بازگشت

عبدالله بن عمير


مامقاني گويد: عبداللّه بن عمير مكنّي به ابووهب، مردي دلاور و شجاع و در شهر كوفه نزديك بئر الجعده كه در قبيله هَمْدان است منزل داشت و همسرش از قبيله بني نمرين قاسط بود.

روزي از خانه بيرون شد، مشاهده كرد سپاهي انبوه و لشگري فراوان به طرف نخيله، سان مي دهند. پرسيد اين لشگر براي چيست و عزم كجا دارد و به جنگ چه كسي عازم است؟

گفتند عازم كربلا براي جنگ با حسين (عليه السلام)هستند.

عبداللّه گفت: به خدا سوگند من بي ترديد و شك به جنگ با كفار بسيار حريصم، و جنگ با اين قوم را كه براي ريختن خون پسر پيامبر بيرون مي روند ثوابش را كمتر از جنگ با كافران نمي دانم و به ثوابش اميدوارم.

آنگاه به خانه درآمد و همسرش را از آن ماجرا خبر داد. آن زن صالحه شايسته گفت: انديشه خوبي كردي و به فكر مناسبي افتادي، مرا هم با خود ببر. عبداللّه شبانه با همسرش به سوي كربلا حركت كرد و شب هشتم به محضر حضرت حسين (عليه السلام)مشرف شد.

هنگامي كه روز عاشورا رسيد اول كسي كه به سوي لشگر حضرت حسين (عليه السلام)تير انداخت عمر سعد بود، و اول كسي كه قدم به ميدان مبارزه بر ضد لشگر حق گذاشت و مبارز طلبيد يسار، آزاد كرده پدر ابن زياد بود.

حبيب بن مظاهر و برير بن خضير خواستند به ميدان او روند حضرت حسين (عليه السلام)فرمود: شما در جاي خود باشيد. عبداللّه بن عمير پيش آمد و از حضرت رخصت ميدان رفتن خواست.

حضرت به او نظر كرد، مردي ديد گندم گون، بلند قامت، داراي بازواني قوي، فرمود: گمان دارم كه عبداللّه، قرين و حريف مناسبي براي اين دشمن خداست. سپس او را براي مبارزه رخصت داد.

عبداللّه به ميدان تاخت. يسار گفت: كيستي كه به مبارزه با من بيرون شدي؟ عبداللّه خود را معرفي كرد. يسار گفت: بازگرد كه توهم كفو و حريف من نيستي حريف من حبيب يا زهير است. عبداللّه گفت: حرام زاده مگر مبارزه و جنگ به فرمان توست كه هر كه را بخواهي بيايد و هر كه را نخواهي برگردد. اين بگفت و با يك ضربت كاري، يسار را به خاك هلاك انداخت.

اين زمان همسر صالحه و وفادارش ستون خيمه را برگرفت و به سوي شوهر شتافت و گفت: پدر و مادرم فدايت براي ذريه پاك محمد (صلي الله عليه وآله) فداكاري كن. شوهر به سوي او نظر كرد، خواست او را به خيمه بازگرداند نپذيرفت، او جامه شوهر را مي كشيد و مي گفت تو را رها نمي كنم تا با تو يكجا شهيد شوم.

در ابصارالعين آمده: عبداللّه چون نتوانست همسر خود را از ميدان جنگ دور كند و او را به خيام حرم برگرداند به حضرت حسين (عليه السلام) متوسل شد. امام (عليه السلام) به ميدان آمد و به آن زن شيردل فرمود: خدا شما را از جانب خاندان پيامبر پاداش خير دهد، به سوي حرم برگرد. خداي رحمتت كند جهاد بر زنان مقرر نيست.

زن اطاعت نموده به خيمه ها بازگشت، عبداللّه در مبارزت همي كوشيد تا شربت شهادت نوشيد.

زن وقتي از شهادت شوي خود آگاه شد به سوي كشته شوهر شتافت و بر بالين او نشست و خاك و خون از چهره اش پاك مي كرد و مي گفت: بهشت بر تو گوارا باد. من از خدايي كه بهشت را روزي تو گردانيد درخواست مي كنم كه به زودي مرا به تو ملحق سازد.

شمر به غلام خود گفت برو اين زن را به شوهرش ملحق كن. آن نابكار غدار، و مطرود از رحمت پروردگار پيش آمد و عمودي بر فرق آن زن صالحه زد كه مغز سرش پريشان شد و همانجا جان به جان آفرين تسليم كرد!