بازگشت

زمينيان بي بديل


آن چهره هاي منحوس و تاريك دل، كه به تعداد سي هزار نفر، در ميدان نينوا به دستور يك بچه سر راهي كه پدري براي او نبود، و مادرش با هر بي پدري هم بزم مي شد، يعني: عبيد اللّه، براي كشتن برترين مردم و پاك ترين انسان ها از شيرخواره و جوان و پير، و آتش زدن خيمه هاي ناموس قرآن، و حرم با حُرمت اوليا، و به اسارت بردن اسوه هاي عفّت و پاكي و عصمت و درستي جمع شدند، طاغوت زدگاني بودند كه به پرستش هوا و هوس، و متابعت از شهوات، و دنبال كردن خوي دد منشي، و تعظيم در برابر فاسقي شرابخوار و كافري سگ باز و منافقي ميمون پرست چون يزيد، زندگي مي گذراندند.

آنان، در مدرسه بني اميّه درس درندگي، غارت، بي رحمي، بي مهري، چپاول، ظلم و ستم، كينه و نفاق و منّيت و خود پرستي آموخته بودند.

آنان، از پستان فسق فجور، و حرص و حسد، بخل و كبر، جهل و غفلت شير خورده بودند، و از حلقوم وجودشان جز صداي درندگي و پارس وحشت آور، و نداي شرك و بت پرستي چيزي شنيده نمي شد.

آنان، در سايه نحس حاكماني زندگي كردند كه جز شرارت و بدكاري و مادّيگري برنامه اي نداشتند، و جيره خواران خود را جز براي تحقّق هوا و هوس خود نمي خواستند.

از زبان زهير آن شيرمرد جهاد گر و نظامي بابصيرت، وضع آن پست فطرت ها و كرم هاي لجن خوار، و گرگان در لباس ميش، و سگان هار را بشنويد:

اي اهل كوفه! زنهار از عذاب خدا بر شما، زنهار. راستي، بر عهده مسلمان واجب است كه هر سخني كه خير ديگري در آن است بدون پيرايه بگويد و از او پنهان ننمايد...

راستي، خداوند، ما و شما را به ذرّيه پيامبرش در معرض آزمايش در آورده، تا امتحان كند و ببيند كه ما و شما چه كار خواهيم كرد.

ما شما را دعوت مي كنيم به نصرت و ياري ذرّيه پيغمبر، اين ياغي طاغي، عبيداللّه پسر زياد را وا گذاريد، براي آن كه از طرف او و پدرش به سراسر روزگار جهانداري آنان، جز بدي و بد رفتاري به شما عائد نشده و نمي شود.

آنانند كه چشم هاي شما را به ميل سرخ از گودي چشم بيرون كرده و مي كنند.

آنانند كه دست ها و پاهاي شما را قطع كرده و مي كنند.

آنانند كه شما را به مُثله، گوش و دماغ مي بُرند.

آنانند كه شما را بر فراز دار كشيده، به شاخه هاي بلند خرما آويزان مي كنند.

آنانند كه خوبان شما را كه بايد سرمشق توده باشند، و قاريان قرآن را كه نگهداران قرآنند سر از بدن جدا مي كنند، مانند حجر بن عدي و اصحابش و هاني بن عروه و امثالش!!

چون سخن به اينجا رسيد، سپاه طاغوت و آن از خدا بي خبران، دشنامش دادند، و بر عبيداللّه و پدرش ـ آن فرزند بي پدر ـ ثناخواني كرده و گفتند:

ما دست برنمي داريم تا صاحبت را با همه همراهانش بكشيم، يا او را با همه يارانش نزد امير بفرستيم.

راستي، غفلت و جهالت، و پستي و رذالت، و زمين گيري و دنائت را ببينيد كه به جاي سرور جوانان اهل بهشت، درياي لطف و كرم، منبع صدق و درستي، مايه عزّت و شرف، حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)، چه موجود پليد، و جرثومه كثيف، و متكبّر مغرور، و حيواني پست را به اميري و رهبري پذيرفته بودند؟!!

زهير در مرحله دوّم شروع به سخن كرد و گفت:

اي مردم! اولاد فاطمه به موّدت و دوستي و ياري، از پسر سميّه [1] زني كه خاندان او به گردن ما حقّي ندارند، و خانداني كه مادران آن ها نام نيكي براي اعقاب ما به ارث نمي گذارند، سزاوارترند.

اگر ياريشان نمي كنيد پناه بر خدا از اين كه به كشتن آنان حاضر باشيد. پس راه باز كنيد و كار اين مرد بزرگ را با يزيد به خودشان وا گذاريد؛ زيرا قسم مي خورم كه او از شما بدون كشتن حسين هم راضي مي شود.

سخن كه به اين پايه محكم رسيد، جز مداخله اراذل و اوباش كار را آشفته نمي كند، از اين جهت شمر مداخله كرد و هيمنت اين سخن استوار را از خاطر سپاه جنگجو درهم شكست.

شمر تيري به جانب زهير انداخت و گفت:

ساكت شو! خدا نفست را بگيرد، ما را به پُر گويي خويش خسته كردي.

زهير جهت سخن خود را گرداند و در پاسخ شمر گفت:

اي كرّه شتر كه تا چشم باز كرده اي پدري براي خود جز آن چهار پا كه به عقب بول مي كرد نديده اي! با تو من سخني ندارم، تو بيش از يك حيوان زبان بسته اي نيستي، به خدا سوگند گمان نمي كنم كه از كتاب خدا دو آيه را درست و پابرجا بداني و يا بخواني، بشارت و نويدت بدهم به رسوايي روز قيامت و شكنجه هاي دردناكش.

شمر در جواب گفت:

خدا تو را و صاحبت را پس از يك ساعت ديگر خواهد كشت.

زهير گفت:

مرا از مرگ مي ترساني؟ به خدايم سوگند كه مردن به همراه او و در ركاب وي را گواراتر و محبوب تر دارم از زندگاني جاويد به همراه شما.

پس از آن رو به مردم كرد و گفت:

اي مردم! اين ديوانه وش گستاخ و همراهانش شما را از دين و آيينتان گول نزنند؛ زيرا واللّه به شفاعت محمّد نخواهند رسيد آن مردمي كه خون ذرّيه و اهل بيتش را بريزند.

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب مي گويد:

حسين (عليه السلام) بر سر كشته زهير آمد و بالاي سرش ايستاد، و گفت:

«خداوند تو را از ما دور نكند و كشندگانت را لعنت كند آن چنان كه آنان را مسخ كند، مانند دور افتادگاني كه خداوند آن ها را به صورت ميمون و خوك مسخ كرده»!

در كلام زهير و مولايش ملاحظه شد كه از آن سي هزار نفر تعبير به گستاخ، گول خورده، ديوانه، كرّه شتر، سوء استفاده چي و ميمون و خوك شده، و اين است معناي گروه زميني، ولي زمينياني كه در طول تاريخ در مرحله مادّيگري و دنائت و پستي نمونه نداشتند در حدّي كه بايد از آنان به عنوان زمينيان بي بديل ياد شود!


پاورقي

[1] زني زانيه مادر زياد ابن ابي سفيان.