بازگشت

حركت امام حسين(ع) از مكه به عراق -1


وقتي امام حسين (ع ) خواست از مكه بيرون بيايد و عزم عراق كند، ايستاد و گفت : بسم الله الرحمن الرحيم ، سپاس براي خداست ، آنچه او خواست ، شد و نيرويي جز با او نيست . درود خدا بر فرستاده او.

مرگ همانند گردن بندي بر گردن دوشيزگان ، بر فرزندان آدم رقم خورده است و من مانند شوق يعقوب براي ديدار يوسف مشتاق ديدار در گذشتگان خويشم .

و براي من قتلگاهي انتخاب شده كه حتما آن را خواهم ديد.

گويي خود را مي بينم ميان نواويس و كربلا كه گرگان پريشان صحرا بند بند تنم را پاره مي كنند و شكمبه ها و معده هايشان را از گوشت تنم پر مي كنند.

گريزي نيست از روزي كه به قلم تقدير رقم خورده است .

خشنودي خدا خشنودي ، اهل بيت است .

بر بلا شكيبايم و او پاداش صابران را به ما عطا مي كند.

پاره تن رسول الله (ص ) از او جدا نمي افتد و همه آنها در حظيره القدس بر وي گرد آمده اند، ديدگانش به آنان روشن گردد و خدا وعده هايي را كه داده تحقق مي بخشد.

اي مردم ! هر كس دل خويش را به ما داده و خويشتن را براي ديدار خدا (شهادت ) مهيا ساخته است ، همراه ما حركت كند و من سحرگاهان حركت مي كنم .

ان شاء الله .

محمد بن حنفيه برادر امام (ع ) همان شب نزد او رفت و گفت : اي برادر! مي داني كه مردم كوفه پدر و برادرت را فريب دادند.

مي ترسم حال شما هم مانند آنان باشد.

اگر نفرت آن است كه در اين جا بماني ، تو عزيزترين كس در حرم مي باشي و دست كسي به تو نمي رسد.

امام حسين (ع ) فرمود: اي برادر! من بيم آن دارم كه يزيد پسر معاويه مرا ترور كند و به وسيله من حرمت بيت از بين برود.

محمد حنفيه گفت : اگر چنين خوفي داريد به سوي يمن و يا به بعضي نواحي بيابان برويد كه در آنجاها ايمن هستي .

امام حسين (ع ) فرمود: در آنچه گفتي مي نگرم .

صبح همان شب (هشتم ذي حجه سال 60 هجري ) امام حسين (ع ) حركت كرد.

اين خبر به گوش محمد بن حنفيه رسيد.

آمد و لگام شتري را گرفت كه امام سوار آن شده بود و گفت : اي برادر! آيا به من نفرموديد كه درباره پيشنهاد من مي انديشيد؟ امام (ع ) فرمود: چرا.

محمد گفت : پس چرا به اين زودي راه افتاديد؟ امام (ع ) فرمود: پس از آنكه از تو جدا شدم و رسول الله (ص ) آمد و فرمود: اي حسين بيرون آي كه خدا خواست تو را شهيد ببيند.

انالله و انا اليه راجعون ما براي خداييم و ما به سوي او برگشت كنندگانيم .

و در ادامه گفت : برد، زنان ، با اين وضع كه بيرون مي رويد، چه معني دارد؟ امام (ع ) فرمود: خدا خواست آنان را اسير ببيند.

به نقل شيخ مفيد، هنگامي كه امام حسين (ع ) از مكه بيرون مي رفت ، گروهي از فرشتگان نشان دار و صف كشيده كه در دستانشان سلاح جنگي بود و بر اسبان بهشتي سوار بودند، بر امام سلام كردند و گفتند.

اي آنكه پس از جد، پدر و برادرش حجت خدا بر خلق او هستي ! خدا جد تو را (ص ) در موارد بسياري ، ياري رسانده است و اينك تو را به وسيله ما ياري مي كند.

امام حسين (ع ) فرمود: وعده گاه ما گودال و قتلگاه من و بقعه اي است كه در آنجا شهيد مي شوم و آنجا كربلاست ، هرگاه به آنجا وارد شدم ، نزد من بياييد.

فرشتگان گفتند: اي حجت خدا! خدا به ما فرمان داده از تو بشنويم و اطاعت كنيم اگر از دشمنت مي ترسي ، با شما باشيم .

امام (ع ) فرمود: آنان راهي بر من ندارند و تا به بقعه ام نرسيده ام ، مكروهي به من نمي رسانند.

گروهي از مومنان جن هم نزد حسين (ع ) آمدند و گفتند: اي مولاي ما! ما شيعيان و ياران شما هستيم ، هر امري داريد، فرمان دهيد.

اگر به ما بفرماييد كه هر دشمني را براي شما بكشيم ، همين جا كه ايستاده ايد، شر همه آنها را كفايت مي كنيم .

امام (ع ) براي آنها نيز جزاي خير خواست و فرمود: آيا سخن خدا را نخوانده ايد كه فرمود: قم لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم اقتل الي مضاجعهم بگو اگر در خانه هايتان باشيد آنان كه بر ايشان قتل نوشته شده به سوي خوانگاه هاي و قتلگاه هايشان بيرون روند.

اگر من در همين مكان بمانم ، پس اين خلق نگونسار چگونه آزموده شوند و با چه ، امتحان پس دهند و چه كسي به جاي من در گور من ساكن گردد؟ آنجا را خدا براي من برگزيده و آنجا را پناهگاه شيعيان من قرار داده ، اعمال و نمازهايشان در آنجا پذيرفته مي شود و دعاهايشان در آنجا به استجابت مي رسد.

شيعه ما در آنجا آرام گيرند و آن ، وسيله ايمني دنيا و آخرتشان مي باشد، ليكن شما هم در روز عاشورا كه ساعات آخر آن ، من كشته مي شوم و احدي از خاندان من نماند و سر من براي يزيد پسر معاويه فرستاده مي شود، حاضر شويد.

جنها گفتند: اي حبيب خدا و پسر حبيب خدا! اگر اطاعت فرمان تو واجب و مخالفت تو ناروا نبود، با تو مخالفت مي كرديم و همه دشمنان شما را پيش از آنكه دستشان به شما برسد مي كشتيم .

امام (ع ) به حركتش ادامه داد تا به ثعليه رسيد.

هنگام ظهر بود، سر بر بالين نهاد و اندكي خوابيد، وقتي بيدار شد، فرمود: در خواب ديدم ، هاتفي صدا مي كرد و مي گفت : شما به سرعت مي رويد و پيكهاي مرگ شما را با شتاب به سوي بهشت مي برند.

فرزند دلاور او علي (ع ) گفت : اي پدر جان ! مگر ما بر حق نيستيم ؟ امام (ع ) فرمود: چرا، پسرم ! قسم به خدايي كه بازگشتگاه بندگان ، به سوي اوست .

علي گفت : اي پدر! پس چه باكي از مرگ امام (ع ) فرمود: اي فرزندم ! خدا به تو پاداشي دهد كه از سوي پدر دلسوزي به فرزند شايسته اي همانند تو مي دهد.

امام (ع ) شب را در ثعلبيه صبح كردند.

چاشتگاه ابوهره اسدي با امام (ع ) ديدار كرد و پس از سلام پرسيد: اي پسر رسول خدا! به چه انگيزه از حرم خدا و جدت رسول الله (ص ) بيرون آمدي ؟ امام (ع ) فرمود: اي ابوهره ! بني اميه داراييهايم را گرفتند، صبر كردم ، ناسزا گفتند، شكيبايي پيشه ساختم ، قصد ريختن خونم كردند، فرار نمودم .

به خدا قسم ! گروهي ستمگر مرا مي كشند، ولي پس از آن ، خدا لباس ذلت را بر اندامشان خواهد پوشاند و شمشير بران بر گردنهايشان مي نهد و كسي را بر ايشان مسلط مي فرمايد كه خوار و زبونشان كند و حتي از قوم سبا خوارتر شوند، آنگاه كه زني بر ايشان سلطه يافت و در اموال و خونهايشان فرمان راند.

امام (ع ) به راه خود ادامه داد تا به منزلي به نام زباله رسيد.

در اين منزل خبر شهادت مسلمين عقيل را دريافت كرد و همراهانش هم از اين جريان مطلع شدند و آنان كه به طمعي آمده و هنوز دودل بودند، از دور امام (ع ) پراكنده شدند و تنها كساني ماندند كه فقط امام (ع ) را مي خواستند و مرگ با او را بر همه چيز ترجيح مي دادند.

امام (ع ) وقتي خبر شهادت مسلم را شنيد، در حالي كه اشك از ديدگانش مي ريخت فرمود: خدا مسلم را رحمت كند! او به سوي روح و ريحان شتافت و در بهشت رضوان جاي گرفت .

او تكليف خود را انجام داد، اما تكليف ما هنوز باقي است .

اي انسان بخشنده و مهربان ! تو حق شجاعت را عطا كردي و جاني را كه نمي شد بر آن قيمت نهاد، بي بها تقديم نمودي .

آيا تو در وصال مرگ آرزويي و در بريدن رگ حيات مرامي ويژه داشتي ؟ بريده باد دستي كه با تو جنگيد و شل باد پايي كه به قصد پيكار با تو تجاوزگرانه پيش آمد، مصيبتها ديدي ، در آن روز كه نه آفتابي درخشان بود و نه ماهي ، تابان اخ روز واقعه ، چه روزي ؟ كه از شدت حيرت مي نشستيم و مي ايستاديم فرداي شهادت ، مرگ بي پرده و نقاب ، آشكار است و در پيرامون حسين شهيد، فرزندان پدر، اصحاب و يارانش ، همانند قربانيهايي هستند كه آنان را به مسلخ بردند.

پير و جوان همه روي زمين مي افتند.

تك تك ، دو تا دو تا آن هم روي سنگها و شنهاي داغ كربلا من فراموش نمي كنم و تو نيز هرگز فراموش مكن .

بانوان را كه همچون قطار شتران روي ريگزارهاي علف حركتشان مي دهند.




سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي