بازگشت

كلام امام حسين(ع) به عمربن سعد


كـلام امـام حسيـن (ع) به عمر بن سعد "مالك ! ذبحك اللّه علي فراشك , ولا غفر لك يوم حشرك , فواللّه اني لارجوا ان لاتاكل من بر العراق الا يسيرا"

يـكي از ملاقاتهاي سيدالشهدا(ع) در كربلا با "عمر بن سعد"است كه بدون نتيجه , پايان پذيرفت ايـن جلسه به در خواست امام (ع) وبا حضور حضرت ابو الفضل وحضرت علي اكبر (ع) از يك طرف واز جانب ديگر "عمر سعد" همراه پسرش "حفص" وغلامش "لاحق " تشكيل شد وديگران نيز بـيرون خيمه ايستادند اما اينكه دراين جلسه چه گفته وچه شنيده شد, تاريخ مطالب زيادي نقل نكرده است

"ابن كثير" اين جلسه را چنين توصيف مي كند: "حـتـي ذهـب هـزيع من الليل ولم يدر احد ما قالا, قسمتي از شب (ثلث يا ربع)گذشت وكسي ندانست كه آن دو باهم چه گفتند"

ولي آنچه در كتب آمده است اين كه حضرت به "عمر سعد" فرمود: "ازخدابترس ! توكه مي داني من فرزند چه كسي هستم پس چرا مرا ياري نمي كني ؟ "عمر سعد" بهانه آورد كه : "اخاف ان تهدم داري , مي ترسم خانه ام را ويران كنند"

حضرت فرمود: "من آن را از نو براي تو مي سازم "

باز به بهانه ديگر متوسل گرديد كه : "اخاف ان تؤخذ ضيعتي , مي ترسم باغ وزراعتم را بگيرند"

حضرت (ع) فرمود, "من بهتر از آن را در حجاز به تو مي دهم "

بـاز "عـمر سعد" به بهانه ديگري متمسك شد كه : "ان لي بالكوفة عيالا, مي ترسم زن وبچه ام را ابن زياد در كوفه بكشد"

ايـنـجـا بـود كـه حـضـرت , عـصـبـاني شد وفرمود: ويراني خانه ومزرعه , موجب جواز قتل فرزند پـيـامبر(ص) نمي شود, لذا اورا نفرين كرد وفرمود: "خداوند تورا دررختخوابت ذبح كند ودر روز قيامت تورا مورد بخشش قرار ندهد واميدوارم كه ازگندم عراق نخوري مگر مقدار كم "

"عمر سعد" با استهزا گفت : "اگر گندم نخورديم از جو خواهيم خورد" "1"

"ابـن حـجـر" نـقـل مي كند كه روزي عمر سعد به امام حسين (ع) گفت : "ان قوما من السفها يزعمون اني اقتلك "

"جمعي از نادانان مي گويند كه من قاتل شما هستم "

حضرت فرمود: "اينان سفيه نيستند ودرست مي گويند" "2"

سعد بن ابي وقاص كيست ؟ "سـعـد بـن ابـي وقـاص" پـدر "عمر سعد" از كبار صحابه پيامبر(ص) وداراي موقعيت ممتاز اجـتماعي بود ويكي از شش نفري بود كه "عمر بن خطاب " براي خلافت , كانديد كرده بود, وي در نـقـل فضايل اميرالمؤمنين (ع) كوتاهي نمي كرد درسفر حج براي دو همسفر عراقي خود, پنج حـديـث مـهـم از فـضـايـل آن حـضـرت را نقل كرد: "حديث برائت , ابواب , رايت , منزلت , غدير" وهـنـگـامـي كه در مكه ديد اطرافيان معاويه مشغول دشنام دادن به علي (ع) هستند, گريه كرد وگـفـت : "در آن حـضرت ,فضائلي است كه اگر يكي از آنها در من بود, از دنيا وآنچه در آن است برايم بهتر بود"

عـامـه , اورا از "عـشره مبشره " مي دانند, در سن هفده سالگي ايمان آورده ودرسال 50 يا 55 به وسـيـلـه مـعـاويه مسموم گرديد وصيت كرد مرا در آن لباسي كه در جنگ بدر به تن داشتم وبا مـشـركـيـن مـي جـنـگـيدم , دفن كنيد "3" منتها چرا با اعتراف به مقام اميرالمؤمنين (ع) با آن حـضـرت بيعت نكرد, پاسخ اين است كه او خودش داعيه حكومت داشت ورمز آن را بايد در جمله امـيرالمؤمنين (ع) در خطبه 43 از نهج البلاغه جستجو كرد كه فرمود: "ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتباع الهوي وطول الامل ", ولي مع الوصف دسته مقابل را هم كمك نكرد, "هم الذين خذلوا الـحـق ولـم يـنـصـرواالـبـاطل "وي در موقع مرگ , 36 فرزند از يازده زن داشت كه يكي از آنان "عمرسعد"است

عمر بن سعد ولادت "عمر سعد" در سال 23 در روز مرگ عمر بن خطاب است ودر واقعه كربلا 37 سال داشته ودر سن 43 سالگي به دستور مختار كشته شد

مـطـلـب مـشـهـوري ولـي غـلـط بـه "سـعـد بـن ابـي وقـاص" نسبت داده مي شود كه وقتي امـيـرالمؤمنين (ع) جمله : "سلوني قبل ان تفقدوني "را فرمود: "سعد" برخاست وگفت : "در سروريش من چند تار موي هست ؟"

حضرت فرمود: "در خانه تو بزغاله اي هست كه فرزندم حسين را شهيدمي كند"

اولا: چنين سؤال جاهلانه اي از شخصيتي مانند "سعد بن ابي وقاص" بسياربعيداست

وثانيا: در موقع ايراد خطبه , عمر سعد نوجوان بوده است

"مـحـقـق كـم نظير, ميرزا ابو الفضل تهراني قدس سره ", صاحب كتاب نفيس "شفا الصدور" مي فرمايد: "اين جريان در امالي صدوق , مجلس 28 آمده ودر آنجانامي از "سعد" نيست وتعبير بـه رجل شده است وچند نفر از مجاهيل در سلسله روايت قرار گرفته اند واصولا سعد از متخلفين از بـيـعـت بوده وبه كوفه نيامده است ومؤيد اين مطلب كلام "ابن ابي الحديد"است كه وقتي اين جريان را در عداد اخبارغيبيه اميرالمؤمنين ذكر كرده , آن شخص را "انس نخعي " پدر "سنان " يا تميم بن اسامة پدر حصين معرفي مي كند" "4"

بستن آب در كربلا يـكـي از اعـمـال زشـتي كه در كربلا رخ داد, ماجراي بستن آب به روي خيمه هاي حسيني وزنها واطفال بود

"يـزيـد بن حصين همداني " "5" كه نامش در فهرست شهداي كربلا, جاودانه شده است ـبه سـيـد الشهدا(ع) عرض كرد: "اگر اجازه دهيد در مساله بستن آب , باعمر بن سعد صحبتي كنم شايد مؤثر واقع شود"

امـام (ع) اجـازه فـرمـود "يزيد بن حصين " به طرف چادر وخيمه "عمر ابن سعد"حركت كرد وچـون وارد شـد, بـه "عـمـر سـعـد" سلام نكرد واين رفتار, "عمر سعد"رابسيار ناراحت كرد وگفت : "يا اخا همدان ! ما منعك من السلام , الست مسلما!"

"اي برادر همداني ! چرا سلام نكردي ؟ مگر من مسلمان نيستم !"

"فـقـال له : هذا ما الفرات تشرب منه كلاب السواد وخنازيرها وهذا الحسين بن علي ونساؤه واهل بيته يموتون عطشا وانت تزعم انك تعرف اللّه ورسوله "

"يزيد بن حصين گفت : اين آب فرات است كه همه حيوانات از آن استفاده مي كنند, اما حسين (ع) زنان وبچه هايش در اثر تشنگي در حال هلاك شدن هستند, مع الوصف تو ادعاي مسلماني داري !"

"عـمر سعد" سرش را پايين انداخت وگفت : "واللّه يااخا همدان ! اني لاعلم حرمة اذاهم ولكن ما اجد نفسي تجيبني الي ترك الري لغيري "

"مـي دانـم آزار واذيـت ايـن خـانـدان حرام است , اما خواهشهاي دروني من اجازه نمي دهد كه از حكومت ري به نفع ديگري دست بكشم !!"

"يـزيد بن حصين " برگشت وبه حضرت عرض كرد, "قد رضي ان يقتلك بولاية الري , عمر سعد براي رسيدن به حكومت ري , راضي به قتل شما شده است " "6"

جوانمردي مـسـالـه بـستن آب در كربلا, قضيه تازه اي نبود بلكه در نبرد صفين هم "معاويه "آب را به روي سـپـاهـيـان امـيرالمؤمنين (ع) بست , هرچند "عمرو عاص" با اين عمل مخالف بود ومي گفت : "مـعـاويـه ! سـربازان علي تشنه نمي مانند وتو وسربازانت سيراب " اما معاويه بر بستن آب , اصرار مي ورزيد تا به دنبال مذاكرات بي فايده ,"مالك اشتر واشعث بن قيس " شريعه را از دست سربازان مـعـاويه در آوردند آنگاه معاويه به عمرو عاص گفت : "آيا به نظر تو علي دست به عمل مقابله به مثل مي زند؟"

"عـمـرو" مـي گـويـد: "ظـنـي انـه لا يـسـتـحـل منك ما استحللت منه وان الذي جا له غير الما" "7"

"عقيده ام اين است كه اميرالمؤمنين روا نمي دارد چيزي را كه تو آن را روا داشتي , چون علي براي بستن آب به اينجا نيامده است " به قول "ملاي رومي "

در شجاعت شير ربا نيستي در مروت خود كه دانه كيستي "مرحوم شهريار هم به اين جريان اشاره دارد: سه بار دست به دست آمد آب ودر هربار علي چنين هنري كردي واو چنان هوسي فضول گفت كه ارفاق تا به اين حد بس كه بي حيائي دشمن زحد گذشت بسي جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم كه نان وآب نبندد كسي به روي كسي توهم بيا وتماشاي حق وباطل كن به بين كه درپي سيمرغ مي جهد مگسي قاصد عمر سعد "عمر سعد" از جنگ با امام حسين (ع) كراهت داشت ومي خواست به نحوي مساله از راه مسالمت آمـيز, فيصله پيدا كند, لذا از "عزرة بن قيس " خواست كه باامام (ع) ملاقات كند واز علت آمدن حضرت به كربلا جويا شود, ولي او عذر خواست وگفت : "من از كساني بودم كه براي حضرت نامه نـوشـتم " لذا "كثير بن عبداللّه " كه مردي شجاع وبي باك وجسور بود, اين ماموريت را پذيرفت وگـفـت : "اگـر بـخـواهي حتي حسين را هم به طور ناگهاني مي كشم " وقتي به طرف خيمه حـسـيـن آمد "ابو ثمامه اورا ديد, به حضرت عرض كرد: "قد جاك شر اهل الارض " جلو آمد وبه "كـثـيـر" گفت :"شمشيرت را زمين بگذار, اما او نپذيرفت , گفت : پس من دسته شمشير تورا مـي گـيـرم وتـو سـخـن بـگـو, بـاز قـبـول نـكـرد ابـو ثـمامه گفت : پس پيامت را بگو تا من به حسين (ع)برسانم , باز زير بار نرفت , لذا برگشت وجريان را براي "عمر سعد" تعريف كرد

"عـمر سعد", "قرة بن قيس حنظلي "را به سوي امام (ع) فرستاد, وقتي نزديك امام (ع) رسيد, حضرت فرمود: "آيا اورا مي شناسيد؟"

"حـبـيـب بـن مـظـاهـر" گفت : "آري او از حنظله وپسر خواهر ما وخوش طينت است وخيال نمي كردم كه در سپاه عمر سعد باشد"

"قـرة بن قيس " آمد پيغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود: "كتب الي اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتموني فاني انصرف عنكم "

"مـردم شـهـر شـمـا بـراي مـن نـامـه نـوشته اند ومرا دعوت كرده اند, اكنون اگرنمي خواهيد, برمي گردم "

"حبيب بن مظاهر", "قرة بن قيس "را نصيحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعدهستي ؟ به سوي مـا بـيـا تـا فردا پيامبر(ص) تورا شفاعت كند "قرة بن قيس " گفت : "پاسخ امام را به عمر سعد برسانم , آن وقت در اين باره فكر خواهم كرد!!" "8"

آخرين ملاقات آخـريـن باري كه سيدالشهدا(ع) با عمر سعد ملاقات كرد, صبح عاشورا بعد ازخواندن خطبه دوم واتـمـام حـجت بود كه , عمر سعدرا خواست , اگر چه او از رو به روشدن با حضرت كراهت داشت , ولي به حضور امام آمد, حضرت خطاب به اوفرمود: "اتزعم انك تقتلني ويوليك الدعي بلاد الري وجرجان ؟ واللّه لا تتهنا بذلك , عهدمعهود فاصنع ما انـت صـانـع فـانك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخرة وكاني براسك علي قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة ويتخذونه غرضا بينهم " "9"

"خيال مي كني در قبال كشتن من , ابن زياد حكومت ري وجرجان را به تومي دهد؟ به خدا قسم ! به اين خوشحال نخواهي شد, زيرا اين عهد وپيماني است پيش بيني شده , اكنون هركاري از دستت بـر مـي آيد انجام بده , اما بدان بعد از اين در دنياوآخرت خوشحال نخواهي بود وگويا از هم اكنون مـي بـيـنـم كـه سر تورا بالاي ني مي زنند وكودكان كوفه آن را به هم پاس مي دهند ووسيله بازي كودكان خواهد شد"

اولين تير صبح عاشورا بعد از آنكه وساطتها, درخواستها ومواعظ, سودي نبخشيدووقوع جنگ حتمي شد

"فتقدم عمر بن سعد فرمي نحو معسكر الحسين (ع) وقال اشهدوا لي عند الا ميراني اول من رمي واقبلت السهام من القوم كانها المطر" "10"

"عـمر سعد جلو آمد واولين تيررا به سوي لشكر حسيني پرتاب كرد وگفت :نزد عبيداللّه گواهي دهـيـد مـن اول كسي بودم كه تيررا پرتاب كردم , آنگاه , باران تيرها به طرف سپاه حسيني سرازير شد"

ديده شه چون تيرباران جفا كرد رو با ياوران با وفا گفت هان آماده باشيد اي كرام كه رسول اين گروه است اين سهام آخرين تير در آخرين لحظات پاياني حادثه كربلا كه سيدالشهدا(ع) در گودال قتلگاه افتاده بود, هركس با هر وسـيـله اي كه در اختيار داشت به امام حسين (ع) حمله مي كرد تا آنكه "سنان " تيري را به طرف حضرت پرتاب كرد "فوقع السهم في نحره فسقط (ع), تير به گلوي حضرت قرار گرفت واز اسب بر زمين افتاد

"فـقـال عـمـر بـن سعد لرجل عن يمينه , انزل فارحه , عمر سعد به شخصي كه درسمت راستش ايستاده بود گفت از اسب پياده شو وحسين را راحت كن "

"خولي " جلو آمد ولي وحشت اورا گرفت وبرگشت تا اينكه "سنان بن انس نخعي " سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد "11"

ايـنـجـا خـبـر غـيـبـي امـيـرالمؤمنين (ع) محقق شد كه : "اي انس ! فرزندت قاتل فرزندرسول خدا(ص)است "

خبر راهب وخير خواهي كامل بـعـد از پـيـشـنـهاد فرماندهي لشكر از طرف ابن زياد به عمر بن سعد, وي در قبول اين منصب با افرادي مشورت كرد از جمله با يكي از دوستان قديمي پدرش به نام "كامل "

"كامل " در پاسخ "عمر بن سعد" گفت : "واي بر تو! مي خواهي حسين (ع) رابكشي ؟ اگر تمام دنـيـارا بـه من بدهند كه يكي از امت پيامبر(ص)را بكشم , چنين نخواهم كرد, چه برسد به كشتن فرزند پيامبر(ص")

"عمر سعد": "اگر حسين را بكشم بر هفتاد هزار سرباز سواره , امير خواهم بود!"

"كامل " وقتي ديد كه به قتل امام حسين (ع) مصمم است , از گذشته خبري را به اين صورت براي او نقل كرد: "با پدرت "سعد" به سوي شام مسافرت مي رفتيم كه من به خاطر كند روي ازآنان عقب افتادم وتشنه شدم , به دير راهبي رسيدم واز اسب پياده شدم وتقاضاي آب نمودم

راهب پرسيد: "آيا تو از اين امتي هستي كه بعضي , بعض ديگررا مي كشند؟"

گفتم : "من از امت مرحومه هستم "

راهـب گـفـت : "واي بر شما در روز قيامت از اينكه فرزند پيامبرتان را بكشيدوزنها وبچه هايش را اسير كنيد"

گفتم : "آيا ما مرتكب اين عمل مي شويم ؟"

گـفـت : "آري , ودر آن وقـت , زمـيـن وآسمان ضجه مي كند وقاتلش چندان در دنيانمي ماند تا شخصي خروج مي كند وانتقام اورا مي گيرد"

آنگاه راهب گفت : "تورا با قاتل او آشنا مي بينم "

گفتم : "پناه بر خدا! كه من قاتل او باشم "

گفت : "اگر تو هم نباشي يكي از نزديكان تو خواهد بود, عذاب قاتل حسين (ع)از فرعون وهامان بيشتراست ", آنگاه درب را بست

"كـامـل " مي گويد سوار بر اسب شدم وبه رفقا ملحق گرديدم , وقتي جريان رابراي پدرت نقل كردم , گفت : "راهب راست مي گويد"

آنـگـاه پـدرت گـفـت : "او هـم قـبلا راهب را ديده وجريان را از او شنيده كه پسرش قاتل فرزند پيامبر(ص)است "

"كـامـل " ايـن جريان را براي "عمر سعد" نقل كرد وخبر به "ابن زياد" رسيد,دستور داد اورا احضار كردند وزبانش را قطع نمودند وبيش از يك روز زنده نماند وازدنيا رفت "12"

مرگ عمر بن سعد "مـختار" قاصدي را نزد "عبداللّه بن زبير" به مكه فرستاد وضمنا به او گفت كه با"محمد بن حـنفيه " ديدار كن وسلام وارادت مارا به او برسان قاصد, پيام "مختار"را كه رساند, "محمد بن حـنـفيه " گفت : "مختار چگونه به ما اظهار علاقه مي كند در حالي كه عمر سعد هنوز زنده است ودر مجلس او مي نشيند"

بـه دنـبـال رسيدن اين پيغام , "مختار" به رئيس شرطه خود دستور داد تا عده اي رااجير كند تا مـقـابـل خـانـه عـمر سعد براي سيد الشهدا(ع) عزاداري كنند, وقتي اين نقشه پياده شد, "عمر سـعـد", پـسـرش "حـفص"را نزد مختار فرستاد وگفت : "ما شان النوائح يبكين الحسين علي بابي ؟ , چرا براي عزاداري حسين , جلو خانه ما جمع شده اند؟"

وقـتـي "حفص" آمد, مامورين وارد خانه "عمر سعد" شدند واورا در رختخواب ديدند, گفتند برخيز "فقام اليه وهو ملتحف , او برخاست در حالي كه لحاف را به دورش پيچيده بود", در همان حال , سرش را از تن جدا كردند ونزد مختارآوردندمختار رو كرد به "حفص" وگفت : "هل تعرف هذا الراس ؟, آيا اين سررامي شناسي ؟", "حفص" گفت : آري "مختار" گفت : "آيا مي خواهي تورا هم به او ملحق كنم ؟"

"حفص" گفت : "وما خير الحياة بعده , بعد از او ديگر در زندگي خيري نيست ",لذا "مختار" اورا هم به پدرش ملحق كرد "13"

روضه وقتي حضرت زينب (ع) وارد مسجد پيامبر(ص) شد, دو بازوي درب راگرفت وگفت : "يا جداه ! اني ناعية اليك اخي الحسين (ع") "14"

"يا رسول اللّه (ص)! خبر شهادت برادرم حسين (ع) را برايت آورده ام "

برخيز حال زينب خونين جگر بپرس از دختر ستمزده حال پسر بپرس با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اي من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس بال وپرم ز سنگ حوادث به هم شكست برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس مـرحـوم "مـحـدث نـوري " در "دار الـسلام " از مرحوم "سيد محمد باقرسلطان آبادي " نقل مـي كـنـد كه در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم , به نحوي كه همه اطبا شهر از معالجه آن عاجز شـدنـد لـذا مرا به سلطان آباد (اراك ) آوردند ولي اطباآنجاهم نتوانستند مرا معالجه كنند, ودرد چـشـم آرامـش در روز واسـتـراحـت در شـب راازمن گرفته بود, يكي از رفقا كه عازم كربلا بود پـيشنهاد كرد كه همراه او به كربلا جهت استشفا بروم ولي اطبا مي گفتند اگر راه بروي به كلي بينائي خودرا از دست مي دهي

بـاز يكي ديگر از دوستان كه عازم كربلا بود گفت شفا تو در اين است كه خاك كربلارا سرمه چشم كني , لذا همراه او حركت كردم اما به منزل دوم كه رسيدم دردچشم شدت كرد وهمه مرا ملامت كردند وگفتند بهتراست كه برگردي

شـب در اثـر چـشـم درد نـخـوابـيـدم تـا موقع سحر , لحظه ائي خوابم برد, در عالم رؤيا حضرت زيـنـب (س ) را ديدم , گوشه مقنعه اورا گرفته وبر چشمم ماليدم وازخواب كه بيدار شدم , ديگر آثاري از ناراحتي چشم در من نبود "15"


پاورقي

1 / 595 لبدية لية , 8 / 175 , خرزمي ,1/245

2- ذيب لذيب 7/450

3- سد لغب , 2/290 بحر, 28/130 40/39 يغمبر ير , 3/124

4- ف لصدر, 1/373 , رح ج ب بي لحديد, 2/286 10/14

5- ـبي ي جري بري "س ب حرث كلي برير ب خضير مدي " م ذكر د س ك يعدد قضي بد ي ب در سمي ر , رخ دد س

6- كف لغمة , 2/47

7- قع صفي , 186

8- بصر, 69 ـ حية لحسي , 3/126 عي , 1/599 ـ حسي (ع ) فس مطمئ , 164

9- مقل لحسي (ع ) خرزمي , 2/8, مقل لحسي مقرم , 289

10- ملف ,42 لبدية لية , 8/181

11- ملف , 52

12- بحر, 44/306

13- لممة لسيسة , 2/19 طبري , 6/62

14- مي لمل , 1/542

15- ريحي لريع 3/164




علي نظري منفرد