزندش حسين (عليه السلام) گفت: چرا كاغذ را پاره كردي؟ گفت: تا اينكه مطلع نشوي بر مضمون آن، گفت: از كي بود، به سوي كي؟ گفت: از حسين بن علي (عليه السلام)، به سوي جماعتي از اهل كوفه، كه اسامي ايشانرا نمي دانم، پس آن لعين غضبناك شد، و گفت: و الله دست از تو برنمي دارم، تا خبر دهي مرا به اسامي ايشان، يا اينكه بر منبر روي، و لعن كني حسين (عليه السلام) و پدر و برادرش را، و الا ترا پاره پاره خواهم كرد، گفت: اما آن جماعت، پس اسامي ايشان را نخواهم گفت، و منبر را قبول دارم، پس بر منبر بالا رفت، و حمد و ستايش الهي، و درود بر حضرت رسالت پناهي، و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اولادش فرستاد، و لعن نمود ابن زياد و پدرش، و طاغيان بني اميه را جميعا، پس گفت: اي مردم، من رسول حسينم به سوي شما، و او را در فلان منزل گذاشتم پس بشتابيد به سوي آن جناب، پس ابن زياد لعين حكم كرد، كه او را با دست بسته از بالاي قصر به زير انداختند، و استخوانهايش خرد گرديد، پس عبدالملك بن عمير او را ذبح نمود، بعضي او را ملامت كردند، گفت: خواستم راحت شود. [1] .


پاورقي

[1] بحار 381:44 - مقتل خوارزمي 234:1 و ارشاد مفيد 81 - 79 :2.