بازگشت

پيشگفتار مترجم


بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و ثنا مخصوص خداوندي است - جلت عظمته - كه دنيا را دار بلا، و محل ابتلا قرار داد؛ و شكر بي منتها شايسته ي پروردگاري است - عظمت نعمته - كه خوان بلا را مخصوص اولياء نمود.

و درود بي حصر و عدد، بر نبي أمجد، و رسول مسدد، خاتم أنبياء محمد (صلي الله عليه و آله) و آل أبرار، و عترت أطهارش باد.

خصوصا يكه تاز ميدان جانبازي، و شهسوار عرصه ي يكه تازي، شهيد راه خدا، و فاني در طريق رضا، تشنه لب كربلا، كشته ي گريه و زاري، و شفيع روز سوگواري؛ آنكه اجزاي كاينات در مصيبتش متغير، و تمام ماسوا در عزايش متأسف و متحسر، درهر چيزي از ابتلايش آيتي، و از صدماتش علامتي:

آسمان چون پشت مباركش از مرگ برادر خميده، و زمين از سنگيني كوه مصيبتش به گاوماهي رسيده. آتش حاكي از حرارت جگرش، و آب نشانه ي چشم ترش. ستارگان در شماره ي زخمهانش، وآفتاب اشاره به بدن عريانش. ماه آيتي از قمر بني هاشم، و سرو ايما به قامت موزون قاسم.

صنوبر اشاره به علي اكبر، و سوسن مذكر لبان علي اصغر. گل حاكي از چاكي بدنش، و خار شاكي از نيزه ي دشمنش.

خاك گرم به ياد آورد از منحرش، و نيزه خبر دهد از سرش، و خنجر از حنجرش، و شمشير از زخمهاي پيكرش، و زنجير از بيمارش، و ريسمان از اطفال زارش، اسب از


ذوالجناحش، و ناقه از اسيران بي جناحش.

مرغان قاصدان خبر شهادتش، و وحشيان نوحه گر به حالتش. باران نشان تيرهاي عدوان، و رعد صداي سينه زدن زنان. برق اشاره به آتش زدن خيام، و هاله حكايت غبار نشسته بر آن ماه تمام. قوس قزح كمانهاي قوم لئام، و تگرگ عبارت از سنگها، و شفق حكايت از رنگها. كوهها نشانه ي خيمگاه، و گلزار اشاره به قتلگاه. جنگلها چون نيزه هاي دشمنان، و درياها حكايت آن بيابان. كشتي ها اشاره به آن كشتي نجات، كه از طوفان حوادث شكسته؛ و دجله ها دلسوخته ي آن لبان، كه از شدت تشنگي خسته.

انگشت اشاره به «بجدل بن سليم»، و دست ايماء به «جمال لئيم». سر شاكي از شمر ميشوم، و قلب حاكي از تير مسموم. سينه سوخته ي آن سينه ي پامال اسبان، و دندان كوبان آن دندان منكوب به خيزران، و تمام بدن مرات آن بدن عريان.

آه چه گويم؟!:



اي دريغ از پيكر عريان او

پيكر در خاك و خون غلطان او



سر به روي نيزه همچحون آفتاب

آفتاب از روي او شد در حجاب



آفتابي كرد او تير و سنان

چون شعاع آفتاب آسمان



محشري آمد ز قتلش جلوه گر

آفتابش نيزه ي بالاي سر



گربگويم آفتاب است آن جناب

كي بود صد پاره جسم آفتاب



يا بگويم ماه تابان، كي قمر

زخمها دارد ز أنجم بيشتر



نيست مهر و مه، ولي از يك نگاه

نور بخشد هر زمان بر مهر و ماه



نور عينين و ضياء نيرين

شهيد مظلوم، أبي عبدالله الحسين



سلام الله عليه و علي آبائه الطاهرين، و أبنائه المنتجبين، و لعنت بي حساب بر دشمنان خاندان نبوت، و كشندگان اهلبيت عصمت و طهارت، أبد الآبدين و دهر الداهرين.

اما بعد، چنين گويد بنده ي جاني، و غريق بحار آمال و اماني:


محمد حسين، بن محمد علي، حسيني مرعشي شهرستاني (عفي الله عنهما) كه حقير سراپا تقصير، از ابتداي عمر كه به هفت سالگي رسيدم، تاكنون كه سنين آن به پنجاه رسيده، همواره مشغول تحصيل علوم بودم، و هيچوقت از اين مرحله نياسوده، از هر سفره اي توشه اي گزيده، و از هر خرمني خوشه اي چيده، و در هر فني از فنون تصنيفي و تأليفي نموده ام، از صرف و نحو و منطق و بيان و كلام و حكمت الهي و رياضي و اصول و فقه و رجال وحديث و تفسير و دعوات و غير آن.

و چون تأملي نمودم ديدم كه اصل مطلب از من فوت شده، چيزي در مراثي امام شهيد به قالب تأليف نريخته ام. و اين خيال در اثناي سفر زيارت حضرت امام ثامن (عليه السلام) عارض گرديد، به هنگام مراجعت از آن ارض اقدس به تهران، و توقف در ايام زمستان. و اسباب و كتبي كه موجب تيسر تأليف تازه باشد ميسر نبود، لهذا به خاطر قاصر رسيد كه كتاب: «خصائص الحسين» را كه در اين باب اجل و انفع كتب مراثي است، ترجمه ي فارسي نمايم، تا موجب عموم انتفاع خلق، از عوام و خواص گردد. و شايد در اثناي ترجمه شرحي و نكته اي مزيد بر آن گردد، كه سبب تكميل فائده ي آن باشد، و به اين وسيله اسم خود را در دفتر ذاكران آن سرور داخل كرده باشم، و به وسائل شريفه ي آن جناب فائز گردم. و الله وليي، و هو حسبي، و نعم الوكيل.

و ناميدم آنرا: «دمع العين، علي خصائص الحسين» و بالله نستعين، فانه خير معين.