بازگشت

سخن امام حسين(ع) خطاب به عبيدالله بن حر جعفي


سخن امام حسين (ع) خطاب به عبيداللّه بن حر جعفي "ومـا كـنـت متخذ المضلين عضدا وانصحك كما نصحتني , ان استطعت ان لا تسمع صراخنا ولا تشهد وقعتنا فافعل فواللّه لا يسمع واعيتنا احد ولا ينصرنا الا اكبه اللّه في نار جهنم " "1"

يـكـي از مـلاقـاتهاي سيدالشهدا(ع) ملاقاتي است كه با عبيداللّه بن حر جعفي "داشته اند "2" كـاروان كـربـلا طـبـق نـقـل "شيخ مفيد" در "ارشاد", وقتي به "قطقطانيه " ويا به "قصر مـقـاتـل " "3" طـبـق نـقـل شـيـخ "صـدوق " در "امـالـي " رسيد, امام (ع) خيمه اي را مـشـاهـده فرمودند كه نيزه اي جلو خيمه نصب شده واين نشانگر شجاعت صاحب خيمه است ودر كنار خيمه هم اسبي بسته شده , سؤال كردند خيمه از آن كيست ؟ گفتند: "عبيداللّه حر جعفي "

حـضـرت مـؤذنان خودرا به نامهاي "حجاج بن مسروق جعفي ويزيد بن مغفل جعفي " كه هر دو نامشان در فهرست شهداي كربلا جاودانه شده است ـ به نزد"عبيداللّه " فرستادند واورا دعوت به نـصـرت ويـاري خويش نمودند اين دو نفر آمدندوپيام امام (ع) را رساندند, ولي "عبيداللّه " پاسخ گـفـت : "مـن از كـوفـه بيرون آمده ام تادستم به خون حسين (ع) واهل بيتش آغشته نشود ودر كوفه , شيعه وناصري براي حضرت نمانده وهمه به دنيا رو آورده اند"

پـيـام آوران وقـتـي پاسخ "عبيداللّه " را به عرض حضرت رساندند,سيدالشهدا(ع) شخصا همراه عده اي از اصحاب وياران واطفال , به طرف خيمه "عبيداللّه " حركت كردند

"عـبيداللّه جعفي " مي گويد: در خيمه نشسته بودم كه ناگاه حسين (ع) به همراه كودكان وارد شدند: "مـا رايـت قـط احـسن من الحسين ولا املا للعين ولا رققت علي احد قط رقتي عليه حين رايته يمشي والصبيان حوله ونظرت الي لحيته فرايتها كانها جناح غراب فقلت له : اسواد ام خضاب ؟ قال : يابن الحر عجل علي الشيب فعرفت انه خضاب "

"در عـمـرم كـسـي را به زيبايي حسين (ع) نديدم كه اين چنين چشم را پر كند,هنگامي كه ديدم كـودكـان اطـرافـش حـلقه زده اند ونگاه به محاسنش نمودم كه مانند بال غراب سياه شده بودم , پـرسـيـدم ايـن سياهي , طبيعي است يا خضاب كرده ايد؟ فرمود:پسر حر! پيري زود به سراغم آمد, فهميدم كه محاسن سفيد شده وحضرت خضاب كرده است "

بعد از نشستن در خيمه , امام (ع) خطاب به عبيداللّه فرمود: "ان عليك ذنوبا كثيرة , فهل لك من توبة تمحي بها ذنوبك ؟"

"گـناهان زيادي مرتكب شده اي , اكنون مي تواني با نصرت ما, گذشته خودراجبران كني وتوبه نمايي "

"عبيداللّه " گفت : "مرا معذور داريد ! اما اسبي تيزرو دارم به نام "ملحقه " كه آن راتقديم شما مي كنم

امام (ع) فرمود: "لا حاجة لنا فيك ولا في فرسك "

"ما نه به تو احتياجي داريم ونه به اسب تو وطبق بيان قرآن كريم , انسانهاي ظالم را تكيه گاه خود قرار نمي دهم اكنون كه مارا ياري نمي كني , زودتر از اينجا خارج شو, زيرا هركس فرياد استغاثه مارا بشنود ومارا ياري نكند, خداوند متعال اورا به صورت , به آتش جهنم مي اندازد" "4"

پاسخ به يك سؤال در جريان اين ملاقات وآمدن امام (ع) به خيمه "عبيداللّه " سؤالي مطرح مي شودوآن اينكه چطور امـام (ع) از طـرفي "عبيداللّه حر جعفي وعبداللّه بن عمر" را دعوت مي كند واز سويي هم افرادرا آزاد مي گذارد كه بروند وامام را تنها بگذارند؟ پـاسـخ ايـن اشـكـال از بيان سيدالشهدا(ع) روشن است كه فرمود: "عبيداللّه حرجعفي ! گذشته تاريكي داري , تو در صفين , معاويه را كمك كردي , تو قطع طرق كردي , اكنون مي تواني از فرصت استفاده كني وتوبه نمايي "

ودر واقـع , آمـدن امـام (ع) بـه خـيـمـه "عـبيداللّه " براي نجات غريق است , هرچندبعضي آمدن حضرت را به خيمه "عبيداللّه " مستبعد شمرده اند ولي گاهي طبيب بايد به سراغ مريض برود

ندامت عبيداللّه بعد از واقعه جانسوز كربلا, عبيداللّه هميشه تاسف مي خورد كه چرا حسين بن علي (ع)را ياري نكرد واشعاري را هم سروده كه چند بيت آن را از كتاب "نفس المهموم , باب مراثي " نقل مي كنيم : فيا ندمي الا اكون نصرته الا كل نفس لا تسدد نادمة وان ي علي ان لم اكن من حماته لذو حسرة ما ان تفارق لازمة سقي اللّه ارواح الذين تازروا علي نصره سقيا من الغيث دائمة وقفت علي اطلالهم ومحالهم فكاد الحشي ينفض والعين ساجمه "چـقـدر تـاسـف مـي خـورم كـه حـسـين را ياري نكردم ! آري هر انسان نادرست ,روزي پشيمان مي شود"

"به خاطر نصرت نكردن او, تا زنده هستم حسرت مي خورم "

"خداوند, ارواح ناصرين اورا از باران رحمتش سيراب كند"

"در كنار قبورشان ايستادم در حالي كه نزديك بود قلبم پاره واشك چشمم خشك شود"

استخدام وسيله استشهاد امام حسين (ع) به آيه شريفه : (وما كنت متخذ المضلين عضدا), بيانگرموضوع مهم دنياي امـروزاسـت كـه آيـا براي رسيدن به اهداف حق , مي توان از راههاي باطل استفاده كرد مي توان از اشخاص گمراه , استمداد كرد؟ مي توان دروغ گفت وتهمت زد ووعده دروغ داد يا خير؟

در مـكـتـب دنـيـا پرستان , همه چيز مباح وحلال وروا شمرده شده است , ولي درمنطق مسلمان معتقد به مبدا ومعاد, نمي توان به اين راهها متمسك شد وهمه چيزراحلال شمرد

سـيـره پـيامبر(ص) براين استوار بود كه از انسانهاي مشرك وگمراه در اهداف حق استفاده نكند اكنون به جرياني از تاريخ عنايت كنيد تا كلام سيدالشهدا(ع)بهترروشن شود: پيامبر از كفار كمك نمي گيرد در حركت پيامبر(ص) به طرف "بدر" , دوتن از مشركين به نامهاي "خبيب بن يساف وقيس بن مـحـرث " هـمراه مسلمانان حركت كردند "خبيب " در حالي كه غرق دراسلحه بود وزره به تن وكـلاه خـود بـر سر داشت , رسول خدا(ص) اورا شناخت وبه "سعد بن معاذ" كه در كنار حضرت حركت مي كرد, فرمود: "آيا او خبيب نيست "

سعد عرض كرد بلي , آنگاه پيامبر(ص) متوجه آن دو نفر شد وفرمود: "ما اخرجكما معنا؟ چه چيز باعث شد كه همراه ما حركت كنيد؟"

گـفتند "به خاطر اينكه شما فاميل وهمسايه ما بوديد وبراي رسيدن به غنايم مي خواهيم در اين نبرد شركت كنيم "

حـضـرت فرمود: "لا يخرجن معنا رجل ليس علي ديننا, هركس به دين ومرام مانيست , همراه ما نيايد"

"خبيب " گفت : "قد علم قومي اني عظيم الغنا في الحرب , شديد النكاية , فاقاتل معك للغنيمه ولن اسلم "

"بـستگانم مي دانند كه در جنگ , وجود من مؤثراست ومي توانم غنايم زيادي رابه دست آورم وبر دشـمـن بـتازم , اكنون هم حاضرم بدون اينكه مسلمان شوم , براي به دست آوردن غنيمت , همراه شما بجنگم "

پيامبر(ص) فرمود: "اسلم ثم قاتل , ابتدا اسلام بياور, آنگاه عازم ميدان نبردشو" "5" هميشه , هم هدف بايد مقدس باشد هم وسيله وبراي رسيدن به مقاصد عالي ,نبايد از وسيله باطل استفاده كرد

قـبيله "ثقيف " خدمت پيامبر(ص) رسيدند وعرض كردند به شرطي حاضريم ايمان بياوريم كه : "لا نـنـحني ولا نكسر الها بايدينا وتمتعنا باللا ت سنة ! فقال (ص): لاخير في دين ليس فيه ركوع وسجود, فاما كسر اصنامكم بايديكم فذلك لكم اما الطاغية اللا ت فاني غير ممتعكم بها" "6"

"نـمـاز نـخوانيم , بتهارا هم با دست خود نشكنيم واجازه بدهيد يك سال ديگر,اين بتهارا عبادت كنيم !! رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: ديني كه در آن نماز نباشد,در آن خيري نيست , اما بتهارا مي توانيد خودتان بشكنيد واما عبادت بتهارا هم به شمااجازه نخواهم داد"

در حـالـي كـه اگـر كـسي قائل به هدف ووسيله مقدس نباشد, مي گويد: هر نحووهر زماني كه مي خواهند ايمان بياورند, مانعي ندارد

روضه اهل بيت از قتلگاه عبور كردند, زينب آنچنان ناله كرد كه دوست ودشمن را به گريه در آورد, آنگاه سكينه بدن آغشته به خون پدررا در بغل گرفت : "ثم ان سكينه اعتنقت جسد ابيها الحسين (ع")

بابا چرا سر از خاك يك لحظه برنداري حق داري اي پدر جان ! زيرا كه سرنداري مارا سوار كردند با ضرب تازيانه بابا مگر تو با ما عزم سفر نداري "فاجتمعت عدة من الا عراب حتي جروها عنه " "7"

مزنيدم كه در اين دشت مرا كاري هست گرچه گل نيست ولي صفحه گلزاري هست ساربانا تو مزن اين همه آواز رحيل آخر اين قافله را قافله سالاري هست

پاورقي

1- طبري , 5/407 لفئد لرجلي , 1/324

2- "عـبـيدللّ ب حر" ز رف بزرگ كف مردي عر جع بد سيصد فر يردز درخــيـر دــ سـ ز ـظر عقيد , عثمي س در برد صفي , ميرلمؤمي (ع )ر گـذردبـ مـعي ملحق گرديد!! در قع كربل ز دع مم حسي (ع ) سريچي كرد بعد ــيـمـ ـد ـمر "مخر" قيم مد ز قل حسي (ع ) قم گرف سس بر علي "مخر" قيم كردب قري طرف كف حمل كرد طرفي مخرر ك خ ب دسر مـخـر ير گرديد بعد ب جگ "مصعب ب زبير" رف لي سربز ر گذ ز ـرس يــكـ مـبدسير بد خدر در فر دخ غرق د ب قل عل م , مردي صحيح لعقد لي بدعمل بد س (لفئد لرجلي , 1/328 ـ 323 سفي 2/143 فس لممم )

"عـبـيـدللّ " در ـيــمـد جـگ صفي , مسر ر در كف گذرد خد ب م رف مـدـي گـذ خبري ز "عبيدللّ " يمد, لذ مسر ب صر يك در ميد جگ ك د ب زدج مردي ب م "عكرمة ب خبيص " در آمد "عبيدللّ " بري يگيري مجر ب كف آمـد, لـي "عـكـرمـ " حـضـر ــد عـيـلـ ر بـ بـرگـردـد, لذ ج مخصم زد ميرلمؤمي (ع ) آمد,حضر ب فرمد:

ظر علي عد, آي بدي ك دم مر كمك كردي ؟ " در سخ گف : "يمعي ذلك مـ عـدلـك ؟ قـل : ل, يـ بـعـث مـي ـد ك مرز مر ز عدل خد محرم كي ؟ حضر فرمد:رگز

لـذ "عكرم "ر حضر كرد فرمد: حق مس ب ي ز ر دري چ ي ز حمل س ,زد خص ميي بمد ز عد طي ب ب بعد ز ضع حمل , خرج د, آگ ب خ "عبيدللّ حر جعفي " برگردد (كمل ب ثير, 3/382)

آري , قرآ مجيد مي فرميد: (ل يجرمكم ئ قم علي ل عدل)

"دمي ب فرد, بعث د ك ز مسير عدل خرج يد"

3- قصر مقل , مسب س ب مقل ب حس

4- مـعـجـم رجـل لـحديث , 11/67 , 7453 بصر لعي , 89 ـ مقل لحسي , مقرم , 223 ,حسي (ع ) فس مطمئ , 149

5- مغزي , قدي , 1/47

6- بحر, 18/203

7- ملف , 56


علي نظري منفرد