بازگشت

حركت امام حسين(ع) از مكه به عراق -2


هنگامي كه امام حسين (ع ) خواست به سوي عراق راه بيفتد، ايستاد و خطبه اي خواند و فرمود: من به ديدار گذشتگانم همانند شوق يعقوب به ديدار يوسف مشتاقم .

براي من قتلگاهي برگزيده شده است كه بايد به آنجا روم .

گويا من در ميان نواويس و كربلا در بين گرگان نيز دندان و پريشان صحرا قطعه قطعه مي شوم و آنها از گوشت تن من معده هاي خالي خود را پر و خويشتن را سير مي كنند.

از روزي كه به قلم صنع ربوبي رقم خورده گريزي نيست .

رضاي خدا مايه خشنودي ماست .

بر گرفتاريهاي الهي صبر مي كنيم و او به ما پاداش صابران عطا مي فرمايد و هرگز پاره هاي تن رسول الله از وي جدا نيفتند و همه براي او در حظيره القدس گرد آيند و چشمانش بديشان روشن شود و خداوند وعده هايش را عملي مي سازد بدانيد هر كس به ما دل داده و خود را براي ديدار خدا مهيا كرده همراه ما بيايد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد.

ان شاء الله .

در اينجا ميان او و برادرش محمد حنفيه گفت و گويي رخ داده است .

معمر بن مثني در كتاب مقتل الحسين آورده است : روز ترويه عمر بن سعد بن ابي وقاص با لشكري انبوه وارد مكه شد.

يزيد به او فرمان داده بود كه اگر حسين با او درگير شود، با وي بجنگد و در صورت غلبه ، او را به قتل برساند.

امام حسين (ع ) همان روز از مكه بيرون آمد - روزي كه مي بايست به عرفه برود و حج خود را كامل كند - اما از بيم آنكه حرمت خانه خدا هتك شود و به مشاهد و مشاعر بزرگ اهانت گردد، آن امام - پدر و مادرم فدايش - از احرام خارج شد و عملش را به عمره مفرد بدل ساخت .

او كه فرزند مكه بود و شرف حطيم و زمزم از اوست .

از مكه بيرون آمد و نمي دانست كه كاروانش را به كدامين سمت براند.

گويا همه پناهگاه ها براي وي حرام گشته بود.

سر پسر دختر محمد (ص ) و وصي او براي تماشاگران بر سر نيزه ها مي شود.

مسلمانان مي ديدند و مي شنيدند اما احدي نه انكار مي كرد و نه اظهار درد و اندوه مي نمود.

گويا چشمها سرمه كوري كشيده و مصيبت ، همه گوشهايي را كه مي شنوند كر كرده بود.

به واسطه شهادت تو پلكهايي كه آرام داشتند، بي خوابي كشيد، ليكن چشماني را كه از بيم تو خواب راحت نداشتند، به خواب برد.

گلستاني نيست كه آرزو نكند.

اي كاش تو در آن دفن مي شدي و بوستاني نيست كه نخواهد آراتو باشد! (164) روزي كه مسلم در كوفه قيام كرد، امام حسين (ع ) از مكه عازم عراق بود.

آن روز، روز ترويه بود و مسلم روز عرفه به شهادت رسيد.

علاوه بر اهل بيت و موالي ، عده اي از مردم حجاز و بصره همراه امام بودند.

امام طواف خانه خدا كرد و سعي انجام داد و از احرام بيرون آمد و عمل خود را عمره مفرده قرار داد و همراه خاندان ، فرزندان و شيعيانش به سرعت از مكه خارج شد.

از فرزدق شاعر نقل شده است كه گفت : در سال شصتم ، مادرم را به حج بردم ، در حالي كه شتر او را پيش مي راندم ، وارد حدود حرم شدم .

اتفاقا كاروان مسلح حسين (ع ) را ديدم .

پرسيدم : اين كاروان كيست ؟ گفتند: كاروان حسين بن علي (ع ) است .

به حضور امام (ع ) رسيدم ، سلام كردم و گفتم : خدا شما را به خواسته ها و آرزوهاي دوست داشتني اي كه داريد نايل فرمايند.

پدر و مادرم قربان شما اي فرزند رسول خدا (ص )! چرا حج نكرده و با شتاب بيرون مي آييد؟ فرمود: اگر شتاب نمي كردم ، گرفتار مي گشتم و دستگير مي شدم ، شما كيستيد؟ فرزدق گفت : اگر شتاب نمي كردم ، گرفتار مي گشتم و دستگير مي شدم ، شما كيستيد؟ فرزدق گفت : مردي از عربم و به خدا قسم (حسين (ع )) بيش از اين مرا شناسايي نكرد و نپرسيد و گفت : از مردم پشت سرت چه خبر داري ؟ فرزدق گفت : از شخص آگاه پرسيديد.

دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان بر ضد شماست و قضا از آسمان نزول مي يابد.

امام حسين (ع ) فرمود: راست گفتي .

امر براي خداست و او هر روز در شاني است .

هرگاه قضا آن گونه جريان يابد كه ما دوست داريم ، از خدا سپاسگزاري مي كنيم و از او براي اداي شكر ممنون هستيم و اگر قضا مانع اميد باشد، آن كس كه نيتي پاك و باطني پارسا دارد، از حق دور نباشد.

فرزدق گفت : خدا شما را به آنچه دوست مي داريد برساند و از شر آنچه بيم داريد، كفايت فرمايد و سپس چندين سوال درباره ، نذورات و مناسك مطرح كرد و از امامرا حركت داد و خداحافظي كرد و راه افتاد.

(165) زماني كه امام از مكه بيرون رفت ، عمرو بن سعيد بن عاص والي مكه از سوي يزيد، يحيي بن سعيد و جماعتي را فرستاد تا راه را بر امام حسين (ع ) ببندند و مانع از حركت او شوند، اما امام (ع ) و يارانش خودداري كردند و حتي زد و خوردي مختصر روي داد.

امام (ع ) به راه خود ادامه دادند تا به تنعيم رسيدند و در آنجا با كارواني كه از يمن مي آمدند، ملاقات كردند.

امام (ع ) از آنان براي خود و برخي يارانش شتراني كرايه فرمود.

در اين وقت عبدالله بن جعفر، طي نامه اي به امام (ع ) نوشت : اما بعد، شما را به خدا قسم مي دهم و تقاضا دارم ، همين كه نامه مرا خوانديد برگرديد.

من بيم اين دارم كه در اين راه هلاك شويد و خاندانتان از بين برود و اگر شما هلاك شويد نور هدايت از بين مي رود، زيرا شما نشان هدايت ره يافتگان و اميرمومنان مي باشيد.

در رفتن شتاب نفرماييد و من در تعقيب نامه خويش هستم .

امام حسين به آن نامه ترتيب اثر نداد و به راه خود ادامه داد.

عبدالله دو پسرش عون و محمد را همراه امام حسين فرستاد.

به عبيدالله بن زياد خبر رسيد كه امام از مكه بيرون آمده است .

او رئيس پليس خود، حصين بن نمير را با سپاهي فرستاد.

او در قادسيه فرود آمد و سپاه را سامان داد و منطقه ميان قادسيه تا خفان و قادسيه تا قطقطانيه را زير نظر گرفت .

وقتي كه كاروان امام حسين از منزل حاجز در بطن الرمه رسيد.

قيس بن مسهر صيداوي را همراه نامه اي (و به قولي بيشتر برادر رضاعي خود عبدالله بن يقطر) را به سوي كوفه گسيل داشت .

در حالي كه از شهادت مسلم ، اطلاع پيدا نكرده بود.

قيس در قادسيه دستگير شد و حصين بن نمير او را نزد عبيدالله بن زياد فرستاد، آن ملعون به قيس گفت : برو روي منبر، امام حسين و پدر و برادر او را لعن كن .

قيس بر بالاي منبر رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس خطاب به مردم گفت : اينك حسين بن علي (ع ) بهترين خلق خدا است ، پسر فاطمه دختر رسول خداست ، من از سوي او براي شما پيام آوردم .

آنگاه ابن زياد را نفرين كرد و براي علي (ع ) استغفار نمود و درود فرستاد.

ابن زياد فرمان داد او را از بالاي قصر به پايين پرتاب كردند و تمام استخوانهاي اندامش خرد شد، به نقلي ، بعد از اين وضع هم هنوز رمقي براي او باقي مانده بود كه عبدالملك بن عمير لخمي سر او را بريد.

امام حسين (ع ) در راه با عبدالله بن مطيع عدوي و برخي اعراب ديدار داشت و گفت و گوهايي ميان ايشان صورت گرفت و از جمله ديدار با كاروان زهير بن قين است كه پرتو نور هدايت او را در كاروان حسين قرار داد و كاروانش را به كاروان امام پيوست .

همسرش را طلاق داد و او را به برخي عموزاده هايش سپرد تا او را به قبيله اش برسانند و به يارانش گفت : اگر با من هستيد كه من همراه حسينم و اگر نه ، راه خود را پيش گيريد كه اين آخرين عهد من با شما مي باشد.

زهير گفت : داستاني را براي شما بگويم : روزي جنگ دريايي داشتيم و به پيروزي رسيديم و بسيار شاد و خرسند بوديم .

سلمان فارسي به ما گفت : از اين پيروزي خيلي شادمانيد؟ گفتيم : آري .

گفت : روزي كه در حضور سرور جوانان آل محمد (ص ) پيكار مي كنيد، بيشستر خوشحال و شاد باشيد.

زهير با يارانش خداحافظي كرد و به امام پيوست .

از جمله كساني كه امام در سر راه با آنان ديدار داشته ، دو مرد اسدي بودند كه آنان امام حسين (ع ) را از قتل مسلم و هاني مطلع ساخته اند.

ان يقتلوك فلا عن فقد معرفه الشمس معروفه بالعين و الاثر قد كنت في مشرق الدنيا و مغربها كالحمد لم يغن عنها سائر السور اگر تو را مي كشند نه بدان سبب است كه تو را نمي شناسند، آفتاب با درخشش و آثارش شناخته شده است .

تو اي حسين ! آفتاب مشرق و مغرب و همانند سوره حمد مي باشي كه ساير سوره ها از آن كفايت نمي كند.




سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي