بازگشت

نامه امام حسين(ع) به برادرش محمدبن حنيفه از كربلا


نامه امام حسين (ع) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتي از بني هاشم از كربلا "بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد: فكان الدنيا لم تكن وكان الا خرة لم تزل ,والسلا م " "1" .

"گويا دنيايي نبوده وگويا آخرت هميشه بوده است ".

طـبـق نقل "ابن قولويه ", امام حسين (ع) اين نامه را از كربلا براي برادرش "محمدبن حنفيه " وجماعتي از بني هاشم نوشته است .

تحليل نامه امام (ع) اولـين نكته در اين نامه ديدگاه حضرت نسبت به دنيا وآخرت است كه مؤمن بايد تصور كند اصولا دنـيـايـي نـبوده وآخرت هميشه بوده است كه قهرا علاقه به دنيا هم منتفي مي شود واساسا تا اين ديـدگاه نباشد, نمي تواند از جان خود بگذرد وشهادت واسارت فرزندان خودرا ببيند, شهيد ابتدا خـودرا از همه تعلقات دنيوي آزاد مي كندوآنگاه عازم ميدان نبرد مي شود هر قدر انسان خودرا از دنـيـا آزاد كرده باشد, به همان مقدار, مرگ برايش آسانتراست , وهر مقدار خودرا به دنيا گره زده باشد, دل كندن وجدا شدن از آن , برايش مشكل است امام صادق (ع) مي فرمايد.

"من كثر اشتباكه بالدنيا, كان اشد لحسرته عند فراقها" "2" .

"كسي كه بيشتر پنجه در دنيا انداخته باشد, موقع فراق وجدايي بيشتر حسرت مي خورد".

امام سجاد(ع) مي فرمايد.

"خـرجنا مع الحسين بن علي (ع) فما نزل منزلا ولا رحل منه الا ذكر يحيي ابن زكريا وقتله , وقال ومن هوان الدنيا علي اللّه ان راس يحيي بن زكريا اهدي الي بغي من بغايا بني اس رائيل " "3" .

"همراه امام حسين (ع) (به طرف كربلا) كه مي رفتيم به هر منزلي كه فرودمي آمد ويا از آن كوچ مـي كـرد, يـادي از يحيي (ع) وشهادت اومي كرد ومي فرمود: دربي ارزشي دنيا همين بس كه سر يحيي بن زكريارا به عنوان هديه به سوي فرد بي عفتي از بي عفتهاي بني اسرائيل بردند".

"امـا اگـر شـخـصـيتي همانند اميرالمؤمنين (ع) علاقه اش به مرگ , از علاقه طفل به شير مادر بيشتراست , رمزش در اين نهفته است كه دنيا در نظرش از استخوان خنزيري كه در دست جذامي باشد, بي ارزشتراست .

"واللّه ! لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم " "4" .

موقع حركت امام حسين (ع) از مدينه , "ابن عباس " جلو مي آيد وحضرت راقسم مي دهد كه از اين سفر, صرفنظر كند سيد الشهدا(ع).

پس از بيان مطالبي در بيان بي اعتباري دنيا به "داستان بثينه " "5" اشاره مي كند.

پيش صاحبنظران ملك سليمان بر باداست بلكه آن است سليمان كه ز ملك آزاداست خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط كه اساسش همه بي موقع وبي بنياداست هارون الرشيد وتكيه بر ستون "هـارون " سـالـي بـه حج آمده بود واز اسب پياده شد ومدتي پياده رفت تا خسته شد وبه ستوني تـكـيـه كـرد, آنگاه به "ابو العتاهيه " گفت : "مارا از اين ستون حركت بده ",اينجا بود كه "ابو العتاهيه " اشعاري را سرود.

هب الدنيا تواتيكا اليس الموت ياتيكا الا يا طالب الدنيا دع الدنيا لشانيكا وما تصنع بالدنيا وظل الميل يكفيكا "6" "فرض كن كه تمام دنيا به تو رو آورد, آيا مرگ به سراغ تو نمي آيد؟".

"اي طالب دنيا! دنيارا رها كن وبراي دشمنانت بگذار".

"چه نيازي به دنيا داري در حالي كه سايه يك ستون براي تو كافي است ".

نكته دومي كه در نامه سيدالشهدا(ع) به آن اشاره شده , بقا وهميشگي بودن قيامت است وبه خاطر همين ديدگاه است كه امام (ع) واصحاب بزرگوارش هر چه به مرگ نزديكتر مي شدند, خوشحالتر مـي گـشـتـنـد واعـجاب همه را بر مي انگيخت كه :"انظروا اليه لا يبالي بالموت , ببينيد از مرگ واهمه اي ندارد".

اكـنـون كـه عنان سخن به اينجا كشيده شد, به نظر آمد كه داستان وفات مرحوم آيت اللّه العظمي حاج سيد محمد حجت اعلي اللّه مقامه الشريف را از زبان دامادش مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مرتضي حائري بيان كنيم تا معلوم شود اعتقاد به مرگ درنزد اوليااللّه چگونه است .

داستان وفات مرحوم آيت اللّه حجت مرحوم آيت اللّه آقاي حائري مي فرمايند: با اينكه مرحوم آقاي حجت , استادوابو الزوجه حقير بودند, ولـي خـيلي به منزل ايشان آمد وشد نمي كردم ودر امورمربوط به رياست ايشان دخالتي نداشتم , اوايل زمستان بود كه مرحوم آيت اللّه حجت ,مشغول تعمير منزل بودند وباني اين تعميرات هم يكي از ارادتمندان ايشان بود.

يـك روز صـبح به اندرون رفتم وحالشان غير عادي نبود وبه خاطر "برنشيت مزمن ", در سردي هـوا, دچـار نـاراحـتـي مي شدند, معلوم شد كه بنا وعمله هارا جواب كرده اند گفتم آقا! چرا عمله وبناهارا جواب گفته ايد.

ايـشـان بـه طـور صـريـح وجزم گفت : "من بنا هست بميرم ديگر بنايي براي چه ؟ "بعد فرمود: "عزيزم ! اين چند روز اينجا بيا, يعني مثل سابق دوري مكن ".

مـن ظـاهـرا هـر روز صـبـح پـس از تـمـام شدن درس مكاسب كه در اطاق بيروني منزل ايشان مي گفتم , به خدمتش مي رفتم يك روز كه به ظن غالب روز چهارشنبه بود,مخصوصا پيغام دادند كـه خدمتشان برسم , جلو رويشان , "آية اللّه حاج سيد احمدزنجاني (قدس سره ") نشسته بودند, اوراق واسناد مالكيت وغيره را به پاي آقاي زنجاني وآنچه پول نقد در جعبه بود, به بنده دادند كه به مـصـارف معينه برسانم وصيت كرده بودند كه آنچه پول نزد وكلاي ايشان موجوداست , همه سهم مبارك امام (ع)مي باشد وچند روز هم بود كه پول وجوه , از كسي نمي گرفتند.

وقتي كه وجوه محتواي جعبه را به نگارنده دادند تا به محل آن برسانم , درحالي كه دستها به طرف آسمان بود, گفت : "خدايا! من به آنچه تكليف داشتم عمل كردم تو هم مرگ مرا برسان ".

مـن بـه ايـشـان گـفـتـم : "آقا! شما بي خود اين قدر ترسيده ايد, شما هر سال درزمستان همين ناراحتي را داريد, بعدا خوب مي شود".

فـرمـود: "نـه , امـر من يا وفات من ظهراست " من ديگر چيزي نگفتم وفورا در پي انجام فرموده ايـشان رفتم واز لحاظ اينكه مبادا ايشان , ظهر وفات نمايند, درشكه گرفته وسوار شدم وبه دنبال كارها رفتم وظهر نشده , بر گشتم وايشان آن روز ظهروفات نكردند وشنبه بعد از اين چهارشنبه وفـات كـردنـد, به محض وفات ايشان , من آمدم جانب بيروني , صداي اذان از مدرسه حجتيه تازه بلند شده بود.

يـكـي از هـمين روزهاي نزديك وفات بود كه در يك آن , چشمش به در بودوپيدا بود كه يك چيز بالخصوصي را مشاهده مي كند ومي گفت : "آقا علي ! بفرما", ولي طولي نكشيد كه به حال عادي برگشت .

روز وفـات ايـشان , من باكمال اطمينان درس مكاسب را در منزل گفتم , چون حالشان خيلي غير عـادي نـبـود, پـس از آن رفتم در همان اطاق كوچك كه ايشان بستري بودند, سلام كردم جواب دادند وگفتند: امروز چه روزي است؟ گفتم : روز شنبه .

گفتند: اقاي بروجردي به درس رفتند؟.

گفتم : آري چند مرتبه گفت : "الحمدللّه ".

دختر ايشان كه زوجه اين جانب است گفتند, قدري تربت به ايشان بدهيم گفتم خوب است ايشان تـربـت را فراهم كردند من خدمتشان عرض كردم كه ميل بفرماييد,ايشان نشستند ومن استكان را جـلـوشـان بـردم خـيال مي كردند غذا يا دواست , قدري باهم ؟ اوقات تلخي گفتند: اين چيست ؟ گفتم : تربت است , فوري قيافه باز شد وآب تربت را تا آخر, سر كشيدند وبعدا اين كلمه را من خودم شنيدم كه گفتند: "آخر زادي من الدنيا تربة الحسين " ودو مرتبه خوابيدند.

براي دومين بار به امر وتقاضاي خودشان , "دعاي عديله "را براي ايشان قرائت كردند "آقاي سيد حـسـيـن " پـسـر دوم ايـشان , رو به قبله نشسته وخود ايشان هم در حالي كه سينه اش را تكيه به مـتـكـايي داده بود, درحال نشسته مي خواندند وبا فارسي وتركي با كمال شدت وصميميت عقايد خودرا در مقابل حق تعالي ابراز مي داشتند يادم هست كه نسبت به اميرالمؤمنين (ع) پس از اقرار به خلافت , به زبان تركي مي گفتند:(بلا فصل هيچ فصلي يوخدو).

ايـن را نـيـز شـنيدم كه مي گفت : "خدايا! عقايد من همه حاضراست , همه را به توسپردم وبه من بـرگـردان " در هـمـان حـال نـفسشان نيامد, خيال كردند كه آقا قلبشان گرفته , قدري قطره كرامين به دهن ايشان ريختند, من ديدم كه قطره از اطراف لبهافروريخت , همان آن از دنيا رفته بـودنـد وحـتي چند قطره كرامين هم به دستگاه گوارش ايشان نرسيد من كاملا متوجه شدم كه ايشان از دنيا رفته اند آمدم بيروني كه صداي اذان را از مدرسه حجتيه شنيدم كه فوت ايشان مقارن اول ظـهـر حـقـيـقـي بـود ايشان آدم بسيار دقيق وباريك بين وعجول بود, ولي در اين سفر آرام وبي دغدغه بود.

مـرحـوم آيـت اللّه حـاج شيخ مرتضي حائري رضوان اللّه تعالي عليه سه نتيجه گيري از اين قضيه مي كند.

1 ـ خبر دادن از مرگ خود كه در ظهر واقع مي شود.

2 ـ مكاشفه واينكه اميرالمؤمنين (ع)را مشاهده نمودند.

3 ـ خبر دادن به اينكه آخرين توشه من از دنيا "تربت "است "7" .

تاريخ وفات مرحوم آية اللّه حجت "لي 1372" است .

روضه پيش بيني سيدالشهدا(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) كه حكايت من همانندحضرت يحيي است در دو مـكـان مـحقق شد, يكي در مجلس ابن زياد ودوم در مجلس يزيد هنگامي كه دستور داد زنها وبـچـه هـارا در حـالـي كه در ريسمان بسته شده بودند,حاضر كردند: "قال علي بن الحسين (ع) انشدك اللّه يا يزيد, ما ظنك برسول اللّه (ص) لورانا علي هذه الصفة ؟".

"اگر الان پيامبر(ص) بيايد ومارا در چنين صحنه اي ببيند, چه جوابي داري ؟".

"ثـم وضـع راس الـحـسـيـن (ع) بـيـن يـديـه واجلس النسا خلفه لئلا ينظرن اليه ,فراه علي بن الـحـسـيـن (ع) فـلم ياكل بعد ذلك ابدا, واما زينب فانها لما راته اهوت الي جيبها فشقته ثم نادت بصوت حزين يفزع القلوب : يا حسيناه , يا حبيب رسول اللّه ,يابن م كة ومني , يابن فاطمة الزهرا سيدة النسا, يابن بنت المصطفي ؟ قال الراوي :فابكت واللّه كل من كان في المجلس " "8" .

"سـر مـبـارك را در مقابل خود گذاشت وزنهارا در جايي نشاند كه نگاهشان به سرمبارك نيفتد, چون نگاه علي بن الحسين (ع) به سر افتاد, بعد از آن ديگر غذانخوردواما زينب چون نگاهش به سر بـريده افتاد, دست برد وگريبان پاره كرد, آنگاه باصداي اندوهناكي كه دلهارا به لرزه در مي آورد وهمه اهل مجلس را به گريه انداخت ,گفت : يا حسيناه ! يا حبيب رسول اللّه ".




پاورقي

1- كمل لزير , بب 23 بحر, 45/87 لمم لحسي صحب , 66.

2- سفي , "دي ".

3- فسير م , 13/21 بقل ز ر لثقلي , 3/324.

4- ج لبلغ حكم 236.

5- "دس بثي " بر ز "جي " ز ي قررس :.

رزي مـيرلمؤمي (ع ) در بعضي ز مزرع فدك , مغل كرزي , بيل در دس بدك ز زيـبيي بي "بثي " دخر "عمر جمحي " ك ز زيبري زي زم خد بد, درظر ممثل د ب حضر عرض كرد: "ل لك زجي غيك ع ذ لمسحة ".

"گـر مـر ب زدج خد در بيري ر ز ي بيل زد بي يز مي كم خزئ زمي ر ب مي دم ".

ميرلمؤمي (ع ) فرمد: " كيسي ك ب خسگري بييم ؟ ".

گف : "م دي سم ".

حـضـر فـرمـد: "بر ري غير ز م بري خد يد ك ك بري م يسي "دبر مغل بيل زد د ي عرر زمزم كرد: لقد خب م غر دي دية مي غر قر بطيل آ علي ذي لعزيز بثية زي في مثل لك لمئل فقل ل غري سي في عزف ع لدي لس بجل (بحر, 73/84) 6- مرج لذب , 3/450.

7- لخيص ز يددي خطي آي للّ حئري , 82.

8- ملف , 75.




علي نظري منفرد