بازگشت

چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبير منافقان را آورده است؟


پرسشي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمي فرمايد «الكافرون و الكافرات»؟ چرا در مقابل «والمؤمنون والمؤمنات يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر،» تعبير «الكافرون و الكافرات، يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف،» را نياورده است؟

در جواب اين سؤال مي توان گفت: زيرا منافقان كساني هستند كه در جامعه اسلامي زندگي مي كنند و تظاهر به ايمان دارند و در ظاهر، تمامي ارزش هاي اسلامي را پذيرفته اند اما به هيچ يك از باورهاي ديني اعتقاد قلبي ندارند. در ظاهر با مسلمان ها همراهي مي كنند ولي در پنهان با آنان دشمني دارند، و در هر زمان مناسبي كه بتوانند به مسلمان ها ضربه مي زنند.

بر خلاف كافران كه در جامعه ي اسلامي نيستند، و اگر هم در ميان آن ها زندگي كنند به صورت علني مواضع خود را عليه ارزش هاي اسلامي اعلام مي كنند. لذا مسلمانان آن ها را مي شناسند و مرزي ميان خود و آن ها دارند. زيرا در جامعه ي كفر همه كافر هستند. و علناً ارزش هاي اسلامي را قبول ندارند و منكر مي شوند. لذا لزومي ندارد كسي تظاهر به ايمان كند.

بنابراين، منافقان در جامعه ي اسلامي رسوخ مي كنند و به ارزش هاي اسلامي اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مي كنند؛ اما دين مردم را نشانه مي روند و به هر مكر و حيله اي دست مي زنند تا مردم را از دين جدا كنند. لذا خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «اَلْمُنافَقُونَ وَالْمُنافِقاتُ،» يعني مؤمنان بايد مواظب دين خود باشند، منافقاني درون جامعه ي اسلامي هستند، كه امر به منكر و نهي از معروف مي كنند.

ولايت مؤمنان بر يكديگر

خداوند درباره ي مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض،» ولي درباره منافقان مي فرمايد: «المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض،» چرا خداوند فرمود برخي از مؤمنان بر برخي ديگر تولي دارند ولي منافقان همه يكپارچه هستند؟

اين مسأله را از دو جهت مي توان بررسي كرد. اگر «بعضهم اولياء بعض» را به معناي ولايت بگيريم، يعني مؤمنان نسبت به همديگر ولايت دارند. براي اين كه مؤمنان بتوانند بر يكديگر امر و نهي كنند، بايد يك مجوز قانوني و تسلط قانوني، داشته باشند. لذا خداوند مي فرمايد


مؤمنان بر يكديگر ولايت دارند. پس خداوند يك ولايت، و قدرت قانوني براي آن ها چعل كرده است تا بتوانند در كار يكديگر دخالت و نظارت كنند، و اين امر و نهي را به خوبي انجام دهند.

اما در مورد منافقان كه مي خواهند به وسيله ي «امر به منكر» و «نهي از معروف» دين را از مردم بگيرند، و به اصل دين حمله كنند، آن ها ديگر احتياج به ولايتي ندارند. زيرا ولايت يك حق قانوني است، و قانون در هيچ جامعه اي امر به منكر را تجويز نمي كند.

اما اگر «بعضهم اولياء بعض» به معني دوستي و محبت باشد، يعني برخي از مؤمنان دوست برخي ديگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا وقتي مي بينند ضرر و زياني متوجه برادر مؤمني مي شود، نگران مي شوند و سعي مي كنند او را متوجه اين ضرر كنند. مؤمنان به دليل اين كه نسبت به همديگر محبت دارند، لذا به يكديگر امر و نهي مي كنند. مؤمنان نمي خواهد رفيق و برادر و خواهر ايماني آن ها، در آتش جهنم بسوزد.

اما منافقان مانند مؤمنان دلداده ي يكديگر نيستند. هر كدام از آن ها به فكر منفعت خود مي باشد، «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّيَ» [1] خداوند در قرآن كريم مي فرمايد شما منافقان را در يك جبهه ي مشترك مي بينيد كه جمع شدند، و با هم كار مي كنند. در ظاهر بين آن ها اجتماع و هماهنگي و اشتراك و مشاركت است، اما دل هاي آن ها از هم پراكنده است. اين ها در دل خود مهر و محبتي نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصي آن ها تأمين نشود حتي يكديگر را ترور مي كنند. چون هر كسي به فكر منافع خود مي باشد. اگر اجتماعي را هم تشكيل مي دهند، و يا در برخي از كارها با هم مشاركتي دارند، به خاطر اين است كه دامي براي تأمين منافع خود گسترانده باشند. اگر در اين اجتماع و مشاركت تزاحمي پيدا كنند و منافع شخصي آن ها به خطر بيافتد، همه چيز تمام مي شود و كنار مي رود. بنابراين منافقان نسبت به يكديگر، محبتي ندارند.

پس بر اساس مطالب فوق مي توان چنين نتيجه گرفت كه منافقان نسبت به هم محبتي ندارند. و همچنين قدرت قانوني هم براي امر و نهي، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به يكديگر دلسوزند و يكديگر را امر و نهي مي كنند؛ زيرا نمي خواهند برادر و خواهر ايماني آن ها در جهنم بسوزد. و همچنين خدا چنين قدرت قانوني براي امر به معروف و


نهي از منكر به آن ها داده است. پس آنان نسبت به هم ولايت دارند. نكته ي ديگر اين كه در مورد مؤمنان مي فرمايد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْضٍ» و بعد مي فرمايد: «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» اين است كه مؤمنان يكديگر را دوست دارند و نسبت به هم ولايت دارند. ولي در مورد منافقان تعبير اولياء نمي آورد، بلكه تعبير «بَعْضُهُم مِنْ بَعْضٍ» آورده مي شود؛ زيرا مي خواهد بگويد منافقان در «امر به منكر» خود با هم وابستگي دارند و همكاري مي كنند و اشتراك و اجتماعشان در باطل است.

چگونه در جامعه اسلامي امر به منكر و نهي از معروف امكان دارد؟

سؤال معماگونه اي كه اين جا مطرح مي شود اين است كه چگونه در يك جامعه، افرادي هستند كه به كار بد و منكر امر مي كنند؟ زيرا در هر جامعه اي، منكر به معناي زشت و بد است. چگونه مردمي در يك جامعه پيدا مي شوند و به زشتي ها امر مي كنند؟ در جامعه ي اسلامي كه همه به ارزش هاي اسلامي اعتراف دارند و تظاهر به ايمان مي كنند چگونه افرادي مي آيند و به منكر امر مي كنند؟ چگونه در جامعه ي اسلامي كساني جرأت پيدا مي كنند، به افراد جامعه دستور بدهند، كه كار بد بكنيد. و حتماً اين افراد هدفي را تعقيب مي كنند و مطمئن هستند كه وقتي اين حرف را مي زنند، كسي هم از آن ها تبعيت مي كند. زيرا اگر قرار باشد آن ها بگويند كار زشت بكنيد، برويد دزدي كنيد، فسق و فجور بكنيد كسي هم به آن ها گوش ندهد، آن ها چه داعي دارند «امر به منكر» كنند؟ لابد اين امر و نهي اي كه مي كنند، اثري در جامعه دارد كه آن ها اين همه تلاش مي كنند و مي خواهند منكر در جامعه تحقق پيدا كند. پس سؤال معماگونه اين است كه چه طور در جامعه ي اسلامي كساني پيدا مي شوند كه به كار زشت امر مي كنند، و اين امر آن ها مؤثر هم واقع مي شود؟ چرا اين كار را مي كنند؟ و چرا مردم مي پذيرند؟

در اين جا بايد بررسي كنيم كه منظور از معروف و منكر چه مي تواند باشد. اگر منظور از منكر- به اصطلاح طلبگي- منكر به حمل اولي باشد، يعني كسي بيايد در جامعه به مردم بگويد، بياييد كار بد بكنيد، كار خوب نكنيد، احتمال اين كه چنين كاري از يك عاقل سر بزند و اين گونه امر به منكر بكند و تأثيري هم در مردم داشته باشد، نزديك به صفر است. زيرا مردم همه ي ارزش ها را باور درند و اجازه نمي دهند كسي بيايد و آشكارا بگويد كه كار بد- به مفهوم حمل اولي ذاتي-، بكنيد. مسلماً مراد قرآن از اين كه مي گويد منافقان امر به منكر


مي كنند، منكر به مفهوم حمل اولي ذاتي، نيست. بلكه مراد اين است كه منافقان به مصاديق معروف و منكر امر و نهي مي كنند. يعني اين كه به چيزي امر مي كنند كه مصداق منكر است، نه مصاديق منكر را به كارهايي دعوت مي كنند كه در واقع منكر است، منتها اين مصاديق منكر را به عنوان معروف و كارهاي خوب معرفي مي كنند.

منافقان با سوء استفاده ي از مفاهيم و با استفاده از روش هاي مغالطي و روش هاي تبليغي غلط و شيطاني مردم را به منكر امر مي كنند. آن ها نخست زمينه اي را فراهم مي كنند كه يك سري از كارها «خوب» وانمود شود؛ و مردم چنين تلقي كنند كه اين كارها خوب است. بعد به مردم مي گويند كه اين كارهاي خوب را- كه در واقع همان مصاديق كارهاي زشت و بد است- انجام بدهيد. و از طرف ديگر روي يك سري از كارهاي خوب آنچنان تبليغ مي كنند كه وانمود مي شود اين كار بد است. بعد به مردم مي گويند كه اين كارهاي بد را- كه در واقع همان مصاديق كارهاي خوب است- انجام ندهيد. اين گونه نيست كه به طور مستقيم بيايند و به مردم بگويند كار بد بكنيد. اين مسلم است كه هيچ عاقلي، چنين حرفي نمي زند، و هيچ عاقلي به چنين حرفي گوش نمي دهد. پس آن ها مصاديقي از افعال منكر را به نام خوب به مردم معرفي مي كنند، و آن گاه مي گويند انجام دهيد.

سؤالي كه اين جا مطرح مي شود اين است كه چگونه مي شود معروف را به عنوان منكر و منكر را به عنوان معروف به مردم معرفي كرد؟ بحمدالله در جامعه اي كه ما اكنون در آن زندگي مي كنيم، مصاديق فراواني يافت مي شود؛ ما نبايد تعجب كنيم، زيرا ريشه هاي نافق و شاخه هايي از آن هنوز در كشور ما وجود دارد، كه اين كار را مي كنند.

براي اين كه بحث روشن شود چند مثال كوچك مي آوريم. سابقاً در جامعه ي ما براي خانم ها يك مفهوم ارزشي وجود داشت به نام «حيا». همه خوب مي دانيم يكي از صفات خوب براي زن ه حيا است. البته حيا براي مردها هم خوب است، ولي براي خانم ها يكي از صفات برجسته است. و قرآن هم يكي از واژه هايي كه به كار مي برد و از آن تعريف مي كند همين واژه ي حياء و استحياء است. و حتي در داستان دختران شعيب كه از طرف پدر خود آمده بودند پيش حضرت موسي كه او را به منزل دعوت كنند، مي گويد «فَجَاءَتْهُ اِحْداهُمَا تَمْشِي عَلي اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ اَبِي يَدْعُوكَ»؛ [2] يكي از دختران با يك حالت حياء و شرم آمد پيش موسي، خيلي آرام و در


حالي كه سر بزير انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت مي كند كه مزد زحمتي كه كشيدي به تو بدهد، «تَمْشِي عَلي اسْتِحْيَاءٍ» خداوند اين حيا را با يك زبان مدح آميزي بيان مي كند و مي گويد كه با حالت شرم و حيا آمد پيش حضرت موسي عليه السلام. خوب اين حيا در فرهنگ ما جاي خود را دارد. منافقان مي آيند، مي گويند اين شرم و حيا همان خجالت است. اين كه زن حيا دارد يعني خجالتي است. و انسان خجالتي در دنيا هيچ كار نمي تواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتي يك انسان بي عرضه است. و علم روان شناسي مي گويد خجالت كشيدن بد است. اگر دختري از يك پسري خجالت بكشد، اين بد است. زيرا نمي تواند خواسته ي خود را براي او بيان كند و حق خود را از او بگيرد. پس دختر نبايد از پسر خجالت بكشد. اين كه مردم مي گويند انسان بايد شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نبايد خيلي پررويي كند، بي خود مي گويند؛ و اين اشتباه است. دختر بايد پررو باشد، بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند، كار خود را انجام بدهد، بايد از خود دفاع كند. و حتي نمونه تاريخي از اهل بيت عصمت هم مانند حركت حضرت زينب عليه السلام مي آورند. بله اين كه دختر بايد از خود دفاع كند، بتواند وظيفه ي شرعي خود را انجام دهد، بتواند سخنراني كند آن طور كه حضرت زينب عليه السلام سخنراني كرد، اين ها همه نقطه هاي مثبتي است. اما دختري كه هنوز ازدواج نكرده، بايد مقابل يك مرد بيگانه احساس شرم داشته باشد. اين هم يك ارزش است. منافقان اين دوتا را با هم قاطي مي كنند، مي گويند حيا داشتن يعني خجالتي بودن، خجالتي بودن هم يعني بي عرضه بودن. پس براي اين كه انسان خجالتي نباشد بايد شرم و حيا را كنار گذارد. براي اين كه پررويي بين بچه ها ملكه بشود بايد دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. ديگر حدي هم براي اين معاشرت ها نبايد در نظر گرفت. در برنامه هاي چهارشنبه سوري بروند با هم برقصند، تا خجالتي بار نيايند. پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت يك امر فرهنگي جلوه مي دهند و روي آنكار مي كنند، و مي گويند كه مفهوم حيا از قبيل خجالت و بي عرضگي است، و اين را بايد برداشت. راه رسيدن به اين هم معاشرت پسر و دختر است. بعد مي گويند پس دختر و پسر را آزاد بگذاريد تا با هم بروند معاشرت كنند. اين جا «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَر» مصداق مي يابد. حتي اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حكومتي نفوذ مي كنند و از سوي بعضي دستگاه ها بر منكر سفارش مي كنند؛ مثلاً مي گويند براي زنده نگه داشتن فرهنگ بايد جشن چهارشنبه سوري را راه بيندازيم. ولو اين جشن سنت كفر است؛ ولو هزار جور ضرر براي


جامعه داشته باشد. حتي ممكن است براي اشاعه آن از بودجه ي بيت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمي آيند بگويند كار بد كنيد، ابتدا زمينه اي را فراهم مي كنند و به مردم چنين وانمود مي كنند كه اين خوب است، آن وقت «يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ» يا زمينه ي فرهنگي را فراهم مي كنند كه فلان كار معروف بد است، آن وقت «يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و اين كار احتياج به نفاق دارد، نه كفر. كافر آنچه مي خواهد مستقيم مي گويد. اين كه خداوند فرمود «المنافقون و المنافقات»، و نفرمود «الكافرون و الكافرات» به اين جهت كه اين كار از نفاق برمي آيد، بايد وانمود كند كه ما هم اسلام را دوست داريم به حكام اسلام معتقديم، بايد كار خوب انجام داد، اما حيا كار خوبي نيست؛ زيرا باعث خجالتي شدن مي گردد و اين بد است و بدها را بايد كنار بگذاريم. بنابراين حيا از اسلام نيست. يا- دست كم- قرائت ما از اسلام اين نيست. در قرائت قديمي ها از دين مي گفتند كه اسلام حيا و شرم را دوست دارد، قرائت جديدي ها از اسلام اين است كه حيا بسيار چيز بدي است.

پس تا زمينه ي فرهنگي در جامعه پيدا نشود، امر به منكر معنا پيدا نمي كند. و از طرفي مفاهيم و ارزش هايي را مطرح و ترويج مي كنند كه در جامعه، ديگر جايي براي امر به معروف باقي نماند. يعني آنچنان در مقالات، در روزنامه ها، و در سخنراني ها و رسانه هاي مختلف به مردم القا مي كنند كه دخالت كردن در امور اعتقادي و ارزشي و اخلاقي ديگران فضولي است و فضولي هم كار بدي است كه ديگر اگر به يك كسي گفتند چرا نماز نخواندي؟ مي گويد به تو چه! شما چه حق داريد در كار ديگران فضولي كنيد؟ يا اين كه مي روند در پارك و مشروب مي خورند، مست مي شوند و با شيشه ي مشروب به جان هم مي افتد، تو چه حق داري مي گويي نكن؟! اين فضولي است. چرا ما در كار ديگران فضولي كنيم؟ پس اول زمينه ي فرهنگي آن را فراهم مي كنند، كه اين ها فضولي است، و فضولي بد است. آن وقت «يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و كار به آن جا مي رسد كه ارزش ها جاي خود را با ضد ارزش ها عوض مي كنند. واي بر كساني كه چنين شرايطي را در جامعه ي ما فراهم كردند و هنوز در صدد اين هستند كه آن را گسترش بدهند و ارزش هاي اسلامي را به كلي از جامعه محو كنند.


پاورقي

[1] حشر، 14.

[2] قصص، 25.