بازگشت

كلام امام حسين(ع) به حربن يزيد رياحي


كلام امام حسين (ع)به حـر بن يزيد رياحـي "انت كما سمتك امك الحر, حر في الدنيا وسعيد في الاخرة ".

بـعـد از حركت كاروان كربلا از "بطن العقبه ", حضرت شب را در "شراف " "1" گذراندند صـبـح , مـوقـع حـركت , امام (ع) به اصحاب خود تاكيد كردند كه هرچه مي توانيد همراه خود آب برداريد, ولي آنان علت تاكيد حضرت را نمي دانستند بعد ازپر كردن مشكها وظرفها تا نزديك ظهر به راه ادامه دادند كه صداي تكبير يكي ازاصحاب , توجه همه را به خود جلب كرد: "فقال الحسين (ع) : لم كبرت ؟ قال : رايت النخل ".

"حضرت فرمود: چرا تكبير گفتي ؟ گفت : نخلستان را ديدم ".

بـعـضي كه آشناي به محل بودند گفتند اينجا درخت خرمايي وجود ندارد: "انماهو اسنة الرماح واذان الخيل بلكه اينها نيزه ها وگوشهاي اسبان است ".

امام (ع) فرمود: "انا اراه ذلك , من هم همين را مي بينم ".

بـعـد سؤال فرمودآيا پناهگاهي را سراغ داريد كه اگر بخواهند با ما جنگ كنند ازخود دفاع كنيم ؟ كـوه "ذوحسم " كه محل شكار "نعمان بن منذر" بوده و در سمت چپ قرارداشت را به حضرت معرفي كردند, حضرت به آنجا رفتند وخيمه هارا برافراشتند.

مـدتـي نـگـذشـت كـه "حر بن يزيد رياحي " با هزار نفر سرباز مقابل حضرت حاضر شدند, وقتي امام (ع) متوجه شد كه سربازان حر, تشنه هستند, فرمود:"سربازان واسبان آنان را سيراب كنيد" اينجا بود كه اصحاب متوجه شدند به چه علت حضرت بر پر كردن مشكها اصرار مي ورزيد.

"عـلـي بن طعان " آخرين نفر از سربازان حر بود كه با حالت تشنگي از راه رسيد,حضرت فرمود: "انـخ الـراويـه " "راويـه " در لـغـت عراقي به مشك آب گفته مي شود, امااو مقصود حضرت را نـفـهميد, مجددا امام (ع) فرمود: "انخ الجمل , شتررابخوابان ""علي بن طعان مي گويد: شتررا خـوابـاندم وآب نوشيدم ولي آب از اطراف مشك مي ريخت , حضرت فرمود: "اخنث السقا, اما او از كـثـرت تـشـنـگـي نمي داند چه كند" حضرت تشريف آورد ودهانه مشك او را برگرداند تا خود واسبش سيراب شدند آنگاه امام (ع) به حمد وثناي الهي پرداخت وفرمود: "اني لم آتكم حتي اتتني كتبكم وقدمت بها علي رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام ولعل اللّه ان يـجـمعنا بك علي الهدي فان كنتم علي ذلك فقد جئتكم فاعطوني مااطمئن به من عهودكم ومـواثـيـقكم وان كنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم الي المكان الذي جئت منه اليكم فسكتوا جميعا".

"مـن نـيـامده ام مگر آنكه نامه ها وقاصدان شما آمدند ومرا دعوت كردند كه ما امام ورهبر نداريم وخـداونـد بـه وسـيـلـه مـا شـمارا هدايت نمايد, اكنون اگر بر همان دعوت پايدار هستيد, پيمان ومـيـثاقي را به من بدهيد كه از شما مطمئن شوم واگر از آمدن من ناراحت هستيد, برمي گردم , اينجا همگي سكوت كردند چون نه مي توانستند نامه هارامنكر شوند ونه مي توانستند به حسين بن علي (ع) بگويند برگرد".

وقـت نـماز فرا رسيد, "حجاج بن مسروق جعفي " كه نامش در زمره شهداي كربلا جاودانه شده اذان گـفت حضرت خطاب به "حر" فرموده "آيا توهم با اصحاب ويارانت نماز مي خواني عرض كـرد: "لا بـل نـصلي جميعا بصلاتك , همگي در نماز به شما اقتدا مي كنيم " بعد از نماز, حضرت شروع به سخنراني فرمود: "نحن اهل بيت محمد(ص) اولي الناس بولاية هذا الامر من هؤلا المدعين ماليس لهم والسائرين فيكم بالجور والعدوان".

"مـا خـانـدان پـيـامبر(ص) به ولايت وتصدي حكومت سزاوارتر هستيم ازكساني كه هيچ اساس وريـشه اي ندارند ودر ميان شما ظلم وستم مي كنند واگر از آنچه در نامه هايتان نوشته ايد, تغيير عقيده داده ايد, من بر مي گردم ".

حـر گـفـت : "واللّه مـا ادري مـا هـذه الكتب التي تذكر, سوگند به خدا! من از اين نامه هايي كه مي گويي اطلاعي ندارم ".

ايـنـجـا بـود كه حضرت به "عقبة بن سمعان " دستور داد دو خرجين كه مملو ازنامه هاي مردم كـوفـه بـود, بيرون آورد وجلو حر ريخت حر با ديدن اين نامه ها گفت :من براي شما نامه ننوشتم ومامور هستم شمارا رها نكنم تا شمارا به "ابن زياد" تحويل دهم !!.

حـضرت فرمود: "الموت ادني اليك من ذلك , مرگ براي من از اين آسانتراست كه به نزد عبيداللّه بيايم ".

آنگاه بلا فاصله به اصحاب وزنها دستور حركت داد ولي حر ممانعت كرد,حضرت فرمود: "ثكلتك امك , مادرت به عزايت بنشيند".

حـر گـفـت : "اگـر كسي ديگر از اعراب نام مادرم را مي برد, من هم نام مادرش رامي بردم , ولي درباره مادرت , جز به عظمت نمي توانم سخن بگويم اكنون راه سومي راپيش بگير كه نه راه مدينه بـاشد ونه كوفه تامن با عبيداللّه مكاتبه كنم وپايان اين كار,عاقبت به خيري براي من باشد ودستم به خون شما آغشته نشود".

ايـنجا حضرت سمت چپ جاده از طريق "عذيب هجانات وقادسيه " را در پيش گرفتند وحر هم مراقب بود تا در منزل "بيضه " خطبه معروف "من راي سلطاناجائرا"را خواندند.

بعد حر گفت : "ترا به خدا! به جانت رحم كن كه اگر جنگ كني , كشته مي شوي ".

امام (ع) فرمود: "افبالموت تخوفني " آيا مرا از مرگ مي ترساني ؟ ! نمي دانم چه پاسخي به تو بدهم مـگـر هـمـان پاسخ برادر اوسي به پسر عمويش هنگامي كه عازم نصرت پيامبر(ص) بود, ولي پسر عمويش اورا بر حذر مي داشت , به او گفت : سامضي فما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا وجاهد مسلما فان عشت لم اندم وان مت لم الم كفي بك عارا ان تلام وتندما "مي روم ومرگ بر جوان عار نيست هنگامي كه نيتش حق ومجاهدتش تسليم در برابر خدا باشد.

پـس اگـر زنـده بـمـانـم پـشيمان نيستم واگر بميرم , سرزنش نمي شوم , ولي اين ننگ براي تو كافي است كه سرزنش شوي وپشمان گردي .

بـا شـنـيـدن ايـن اشعار, حر خودرا كنار كشيد تا اينكه قصر "بني مقاتل "را پشت سر گذاشتند, ناگهان اسب سوار مسلحي كه از سمت كوفه مي آمد, توجه همه را به خود جلب كرد, چون نزديك رسـيد, به حر سلام كرد ولي به حضرت توجهي ننمودوي "مالك بن نسركندي " ,حامل نامه ابن زياد به حر بود با اين بيان : "فجعجع بالحسين (ع) حين يبلغك كتابي ويقدم عليك رسولي , فلا تنزله الا بالعرا في غير حصن وعلي غير ما وقد امرت رسولي ان يلزمك ولا يفارقك حتي ياتيني بانفاذك امري ".

"وقـتـي نامه ام به تو رسيد وقاصدم نزد تو آمد, بر حسين سخت بگير واورا درزمين بي آب وعلف ودور از آبـادي فرود آور وبه قاصدم دستور داده ام كه ملازم ومراقب تو باشد تا به من خبر دهد كه فرمان مرا اجرا كرده اي يا نه ".

"حـر" نـامـه را هـمـراه قـاصـد عـبـيداللّه به خدمت سيدالشهدا(ع) آورد وگفت : "اين شخص جاسوس است ومن وظيفه دارم بر شما سخت بگيرم ".

امام (ع) فرمود: "اجازه بده در "نينوي يا غاضريه ويا شفيه " اقامت گزينم ".

حر گفت : "نمي توانم , زيرا اين مرد جاسوس است ".

"زهـيـر بـن قـين " گفت : "اي پسر پيامبر! الان جنگ با اينها آسانتر مي باشد, چون جميعتشان كم است , اجازه بده با اينان جنگ كنيم ".

امام (ع) فرمود: "ما كنت ابداهم بقتال , من آغازگر جنگ نخواهم بود".

زهـير گفت : "اكنون كه نمي خواهيد جنگ كنيد در اين نزديكي قريه اي است دركنار شط فرات , هم پناه گاه است وهم در كناب آب وفقط از يك جهت مي توانند بامابجنگند".

حضرت از نام آن قريه سؤال كرد؟ گفت : عقر, فرمود: "اللهم اني اعوذ بك من العقر".

سـپـس حـضـرت بـه حـر فـرمود: "مقداري ديگر راه برويم , هر دو لشكر مقداري راه رفتند تا به سـرزمـيـن "كـربـلا" رسـيدند با شنيدن نام "كربلا", اشك در چشمان سبطپيامبر, حلقه زد وفرمود: "الـلـهم اني اعوذ بك من الكرب والبلا, ههنا محط ركابنا وسفك دمائنا ومحل قبورنا بهذا حدثني جدي رسول اللّه (ص)".

"خـدايـا! از بـلا وسختي به تو پناه مي برم ! آنجا محل پياده شده وجنگيدن وريخته شدن خون ما ومحل قبورماست واين قضيه را پيامبر(ص) به من خبرداده است ".

صبح عاشورا وتوبه حر صـبـح عـاشـورا قـبـل از شـروع جنگ , "حر" نزد "عمر سعد" رفت وگفت : "امقاتل انت هذا الرجل " آيا تو با حسين خواهي جنگيد؟!".

عمر سعد گفت : "اي واللّه ! قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس وتطيح الايدي ".

"آري جنگي كه كمترين آن اين است كه سرها از تن جدا شود ودستها از بدن قطع گردد".

حر گفت : "حد اقل با يكي از پيشنهادات حسين موافقت كن ".

عمر سعد گفت : "لو كان الامر الي لفعلت ولكن اميرك قد ابي ".

"اگر كار به دست من بود, مي پذيرفتم ولي امير تو راضي نمي شود".

"حـر" خـودرا كنار كشيد ودر محل توقف كرد, بعد رو كرد به "قرة بن قيس رياحي " وگفت : "آيا اسب خودرا آب دادي ؟".

"قرة " گفت : "خير" حر گفت : "نمي خواهي آب بدي ".

"قـرة بن قيس " مي گويد فهميدم كه مي خواهد دور از نظر من , ميدان را ترك كند,لذا به بهانه سيراب كردن اسب , خودرا كنار كشيدم , اما اگر مي دانستم چه منظوري دارد, من هم به او ملحق مـي شدم وخودرا به خيمه حسين (ع) مي رساندم : "فاخذ يدنومن الحسين قليلا قليلا, حر, آهسته آهسته خودرا به حسين نزديك مي كرد".

"مهاجر بن اوس رياحي " گفت : "چه مي كني ؟ آيا مي خواهي حمله كني ؟".

حر چيزي نگفت در حالي كه لرزه بدنش را گرفته بود.

مـهاجر به او گفت : "ان امرك لمريب , رفتار تو انسان را به شك مي اندازدهيچگاه مانند اينجا تورا ايـن چنين نديده بودم , زيرا اگر مي گفتند شجاع ترين مردم كوفه كيست ؟ غير تو كسي را معرفي نمي كردم , اين حركت امروز تو ناشي از چيست ؟".

حـر گـفـت : "انـي واللّه ! اخـير نفسي بين الجنة والنار وواللّه لا اختار علي الجنة شيئا ولو قطعت وحرقت ".

"خودم را بين بهشت وجهنم مي بينم , ولي من بهشت را انتخاب مي كنم هر چنددر اين راه قطعه قطعه وسوخته شوم".

سپس عنان مركبش را به طرف خيمه امام حسين (ع) گردانيد وگفت من همان كسي هستم كه راه را بر شما بستم : "وانـي قد جئتك تائبا مما كان مني الي ربي ومواسيا لك بنفسي حتي اموت بين يديك افتري لي توبة قال نعم , يتوب اللّه عليك ويغفر لك ".

"آمـدم تا توبه كرده ودر مقابل شما جانم را فدا كنم , آيا توبه من پذيرفته است ؟ حضرت (ع) فرمود: آري , خداوند تعالي توبه تورا مي پذيرد وگذشته تورا مي بخشد".

قـبـل از شروع به جنگ , مردم را نصيحت كرد ولي به جاي پذيرفتن نصايحش ,اورا تيرباران كردند وكـسـي را ياراي مقابله با او نبود, تا اسب حر را پي كردند, آنگاه دريك حمله دستجمعي توانستند حر را به شهادت برسانند "2" .

روضه بعضي از اصحاب در مرثيه "حر" چنين گفته اند: لنعم الحر حر بني رياح صبور عند مشتبك الرماح ونعم الحر اذ نادي حسينا وجاد بنفسه عند الصباح *** روان شد سوي جيش رحمت حق به حق پيوست وبا حق گشت ملحق بگفت اي شه منم آن عبد گمراه كه بگرفتم سر راهت به اكراه دل دلدادگان عشق يزدان شكستم من به ناداني وطغيان خطايم بخش اي شاه عدوبند گنه از بنده وعفو از خداوند چو بخشيدش خطا شاه خطابخش روان شد سوي ميدان فارس رخش بگفت اي قوم بد كيش زنازاد همان حرم ولكن گشتم آزاد اميري بر گزيدم در دو عالم كه باشد بهترين فرزند آدم سـيـد الـشـهدا(ع) بر بالين "حر" حاضر شد وفرمود: "انت كما سمتك امك الحر,حر في الدنيا وسعيد في الاخرة ".

هر يك از اصحاب كه به زمين مي افتاد, جنازه اورا به خيمه مي آوردندوحضرت حسين (ع) فرمود: "قتلة مثل قتلة النبيين وال النبيين " "3" .


پاورقي

1- "رف " م خصي س ك در آ مطق چي ر حفر كرد بد.

2- بصر, 7 ـ 115 خرزمي , 1/230, "عي " 4/612 ريخ كمل , 4/47 ملف , 43.

3- مقل لحسي (ع ), 302.


علي نظري منفرد