بازگشت

تاثير حالات سيد الشهدا در ياورانش


بسم الله الرحمن الرحيم امشب كه جمعه و هشتم ماه محرم است درست يك سال قمري از آغاز سخنراني هاي ديني در اين راديو ميگذرد .

سال گذشته مانند فردا شب يعني شب تاسوعا بود كه براي نخستين نداي صحبت هاي ديني از اين راديو بلند شد .

در سال گذشته هنگامي كه از اين بنده دعوت شد كه شبهاي تاسوعا و عاشورا و يازدهم محرم در اين راديو صحبت كنم خويشتن را به خدا سپردم و از او خواستم مرا راهنمايي كند تا اين سخنراني ها مورد استفاده مردم شده و مورد ايرادي نشود .

خيلي آرزو مي داشتم كه اقلا يك سال اين رشته سخن دوام يابد تا به ياري خدا راهي باز شود و نمونه اي به دست آيد كه اگر خوب و مورد پسند بود همه همان رويه را بگيريم .

فعلا خدا را شكر ميكنيم كه اين آرزو محقق شد و آن دعا هم تا حدي مستجاب گشت .

البته خودم مي دانم كه كارم از هر جهت كامل بي عيب نيست اما نيتم هميشه آن بوده كه با دست تنها تا حدي كه برايم مقدور است زحمت بكشم و در مقام نيكو ساختن كار خويش باشم .

نمي توانم ادعا كنم كه نيتم خالص است زيرا اين ادعاي بزرگي است و ضعيفاني مانند مرا نرسد كه چنين گردن كشي كنند اما اين اندازه راست مي گويم خدا را همواره در نظر دارم و او را هم دراز لغزش ها بدو پناه مي برم .

در خصوص صحبت هاي ديني هميشه آرزويم اين بوده اين صحبت ها طوري گفته شود كه از نظر دين صحيح يعني مسلم و مورد اتفاق باشد و از نظر علم در نزد دانشمندان مورد ايراد و با سنن خلقت و اصول اجتماع منافي نباشد و بسيار ساده و آسان گفته شود كه براي همه طبقات قابل فهم باشد و خلاصه سخن سنجيده و پخته وگوينده خودش آن را فهميده و حسابش را كرده باشد و از حيث انشاء داراي انشاء فارسي صحيح و روان و از هر گونه گوشه و كنايه و مدح و ذم و اغراض خصوصي مطلقا پاك باشد .

سخن هنگامي كه به منظور مصالح عمومي گفته شود به ندايي مي ماند كه از آسمان بيايد و اگر در اثناء به مورد خاصي متوجه شد مثل چيزي است كه از آسمان به زمين بخورد اين اندازه پست وبي مقدار مي شود .

سالها بود كه قرآن مي خواندم و در سنت پيغمبر و ائمه دين مطالعه مي كردم و مي ديدم دستور هاي اسلام بهترين راه زندگي و وسيله سعادت است و بسيار عملي يعني موافق با قوانين خلقت و غرائز انساني و نواميس اجتماع است و از آن طرف مي ديدم بيشتر مسلمان ها در راههاي كج افتاده و همچنان نام مسلمان بر خود نهاده اند ؛ بعضي اصلا عقيده به دين ندارند و دم از دين مي زنند .

اگر هر كس به همان چه عقيده دارد دعوت كند مثلا بي دين مردم را به بي ديني بخواند زيانش كمتر است از اين كه بي عقيده به دين دم از دين بزند .

بعضي ديگر عقيده دارند ولي عملشان طوري است كه هر خردمندمي سازد نه رعايت نظافت مي كنند گويند نه امانت مي ورزند نه عفت دارند نه مي فهمند كه بايد هر چيزي با عقل و منطق درست باشد و همچنان خود را دين دار مي دانند .

بعضي ديگر ساده دل و كم اطلاعند و مي خواهند براي هر يك از احكام دين فوائدي از قول دانشمندان خارجي و اكتشافات جديده نقل كنند و از اين راه صحت آنها را ثابت سازند.

اين ها حسن نيت دارند ولي كم تجربه اند اولا خودشان آن علوم را نخوانده و آن نكات را نفهميده اند و ثانيا آن چه از قول دگران نقل مي شود به صرف نقل نبايد اعتماد كرد تا آدمي خودش محققا صحت يك امري را در نيابد نبايد آن را بگويد و مستند سخن خويش قرار دهد .

اين است كه اگر از بسياري از آنها بپرسيد كه اين سخن را در كجا ديده اي و به چه دليل علمي ثابت مي كني كه اين طور است در مي مانند .

اين سخنان براي عوام مسلمين كه بي چون و چرا مي پذيرند قانع كننده است ولي از آن طرف ضرر و زيان زيادي دارد كه ممكن است گاهي دانشمنداني پيدا شوند و مچ انسان را بگيرند و آن گاه در همه مطالب ديني تردديد كنند .

دسته ديگر هستند كه نام دين شنيده اند ولي از دستور ها و آداب آن به كلي بي اطلاعند .

اينان نه به دين عقيده دارند نه منكر آنند .

در حقيقت حيرانند بر دين دارن هم اعمالي مي بينند كه مسخره مي كنند و مي خندند .

اين ها به ضميمه اختلاف ها و مناقشه هاي مذهبي كه به نام دين وجود دارد ، اين ها به ضميمه دسيسه هاي مغرضين كه به نام دين به كار مي برند و ساده دلان را بر مي آشوبند يا مقصدي كه دارند به صورت دين در ميان آنها رواج مي دهند ، اين ها به ضميمه خوارق عاداتي كه همه روز شيادان در خواب و بيداري مي سازنرويه گي ولا تكليفي و اين بود كه بنده چنين به نظرم رسيد كه بايد همان مطالب صحيح دين را از خود قرآن و سنت بي كم و زياد براي مردم گفت و به آنها فهماند و بر زندگي آنها تطبيق كرد و گرد خلافيات و مطالب غير مفهوم و آن چه به كار و زندگي مردم نمي خورد اصلا نگشت و سعي كرد كه مردم داراي ايمان شوند و از تزلزل و ترديد برهند و به راستي و درستي گرايند .

خدا را شكر مي كنم كه اين سخنراني ها در اين مدت يك سال حسن اثر بخشيده و مسلمان و غير مسلمان از آن استقبال كرده و پسنديده اند و همين دليل است بر اين كه در مردم قوه تشخيص هست .

بايد كوشش كرد و اين قوه را تقويت نمود و بايد تشويق شد و كار خوب كرد كه خدا فرموده : " انا لا نضيع اجر من احسن عملا " ما مزد كسي را كه كار نيك بكند ضايع نمي كنيم .

و هم بايد گوينده نخست به خودش بگويد سپس به دگفتار سازد نيت خاست كه نتيجه هاي فراوان از سخنش گرفته مي شود كه ديشب از قول پيغمبر صلي الله عليه و اله نقل كردم كه فرمود : " الاعمال بالنيات " و عرض كردم باعث اينكه عمل سيد الشهدا چنين رواج گرفت و اين اندازه در جهان مؤثر شد خلوص نيتش بود.

سال گذشته شب تاسوعا راجع به ياوران سيد الشيازدهم راجع به رفتارخودش صحبت شد .

امسال چون بر شماره سخنراني ها افزوده شد دامنه وسيع تري براي سخن به ميان آمد .

پريشب در معناي ماه محرم و فائده آن صحبت شد و ديشب شمه اي از حالات حضرت سيد الشهدا كه مؤيد خلوص نيت آن حضرت بود عرض شد و امشب وعده دادم راجع به تاثير حالات سيد الشهدا در ياورانش صحبت كنم .

بهترين دليل بر ايمان و حقيقت يك پيشوا آن است كه نخست نزديكان خودش از روي حقيقت به وي بگروند .

مثلا : پيغمبر اسلام اول كساني كه به او ايمان آوردند زنش خديجه و پسر عمش علي و غلامش زيدبن حارثه بود .

ابراهيم پيغمبر به اندازه اي فرزندانش به وي معتقد بودند كه وقتي به پسرش گفت در خواب مامور شده ام كه تو را قرباني كنم پسر جوان بدون تامل اطاعت كرد و گفت : " يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني انشاءالله من الصابرين " ياوران سيد الشهدا از فرزند خودش گرفته تا برادر زادگان و عمو زادگانش و بيگانه گان همه در فداكاري و جان فشاني ضرب المثل گشته اند .

اين فقط از آن جهت بود كه مي ديدند رئيسشان از خود گذشته است و به جز حقيقت منظوري ندارد .

آري پيشواي يك قوم اگر با ايمان بود همه آن مردم با ايمان خواهند شد .

رئيس كه حقيقت خواه و از خود گذشته بود همان روح در همه پيروانش ظاهر خواهد شد .

سيد الشهدا هيچ چيز از يارانش پوشيده نمي داشت .

خودش بسيار ساده و صريح و مقصدش روشن و آشكار بود .

در مطالعه تاريخ سيد الشهدا ممكن است انسان به نقاطي بر خورد كه ابتداءً در نظرش از قبيل غفلت جلوه كند مانند داستان مسلم و ابن زياد كه پس از آن كه ابن زياد بر كوفه مسلط شد مسلم به هاني بن عروه پناه برد شريك بن اعور نيز كه از بصره با ابن زياد آمده بود و باطنا با امام حسين ارادت مي ورزيد به خانه هاني وارد شد ، شريك يا بيمار شد يا تمارض كرد و به مسلم گفت امشب ابن زياد به عيادت منكه آمد و نشست ناگهانبساز و پس از آن در دارالاماره بنشين و با فراغت خاطر بر كوفه فرمانروايي كن من هم قول مي دهم كه بصره را مطيع تو سازم ، ابن زياد آمد و نشست و رفت و مسلم همچنان از كمين بيرون نيامد .

پس از رفتن ابن زياد شريك از مسلم پرسيد چرا خود داري كردي ؟ گفت به دو جهت : يكي آن كه نخواستم در خانه هاني او را بكشم و ديگر آن كه پيغمبر فرموده است : " الايمان قيد الفتك " يعني مرد مومن نبايد كسي را با مكر و درحال غفلت بكشد .

البته دوست داران سيد الشهدا كه از فاجعه شهادت آن حضرت متاثرند شايد تاسف خورند كه چرا مسلم غفلت كرد اگر اين غفلت را نكرده بود پسر پيغمبر كشته نمي شد اما اين كار مسلم از نظر مقصدي كه خود سيدالشهدا داشت بسيار به جا بود و نبايست به جز اين مي كرد .

اگر مقصود سيدالشهدا به دست آوردن رياست بود از هر راه و وسيله اي كه باشد ، جا داشت كه مسلم اين فرصت را از دست ندهد و دشمن را در هر جا بيابد و به هر وسيله بتواند از ميان بردارد اما مقصود امام حسين اين نبود .

مقصود امام حسين نماياندن صراحت و صداقت و ايمان و مردانگي بود .

اگر مسلم چنين كاري كرده بود با مقصود آن حضرت منافات داشت .

چنانچه صبح عاشورا پيش از آن كه جنگ در گيرد شمر به نزديك خيمه هاي سيدالشهدا آمد و نا سزايي گفت ، مسلم بن عوسجه كمان كشيد كه او را با تير بزند امام حسين مانع شد ، مسلم گفت : " اجازه بده بزنم او ستمكاريست كه كشتنش رواست و اكنون خدا فرصتي پيش آورده است " آن حضرت فرمود : " نه ، نمي خواهم از طرف من شروع شود " .

اصلا رويه خاندان علي عليه السلام اين طور بود .

آنها اهل خدعه و شيطنت و شبهه كاري و ابهام نبودند .

هر بد بختي به سر بشر آمده از خدعه و كار ها صريح و روشن مي بود كسي به ضلالت نمي افتاد ، اين همه اختلافات پيش نمي آمد .

سيدالشهدا مي ديد كه دين درس صراحت و درستكاري و مردانگي است .

دين براي آن است كه شيطنت و نفاق را از ميان بردارد و مردم را به خدايي كه از گردش چشم ها و خطوري كه به سينه ها مي رسد آگاه است ، مؤمن سازد تا از آن خدا بترسند و در كار هم مكر و فريب نكنند و راستگو و درستكار شوند .

دين براي آن است كه مردم را از خون ريزي و ربودن مال هم و بد گويي در باره هم و بي عفتي و انواع ستم ها و خيانت ها باز دارد و آنها را به عدالت و مهرباني و دستگيري يك ديگر و از خود گذشتگي و فداكاري درباره هم وا دارد .

دين براي آن است كه شراب وقمار و ربا و زنا را ازميان ببرد و نماز و زكوه و خير و احسان را رواج دهد .

دين براي آن است كه دل را از حسد و كينه و خود خواهي و بد بيني و عناد و لجاج پاكيزه گرداند و با نور ايمان و تقوي و حس خير خواهي و حق شناسي و علم و معرفت روشن سازد .

سيدالشهدا مي ديد كه دين براي اين منظور هاست آن گاه مي ديد جماعتي پيدا شده اند كه نام دين به خود گرفته خويشتن را خليفه مسلمين و پيشواي مومنين مي خوانند و از هيچ گونه ناشايست و ستم و خدعه و فريب و دروغ وشيطنت درمعناي دين به كلي از ميان مي رود و اين سرايج مي شود كه مردم نام دين ببرند و ظواهري حفظ كنند اما عملشان به كلي بر خلاف منظور دين باشد .

مي ديد كه به زودي طوري شود كه در شهر هاي مسلمين هم مسجد باشد هم مي كده ، مسلمان ها هم قرآن بخوانند و هم قمار كنند ، هم از راه حرام پول به چنگ آورند و هم در راه خدا بدهند .

مي ديد كه در نتيجه رويه يزيد و مانندگان او كه هم نماز جمعه مي خوانند و هم باده گساري مي كنند ، هم دم از جانشيني پيغمبر مي زنند و هم از رويه كسري و قيصر پيروي مي كنند ، مي ديد كه در نتيجه اين رويه به زودي چنان هرج و مرج اخلاقي و اعتقادي در مسلميامام حساجتماعي كه به دست يزيديان در مسلمين پاشيده مي شد و از عواقب وحشت زاي آن به خوبي آگاه بود .

ضرر كساني كه به نام دين بي ديني كنند صد هزار بار بيشتر از كساني است كه علنا داد به بي ديني دهند .

در چنان موقعي سيدالشهدا خواست ايمان و تقوي و صراحت و صداقت وعزت و شرافت و نشان دهد زيرا دارو سبب درد شد اينجا چه اميد است زايل شدن عارضه و صحت بيمار .

در موقعي كه طرف خيره چشم نيز نام دين مي برد و نقاب حق به چهره مي كشد ديگر سخن فائده ندارد بايد عملا حق و باطل را از هم جدا ساخت .

اين است كه در قرآن پس از آن كه در سوره آل عمران به قدر كافي دلايل توحيد وتنزيه خدا را ذكر مي كند و مي گويد اسناد ناروا به خداي يگانه پاك مي دهد ، در آيه 61 پيغمبر را امر به مباهله مي كند و مي فرمايد : " فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا ونسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علي الكاذبين .

" يعني : پس از اين علم كه از جانب خدا به تو رسيد هر كس باز با تو مجادله كند و بخواهد عناد ورزد به آنها بگو بياييد فرزندان و زن ها و جان هاي خودمان را حاضر سازيم و به درگاه خدا تضرع كنيم تا آن دسته كه دروغ گويند مشمول لعنت خدا شوند .

سيدالشهدا نيز براي جدا كردن حق از باطل مباهله كرد .

در حقيقت كار ابي عبد الله يك نوع مبلعنت خدا ساخت .

علي پسر ابيست و پنج سال از سنش مي گذشت و پيش روي پدرش با رشادت مي جنگيد در رجز جنگ اين بيت را مي خواند : " الحرب قد بانت لها الحقائق ـ و ظهرت من دونها المصادق " يعني : جنگ حقايق را آشكار مي كند و پس از آن راستي ها نمايان مي شود .

باري مقصود اين بود كه شدت صراحت و صداقت سيد الشهداء و اينكه نقطة ابهامي ميان او و ياورانش وجود نداشت باعث شد كه ياورانش آنطور كه از خود گذشتند و از روي صميميت جانفشاني كردند .

سيد الشهداء هنگاميكه از مكه عازم عراق شد صريحا اظهار داشت كه مرگ زينت انسانست نبايد از آن ترسيد و گفت من شخصاً گذشته از اينكه از مرگ ترسي ندارم خيلي هم به آن مشتاقم زيرا مي دانم كه پس از مردن گم نمي شوم بلكه به نياكان پاك خودم پيوسته و با آن مقربان درگاه خدا محشور مي گردم .

آنگاه گفت هر كس مانند ماست همراه ما بيايد .

در نفس المهموم از كليني نقل مي كند كه در منزل زباله نامه اي از كوفه به سيد الشهداء رسيد كه مشتمل بر خبر كشته شدن مسلم بن عقيل نماينده آن حضرت و عبدالله بن يقطر قاصد آن حضرت بود .

سيدالشهداء آن نامه را براي همه همراهانش خواند و فرمود شيعيان كوفه ما را واگذاشتند و ياري نخواهند كرد بنابراين هر كس از شما بخواهد برگردد باكي نيست .

جمعي بسيار در آنجا متفرق شدند فقط عدة كمي كه از مدينه با آن حضرت آمده بودند با چند نفري كه بعد ملحق گشته بودند باقي ماندند آنگاه مي نويسد حضرت حسين عمداً اين كار را كرد براي آنكه مي دانست بيشتر عربهائي كه همراه وي شده اند به اين گمانند كه عراق به اطاعت خود امام حسين را خواهد پذيرفت اين بود كه خواست حقيقت امر بر همه معلوم باشد تا كسي ندانسته به خطر نيفتد .

در دو سه منزلي كوفه كه به حر بن يزيد رياحي برخورد به او فرمود : " من بر حسب نامه هائي كه اهل شهر شما نوشته و دعوت كرده اند مي آيم و اگر عقيدة مردم ديگرگون شده من از همين جا بر مي گردم " حر گفت : من نمي توانم شما را بگذارم كه برگرديد بلكه مأمورم تحت الحفظ نزد امير كوفه اين كار برايت آسانتر است " و بالأخره منه برگردد نه به كوفه رود بلكه از راه ديگر بروند تا حر به كوفه گزارش دهد و دستور جديد بخواهد .

پس از اين واقعه سيدالشهداء در يكي از آن منازل يارانش را جمع كرد و پس از ستايش خدا به آنها فرمود : " پيش آمد چنين است كه مي بينيد ، دنيا دگرگون شده ، نيكي پشت كرده ، بهرة ما هم از دنيا اينقدر زياد نيست كه ارزش داشته باشد بخاطر آن تن به پستي دهيم ، نمي بينيد كه به حق عمل و از باطل جلوگيري نمي شود ؟ آدم مؤمن در چنين حالي بايد ملاقات خدا را بر زندگي ناگوار ترجيح دهد ، اما من خودم مرگ را براي خود باعث سعادت و زندگ با ستمكاران را موجب سر افكندگي و ملالت مي دانم .

" در اين هنگام زهيربن قين از جا برخواست و گفت : " شما فرموديد كه براي ما از دنيا چندان بهره اي باقي نمانده كه به خاطر آن تن به پستي دهيم ولي من عرض مي كنم فرضاً زندگي دنيا براي ما جاويد باشد و بواسطة ياري تو بخواهيم از آن صرف نظر كنيم ما كشته شدن با ترا بر آن زندگي جاويد ترجيح خواهيم داد .

" هلال بن نافع برخواست و گفت : " ما از اينكه به لقاء پروردگار خود نائل شويم كراهتي نداريم ما شما را شناخته و از روي بصيرت پيروي شما را اختيار كرده ايم .

ما بر نيت خود باقي هستيم و هيچگونه نگراني نداريم .

" بريربن خضير برخواست و گفت : " ما منتي بر شما نداريم كه همراه شما آمده ايم بلكه خدا بر ما منت گذاشته كه ما را به خدمت تو هدايت كرده و چه سعادتي بالاتر از اين كه در راه تو كشته شويم حتي اندامهاي ما از هم جدا گردد و خدا اين شهادت را بپذيرد و او پاداش دهد " باقي ياران آن حضرت نيز قولاً و عملاً همينگونه اظهارات كردند و شرط ارادت چنان كه بايد بجاي آوردند .

ايمان و عقيدة حضرت سيد الشهداء چنان در اطرافيانش از زن و مرد و كوچك و بزرگ تأثير كرده بود كه راستي خويشتن را نميديدند و نمي شناختند .

ياران سيد الشهداء مانند پروانه كه بر گرد شمع مي چرخد دور امام خود مي چرخيدند .

حتي بچه هاي كوچك ديوانه وار جانبازي مي كردند .

در كتب مقاتل نوشته اند جوان تازه رسي كه پدرش در آن معركه كشته شده بود از خيام امام حسين بيرون تاخت و بر سپاهيان حمله برد .

امام فرمود : " پدر اين جوان كشته شده و شايد مادرش راضي نباشد كه پسرش كشته شود او را برگردانيد .

" جوان برنگشت و گفت مادرم خودش مرا امر كرده كه پيش روي تو دفاع كنمادرش انداختند.

مادر سر پساحسنت مرا سرافراز كحمله كرد و دو تن راو را گرفتند و به خيمه ها برگرداندند .

در معاني الأخبار از امام علي بن حسين نقل مي كند كه همراهان سيدالشهداء به چهرة آن حضرت مي نگريستند و با يكديگر مي گفتند : " ببينيد هيچ اهميتي به مرگ نمي دهد ! " در آن هنگام سيدالشهداء به آنها فرمود : " بزرگ زادگان صبر كنيد و استقامت ورزيد .

مرگ چيزي نيست كه كسي از آن بترسد .

مرگ پلي است كه شما را از تلخي و شدت به جهان پر نعمت و بهشت هاي جاويدان مي رساند .

آيا ميل نداريد از زنداني وارد سراي عالي و پر نعمتي شويد ؟ اما براي دشمنانتان بر خلاف اينست .

براي آنها چنانست كه از سراي پر نعمتي وارد زنداني شوند .

پدرم از قول بعضي اهمرنگ اوست آياست پيش زنگايكه مزخود ترسازشت روي تست ني رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ غرض اينست كه حالات سيدالشهداء يعني ايمان و تقوي و حقيقت خواهي و از خودگذشتگي آن حضرت ياورانش را بدان سان تربيت كرد كه در ميان همه حواريين انبياء و اولياء ضرب المثل گشته اند .

خدا شناسي سيدالشهداء آنها را خداشناس كرد .

شجاعت آن حضرت آنها را هم به فداكاري واداشت .

شخص بزرگ به منزله آفتاب است و اطرافيانش همچون سيارات او .

هر خصيصه اي كه در آفتاب باشد همانرا بسيارات خود مي دهد .

خصائص امام حسين همانها بود كه در روز عاشورا در ياورانش جلوه گر شد و از رويه و رفتار ياوران سيدالشهداء مي توان به مقام آن حضرت پي برد و اهميت تربيتي را كه كرده است دانست .

در انجيل نوشته است : " شبي كه حضرت مسيح را خواستند بدار زنند به حواريون فرمود امشب مخوابيد و بيدار باشيد تا من بروم دعا كنم .

حضرت مسيح از آنها دور شد و به خاك افتاد و مشغول دعا شد .

هنگاميكه برگشت ديد خوابيده اند .

به آنها فرمود مگر نگفتم نخوابيد و يكي دو بار ديگر همين سفارش را كرد و چون برگشت باز خفته بودند .

" با آنكه حضرت مسيح پيغمبر بزرگ خدا بود و قرآن كريم حواريين حضرت مسيح را تقديس و تجليل كرده است .

از اينجا مي توان به درجه تربيتي كه امام حسين اصحابش را فرموده بود پي برد كه در شب عاشورا به آنها فرمود : " فردا اگر بمانيد همة شما كشته خواهيد شد ميل داريد هم اكنون متفرق شويد كه اينان فقط با من كار دارند " همه يك زبان گفتند: " شكر مي كنيم خدائي را كه چنين شرافتي نصيب ما كرده كه با تو كشته شويم .

نه به خدا هرگز چنين كاري نخواهيم كرد كه ترا بگذاريم و برويم در صورتيكه مطلوب خود گر تو براني كسم شفيع نباشد ره بتو دانم دگر به هيچ وسائل پندي كه از معاملة اصحاب سيدالشهداء به آنحضرت بايد گرفت اينست كه هر كس علاقمند است جمعي را اصلاح كند .

رئيس خانواده اگر مي خواهد زن و فرزندان و خدمتكاران همه پاكيزه و راستگو و درستكار باشند و آئين حيا و عفت از دست ندهند بايد خودش كاملاً داراي همين اوصاف باشد.

معلم اگر مي خواهد شاگردانش نيك تربيت شوند و اخلاقشان پاكيزه و شايسته آدميت گردد بايد خويشتن را تهذيب كند و نيكخو و نيك رفتار سازد .

نويسنده و گوينده اگر علاقه دارد كه خوانندگان و شنوندگان نصيحتش را بپذيرند و بكار بندند بايد با آنچه مي نويسد و مي گويد عمل كند .

رئيس اداره اگر مي خواهد و خدمتگزار را تشويق كند .

فرمانده سپاه اگر مي خواهد سربازانش رشيد و فداكار باشند بايد اول خودش از خودگذشتگي و فداكاري نشان دهد .

همچنين مقامات بالاتر و همچنين مقامات روحاني .

اين قاعده و رفتار بزرگان رويه و سرمشق پيروان مي شود .

نه فقط درويه و سر مشق آنها مي شود بلكه بايد گفت عقائد و رفتار پيشوايان اصلاً شخصيت و صفات پيروانرا تشكيل مي دهد و بوعقل اول راند بر عقل دوم ماهي از سر گنده گردد ني ز دم خدا همة ما را به وظائف خود آشنا سازد و توفيق عمل به مقتضاي وظيفه اي كه داريم به همه مرحمت فرمايد .

انشاءالله پس فردا شب يعني شب عاشورا در همين ساعت راجع به موقف سيد الشهداء در روز عاشورا صحبت خواهم كرد .




مرحوم راشد