بازگشت

متنبه شدن يكي از شيعيان كوفه توسط حضرت زينب


وي گويد: جنايتي را مرتكب شدم و خطايي كردم كه اگر خدا مرا نبخشد قطعااهل جهنّم هستم. اجمال مطلب اين كه از جريانات بي خبر بودم. صحنه هاي عجيب و غريبي را مشاهده مي كردم، از جمله اينكه ديدم زني مشغول صحبت است، از وي پرسيدم اين سرها مربوط به چه كساني است؟ اين اسيران كيانند؟ در اين موقع آن زن اسير فرياد برآورد: شما حيا نمي كنيد از خدا كه به ما نگاه مي كنيد!

من از نهيب او افتادم و غش كردم. وقتي به هوش آمدم آنها را ديدم كه داراي هيبت و عظمتي هستند. از بانويي درباره وضعيت شان پرسيدم؟ او سرش را به خاطر شرم و حيا پايين انداخت و گفت: من زينب دختر اميرالمؤمنين هستم و اين اسيران و دختران پيامبر (ص)، علي (ع) و فاطمه زهرا (س) هستند. آن سر نوراني كه پيشاپيش سرهاي ديگر است سر برادرم حسين (ع) است كه در كربلا او را كشتند، هم چنين اولاد، برادر زاده ها و اصحاب او را هم به شهادت رساندند. اينها سرهاي شان است، آن جواني كه سوار بر شتر است علي بن الحسين زين العابدين است كه امام بعد از پدر خويش است، آن مرد با شنيدن اين سخنان سرش را به سنگ زد و شكست، پيراهن خود را پاره پاره كرد، صورت خود را خراشيد و گفت: اي خانم كور باشد آن چشمي كه با نظر خيانت بر شما نگاه كند. من محبّ شما هستم و بر من سخت است آنچه كه بر شما وارد شد. [1] .


پاورقي

[1] الدّمعة الساکبه، ج 5، ص 46.