بازگشت

گزارش امام سجاد از شب عاشورا


پس از آنكه عمر سعد، سپاهش را آماده حمله به اردوگاه ما كرده اوايل شب بود. پدرم يارانش را گردآورد و من با حال بيماري نزديك رفتم تا سخنان وي را بشنوم. آن حضرت، خطابه اي ايراد كرد و در آن، پس از حمد و ستايش الهي و تمجيد از ياران فرمود:

«من پيمانم را از شما برداشتم. شب هنگام است و تاريكي شب همه جا را فرا گرفته در پناه اين تاريكي، آرام، از معركه بيرون رويد.» [1] .

پس از اين گفتار ياران امام (ع) هر كدام به نوبت آمادگي و فداكاري خود را در راه سيدالشهدا (ع) اعلام كردند.

امام سجاد (ع) در گزارش ديگري مي فرمايد: شبي كه فردايش پدرم به شهادت رسيد، نشسته بودم و عمّه ام، زينب (ع)، از من پرستاري مي كرد پدرم با يارانش به خلوتگاه رفت. چون غلام ابوذر غفاري هم نزدش بود و شمشيرش را صيقل مي داد و شعر (يا دهر افٍّ لك...) را مي خواند.

آن را دو يا سه بار تكرار كرد. چون من فهميدم و به مقصودش پي بردم بغض گلويم را گرفت ولي اشك نريختم و آرامش خودم را حفظ كردم و دانستم كه بلا سر رسيده است. امّا عمّه ام زينب (س) نتوانست خود را نگاه دارد. برخاست و سراسيمه خود را به پدرم رساند و اظهار حزن و اندوه كرد... پدرم او را به صبر، سفارش كرد و سپس نزد يارانش رفت. [2] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، همانجا؛ الارشاد، ج 2، ص 91.

[2] الاشارد، ج 2، ص 93 نيز ر.ک طبري ج 5، ص 420؛ مقاتل الطالبيين، ص 113؛ دار المعرفة مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 1، ص 338.