بازگشت

گوشه هايي از حالات امام حسين (ع )


بسم الله الرحمن الرحيم ديشب عرض كردم وقتي مي توان از ذكر حالات حضرت سيدالشهداء عليه السلام فائده برد كه آدمي آشنا به شخصيت و مقصد آنحضرت شود و عرض كردم هر كس در دنيا هر مقصدي دارد آنرا به لباس حق در مي آورد و دعوت خويشتن را به حق و عدالت قرار مي دهد اما در ميان اينها گاهي كساني يافت مي شوند كه حقيقت مقصدشان حق و عدالت است وجز آن منظوري ندارند و عرض كردم امام حسين عليه السلام از آن كسان بود .

امشب مي خواهم گوشه هايي از حالات آن حضرت نقل كنم كه مؤيد اين مدعا باشد اما قبلاً حديثي از پيغمبر صلي الله عليه و آله در همين زمينه نقل مي كنم و آنگاه به موضوع نامبرده مي پردازم .

در همه كتب صحيحة اخبار از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : اعمال مردم تابع نيات آنهاست و نصيب هر كس از عملش مطابق نيتي است كه دارد ، هر كس هجرتش براي خدا و پيغمبر باشد هجرت او بسوي خدا و پيغمبر است و هر كس هجرتش براي دنيائي باشد كه به آن رسد يا زني كه به چنگ آورد هجرتش بسوي همانست گاهي يكنفر آدم انفاق مي كند .

يعني پولي به بينوايان مي دهد براي آنكه مردم بگويند فلاني شخص نيكي است يا براي آنكه مقامي در جامعه به دست آورد يا كساني كه به آنها كمك كرده است در جاي ديگر به وي خدمتي كنند و گاهي مي شود كه كسي انفاق مي كند براي اينكه دستي را از گدائي كوتاه كند يا حيا و عفت بيچاره اي را حفظ كند يا فقط براي اينكه ثواب و و خشنودي خدا را بدست آورد ، پس در اين دو فرض كار هر دو شخص يكي است ، هر دو انفاق كرده اند يعني پول به بينوا داده اند اما درجة اين دو عمل با هم متفاوت است بوسطه اختلاف نيتي كه باعث بر عمل شده : عمل اولي درجه اش پست است زيرا مقصود از آن عمل منفعت دنيوي شخصي است كه اگر آن نبود نميكرد زيرا باعث خير حقيقي در دل او جاي نگرفته و او فقط منافع ظاهري را مي بيند اما عمل دومي در درجه بسيار بلندي است براي آن نيست شريفه اي كه دل وي را فرا گرفته است يعني خيرخواهي براي مردم و حفظ شرافت بندگان خدا و فرمانبرداري امر خدا و طلب خشنودي خدا و از اينگونه عمل است كه نتائج فراوان گرفته مي شود و اينگونه عمل است كه سنت رائجه اي مي شود و هميشه مردم از آن پيروي مي كنند و مبدئي مي شود در جامعه كه در هر زماني ديگر آنرا به شوق مي اندازد تا مانند آن عمل كنند .

خدا در قرآن دربارة اينگونه عمل مي فرمايد : " و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنه بربوه اصابها و ابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها و ابل فطل و الله بما تعملون بصير " يعني كسانيكه مالشانرا براي خشنودي خدا و آرامش جان خود انفاق مي كنند عمل آنها ببوستاني مي ماند كه در مكان مرتفعي باشد و باران فراواني بر آن ببارد و ميوة خود را دو چندان بدهد و اگر باران فراوان نبارد باران اندكي هم كه به آن برسد باز دو چندان ميوه دهد ، خدا بهبگوئي اگر كسي كاري براي خدا بكند ميوه هكار نيات خوبي است كه در هر زمان در نتيجة آن كار در دل ديگران پيدا مي شود و آنها را به كارهاي ميك وا مي دارد از اينجهت خدا عمل نيك را ببوستان تشبيه كرده و اينكه فرموده در مكان بلندي است براي اينست كه عمل خالص مافوق اعمال ديگر است و هر اندازه مغرضان بخواهند آنرا آلوده كنند و از سنخ كارهاي خودشان بشمارند نمي توانند از دست رس آنها بيرونست ، و موعظه ها و نصيحت ها به منزله بارانست اگر عمل خاصي در ميان مردم باشد همان موعظه اندك هم نتيجه بسيار مي دهد مثلاً : يكنفر كه در راه خدا كاري كرده و كار او زبانزد خاص و عام گشته است وقتي ناصحان بخواهند مردم را به كار خير تشويق كنند همينكه كار او را مثل بياورند زود در مردم اثر مي كند و بشوق ميافتند كه كار نيك كنند اما اگر عمل نيكي در ميان مردم نباشد كه بتوان آنرا شاهد آورد هر قدر ناصحان موعظه كنند از اين گوش مردم خواهد آمد و از آن گوش خواهد گذشت چنانكه دربارة اعمال غير خالص خدا مي فرمايد : " چنان عمل مانند سنگ صافي است كه اندكي خاك روي آن باشد باراني ببارد و آن خاك را بشويد وسنگ را برهنه و صافي باقي گذارد .

" اينست كه عمل اولي با ثمر است و عمل دومي بي ثمر .

فرض كنيد يكي نماز مي خواند براي اينكه به مردم بنماياند تا بوي اعتقاد نيك پيدا كنند يا مورد اعتماد شود و اموال خود را به او سپارند آنگاه آنچه مي خواهد بكند و ديگري نماز مي خواند براي اينكه وظيفة ديني خود را ادا كرده جان خويش را پاكيزه و خداي را خشنود كرده باشد آيا نماز اين دو در يك درجه است ؟ يا آنكه دو نفر نويسنده يا شاعر يا سخنران هر دو بمصالح عمومي دعوت مي كنند اما يكي منظورش پولي است كه بگيرد يا مقامي است كه بدست آورد و ديگري دعوت مي كند براي اينكه خير مردم را مي خواهد و براي اينكه اين دعوت مقتضاي وحييست كه قلب با اخلاصش بوي مي كند آيا اين دو در يك درجه اند ؟ همين طور است باقي اعمال .

بنابراين هر عملي تابع نيت است و ارزش هر عملي از روي نيتي است كه باعث آن شده تعيين مي شود اگر نيت خير بود عمل خير است و اگر شر بود شر ، اگر نيت شريف بود عمل شريف است و اگر پست بود پست .

اين قانوني است كه تغيير نمي پذيرد و تجربه صحت آنراثابت كرده است .

در آغاز اسلام كه مكه در دست مشركين بود و مدينه دارالاسلام شده بود بهترين اعمال آن بود كه هر كس از مسلمين بتواند از مكه هجرت كند و به مدينه رود تا در آنجا بتواند شعائر دين را بر پا دارد و وحي الهي را كه متدرجا بر پيغمبر نازل مي شد بشنود و فراگيرد و به باقي افراد مسلمين كمك كند و بر قوت جامعه اسلامي بيفزايد و با مجاهدين جهاد كند و اگر خطري متوجه مسلمين شود از آن دفاع نمايد ولي از سال هشتم هجرت كه مكه بدست مسلمين فتح شد و آنجا نيز درالايمان گشت ديگر موضوعي براي هجرت باقي نماند مگر آنكه در هر زماني اين معني هست كه كسي بخواهد از محلي كه در آن كفر و ستم شايع شده به محلي كه ايمان و عدالت در آن رائج است هجرت كند باري مطابق آن قاعده پيغمبر فرمود : " هجرت مردم نيز به يك درجه نيست بلكه تا هجرت كننده منظورش از هجرت چه باشد : اگر منظورش خدمت بدين و اعلاء كلمة حق و عمل به دستورهاي ديني و تقويت ايمان خود و ديگران باشد اينچنين كس بسوي خدا و پيغمبر هجرت كرده و اين هجرت حقي است كه در خور پاداش بسيار و شايان تقدير است اما اگر هجرتش براي اين باشد كه جاي راحت تري پيدا كند يا از چنگ طلبكاري فرار كند يا مال فراواني بدست آورد يا با زني ازدواج كند و خوشتر بگذراند چنين هجرتي شأني نخواهد داشت و هجرت چنين كسي بسوي همين منافع دنيوي است كه در نظر دارد .

پس از اين مقدمه بايد در اطراف كاري كه امام حسين عليه السلام كرده نيك مطالعه نمود تا دانست كه منشاء اين عظمت و محبوبيت سيد الشهداء و باعث باقي ماندن عملش در روزگار فقط نيت خالصش بوده و بس .

دركتاب الانوار البهيه از بالله خليفة عباسي به سامعسكريين يعني امام علي هادي و امام حسن عسكري را زيارت كرد پس از آن به مقبره خلفا رفت كه چند تن از اجدادش و ديگر افراد بزرگ خاندان بني عباس در آن جا مدفون بودند .

مقبره خلفا مخروبه بود بر زمينش آفتاب مي تابيد و باران مي باريد و مرغان فضله انداخته بودند .

يكي از آن ميان بالمستنصر گفت : " شما خلفاي زمين و پادشاهان دنيائيد و امروز فرمانروائي جهان شماراست شايسته نيست قبرهاي پدران شما به اين حال باشد كه نه كسي به زيارت آنها رود و نه پاكيزه نگهداري شود در صورتيكه قبرهاي علويين داراي پرده ها و فرشها و قنديل ها و شمعدانهاست .

" خليفه گفت : " اين يك سر آسماني است و بكوشش ما درست نمي شود هر اندازه ما بخواهيم مردم را وادار كنيم كه به ما معتقد شوند و به زيارت قبور نياكان ما بروند يا اقلاً فرش و قنديل آنرا نبرند مردم نمي پذيرند .

قبور علويين را كه مي بيني روي عقيده مردم درست شده و عقيده را نمي توان از مردم گرفت يا بر آنها تحميل كرد .

" اين حكايت از آن جهت آوردم كه بدانيد امر امام حسين نيز همينطور است .

نه فقط امر امام حسين ، امر حضرت عيسي نيز از همين قبيل است .

عيسي روزي به دار زده شد كه دوازده تن ياور و معتقد بيش نداشت و يكي از آن دوازده تن ياور و معتقد بيش نداشت و يكي از آن دوازده تن از او برگشته بود و امروز صدها ميليون از مسيحي و مسلم او را دوست مي دارند و ستايش مي كنند .

حضرت امام حسين هم محبوبيت مخصوصي در دلهاي مردم دارد ، نه فقط شيعيانش او را دوست مي دارند بلكه هر كس از هر ملت كه امام حسعلاقه دارد .

از اين اثر بايد پحضرت سيدالشهداء فقط خدا و هجرتش بسوي خدا بوده است و از اينجا بايد عبرت گرفت كه انسان در صورتيكه مي تواند كارش را براي خدا قرار دهد تا هميشه باقي بماند چرا براي اغراض پست قرار دهد تا از ميان برود ؟ كسي كه مي تواند براي خدا ركوع و سجود كند چرا قامت براي اين و آن خم كند كه پاداشي نداشته باشد ؟ كسي كه بالأخره مي ميرد چرا در راه خدااندازمرغ را پر مي برد تا آشيان پر مردم همت است اين را بدان همان وقتي كه از يزيد بوليدبن عتبه والي مدينه فرمان رسيد كه از امام حسين بيعت بگيرد در همان فرمان نوشته بود كه از عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير نيز بيعت بگيرد و همانطور كه امام حسين از بيعت امتناع كرد ابن زبير نيز امتناع كرد و هر دو از مدينه به مكه رفتند و هر دو كشته شدند : امام حسين از مكه به عراق رفت و در آنجا كشته شد و ابن زبير در مكه ماند و در همان مكه كشته شد ، عمل هر دو به ظاهر يكي بود اما از حيث اثر به اندازة زمين و آسمان با هم تفاوت پيدا كرد .

هنگاميكه وليد امام حسين را احضار كرد و به آن حضرت پيشنهاد بيعت نمود و آن حضرت نپذيرفت روز ديگر مروان بن حكم كه پيش از وليد او والي مدينه بود امام حسين را ملاقات كرد و آن حضرت را نصيحت نمود و از روي خير خواهي مي گويم با يزيد بيعت كن كه خير دنيا و آخرتت در اينست .

" امام فرمود : " انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد " يعني : فاتحة اسلام را بايد خواندكه شبان و حافظ حقوق امت اسلاميه مانند يزيد كسي باشد .

از اين جمله مي توان فهميد كه چه چيز خاطر سيدالشهداء را آشفته مي داشته .

امام حسين مردي نبود كه كارها را سرسري بگيرد و از عواقب امور غافل باشد يا اينكه به مقدرات مردم و مصالح عمومي با نظر لاقيدي بنگرد ، امام حسين براي سوداي خلافت يا حس رقابت از بيعت يزيد امتناع نكرد ، او مردم را خوب مي شناخت و مي دانست كه در هر حال خلافت بر او قرار نخواهد گرفت ولي از يك طرف احوال و اعمال يزيد را بنظر مي آورد و در رويه اطرافيان و فرمانداران او مطالعه مي كرد و از طرف ديگر حقوق مسلمين و مصالح عمومي را در نظر مي گرفت و مي ديد به هيچ وجه آن رويه با حفظ حقوق شخصي او محفوظ مي ماند اما چگونه مي توانست از حقوق صدها ميليون مسلمان كه بيشتر آنها ضعيف و در جاهاي دور دست بودند و ندايشان بگوش كسي نمي رسيد چشم بپوشد در صورتيكه او در آغوش جدش بزرگ شده و از كودكي ديده بود كه پيغمبر همه مجاهدانش براي آن بود كه جامعه اي بوجود آورد كه حق در آن جامعه حاكم علي الاطلاق باشد ، حقوق تمام افراد بالتساوي محفوظ بماند و هيچكس نتواند از مراسم عدالت سر به پيچد ، جامعه اي كه تنها وسيلة افتخار در آن پاكدامني و پرهيزگاري باشد و هيچ نوع امتياز دنيوي باعث افتخار نباشد ، جامعه اي كه شايستگي داشته باشد رهنماي جهانيان به خير و سعادت شود چنانكه در آيه كريمه قرآن نيز به اين نكته اشاره شده : " و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا .

" يعني : ما شما را امتي متوسط قرار داديم تا شما گواه بر مردم باشيد و پيغمبر گواه بر شما باشد و امت متوسط يعني امتي كه در آن افراط و تفريط نباشد ، امتي كه يكدسته محروم و يكدسته غاصب نداشته باشد ، امتي كه در آن تعادل و توازن برقرار باشد و حقوق همه بالسويه رعايت شود .

امام حسين ديده بود كه منظور جدش ايجاد چنين جامعه ايست و ديده بود كه پدرش علي در راه اين منظور چه مجاهده ها كرد و چه شمشيرها زد و ديده بود كه علي براي پامال شدن حق يك پيرزن ضعيف كه وجودش منشأ هيچ اثر نبود چگونه خشمناك مي شد و چه نعره ها مي كشيد و شنيده بود كه علي مي گفت : " اگر هفت اقليم جهانرا به من دهند و بخواهم اين اندازه ستم كنم كه پوست جوي را از دهان مورچه اي بگيرم نخواهم كرد " امام حسين اينها را ديده بود و شنيده بود و خودش همينطور تربيت شده بود .

او چگونه مي توانست زنده بماند و ببيند كه يكدسته بي ايمان به خدا و بيعلاقه به مردم هر چه بخواهند بكنند و او هم با آنها بيعت كند يعني عمل آنها را تصويب كند ! اين بود كه در جواب آنها بيعت كند يعني عمل آنها را تصويب كند ! اين بود كهعلي الاسلام السلام " .

مروان از نظر مصالح شخصي امام حسين حرف مي زد و امام حسين از نظر مصالح عمومي جواب داد يعني گفت : من براي مصلحت شخصي خودم بيعت كنم و آنگاه فاتحه اسلام را بخوانيم ! يزيد خليفه شود من هم حق السكوتي بگيرم و خاموش بنشينم مردم هر چه مي شوند بشوند ! نه اي مروان ، من آن كس نيستم كه چنين نصيحتي بشنوم و دنبال اجر دنيوي خود باشم .

اگر گاهي در جامعه افرادي پيدا نشوند كه براي حق قيام بالمره حق از ميان مي رود و ديگر كسي نامش را هم نمي برد افراد همه در ظاهر طرفدار حقند و دم از حق مي زنند اما وقتي حقيقت اشخاص شناخته مي شود كه بر سر دو راهي برسند يعني به جائي برسند كه رعايت حق با منافع شخصي آنها وفق ندهد : يا بايد جانب حق را فرو گزارند و منافع خود را حفظ كنند يا آنكه پي منافع خويش گيرند و نسبت به حق آهسته خاموش شوند .

اين از كلمات امام حسين است كه فرمود : " مردم در پي دنياي خويشند و دين و حق مانند لعابي بازيچة زبان آنهاست تا وقتي كه از آن راه منافع آنها تأمين مي شود دين و حق را بر زبان مي آورند و از آن طرفداري هم مي كنند اما وقتي هنگام آزمايش برسد يعني سود شخصي آنها در طرف مخالف دين واقع شود آنگاه دانسته مي شود كه دينداران حقيقي كمند .

" امام حسين مي خواست نگذارد دين بميرد و جانبداري از دين منسوخ شود .

در نفس المهموم از قول سبط ابن جوزي نقل مي كند كه او مي گويد : " جدم يعني ابن جوزي در كتاب تبصره نوشته است باعث اينكه امام حسين از بيعت با يزيد سر زد و خود را به كشتن داد اين بود كه ديد دين بازيچه شده و از اثر افتاده يعني در اعمال مردم دين حكومت ندارد و فقط از باب رعايت ظاهر نام دين مي برند و ظواهري به جا مي آورند امام حسين خواست با اين امتناع و تن بكشتن دادن دين را تازه و در افكار مردم نافذ گرداند اين بود كه چون محاصره اش كردند و به او گفتند سر بر فرمان ابن زياد گذار قبول نكرد و كشته شدن را بر ذلت و بي ديني ترجيح داد و نفوس شريفه اينطورند .

" در نفس المهموم بوسيلة بحار از محمد بن ابيطالب موسوي نقل مي كند كه چون امام حسين مصمم شد كه از مدينه بيرون رود و با يزيد بيعت نكند محمد بن حنفيه كه برادر پدري امام حسين بود آنحضرت را ملاقات نمود و نصايحي كرد از آن جمله گفت : " فعلاً به مكه برو اگر توانستي آنجا خودت را حفظ كني فبها والا به يمن برو كه مردم آنجا ياوران پدرت بودند و با تو مهربانند اگر در آنجا همنتوانستي خود را حفظ كني به دره هاي كوه وصحراهاي ريگزار برو و مانند ايلات از نقطه اي به نقطه ديگر كوچ كن تا خدا ميان تو و بي دينان حكم كند .

" امام حسين فرمود : " اگر در دنيا هيچ ملجاء و مأوايي پيدا نكنم همچنان با يزيد بيعت نخواهم كرد " و در آن هنگام چشمانش پر از اشك شد .

حال امام حسين در اين موقع شبيه بود به حال پيغمبر كه در اوائل دعوتش بزرگان قريش عمويش ابوطالب را نزد وي فرستادند و پيشنهادهائي كردند به اين مضمون كه اگر منظور محمد از اين دعوت تحصيل ثروت است ما از اموال خودمان چندان جمع آوري مي كنيم و به وي مي دهيم تا از همه متمول تر شود اگر مقصودش رياست است او را رئيس همه قبايل مي گردانيم و اگر در هواي سلطنت است وي را به سلطنت بر مي گزينيم الخ .

.

.

و به ابوطالب ني اتمام حجت كردند كه اگر محمد را قانع نكني يا تسليم نكني ما با تو در جنگ خواهيم بود و ابوطالب هم مرد معيلي بود ، چون ابوطالب اين سخنانرا به پيغمبر گفت چشمان پيغمبر پر از اشك شد و گفت : " والله اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپم گذارند من دست از دعوت خود بر نمي دارم زيرا من از جانب خدا مأمورم و براي خدا دعوت مي كنم نه براي اين منظورها كه اينان گمان برده اند .

" باز از محمدبن ابيطالب نقل مي كند كه امام حسين دوات و كاغذ خواست و اين وصيت را نوشت و به برادرش محمد بن حنيفيه داد : " بسم الله الرحمن الرحيم .

اين وصيتي است كه حسين بن علي بن ابيطالب به برادر خود معروف به ابن حنفيه مي كند : حسين گواهي مي دهد كه جز ذات پاك خداي يگانه هيچ معبودي نيست و خدا شريك ندارد و نيز گواهي مي دهد كه محمد صلي الله عليه و آله بندة خدا و فرستادة خداست .

حضرت محمد صلي الله عليه و آله از جانب خدا به حق آمد و به حق دعوت كرد و گواهي مي دهم كه بهشت و دوزخ حق است و قيامت خواهد آمد ترديدي در آن نيست و خدا مردگانرا خواهد برانگيخت و به حساب مردم رسيدگي خواهد كرد .

بدانيد كه من براي خودخواهي و خودنمائي بيرون نرفتم .

قصدم ايجاد فساد و ستم نيست .

من به اين قصد بيرون مي روم كه خير و صلاح امت جدم را بخواهم .

مي خواهم به نيكي امر و از بدي نهي كنم و مطابق سيره جدم و پدرم علي بن ابيطالب رفتار كنم .

اگر كسي سخن حق مرا پذيرفت خدا طرفدار حق است و پاداش طرفداران حق را خواهد داد و اگر كسي سخن حق مرا نپذيرفت من صبر خواهم كرد تا خدا ميان من و ميان اين گروه به حق قضاوت كند .

بهترين قاضي خداست من توفيق از خدا مي خواهم و بر خدا توكل مي كنم و رو به خدا مي آورم .

هنگاميكه در مكه بود و بزرگان كوفه نامه هاي متواتر به حضرتش نوشتند و دعوت كردند تا به عراق رود و آن حضرت پسر عموي خود مسلم بن عقيل را به عنوان نمايندگي از جانب خود به كوفه فرستاد و با او جواب نامة كوفيانرا نوشت در آخر آن كاغذ چنين نوشت : " به جان خود قسم امام كسي است كه به كتاب خدا حكم كند و در ميان مردم به عدالت رفتار كند و خود متدين به دين خدا باشد و خويشتن را بر رضاي خدا حبس كند .

" اين تعبيرات عين همان حالات و صفاتي است كه در پدرش علي عليه السلام بود كه ديشب عرض كردم علي در مورد خدا و حق بيخود بود .

امام حسين نيز در اين نامه مي نويسد امام بايد خويشتن را بر رضاي خدا و انجام اوامر و دستورهاي حق محبوس سازد يعني در خاطرش انديشه اي جز خدا خطور نكند .

از اين گوشه ها كه از حالات امام حسين عليه السلام نقل شد اهل خبره و بصيرت مي فهمند كه سيدالشهداء آنكس بود كه گفت "خدا " و راست گفت .

طرفداري از حق و عدالت كرد و طرفداريش راست بود .

مصالح عمومي را بر منافع شخصي مقدم داشت تا حدي كه جان در اين راه داد .

نيتش خالص بود و عملش براي خدا و چنانكه پيغمبر فرمود : " اعمال به نيات است " ، عمل امام حسين كه از چنان نيتي بود چنين ارزشي پيدا كرد و مانند بوستاني كه در مكان مرتفعي باشد همواره از دستبرد زمانه محفوظ ماند و در هر زماني با باران اندكي كه به آن برسد يعني با تذكرات مختصري كه در اطراف آن داده شود مي تواند ميوه هاي فراوان بدهد يعني در مردم عاطفة حق پرستي و خيرخواهي و خلوص نيت را زنده سازد و آنها را به كارهاي نيك وا دارد .

در اين وقايع پندهاست براي كسانيكه دل داشته باشند و گوش شنوا كه سخن را بشنوند و در آن تدبر كنند و بر آن شوند كه نيت ها را خالص و كارها را براي خدا كنند تا عمل آنها باقي ماند و منشاء خيرات بزرگ گردد هم خودشان پاداش بي منتها از خدا دريافت كنند و هم دگران از بركت عمل نيك آنها به راه راست آيند .




مرحوم راشد