بازگشت

تصميم يزيد بر كشتن امام سجاد


يزيد بارها تصميم گرفت امام سجاد (ع) را به شهادت برساند. ولي موفّق نشد. [1] از جمله اينكه از امام چهارم (ع) پرسيد: اوضاع را چگونه ديدي؟ فرمود: قضاي الهي را ديدم كه قبل از آفرينش آسمانها و زمين مقدّر شده بود. يزيد گفت: خدا را حمد و سپاس مي گويم كه پدرت را كشت. امام سجاد (ع) فرمود: «لعنة اللّه علي مَنْ قَتَلَ اَبي» نفرين خدا بر كسي كه پدرم را كشت. يزيد خشمگين شد و فرمان داد گردن آن حضرت را بزنند. امام (ع) فرمود: اگر مي خواهي مرا بكشي، كسي را مأمور كن تا اين بانوان و كودكان را به مدينه برساند. يزيد با شنيدن اين جمله از كشتن امام (ع) منصرف شد. [2] .

در روايت ديگر آمده است: چون امام سجاد (ع) را نزد يزيد بردند و او تصميم به كشتن امام سجاد (ع) گرفت، امام (ع) را مقابل خود نگه داشت. با وي سخن گفت تا امام سخني برخلاف نظر او بگويد و وي را به شهادت برساند. امام در دست مباركش تسبيحي داشت و آن را با انگشتانش مي چرخاند و يزيد نيز در اين حال سخن مي گفت. يزيد به امام (ع) اعتراض كرد كه چرا هنگام سخن گفتن من در دست خود تسبيح داري. امام (ع) به سيره جدّش پيامبر (ص) درباره تسبيح خداوند متعال اشاره كرد و يزيد از تصميم خود منصرف شد. [3] ابن شهر آشوب به نقل از مدائني مي گويد: با آشكار شدن انتساب امام سجاد (ع) به پيامبر (ص) [براي مردم] يزيد به جلّادش گفت: علي بن الحسين را به باغ ببر و بكش و همانجا دفنش كن.

جلّاد، امام (ع) را به باغ برد و مشغول كندن قبر شد. امام (ع) نيز نماز مي گزارد و عبادت مي كرد. وقتي مي خواست امام (ع) را بكشد دستي از هوا به او ضربه زد و جلّاد با صورت به زمين افتاد. فرياد زد و بي هوش شد. خالدبن يزيد، جلّاد را ديد كه چيزي از صورتش باقي نمانده بود. او، اين ماجرا را نزد پدرش تعريف كرد و يزيد دستور داد جلّاد را در قبر بگذارند و رويش، خاك بريزند. در حال حاضر [زمان ابن شهر آشوب] مكاني كه امام چهارم (ع) در آنجا حبس شده بود و [نماز مي خواند] به مسجد تبديل گشته است. [4] .


پاورقي

[1] معالي السبطين، ج 2، ص 161.

[2] معالي السبطين، ص 159- 160.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 200.

[4] مناقب، ج 4، ص 186.