بازگشت

مجلس عزاداري پيش از ورود به كربلا


بيست و چهارم: مجلس مخصوصي بود پيش از ورود به كربلا كه چون خيمه ها را


نصب مي كردند، تمام اولاد و برادران و اهل بيتش را جمع كرد، پس نظري بر ايشان نمود و ساعتي گريست، و گويا ياد نمود از آنچه بر ايشان وارد مي شود، و بي كسي ايشان را، و اينكه از وطن آواره شده اند، و در هيچ مكاني حتي حرم خدا از براي ايشان ايمني نيست، و حال آنكه آن امان است از براي كفار، و حيوانات، و نباتات، و اشجار، پس گريست ساعتي و شكايت به خدا كرد، گفت خدايا ما عترت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) تو هستيم ما را دربدر كردند، و از وطن بيرون كردند، و بني اميه بر ما تعدي نمودند. [1] .

مجلس بيست و پنجم: عصر تاسوعا بود، كه در پيش خيمه ي خود نشسته بود و بر شمشير تكيه نموده، كه اندكي خوابش ربود ناگاه صداي لشكر بلند شد كه رو به خيمه ها مي آمدند، خواهرش زينب خاتون چون آن صداها را شنيد به نزد برادر آمد، عرض كرد: اي برادر آيا نمي شنوي صداي لشكر را كه نزديك به خيمه رسيده اند؟ حضرت سر بلند كرد و فرمود: رسول خدا را الحال در خواب ديدم، كه مي فرمود: تو به سوي ما خواهي آمد، پس زينب خاتون لطمه اي چند به صورت زد، و فرياد واويلاه بركشيد، حضرت فرمود: ويل بر تو نيست اي خواهر، ساكت شو خدا تو را رحمت كند. [2] .

و در روايت سيد (ره) چنين است كه فرمود: اي خواهر، در اين ساعت به خواب ديدم جدم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و پدرم علي مرتضي (عليه السلام) و مادرم فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و برادرم حسن مجتبي را كه مي فرمودند: اي حسين (عليه السلام)، تو به اين زودي نزد ما خواهي آمد.

در روايت ديگر فرمودند: فردا به نزد ما مي آئي، پس زينب لطمه بر صورت زد و فرياد بركشيد حضرت فرمود: آرام گير كه دشمن بر ما شماتت نكند. [3] .

بيست و ششم: مجلسي بود در شب عاشورا كه در خيمه تنها نشسته بود، و شمشيرش را اصلاح مي نمود و بر خود مرثيه مي كرد، و بزمانه خطاب مي نمود، و اشعاري مي خواند كه مضمونش اين است: «اي زمانه اف بر تو باد چه قدر مردمان صالح متقي و دوستان


باوفا را به كشتن دادي، و به بدل از ايشان قناعت نمودي، و منتهاي امور به سوي خداوند خواهد بود، و هر صاحب نفسي به راه من خواهد رفت، يعني راه موت». حضرت سجاد مي فرمايد: اين اشعار را چند مرتبه تكرار كرد، پس مقصودش دانستم و گريه گلويم را گرفت، ولي خود را نگاه داشتم، و دانستم كه بلا نازل خواهد شد، و اما عمه ام زينب، پس چون شنيد اين ابيات را، از جهت غلبه ي رقت بر طايفه ي زنان طاقت تحمل نياورده، بي اختيار برجست و سر و پا برهنه نزد برادر آمد، اي واي، كاش مرده بودم برادر، امروز مادر و پدرم و برادرم مردند، اي جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان، حضرت نظري به او نمود، و فرمود: اي خواهر تحمل تو را شيطان نبرد، و اشك از چشمش سرازير شد، و فرمود: اگر مرا مي گذاشتند خود را در اين مهلكه نمي افكندم، گفت: اي برادر مگر بيچاره شده، مجبور گشته اي؟ اين دل مرا بيشتر مي سوزاند، و بر من دشوارتر است، پس لطمه سختي به صورت زد، و گريبان خود را چاك نمود و غش كرده بر زمين افتاد، پس حضرت برخواست و آب بصورتش ريخت و او را به هوش آورد، و فرمود: اي خواهر از خدا بترس، و صبر را پيشه گير، و بدان كه تمام اهل زمين خواهند مرد، و اهل آسمانها باقي نخواهند ماند، بلكه به جز وجه خدا باقي نخواهد ماند، كه تمام، به قدرت خود خلق نموده، پدر و مادرم و برادرم بهترين اهل ارض بودند، بلكه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خدا از دنيا رفت، و هر مسلمي را به او تأسي است، اي خواهر تو را به خدا قسم مي دهم كه جامه ي خود را پاره ننما، و صورت مخراش، و واويلا مگو، پس او را آورد و به نزد خود نشانيد. [4] .


پاورقي

[1] بحار 383:44 - مقتل خوارزمي 237:1.

[2] بحار 391:44 - ارشاد مفيد 92:2 و اعلام الوري ص 237.

[3] بحار 391:44 - لهوف ص 39.

[4] بحار 1:45 و 2 - ارشاد مفيد 96:2.