بازگشت

امام حسين (ع) سرمشق مجاهدان


اقال الحسين(ع): " فلكم فحركت امام حسين (ع) از مدينه تا مكه و كربلا و سپس رفتن اهل بيت به كوفه و شام و بازگشت به مدينه شايد حدود يك سال طول كشيد ، اما اين يك سال از دويست و هفتاد سال زندگي اهل بيت (ع) يعني از روزي كه رسول خدا به رسالت مبعوث شد تا دوران غيبت امام زمان(ع) خيلي بيشتر كتابهاي تاريخ را به خودش اختصاص داده است ، و در مورد اين يك سال خيلي مطلب گفته شده و نوشته شده است ، اگر كسي بخواهد تاريخ اين يك سال را مطالعه كند ، بايد از ابعاد مختلف مطالعه كند يعني آن قطعة تاريخ يك قطعه چند بعدي است و كساني كه در مورد امام حسين(ع) و تاريخ كربلا مطالعه كرده اند گاهي يك بعد را مطالعه كرده اند و به آن توجه داشته اند و از بعد ديگر غفلت داشته اند ، اين باعث شده كه نتيجه مطالعاتشان آن گونه كه بايد ، منعكس كننده داستان كربلا نباشد مثلاً يكي از ابعاد تاريخ كربلا بعد عرفاني آن است از روزي كه امام حسين(ع) حركت و نهضت خود را آغاز كرد تا لحظة شهادت و حتي بعد از شهادت اين مسأله عرفان و توجه خاص به خداي متعال و شيفته بودن به لقاي پروردگار خيلي محسوس ، در تاريخ كربلا ديده مي شود ، هر كسي يك مطالعه سطحي هم داشته باشد خيلي زود به اين نتيجه مي رسد كه يكي از ابعاد اهمان روزهاسخنراني كردند اگر ما كلمات امام حسين (ع) را مطالعه كنيم مي بينيم كه بعد عرفاني آن در نما و نمود كامل دارد امام حسين(ع) فرمود : " رضا الله رضانا اهل البيت نصير علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين " در آن لحظات آخر هم به خداي متعال عرض مي كند : الهي رضاً بقضائك و صبراً علي بلائك لا معبود سواك اغثني يا غياث المستغيثين " وقتي در مسير به طرف كوفه مي آيند ، مي فرمايد : " انا للهعرض مي كند : لم استرجعت ، چرا انا لله گامام حسين (ع) مي فرمايد كه خواب ديدم هاتفي مي گفت : القوم يسرعون و المنايا تسرع بهم ، اين قافله مي رود و مركند : اولسنا علي الحق ؟ پدر مگرنيستيم ؟ امام (ع) فرمود : چرا عرض كرد : اذالانبالي ان نموت محقين ما از مرگ باكي نداريم .



يا وقتي از قاسم بن الحسن سوال مي كند ، مرگ در ذائقه تو چگونه است ؟ مي گويد: احلي من العسل ، هر كسي يك مطالعه سطحي هم بكند از آغاز تا انجام ، از خود امام ، از برادران ، فرزندان اهل بيت و اصحاب چيزهايي مي شنود كه مي بيند اينها با خدا مشغول بودند ، هميشه در ارتباط با خدا بودند و عالم ديگري داشتند .



اين داستان و تاريخ در عين عارفانه بودن براي ديگران آموزنده و سر مشق مي باشد و اگر كسي به آن بعد بيشتر توجه كند و به اين بعد بي توجه باشد ، در منعكس كردن اهداف كربلا ممكن است دچار اشتباه شود چنانچه عكسش هم همينطور است احيانا بعضي ها مي خواهند تاريخ كربلا را كاملاً يك حادثه طبيعي مثل بعضي از جنگهاي ديگر جلوه بدهند و به آن بعدش بي توجه هستند اين نظريه هم اشتباه است .



و اين كه وقتي يك عارفي داستان كربلا را مي خواهد بيان كند فقط توجه به اين بعد عارفانه اش داشته باشد اين هم اشتباه است .



اينها به عنوان مقدمه بود تا چند جمله اي در رابطه باشايد براي بعضي ها مفيد باشد : همبعثت رسول خدا (ص) اگر غدير و مسأله امامت را به دنبال نداشت نمي توانست اهداف خودش را تأمين كند و بعثت ناقص مي ماند و قرآن هم خيلي صريح فرموده كه : اليوم اكمرضيت (ع) در ملاء عنازل شد : اليمسأله امامت براي پيغمبر و علي (ع) مشكل زا بود و بي جهت نيست كه قرآن فرمودجمله حاكي از اين است كه پيغمبر درامامت علي (ع) نگراني هايي داشت زيرا در بين مسلمانها افرادي بودند كه اينها با امامت و جانشيني علي (ع) موافق نبودند اينها اگر مي ديدند پيغمبر مسأله امامت را جدي مي گيرد مشكل تراشي مي كردند كه كردند ، رنجها و مشكلات براي پيغمبر پيش مي آوردند ولي قرآن در عين حال به رسول خدا دستور مي دهد كه مسأله امامت بايد بيان بشود و خدا تو را حفظ مي كند اصل بعثت با رنج و مشكلات فراوان بود ولي خدا حفظ كرد و وعده داد مسأله امامت هم همين طور ، همانگونه كه رسالت بي امامت و بعثت بي غدير ، ناقص بود كساني كه تاريخ اسلام را درست مطالعه كرده باشند خيلي زود قبول مي كنند كه بعثت و غدير بدون داستان كربلا ناقص بود ، يعني اگر دنبال بعثت و امامت داستان كربلا نبود و امام حسين(ع)نهضت نمي كرد چيزي از اسلام و امامت و مكتب تشيع نمي ماند و همان طوري كه مسأله امامت متمم بعثت بود كربلا هم متمم امامت بود اول بعثو نيز با مطالعه تاريخ كربلا روششهادت امام حسين (ع) هم بدون اسارت اهل بيت ناقص مي ماند يعني اگر اين شهادت انجام شده بود و اسارت اهل بيت پيش نيامده بود ، و اهل بيت رنجهاي اين اسارت را تحمل نكرده بودند مسأله كربلا هم ناقص مانده بود ، حالا اگر ما بخواهيم داستان اسارت اهل بيت را نه از يك بعد بلكه از ابعاد مختلف مطالعه كنيم لازم است اول ببينيم انگيزه يزيد و يزيديان از اين اسارت چه بود .



جهت اول را مي توان در يك جمله بيان كرد كه مي گويند اهل بيت(ع)فرموده اند خدا را شكر كه دشمنان ما را احمق قرار داده است راستي همين طور است .



در داستان كربلا حماقتش باعث شد دست به چنين كاري بزند و روز به روز خودش را رسواتر كند اگر حماقت نداشت هيچ وقت دست به چنين كاري نمي زد و مسأله اصلاً مطرح نمي شد چون جنگي بين مسلمانان و كفار نبود كه اسارت و اسير گرفتن مطرح باشد در طول سفر اهل بيت ، به كوفه و شام مسأله اسيري به آن معناي اصطلاحي فقهي مطرح نبود فقط يك جا شخص ناداني به يزيد گفت " هب لي هذه الجاريه " يعني آن نادان گمان كرد كه اينها اسيرند مثل بقيه اسيرها ، به يزيد گفت كه اين خانم را يا اين دختر را به من بده .



كه وقتي آن خانم يا دختر احساس ناراحتي كرد زينب كبري سلام الله عليها فرمود اين كار شدني نيست و يزيد گفت مي توانم انجام دهم زينب عليها السلام فرمود مگر اين كه از دين اسلام بيرون بروي ( تو كه دين نداري ولي از همين تظاهر به دين بايد دست برداري تا بتواني حكم اسير بر ما بار كني ) مسأله اسارت مطرح نبود ، حماقت يزيد باعث شد كه اهل بيت را به شام ببرد و الا اگر همان شيطنت معاويه را داشت بايد بعد از داستان كربلا خيلي زود اهل بيت را به مدينه بر مي گرداند .



جهت دوم دشمني و كينه بود ، مي خواستند با اين كار دشمني شديد و كينه عميق خودشان را با اهل بيت نشان بدهند .



جهت سوم اين بود كه شايد بتوانند از اهل بيت جملاتي بشنوند و با آن جملات بر ضد امام حسين(ع)تبليغ كنند ، كسي كه اهل بيت را درست نشناخته باشد ، شايد به اين فكر مي افتد كه ما امام حسين(ع)و تمامي اصحابش را شهيد كرديم ، اهل بيتش را مي آوريم كوفه و شام ، اينها در هر قدم و هر منزل خواهند گفت " اشتباهي شده نبايد امامبهره برداري سياسنهضت امام حسين(ع)بكنند .اما بر عكس شد ، رفتار و گفتار اهل بيت سيدالشهداء مكمل برنامه او شد .



خوب مطالعه كنيم : ايجاب مي كرد كه بعد از شهادت امام حسين (ع) خود امام سجاد(ع)و زينب كبري عليها السلام به عمر سعد مثلاً بگويند تو با اين زياد مكاتبه كن ببين اگر راضي هست ما را از همين جا برگردان به مدينه ، يا به يزيد پيام بده كه اگر يزيد راضي هست ما از همين جا برگرديم به مدينه چنين چيزي در تاريخ نداريم كه تاريخ نيست كه امام سجاد(ع)يا زينب كبري عليها السلام و يا اهل بيت تقاضاي برگشتن از كربلا كرده باشند .



بله دختر امام حسين تا امام زنده بود عرض مي كرد : "ردنا الي حرم جدنا " يعني پدر با ما باش و با هم برگرديم به حرم پيغمبر ، اما بعد از شهادت پيشنهاد اين كه به مدينه برگرديم در تاريخ نيست سرش اينست كه امام سجاد(ع)و زينب كبري عليها السلام مي دانستند داستان كربلا بدون اين مسافرت ناتمام مي ماند همان طور كه خود امام حسين مي فرمود من اين سفر را بايد بروم و هر كسي كه مي آمد و خير خواهي مي كرد به او جواب مي داد و به سفرش ادامه مي داد .امام سجاد(ع)و زينب كبري عليها السلام هم وظيفاين اسارت رمعروف ، روشن تر مي شود : " اتاني رسول الله (ص) و قال يا حسين اخرج علي العراق فان الله قد شاء ان يراك قتيلاً.



ان الله قد شاء ان يراهن سبايا " يعني همان طور كه خدا شهادت امام حسين(ع)را خواسته تا بعثت و امامت و غدير از بين نرود ، اسارت اهل بيت را هم خواسته تا داستان كربلا از بين نرود .

اهل بيت در اين مسافرت كوفه و شام ، روششان مثل روش امام حسين(ع)از مدينه تا كربلا بود شما كلمات امام حسين(ع)را از مدينه تا كربلا كنار كلمات امام سجاد و زينب كبري از كربلا تا كوفه و شام و مدينه بگذاريد خيلي هماهنگ است اگر آن بعد عرفاني را بگوييم كه امام حسين(ع)مي فرمود : " رضا الله رضانا اهل البيت " و در آخر مي فرمود : " الهي رضا بقضائك " از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام هم همين طور است وقتي آن ستمگر به حضرت زينب مي گويد : كيف رأيت صنع الله بأخيك " زينب عليها السلام مي فرمايد : " ما رأيت منه الا جميلا " اين بعد عرفانيش كه زينب با تمام مصائبي كه ديده مي گويد من جز خوبي نديدم ، وقتي صحبت شهادت مي شود مي فرمايد داده شده اگر مقايزينب كبري عليهما السلام و امام سجاد (ع) مثل كلمات امام حسين است .



يك برنامه دنبتا 30 زن 20 تا 30 تا بچه است و فقطمعصوم بودند امام سجاد (ع) و امام باقر(ع)و به قولي زينب كبري عليهما السلام بقيه كه معصوم نيستند اما در عين حال در تاريخ از كوچك و بزرگ اهل بيت يك جمله كه با هدف امام حسين ناسازگاري داشته باشد ثبت نشده است اينها بچه بودند ، جوان بودند رنج ديدند ، خيلي صدمه و آزار ديدند ، طبيعي است كه گه گاهي شكايت كنند حرف دنيايي بزنند ولي اصلا ديده نشده است .



به همة كتابها مراجعه كنيد نخواهيد ديد كه جمله اي حتي از دهان بچه ابدهد اين سفر با اين خصوصيات و با بودن(ع) و امام باقر (ع) و زينب كبري عليها السلام واقعا متمم و منعكس كننده واقچون بنا بوده كه داستان امام حسين (ع) و قصه كربلا هميشه زنده بمامكنونه في قلوب المؤمنين " يا فرموان لقتل الحسين (ع) في قلوب المؤمنين حراره لا تبرد ابداً " يا فرموده اند : " ان للحسين(ع)معرفه مكنونه اي است كه از عالم غيب ترسيم شده و برايامام حسين (ع) و براي داستان كربلا در دل مؤمنان حرارتي و جوش و خروشي است كه هيچ وقت سرد نمي شود ، ائمه بعدي هم اصرار داشتند كه داستان كربلا فراموش نشود اگر امام سجاد به كوفه و شام نرفته بود ممكن بود داستان كربلا را به فراموشي بسپارند پس به همان ملاكي كه بعثت بدون غدير و امامت نمي شود و به همان ملاكي كه غدير و امامت بدون كربلا و عاشورا و شهادت امام حسين نمي شود ، به همان ملاك ، كربلا و شهادت امام حسين بدون اسارت امام سجاد و حضرت زينب نمي شود .



اين جمله از امام حسين در وسط يك روايت نقل شده كه فرمود : " ان لكم في اسوه يعني من سرمشق شما هستم .يكي از سخن هايي كه امام خميني قدس سره خيلي تكرار مي كرد ، از روز اول قيام تا روز آخر مي گفت و به آن عقيده داشت اين بود كه مي فرمود كار امام حسين براي ما درس بوده با اين كه با صراحت مي فرمود امام حسين(ع)از روز اول مي دانست شهيد مي شود و با علم به شهادت از مكه راه افتاد ولي كنارش هم مي فرمود براي ما هم درس است بايد درس بگيريم بايد ببينيم امام حسين چه راهي را براي ما ترسيم كرده است .همين طور اسارت اهل بيت مي تواند از جهات مختلف براي ما درس باشد .



اول اين كه اگر ما اقدامي براي دين كرديم و صورتاً شكست خورديم ، نگوئيم شكست خورده ايم چون در طول اسارت ، اهل بيت منكر بودند كه شكست خورده اند ، اين درس بسيار مهمي است براي تمام كساني كه در راه دين اقدام مي كنند چه اقدامهاي نظامي ، سياسي ، يا فرهنگي يا اجتماعي كه اگر شكست ظاهري پيش مي آمد و اقدامهايشان به نتيجه اي نرسيد ، فكر نكنند كه شكست خورده اند همان طور كه امام خميني قدس سره مكرر مي فرمود ما دنبال انجام وظيفه هستيم كسي كه انجام وظيفه كرد شكست برايش معني ندارد .



امام سجاد(ع)به ما ياد داده كه بعد از شكست ظاهري ، مؤمنان بايد متوجه باشند كه شكستي در كار نيست اگر اين روحيه را حفظ كنند مي توانند قدمهاي بعدي را هم بردارند .



روزي كه داستان مدرسه فيضيه پيش آمده بود و نسبت به حال و هواي آن روز براي مردم قابل تحمل نبود كه يك دسته بي دين بريزند در مدرسه و يك عده طلبه ها را بزنند و متفرق كنند ، همان روز خيلي ها فكر مي كردند كه دشمن در مرحلة اول زد و بست و تمايوان ايستاده بومحو شود ، يعني او دنبال مرام امام حسين (ع) بود مي گفت فكر نكنيد تمام شده ، فكر نكنيد كه بايد مدرسه را بشوييم و عمامه ها و نعلين ها را برداريتازه روز اول است و اين درسي بود كه از كامام سجاد (ع) و زينب كبري عليهما السلام گرفته بود ، ما بايد اين درس را فراموش نكنيم .



درس دوم شايد خيلي ها باورشان اين باشد كه انسان وقبايد حتماً ساكت باشد زينالسلام و امام سجاد (ع) ياد دادند كه چنين نيست در بدترين شرايط مي شود با رذل ترين افراد طرف شد و با منطق با او صحبت كرد به صورتي كه خود او از كارش پشيمان شود وقتي زينب كبري عليهما السلام به يزيد گفت : " فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحوا ذكرنا " هر كاري كه مي خواهي انجام بده ، نمي تواني ما را از تاريخ حذف كني نمي تواني ما را از دلها محو كني نمي تواني ما را از خاطره ها محو كني " فوالله لا تمحوذكرنا و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا ولن ترحض عنك عارها " اين ها فحش نيست منطق است .



از يكي از علماي قم شنيدم كه در داستان بي حجابي ، از حرفهاي رضا خان اين بود كه بايد در هر شهري سرشناسهاي آن شهر با زن بي حجاب به برخي محافل يا خيابان بيايند تا قبح بي حجابي از بين برود و آنقدر بي حيايي را به اوج رسانده بود كه دستور داده بود خود علما هم با خانمي بي حجاب در يك محفل عمومي شركت كنند تا مردم بدانند قصه تمام شده و علما هم قبول كرده اند انصافا افتخار ما شيعيان اين است كه در طول تاريخ علمايي داشته ايم كه هميشه پاسدار دين بوده اند . در روزهاي حساس از جان گذشتند ، از تمام ماديات گذشتند و دين را از دست ندادند ، اين افتخاري براي مكتب ماست .



آري از افتخارات ما شيعيان اين است كه در طول تاريخ يك عالمي كه قابل ذكر باشد نداشتيم كه دين را به دنيا بفروشد و اگر يك روز يك عالم با يك حاكم ظالم اسلامي سلامي يا مكاتبه اي داشته است وقتي بررسي مي كنيم مي بينيم آن هم براي حفظ و ترويج دين بوده است .



اين بزرگوار نقل مي كرد كه يا در گلپايگان يا در خمين از يك عالمي كه از بستگان امام خميني قدس سره هم بود خواستند كه بايد در يك محفل عمومي كه زنهاي بي حجاب هم هستند شركت كني و او گفت من در اين مجلس شركت نمي كنم به هر فشاري بود با تحميل زور اين عالم بزرگ را در آن محفل حاضر كردند وقتي اين عالم واردمجلس شد چون حرارت ديني و ديانت داشت فرياد زد اي مردم ، اين مجلس مجلس يزيد است و دستور دهندة تأسيس اين مجلس هم يزيد است و من همان سخني كه زينب به يزيد گفت امروز به رضاخان مي گويم و شروع كرد به خواندن خطبه حضرت زينب عليها السلام و مجلس را منقلب كرد مردم شروع كردند به گريه كردن و سينه زدن .



آنهايي كه مجلس را تشكيل داده بودند پشيمان شدند و براي رضاخان پيغام دادند كه اين جا اين اتفاق افتاد ، رضاخان گفت معترض چنين افرادي نشويد .



در طول تاريخ علماي ما پاسدار حرام و حلال بودند گاه گاهي مي بينيم در بعضي از روزنامه ها يا مجلات يا سخنراني ها به فقهاي شيعه اهانت مي شود كه من از باب خيرخواهي مي گويم از باب اين كه طلبه اي هستم كه شرح حال علما را مطالعه كرده ام مي گويم ، از دروغ هاي تاريخ اين است كه بگويند علماي ما نان را به نرخ روز مي خورند بلكه فقهاي ما همه چيزشان را در راه دين دادند .



دربارة شهيد اول مي گويند : " سجن ثم قتل ثم صلب ثم احرق " اول زندانش كردند ، بعد شهيدش كردند بعد جنازه اش را به دار زدند بعد جنازه اش را آتش زدند اگر اين ها اهل دنيا بودند و با دنيا دارها مي ساختند چرا شهيد مي شدند ؟ چرا مرحوم شيشد سر دار برود ؟ براي حفظ دين .اگر شيخ فالله نوري از آن تشخيصي كه داشت دست بر مي داشت كاري با او نداشتند .در طول تاريخ علماي ما به تبعيت از امام حسين(ع)و امام سجاد(ع)و با درس گرفتن از كربلا هميشه پاسداران دين بوده اند .



رحمه الله عليهم اجمعين .



خطيب تواناحضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عبدالكريم شرعي اصلي ترين هدف قيام احاكميت خدا در قال الحسين (ع) " فلعمري ما الامام العامل بالكتالحق و الحابس نفسه جان ، محو حدل هاي همة خداپرستان كانوشد كشته كه عسر برپاست ز وي اصول اسلام دين ، زنده به هاول ز جوان خود گذشتن مصداق عدالت حسين است يكي از سؤال هايي كه در مورد زندگي حضرت اباعبدالله(ع)هميشه مطرح بوده ، سؤال از علت يا علل قيام آن حضرت است و يكي از اهداف بزرگ اقامة مجالس عزاي سيدالشهداء(ع)در طول تاريخ ، آشنا شدن مردم با انگيزه ها و علل قيام آن پيشواي آزادمردان و الگوگيري از حركت آن بزرگوار مي باشد .



بهترين راه براي رسيدن به پاسخ سؤال مذكور ، بررسي كلمات و خطبه هاي سيدالشهداء است وقتي سخنان امام حسين(ع)را مطالعه مي كنيم مي بينيم چند مطلب بيشتر مورد توجه قرار گرفته .



گاهي از شيوع فساد ، تغيير احكام خدا ، لزوم نهي از منكر و مبارزه با بدعتها و انحرافها سخن مي گويند و گاهكنند و گاهي لزوم مبارزه نالايق و در هم شكستن قدرت او و برقرار كردن حكومت صالح را يادآور مي شوند .



كه مي توان گفت مسأله اخير ، مهم ترين هدف قيام ابا عبدالله(ع)بوده است زيرا حكومت ها و زمامداران جامعهفساد جاصنفان من امتي انفسدت امتي قيل و من هما يا رسول الله ؟ قال الفقهاء و الامراء " جامعه به دست علم و قدرت مي چرخد و هيچ سازندگي و آباداني بدون علم نمي شود و هيچ برنامة مفيدي بدون توان و قدرت ، اجرا نمي گردد .



اگر دانشمندان يك جامعه صالح باشند و به نفع دنيا و آخرت مردم ، برنامه و دستورالعمل بدهند و زور مندان و حاكمان جامعه ، آن برنامه ها و دستورالعمل هاي مفيد را به كار بندند ، جامعه رو به سعادت خواهد رفت و دين و دنياي مردم تأمين خواهد گرديد .



در روايت داريم هيچ يك از احكام به اهميت زمامداري نمي رسد : " ولم يناد بشئ كما نودي بالولايه " زيرا حكومت صالح ، زمينه ساز بندگي پروردگار ، اجراي احكام خدا ، احقاق حقوق و رشد فضايل و نابودي رذايل است و به عكس حكومت ناصالح زمينه شرك ، تعطيل احكام خدا ، ضايع شدن حقوق و پيدايش رذايل و فساد را فراهم مي كند مسأله حكومت و شكل آن و صفات حاكمان و نحوة رابطه زمامداران با مردم هميشه مورد توجه مصلحان و انديشمندان و مردم آگاه بوده است .



لزوم حكومت براي جامعه ميل به زندگاني اجتماعي و تشكيل گروه ، جز سرشت بشر است به علاوه انسان با زندگي دسته جمعي مي تواند بهتر به تكامل برسد ، آسان تر با مشكلات مبارزه كند و با تقسيم كار و همكاري مي تواند نيازهايش را راحت تر و بهتر برطرف سازد .



براي رسيدن به اهداف مذكور ، بشر زندگي جمعي به وجود آورده و جوامع تشكيل شده اما از طرف ديگر طبع بشر فزون خواه و تجاوز طلب است و به حق خود قانع نيست .



بشر مي خواهد همه چيز را حتي همنوعانش را به استخدام خود درآورد و به همين علت داشتن حكومت و قانون براي تأمين امنيت و روابط صحيح باهمنوعان ضرورت مي يابد .



تاريخ گواه است كه بشر هميشه براي داشتن حاكمان لايق و قوانين عادلانه تلاش كرده و هيچ گاه از اين مسأله اساسي غافل نبوده است .



نقش حكومت در زندگي انسانها از حكومتي كه يك جامعه انتخاب كرده و يا تحمل مي كند مببريم ، زيرا شخصيت انسان در انتخاب نمودار مي شود ، انتخاب شغل ، دوست ، همسر ، دين ، حكومت و .



بيانگر طرز تفكر انسان است هر كس به مقتضي فهم و درك و نوع ارزشهايي كه معتقد است انتخاب مي كند حكومت نمي رسد حكومت بر ديگر شؤعلي (ع) مي فرمود : " و ليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه " جامعه وقتي رو به صلاح مي رود كه حاكمان و فرمانروايان آن صالح باشند و فرمانروايان در صورت بيداري ، تعهد و پايداري جامعه به انحراف نمي افتند .



پيامبر اكرم حكومت فاسد را از هر دشمني خطرناكتر و از هر آشوبي نابودكننده تر مي دانند و مي فرمايند: " ليست اخاف علي امتي غوغا تقتلهم و لا عدوا يجتاحهم ولكن اخاف علي امتي ائمه مضلين ان اطاعوهم فتنوهم و ان عصوهم قتلهم " نظريه اسلام در مسأله حكومت اسلام دين مطابق با فطرت و جامع و كاملي است و هيچ يك از نيازهاي اساسي بشر را بدون پاسخ نگذاشته در حديث آمده : " ان الله في كل واقعه حكما يشترك فيه العالم و الجاهل حتي ارش الخدشه " ديني كه در مورد تمام افعال و اقوال و افكار بشر حكم دارد و حتي حكم يك خراش وارد به بدن را فراموش نكرده آيا مي شود در مورد مسأله سرنوشت ساز حكومت جامعه حكمي نداشته باشد و تكليف مردم را مشخص نكرده باشد ؟ هرگز ! اسلام در هيچ دوره اي جامعه را بدون سرپرست رها نكرده است .اولين حاكم بر بشر خداوند است هيچ موجودي از ولايت و قيمومت خداوند ، خارج نيست .خداوند ، خالق جهان ، مالك و ولي و صاحب اختيار همه مخلوقات از جمله انسان است .



هيچ كس جز خدا اولا و بالذات حق فرماندهي ، امر و نهي كردن ، و محدود نمودن بشر را ندارد .



" له ملك ، له الحكم و له الامر " فرمانروايي و صاحب اختياري براي اوست .



پروردگار عالم ، اجازه نمي دهد ، انسان از هر كسي فرمانبري كند به انسان خطاب مي كند : اي انسان ! اي افضل مخلوقات روز زمين ! تو بالاتر از اين هستي كه از هر كسي تبعيت كني و به دنبال هر صدايي حركت نمايي و تسليم امر هر كسي باشي.



قدر خود را بدان خود را زير سرپرستي هر كسي قراتر نده تنها از خداوند و پيامبر و اولوالامر اطاعت نما " اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم ." به جاي آنكه يك انسان ضعيفي را ولي خود قرار دهي ، خدا را كه بر همه چيز قادر است ولي خود قرار ده .



" مثل الذين اتخذو من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت " انسان چون آزاد است خودش يا بايد ولايت خدا را بپذيرد تا با كل هستي هماهنگ شود يا ولايت طاغوت را قبول كند .



( ام اتخذوا من دون الله اولياء فالله هو الولي ) وظيفه و مسؤوليت مردم در قبال حكومت هر كس بايد نسبت به سرنوشت خود احساس مسؤوليت كند ، اختيار خود را به دست هر كسي ندهد و حاكميت هر كسي را قبول ننمايد .



در اسلام پستها امانتند و امانت را بايد به افراد لايق و صالح و امين سپرد قرآن كريم مي فرمايد : ( ام الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها ) تفسير نورالثقلين طي روايتي امانت مذكور در آيه را به زمامداري تفسير كرده .



ترجيح دادن نالايق بر لايق در واگذاري پستها از نظر اسلام ، خيانت به خدامسلمانان استپيغمبر (ص) فرمود : " من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم من هو اولي بذلك و اعلم بكتاب الله و سنه نبييه فقد خان الله و رسوله و جمع المسلمين " گفتيم : هيچ كس جز خداوند حق فرمانروائي و ولايت بر بشر ندارد ، در چه صورت ولايت الله در جامعه استقرار مي يابد ؟ براي پياده شدن و استقرار ولايت خدا در جامعه ، دو شرط لازم است 1 ـ حاكم از طرف خدا مشخص شده باشد .



2 ـ قانون خدا اجرا شود .



قانون خدا به وسيلة وحي به بشر ابلاغ مي شود و هر فرمانروايي بايد از طرف خدا مجاز به فرماندهي و حكومت باشد ، تسليم شدن به حكومتي كه از جانب خدا اجازه ندارد ، نوعي شرك به خداست .



تفسير نوالثمن دون الله الهه ليكونوا لهم عزا ) حدامام صادق (ع) نقل مي كند : " ليس العباده هي السجود و لا الركوع و انما هي طاعه الرجال من اطاع مخلوقا في معصيه الخالق فقد عبده " عبادت ( تنها ) سجود و ركوع نيست بلكه حقيقت عبادت ،معصيت خالق اطاعت كند ، او را پرستش كرده اامام صادق (ع) فرمود : پذيرش حكومت نالايق و تسليم شدن به فرمان كسي كه خداوند به اواجازه فرمانروايي و راعمال صالحة انسان مي قال الصادق (ع) " لا يقبل الله من العباد الاعمال الصالحه التي يعملونها اذا تولوا الامام الجائر الذي ليس من الله .



" هيچ گاه زمين از حاكم مجاز از طرف پروردگار ، خالي نيست پيامبر اكرم در روايتي ـ در ذيل آيه 59 سورة نساء ـ " اولي الامر " و سرپرستان جامعه بعد از خود را مشخص نموده و ائمه دوازده گانه را نام بردند و همانطور كه پيش از اين ذكر شد ، اسلام ، مسأله حكومت را مهمل نگذاشته و تكليف مردم را حتي در دوران غيبت امام زمان " عج " نيز مشخص كرده است در روايات " ائمه " صفات حاكم مجاز ـ ولي فقيه عادل ـ بيان شده است .



روايات در باره همكاري نكردن با حاكمان جور حتي مراجعه نكردن به دادگاه آن ها براي احقاق حق چون متضمن به رسميتن شناختن آنهاست ، فراوان وجود دارد .



همانگونه كه پذيرش حكومت و رهبري نالايق ، موجب امام عادل ، موجب عفو و بخشش پروردگارامام باقر (ع) فرمودند : " لاعفون عن كل رعيه في الاسلام دانت بولايه كل امام عادل من الله .

" وظيفة دانشمندان و آگاهان جامعه در مسأله حكومت ارزش جوامع و كشورها به منابع انساني و افراد صالح و لايق آن كشورهاست نه منابع معدني و ثروتهاي مادي آنها داشتن منابع و ثروت هاي مادي بدون داشتن افراد لايق ، طمع استثمارگران و استعمارگران را بر مي انگيزد و موجب تجاوز به صاحبان اصلي منابع مي شود .



هر قدر جامعه اي افراد آگاه و دلسوز بيشتر داشته باشد ، سعادتمندتر است .



عالمان متعهد چراغ ها و راهنمايان جامعه اند كه دوست و دشمن را معرفي و راه و چاه را به مردم نشان مي دهند .



كساني كه زودتر خطر را حس مي كنند بيشتر مسئوليت دارند .



اگر در اطاقي كه ساكنانش خوابند ، آتش سوزي رخ داده ، دود همه جا را گرفته و آتش در حال پيشروي است ، يك نفر بيدار شود بايد بقيه را بيدار كند و از خطر نجات دهد .



آگاهان جامعه بايد چشم بينا و زبان گويا و مدافع جامعه باشند .



عالمي كه به مسئوليتش عمل نكند ، مغبوض پرودگار و مورد لعنواقع مي شامام صادق (ع) مي فرمايد : " ان العالم الكاتتلعنه كل دابه حتي دواب الارض الصغامام حسين (ع) اواخر عمر معاويه براي 1000 نفر صحابي و تابعي سخن گفتند و مسئوليتجامعه را گوشزد كردامام حسين (ع) كردامامبارزه در برابر حاكمان فاسد را گوشزد كردامام حسين (ع) مي بيند جهل تودة مردم و بي تفاوتي خواص ، موجب شده كساني كه عمري با اسلام مبارزه كردند و آخر به ناچار اظهار اسلام نمودند زمام امور مسلمانان را در دست بگيرند و به تدريج به اهداف و برنامة خود مي رسند .



فحشا و منكرات را رواج داده اند ، افراد نالايق و پليد را بر مردم تحميل نموده و افراد لايق را قلع و قمع كرده اند حقوق مستضعفين را پايمال مي نمايند و بيت المال را صرف هوس هاي خود مي نمايند و در صدد نابود كردن اسلامند و در اين حال مسلمانان در خوابنشان نمي دهامام حسين (ع) در سالهاي آخر عمر معاويه از تمام كساني كه رسول خدا را ديده و افتخار صحابگي آن حضرت را داشتند و نيز اولاد آن ها از هر بلدي از بلاد اسلامي بودند ، دعوت كرد و براي همه نامه نوشت و همگي از صحابه و تابعين تا حدود هزار نفر در مني حاضر شد ند و براي آنها سخنراني نمود و جنايات معاويه را تذكرداد و بي تفاوتي حاضران را سرزنش كرد و فرمود " تمام اين مصيبت ها به خاطر آن است كه زمان امور در دست افرا لايق و شايسته نيست زمام امور بايد به دست آنها باشد كه عالم به احكام خدا و حلال و حرامند و شماييد كه داراي اين مقام مگر براي تفرق شما از حق و اختلاف شما درپيغمبر (ص) با وجود دليل روشن و اگر شكيبا بوديخدا تحمل مي نموديد ، زمام امورگرديد و امور در دست شما اجرا مي شد ولي شما خودتان ظالمان را در مقام خود جاي داديد و امر حكومت خدا را به آن ها واگذاشتيد تا با شبهه كار كنند و در شهوت دلخواه خود پيش روند .



آنان را بر اين مقام مسلط نكرد مگر فرار شما از مرگ و دلخوش بودن شما بدين زندگي چند روزة دنيا تاتوانان را زير دست آنها كرديد تا برخي را برده و مقهور كنند و بربيچاره نمايندپيامبر اكرم (ص) در مورد زمامداري بني اميه به مردم هشدار داده بود خاندان پليد بني اميه از گذشته تاريخ ، مظهر فساد ظلم و تباهي و عصبيت فاميلي و پيرو شهوات بودند .



" اميه " مرد بدنامي بود كه معترض زنان مي ششد به فحشا و زنا معروف بود .



به ده سال جلاء وطن محكوم شد ، به شام رفت و در شام با زن يهوديه شوهر داري زنا كرد و فرزند زنا را به خود ملحق نمود و زن خود را در زندگي خودش به او داد .



روايات در اين كه بني دشمن پيغمب و شجره ملعونه و آفت اين امتند فراوان است .



در كتب تفسير و حديث اهل سنت آمده : رسول گرامي اسلام در خوابچون بوزينگان به منبرش بر مي جهند ، پيغمبر (ص) غمناك شد و پس از آن ديگر كسي او را خندان نديد ، خداوند اين آيه را نازل فرمود : ( و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنه للناس و الشجره الملعونه في القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغياناً كبيرا ) ابن عساكر از ابي ذر نقل كرده كه پيامبر فرمود : وقتي بني اميه به چهل تن برسند بندگان خدا را به غلامي و كنيزي مي گيرند و مال خدا را در اموال خود وارد سازند و كتاب خدا را به كار نبندند .



خاندان ابوسفيان ، كافراني به لباس اسلام خاندان بني اميه در جاهليت ، رهبري نظامي قريش را در اختيار داشتند و تا آخرين روزهاي ممكن در برابر ااي جز پذيرش اسلام نديدند ، ايمان آوردند .



علي (ع) در نامه اي به معاويه مي نويسد : " و ما اسلم مسلمكم الا كرها " نفاق ابوسفيان شواهد نفاق ابوسفيان و معاويه در تاريخ ، فراوان است وقتي خلافت به عثمان ـ از بني اميه رسيد ابوسفيان گفت : " يا بني عبد شمس تلقفوها تلقف الكره فوالله ما من جنه و ال نار " .



اي بني عبد شمس ! خلافت را مانند توپ ـ در فاميل خود ـ دست به دست كنيد .



به خدا نه بهشتي در كار است و نه در جهنمي .



وقتي پيامبر رحلت فرمود ابوسفيان در مكه مشغول تحريك و تهيج فتنه عليه اسلام شد و خواست مردم را به ترديد افكند " سهيل بن عمرو " نقشه هايش را نقش بر آب كرد خطبه اي خواند و گفت : به خدا سوگند ! من مي دانم اين دين ، مانند آفتاب كه به مشرق و مغرب عالم مي تابد، جهانگير خواهد شد ، ابوسفيان شما را فريب ندهد ، او خودش نيز آنچه را كه من مي دانم ، مي داند لكن سينه اش از حسد نسبت به بني هاشم ناراحت و سنگين خواست با روشن كردن آتشتضعيف نمايد كه با بيدامعاويه همربدر شركبه دست علي (ع) كشته شد و عمرو به دست علي (ع) اسير گشت و معاويه فرار كرد ، وقتي به مكه رسيد ، ساق پاهايش ورم كرده بود كه تا دو ماه معالجه مي كرد و به نقل علامه كراجكي ـ در كتاب التعجب ـ معاويه در سال فتح مكه در يمن بود ، وقتي شنيد پدرش اسلام آورده ، نامه اي به او نوشت و با نظم و نثر او را سرزنش كرد و خود در شرك بماند تا به مكه آمد و در آنجا مأوايي نيافت ، به مدينه آمد خود را بر پاي عباس عموي پيامب افكند و اظهار اسلام كرد ، عباس از او شفاعت نمود و پيامبر او را عفو فرمود .



اسلام او 5 يا 6 ماه قبل از رحلت پيامبر بود .



اگر معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد پيامبر بزرگوار اسلام بارها خطر معاويه را گوشزد كردند ، روايات در لعن و نفرين بر معاويه ، فراوان وارد شده است .



يك نمونه اين روايت است : " اذا رأيتم معاويه علي منبري فاقتلوه " حسن بصري كه يكي از روايمسلمياكرم (ص) مي ديد ابوسفيان و معاويه كه بستبه دست علي (ع) كشته شده و شخصيتشان با قدرت اسلام پايمال شده ، براي نابودي اسلام تلاش مي كنند و مي خواهند طريقة بني اميه و شريعت جاهلي را بازگردانند ، كينه ها از اسلام در دلشان انبار شده و منتظر انتقام جويي هستند ، نقشه دارند تا به مقام زعامت و حكومت مسلمين برسند و تحت پوشش خلافت پيغمبر در براندازي اسلام اقدام كنند پيش بيني هاي پيامبر محقق شد و اين خاندان پليداز جهل و بي تفاوتي مسلمانان استفنقشه هايشان را يكي اگر نبود قيام اباعبدالله الحسين (ع) آن ها به همه اهداف خود رسيده بودند .



معاويه ، مقدمات بازگشت حكومت جاهلي را فراهم نمود الف : استفاده از جهل مردم مشكل عبا سابقه و شخصيت موجه اسلام بود ـكه با خاندان علي (ع) ميانة خوبي نداشتند مخالف او بودند .



سوابق ننگين خاندان او اجازه اداعاي چنين مقام والايي را نمي داد ، معاويه به همراه پدر و اكثر اعضاي خانواده اش سال ها در برابر اسلام مقاومت كردند و پس از اظهار اسلام ، جز طلقاـ و آزادشدگان ـ شناخته مي شدند و اين خود ، عنواني تحقير آميز بود .



عبدالله عمر در جواب نامه معاويه نوشت : شما را چه به خلافت ! اي معاويه ! تو از طلقا هستي ! عايشه نيز به معاويه گفت : تو از طلقا هستي كه خلافت براي آنان حلال نيست .



عامل مهمي كه به معاويه كمك مي كرد ، منطقة حكومتش بود ، شاميان از مركز اسلام دور بودند و سوابق افراد را نمي دانستند ، آنها به دست معاويه تربيت شدند ، اسلام را از زبان طرفداران بني اميه شنيدند و معاويه به آنها گفته بود : " نحن شجره النبوه " و نيز او با عنوان كاتب وحي و " خال المؤمنين " كوشيد تا موقعيت ديني خود را تحكيم كند و گفته اند در آن زمان كساني در شام بودندكه مي گفتند : اگر معاويه ، پيغمبر نباشد ، نصف پيغمبر است و بعضي بر او " السلام عليك يا رسول الله " مي گفتند .



مزدوران براي مردم شام حديث جعل مي كردند كه پيامبر فرموده : " الامناء عندالله ثلاثه جبرئيل و انا و معاويه " از طرف ديگر معاويه بايد خاندان پيغمبر را كه صاحبان اصلي خلافت بودند در نظر ها منفور نمايد تا كسي آنان راسيوطي نقل مي كند : روزي بيش تز 70 هزار منبر به علي (ع) مي شد .



ابن اجواني العن به علي (ع) و پيروانش مي نمود " از افسران ارشد علي (ع) به او گفت : بعد از اين سخنان كه مي گويي و اين نبرد كه مي نمايي فرداي قيامت و حساب است از خدا بترس كه از اين ايستگاه تو مي پرسند از اين جنگ و حمله چه مي خواهي گفت : من با شما جنگ مي كنم براي آن كه صاحب نماز شما نماز نمي خواند و شما هم نماز نمي خوانيد و او خليفة ما را كشته است و شما او را در كشتن خليفه ياري كرده ايد .



هاشم مرقال گفت : تو را با عثمان چه كار است ؟ او را اصحاب رسول خدا و فرزندان اصحاب آن حضرت وقراء قرآن كه همه اهل دين و علم هستند ، و يك چشم به هم زدن كار دين را مهمل نگذاشته اند ، كشتند و اما اين كه گفتي صاحب ما نماز نمي خواند ، بدان صاحب ما كسي است كه نماز بجا مي آورد و داناترين خلق خدا به دين خدا و نزديكترين همه به رسول است .



اين لشكر كه با من مي بيني همگي از قراء قرآنند شب ها به عبادت و تهجد بيدارند .



متوجه باش ! اين اشقيا يعني معاويه و مزدورانش تو را گمراه نسازند .



سخن صادقانه هاشم مرقال در جوان اثر كرد ، گفت : آيا براي من توبه هست هاشم گفت : آري ! خدا توبه قبول مي نمايد و از گناهان مي گذرد و جوان برگشت .



ب : خون خواهي عثمان بهترين دستاويز عليه امام علي (ع) معاويه ، نياز به دستاويزي داشت تا عليه امامي كه مسلمانان بر او پذيرفته انمعاويه ادعا كرد : علي (ع) عثمان را كشته ـ با آن كه حضرت علي مخالف قتل عثمان بود ـ و او بايد به عنوان ولي دم از كشندگان قصاص كند ، تكيه گاه معاويه از آغاز ، تمسك به خويشاوندي با عثمان و معرفي خود به عنوان ولي دم او بود .



اين امر به مرور در ذهنيت شاميان به انقال خلافت موروثي از عثمان به معاويه ، تبديل شد و معاويه ، مهمترين نقش را در اين باره ايفا كرد .



خون خواهي عثمان ، دستاويز بود زيرا او بعد از رسيدن به حكومت ، قاتلين عثمان را آزاد گذاشت به علاوه طبق شهادت تاريخ معاويه نه تنها از عثمان در برابر شورش مسلمانان مظلوم و خشمگين دفاع نكرد بلكه به قتل او كمك كرد تا بعد از قتل از آن در طريق رسيدن به خلافت استفاده كند ، عثمان در اوج گرفتاري خود متوجه اين امر شد ، نامة عتاب آميزي به معاويه نوشت ، يك مرتبه كه عثمان از او استمداد كرده بود ، معاويه با دو نفر به مدينه آمد و شبانه نزد عثمان رفت ، عثمان گفت : كمك ـ.

آورده اي ؟ پاسخ داد ، تنها با دو نفر آمده ام ، عثمان گفت خدا به تو خير ندهد اگر من كشته شوم به خاطر تو كشته مي شوم .



ج : ترويج عقيده به جبر براي خنثي كردن هر نوع مخالفت عقيده به "جبر " سابقه جاهلي دارد اما در دوره بني اميه فراگير شد ، عثمان مي گفت : عمل و كوشش هيچ نفعي ندارد زيرا همة كارها به دست خداوند است .



شورشيان ، از عثمان خواستار خلع خود از خلافت بودند اما عثمان گفت : لباسي را كه خداوند به وي پوشانده است از تن خود به در نخواهد آورد .



معاويه نيز مي گفت عمل و كوشش هيچ نفعي ندارد ، چون همه كارها به دست خداوند است و زماني ديگر گفت : اين خلافت امري از خداوند و قضاي الهي است و در برابر مخالفين با ولايتعهدي يزيد مي گفت : اين كار قضاي الهي است و در قضاي الهي كسي را اختياري نيست .



" و ان امر يزيد قضاء من القضاء و ليس للعباد الخيره من امرهم " پس كساني كه با حكومت يزيد مخالفت كنند در حقيقت به جنگ با اراده خدا رفته اند .



د : سركوب معترضين به اتهام ايجاد اختلاف و خروج از دين به وسيله معاويه ، مايه هاي عملي اصل غلط " الحكم لمن غلب " پايه گذاري شد .



اگر حاكمي بتواند با زور همة مخالفان را سركوب كند و براي خود از مردم بيعت بگيرد در اين صورت ، جماعت بوجود آمده و نفس جماعت مشروعيت مي آورد و هر كس با چنين حاكمي دربيفتد ناقض جماعت مسلمين است و محكوم به اعدام مي گردد .



معاويه هجر و يارانش را به همين جرم اعدام كرد و كم نبودند كساني كه مشروعيت خلافت يزيد را پذيرفته بودند و امام حسين را ناقض جماعت مسلمانا" عبدالله عمر " به امام گفت : جماعت مسلمرا دچار تفرقه نكن .



دختر عبدالرحمن بن طاعت و جماعت باقي بماامام حسين (ع) در خطبه اي كه دشورش در برابر حكومت تحريف كنندة دي" .

ايهاالناس ان رسول الله (ص) قال من رأي سلطاناً جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا بعهدالله مخالفا لسنه رسول الله يعمل في عبادالل بالائم و العدوان فلم يغير عليه يفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله الا و ان هوالء قد لزموا طاعه شيطان و تركوا طاعه الرحمن و عطلوا الحدود و استأثروا بالفي ء و احلوا حرامه و حرموا حلاله و انا احق من غير " رسول خدا فرمود " هر كس ببيند ، سلطان ستمكاري را كه حرامهاي خدا را حلال قرار دهد ، عهد خدا را بشكند و مخالف سنت پيغمبر باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار كند پس به كاري و به گفتاري بر او انكار نكند و مخالفت نورزد سزاوار است كه بر خدا كه او را در جايگاهي كه براي عذاب او مقرر شده وارد سازد ، آگاه باشيد ! اين مردم ، ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل و "فيئ " و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال ساخته اند و من سزاوار ترين كس هستم كه بر آنان انكار كند .



يزيد ولايت نداشت چون فاقد صلاحيت رهبري بود بنابراين ، خروج بر او جايز و قيام عليه او واجب بود از نظر اسلام ، قيام عليه زمامداران نا اهل و ظالم نه تنها موجب خروج از دين و خلاف ارادة خداوند نيست بلكه وظيحكومت بر مردم از ديدگاه علي (ع) و معاويه رفديدگاههاي اوست و هر كس آمي انديشد ، حكومت در نظر علي (ع) وسيله ايت نه هدف .



حكومتي كه ايده آل زندگي و اشباع كننده حس جاه طلبي باشد از نظر امير مؤمنان از استخوان خوكي كه در دست انسان مبتلاي به بيماري خوپر وصله اي كم قيمت تر است .



در نظر علي (ع) آن موقع ، حكومت ارزشمند است كه وسيلة پاحقاق حق و خدمت به مردم و ايجاد مباشد .



زندگي علي (ع) هم شاهد بر اين طرز تفكر بود .



اما حكومت در نظر معاويه ، هدف است ، اشباع كننده حگرائي و رمعاويه ، بعد از تحميل صلح بر امام مجتبي (ع) اعتراف كرد و گفت : اي اهل كوفه ! من با شما نجنگيدم نماز بخوانيد ، زكات بدهيد و حج خانه خدا برويد ، اين كارها را انجام مي داديد ، من با شما جنگيدم تا بر شما امارت و حكومت نمايم و به مقصد خود رسيدم .



چنين كسي براي تثبيت پايه هاي حكومت خود از هر وسيله اي استفاده مي كند ، معاويه ، افراد لايق را كنار زبه دنيا فروش را به كار گماشت .



دوستان علي (ع) را از دم شمشير گذراند ، با بدعت ها اساس شريعت را متزلزل كرد ، بيت المال را صرف تجمل گرائي و هواهاي نفساني خود نمود و كارگزارانش به انجام كارهاي خلاف ، ابهت مخالفت با احكام اسلامي را شكستند .



در كتاب " پرتوي از عظمت حسين " آمده : " معاويه " قرارداد ننگين پرداخت باج سالانه به مسيحيان را براي تثبيت حكومتش امضا كرد ، با استخدام مستشاران مسيحي ، امور مالي كشور را به آنان سپرد و نوشته اند : يزيد با مشورتِ " سرجون " مسيحي كه وزيرش بود عبيدالله را به استانداري كوفه نصب كرد لازم به ذكر است كه علامه اميني رحمه الله در جلد يكم ، دهم و يازدهم كتاب شريف الغدير ، جرائم معاويه را ذكر كرده كه فرصت نقل آن ها نيست .



اما بزرگترين خيانت و بدعت معاويه ، تحميل ولايتعهدي يزيد و به انحراف كشانيدن خلافت از مسير اصلي آن بود .



وي رسم خلافت را برانداخت و ملوكيت موروثي را جانشين آن نمود .



حكومت موروثي داراي دو ويژگي است : 1 ـ تعيين جانشين توسط سلطان پيشين .



2 ـ تعيين فرزند يا يكي از اعضاي خاندان سلطنت به عنوان جانشين كه اين دومي در زمان معاويه مطرح شد ، بدون اينكه كوچك ترين خصلت ديني ، سياسي و يا نظامي مشخص داشته باشد .



تمام پليدي هايشچرا امام حسن (ع) و امام حسين (ع) در زمان معاويه قيام نكردند ؟ معاويه با تمام پليدي هايش ـ كه قسمتي از آن ها را بر شمرديم ـ ظواهر امر را رعايت مي كرد ، نقاب دين بر چهره داشت ، با حربة دين به جنگ دين آمده و حيله گر بود به گونه اي عمل نمود كه حتي ياران اممبارزه در زمان او به نتيجه نمي رامام مجتبي (ع) ديد اگر با همان ياران باقي مانده ، جنگ را آغاز كند ، همه كشته مي شوند ، بدون آنكه نتيجه اي براي حفظ عدالت داشته باشد .



چراغبا آن ارتش نيرومندهميشه خاموش كند ، صلح امام مجتبي (ع) موقتاً از خاموشي آن چراغ جلوگيري نمود تا شرايط مساعد شود .



معاويه مي توانست با دستگاه تبليغاتي وسيع خود از راويان دروغگوي حديث گرفته تا محراب و منبر شهادت را بي اثر سازد ، در اين صورت ، ميدان براي يكه تازي هاي او و اجراي هدف هاي شومش ككاملاً آماده مي گرديد به همين دلائل امحسين (ع) نيز در زمان معاويه قيام ننمود .



اگر سيدالشهداء قيام نمي كرد با حكومت يزد" علائلي " مي گويد : براي آن كه معناحسين بن علي (ع) را درك كنيم ، بايد يزيد را بشناسيم و براي آن كه يزيد را بشناسيم بايد به تربيت خانوادگي او توجه كنيم زيرا محيط تربيت در تكوين شخصيت انسان ، مؤثر است .



مادر يزيد " ميسون " دختر بجدل كلبي است .



بني كلب پيش از اسلام ، مسيحي بودند و بعد از اسلام هم هنوز افكار و عادات مسيحيت را كنار نگذاشته بودند و يزيد در چنين قبيله اي بزرگ شد .



برخي استادان يزيد ، مسيحي بودند به همين جهت تربيت فرزند خود " خالد " را نيز به يك مسيحي واگذار كرده بود و مسيحيان را به خود نزديك كرده و به عادات آن ها عمل مي نمود و با ايشان مشورت مي كرد .



يزيد بوزينه اي به نام " ابوقيس " داشت ، بر او لباس حرير مي پوشاند و بر خر وحشي سوارش مي كرد و در مسابقه اسب دواني شركت مي دايزيد با صراحت اظهار كفر مي نملعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل يزيد ، جواني بد خو ، عياش ، آلوده به گناه ، سگ باز ، ميمون باز ، و زناكار ـ حتي با محارم ـ بود .



" عقاد " مي نويسد : شب و روز يزيد به مي گساري و اشتغال به تار مي گذشت ، از مجلس زن ها و نديمان خويش جز براي شكار بر نمي خواست و هفته ها در شكار بي خبر از امور كشور به سر مي برد .



تفاوت اساسي يزيد با معاويه ، آن بود كه يزيد ، حيله گري پدرش را نداشت ، علنا احكام اسلام را زير پا مي گذاشت و مرتكب گناهان بزرگ مي شد و همين موجب رواج گناه در جامعه اسلامي شده بود .



در دوران او در مكه و مدينه هم شرفداكاري و خون هاي يارانش، نابود سازد لذا امام حسين (ع) سكوت را جايز ندانست.



شكل مبارزه اي كه هر امامي انتخاب مي كند ، بر اساس شرايط و ارزيابي قدرت ها و جبهه گيري دشمن است .



گاهي سبه راه اين است كه يك فرد چگفتيم هدف اصلي سيدالشهداء (ع) برقراري حكومت الهي بود ، حكومتي كه در آن قانون خدا حاكم باشد و مجريان و آمرانش از جانب خدا مجاز بوده و قانون خدا را اجرا نكردن حكومتجانشيمعصومين اگر امام حسين (ع) كه هم امام منصوب از جانب پيامبر بود و هم از هر جهت شايستگي و صلاحيتش مورد اتفاق مسلمانان بود ، زمامدار مي شد ، مفاسد ، مرتفع و اسلام در مسير واقعي خود به جلو مي رفت و در صورت همكاري مردم ، بهترين و نزديك ترين راه به هدف امام بود ولي آن حضرت ، با علم به امامت از اوضاع اجتماعي با خبر بودند ، حوادث كوفه و بي وفايي مردم هم نشان داد ، تشكيل حكومت اسلامي در اين شرايط ميسر نيست ، مردم آماده چنين فداكاري نيستند كه : " الناس عبيدالدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونمحصوا بالبلاء قل الدلذا امام حسين (ع) تصميم گرفت با صداي مظلوميت و عكس العمل تحمل آن مصائب جانكاه ، مسلمانان را بيدار و اسلام را نجات دهد ، بايد از بيعت خودداري كند و با شهادتش انقلابي در فكر مردم ايجاد نمايد و احساسات مردم را تحريك كند .



شهادت ، مرگ دلخواهي است كه مجاهد با همه آگاهي و شعور ، بيداري و بينايي خويش انتخاب مي كند ، و اگر نمي تواند ، دشمن را بشكند و مغلوب كند او را رسوا ميآن روزگار شهادت او تضمين حيات يك اسلام بود .






حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاي استادي