بازگشت

كوفه شهر بي وفايان


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمدلله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي الله عليه و آله " واللعن علي اعاديهم اجمعين من الان الي يوم الدين " قال بشير بن حزيم الاسدي : " و نظرت الي زينب " عليها السلام " بنت علي " عليه السلام " يومئذ و لم ارخفرة و الله قط انطق منها كانها تفرغ من لسان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب " عليه السلام " و قد اومأت الي الناس ان اسكتو فارتدت الأنفاس و سكنت الأجراس ثم قالت : الحمدلله و الصلوة علي أبي محمد " صلي الله عليه و آله " و آله الطيبين الأخبار أما بعد ، يا اهل الكوفةفلا رقأت الدمعة و لاهدأت الزفرة ، الخ " [1] كوفه شهر بي وفايان شهر كوفه شهري كه مركز فرماندهي كل قواي مسلح نيروهاي ظلم و عدوان و سبع صفتان كربلا است ، شهري كه مردمان آن ديار ضرب المثل اند در بي وفائي ، شهري كه در شأن آمده است " الكوفي لا يوفي ؛ كوفي وفا ندارد " اما بيشتر از روزي به بي وفائي معروف شدند و رسواي جهانيان گشتند كه باعزيز فاطمه " عليها السلام " عهد بستند ، نامه ها و طومارها امضاء و مهر كردند و فرستادند كه حسين " عليه السلام " آبهاي ما جاري ، درختان ما سبز است ، بيا آقا ، از تو به يك اشاره از ما به سر دويدن .

اما وقتي حضرت ابي عبدالله الحسين " عليه السلام " آمد اكثر آناني كه نامه نوشته بودند و عهد بسته بودند در يك يورش دسته جمعي فقط بوعده جايز در مقابل پسر پيامبر " صلي الله عليه و آله " صف كشيدند و او را در بين دو نهر آب جاري با لب تشنه با همه خويشان و ياران به شهادت رساندند .

روز عاشورا وظيفه أبا عبدالله الحسين " عليه السلپايان رسيد ، اما داستبتابان كوره اي در امتحانم كه تا بيني چو پولاد است جانم از اين به بعد قسمت دوم كربلا و ابتلاء و امتحاني ديگر كه وظيفه بي بي زينب " عليها السلام " است كه از كنار گودال قتلگاه آغاز شده است اولين و بزرگترين هدف و وظيفه آن بي بي تبليغ و بهرهو مترويج دين اگر چه به خون حسين شد تكميل آن به نطق بيانات زينب است دشمن مي كوشيد كه حسين " عليه السلام " و قيام مقدسش به دست فراموشي سپرده شود و نسياً منسياً گردد .

اما سخنان آتشين و نطق و بيانات دختر اميرالمؤمنين حضرت زينب كه در كربلا و قتلگاه با تلاش و جديت معجزه آسا ايراد شد .

اولاً ؛ مظلوميت برادر را فرياد كرد ، ثانياً ؛ هدف والا و مقدس آن حضرت را احياء نمود .

بي بي زينب " عليها السلام " با نطق و بياناتش ، شوري در دل ها افكند با خطابه هاي آتشين كه " يا اشباه الرجال و لا رجال " علي " عليه السلام " را تداعي مي كرد .

آنچنان غوغائي به پا كرد كه در مجلس پسر زياد ( لعين ) و ميدان وسيع كوفه ، ندامت و پشيماني در چهره حسين كشها ظاهر و مشهود گشت ، آنها فكر نمي كردند كه ازاين سينه خسته كه در كمتر از نصف روز داغ شش برادر ديده است ظلم ستيزي و زن مگو خاك ددزن مگو مرد آفرين روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار استقبال شهر كوفه از كاروان كربلا آن روز هر لحظه بر حجم جمعيت اضافه مي شد ، مردم از همه جاي شهر خود را به ميدان وسيع كوفه در " كناسه " مي رساندند ، پياده و سواره ، ديگران برسبود و مشغول تعمير و گچكاري دارالاماره بود دست از كار كشيد و خود را به كناسه كوفه رساند ، مردم به استقبال و يا به تماشا مي آمدند؟نه ، بلكه براي عذر خواهي و توبه باشتاب به محضر اهل بيت مي آمدند .

دليل ما بر اين مدعي اين است اولاً به عكس ورود به شام كه اهل بيت مورد اهانت و ايذاء قرار گرفتند حتي يك مورد اهانت در كوفه روايت نشده است بلكه گريه و زاري موي كنان و مويه كنان و تقديم كردن مواد غذايي ، گردو ، نان ، خرما ، پوشاك ، را به عنوان اظهار علاقه و عذر خواهي تقديم مي كردند كه بي بي كلثوم از بچه ها مي گرفتند و به دور مي انداختند و ثانياً آنها كه از كربلا برگشته بودند مواجه باعكس العمل تلخ خانواده ها شده بودند ، غير از آنكه اگر وجدان مي داشتند نفس لوامه و فشار وجدان اخلاقي آنها را آرام نمي گذاشت .

زن و بچه اي كه زجر دوري همسر و پدر را كشيده بودند كه بابا در جنگ شركت كرده بود ، به اميد جايزه و غنيمت منتظر بودند با دست پر بر گردد و به زندگي رنگ و رخي بخشد چون زندگي آنها با غنائم جنگي ، جوائز اين چنيني اداره مي شد به عكس قتله كربلا بغير از نفرين و لعن و نفرين خدا و رسول " صلي الله عليه و آله " غنيمت ديگري به دست نياورده بودند با دست خالي " خسر الدنيا والاخرة " يكي كلاه سوراخ غرقه به خون ، امام حسين " عليه السلام " را ديگري نعلين بود يكي مشك آب خشكيده و عصاي اماعليه السلام " [2] خولي سر بريده نازنين اباعبدالله الحسين " عليه السلام " را غنيمت آورده ، وقتي همسرش پرسيد : " چه آورده اي گفت : سر فرزند زهرا ، زن گفت : واي بر تو ، سر فرزند رسول خدا " صلي الله عليه و آله " را به اين خانه آورده اي ؟ به خدا ديگر با تو در زير يك سقف نمي مانم .

اين را گفت و از جاي برخاست چادر بسر كرد و از اطاق بيرون آمد ، چشمش به حجره اي افتاد كه نور عظيمي از آنجا به آسمان بالا مي رود ، چون به آن اطاق رفت ، ديد سر نازنين اباعبدالله الحسين "او به آسمان بالا ممرغان سفيد در گردش به پروازند [3] .

نسبت به اكثر قاتلان كربلا از اين گونه واكنشها و عكس العمل هاي نامطلوب فراوان است .

عمر بن سعد ( لع ) بعد از عكس العمل تلخ پسر زياد و منفور واقع شدنش در نزد خودي و بيگانه آشد و مي گفت " اطعت الفاسق ابن زالحاكم العدل ؛ پسر زياد فاسق را اطاعت كردم اما حاكم عدل را معصيت نمودم " .

غير از اين شاهد بر اين كه اجتماع مردم براي نظاره و تماشا نبوده بلكه عذر خواه و نادم آمده بودند گريه شديد اكثريت نزديك به اتفاق مردم كوفه بود كه مرحوم سيد مي گويد : فجعل الناس ينوحون و يبكون ؛ مردم شروع كردند به نوجه سرائي و گريه كردن " وقتي بي بي زينب صحبت مي كرد ، پيرمردي كنار كجاوه بي بي زينب گريه مي كرد و مي گفت پدر و مادرم فداي شما خاندان ، پسر و جوان و مرد و زن شما بهترين خلق خدا هستند .

سخنان زينب " عليها السلام " و شيون وناله كوفيان با اين ادله مختصري كه ذكر شد به اين نتيجه مي رسيم كه علي التحقيق مردم براي جار و جنجال به پا كردن و يا غوغا به راه انداختن و ايذاء اهل بيت نيامده بودند بي بي زينب " عليها السلام " وقتي اوضاع را آماده ديدند با اغتنام فرصت ، مرعراقين را مثل گهواره به جنبش د" عليها السلام " در ابتداي سخن بود كه صداي شيون و ضجه مردم بلند شد " فاشارت الي الناس ان انصتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس ؛ به مردم اشاره كرد ساكت باشيد ، مردم ساكت شدند و نفسها در سينه ها برگشت و زنگ شتران از صدا افتاد " .

براي قبل از هر چيز نياز به يك محيط آرامصدا است .

در محيط پر رفت و آمد كه از دور و نزديك مرد و زن با شتاب خود را به اهل بيت " عليه السلام " ميمردعليها السلام " با تصر ولائي با يك اشارا ساكت كرد [4] و يا علل و عوامل ديگري در كار بود ، از جمله مردم خود علاقمند به شنيدن سوز دل بي بي بودند ، اگر مردم صحبت كردن سخنراني را علاقمند باشند ، نه تنها خوب گوش مي كنند ، بلكه نفس را در سينه حبس مي كنند تا سخنراني را بهتر بشنوند ، بلكه با اشاره اطرافيان خود را وادار به استماع مي كنند .

و اما اگر علاقه به سخن و سخنراني نداشته باشند ، خود گوش نمي كنند ، و محيط اطراف را پر جنجال مي كنند ، در كوفه با ادله اي كه قبلاً ذكر شد و بعداً مي آوريم مردم به عللي علاقه شديد به شنيدن فرمايشان حضرت داشتند و با اشاره بي بي " عليها السلام " آناً همه آرام شدند و " كان علي رئوسهم الطير " گوش فرا مي دادند كه مظلومه كربلا شرح واقعه خونين عاشورا را باز مي گويد : " فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس " نفسها به سينه ها برگشت " جرس زنگ بزرگ گردن شتر را مي گويند " جرس از صدا افتاد ، چرا ؟ غير از مسائل معنوي به خاطر اين كه مردم همه متوقف شدند و رفت و آمد بند آمد .

چون علاقه داشتند سخنان بي بي را بشنوند لذا هر كسي هر كجا كه بود ايستاد ، شتر و چهارپايان ديگر وقتي حركت نكنند ، زنگ و جرس از صدا مي افتد ، يكي ديگر از علل سكوت فوري مردم انتقاد صريح و شديد بي بي بود ( براي برقراري نظم و آرامش ايجاد كردن خطباي ماهر و زبردست از اين روش استفاده مي كنند ) عالمه غير معلمه " عليها السلابه رسول اكرم و آله فرمودنداهل الختل و الغدر و الخذل ، آي كوفيان ، اي مردم دو رو ، حيله گر ، فتنه انگيز گريه مي كنيد ، گريه كنيد اميد است اشك چشمتان خشك نگردد " .

انتقاد صريح مانندروشي است كه اميرالمؤمنين علي " عليه السلام " مكرر در سخنرانيها از اين روش استفاده فرموده " يا اشباه الرجال و لا رجال ، آي مرد نماهايالسلام " است ، دانشمندان معتقدندفرزندان ، دختر بيشتر از پسر به پدر شباهت مي رساند ، از نظر حركات اندام چهره ، قيافه ، راه رفتن ، حرف زدن ، و ساير خصوصيات : در احوالات زهراي صديقه آمده است كه " ما تخرم مشيتها مشية رسول الله " صلي الله عليه و آله " يعني غير از موضعگيريهاي زهرا " عليها السلام " كه مانند پدرش پيامبر در برخورد با حوادث و پيش آمدها در امور دين و دنيا داشت ، راه رفتن ، خطابه خواندن و حرف زدن آن حضرت مانند پيامبر " صلي الله عليه وآله " بود لذا وقتي پشت پرده در مسجد اعظم نبوي " صلي الله عليه و آله " قرار گرفت " ثم انت انه اجحش القوم بالبكاء " و فرمود " اعلمو ايها الناس اني فاطمه و ابي محمد " صلي الله عليه و آله " اقول عوداً و بدواً " مردم مي شنيدند كه گوئي رسول خدا صحبت مي كند همگي صدا به گريه بلند كردند .

و در حق حضرت زينب " عليها السلام " سيد " قدس سره " مي فرمايد " كانها تفرغ من لسان اميرالمؤمنين " عليه السلام " گويا سخن از زبان اميرالمؤمنين " عليه السلام " است " .

پس يكي ديگر از دلايل سكوت مردم اين بود كه مي شنيدند علي " عليه السلام " به خروش آمده و صحبت مي كند ، مردم كوفه با صحبت كردن آن حضرت آشنا بودند ، هنوز صداي رساي اميرالمؤمنين " عليه السلام " در فضاي كوفه طنين افكن بود و مي شنيدند سوز دل علي " عليه السلام " را كه مي فرمايد : " و هذا اخو غامد قد وردت خيله الانبار و قتل حسان بن حسان الكبري و قتل منكم رجال صالحين و لقد بلغني ان الرجل منهم دخل علي المرئة المسلمة و الاخري المعاهدة فرعاثها ما تمتنع منه الا بالاسالاسترحام [5] " صداي جانسوز و قدرتمند علي " عليه السلام " كه از سستي و بي عرضگي مردم انتقاد مي كرد و آنها را تحريض و تهييج مي كرد .

كه ظلم مجسم معاويه ( لع ) را ريشه كن كنند و ستم ديدگان را آزاد كنند كلام اميرالمؤمنين " عليه السلام " كه فرمود " الا و ان الموت في حيوتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين " هنوز به گوش مي رسيد كه ناگهان شنيدند به جاي منبر مسجد كوفه بالاي كجاوه از حلقوم زينب صداي علي " عليه السلام " مي آيد " يا اهل الكوفه يا أهل الختل و الغدر و الخذل اتبكون فابكوا فانكم احرياء بالبكاء " احساس خطر ابن زياد از سخنان حضرت زينب " عليها السلام " به پسر زياد اطلاع دادند كه بي بي زينب " عليها السلام " با اين نفوذ و قدرت كه صحبت مي كند نزديك است مردم نادم و پشيمان به خشم آمده يورش كنند و قصر ستم را بر سرت خراب كنند ،هر چه زودتر بايد از يك راهي ، بي بي زينب را آرام كرد لب از سخن ببندد ! زينب را در اين موقعيت نمي شود زندان كرد الان همه مردم به خروش آمده اند نمي شود او را كتك زد و با تازيانه آرام كرد اينجا كه كنار گودال قتلگاه نيست كه سكينه مي گفت : " يا ابتاه انظر الي عمتي المضروبه ؛ بابا ببين عمه ام را كتك مي زنند " .

پس به چه طريق زينب " عليها السلام " مي توان آرام كرد ، فقط يك راه باقي مانده است اگر زينب حسينش را ببيند لب از سخن گفتن با مردم مي بندد ، زينبي كه دل آرامش حسين است ! در صغر سن به جز كنار حسين ساكت نمي شد ، هميشه چشمش به صورت حسين " عليه السلام " بود ، اگر امام حسين " عليه السلام " از او دور مي شد زينب شديد مي گريست صديقه طاهره جريان را به پدر اطلاع داد رسول الله " صلي الله عزيزم ، زينب " عليه السلام " هم سفر كربلا هستند [6] .

و " در موقع ازدواج با عبدالله جعفر شرط كرد كه من از بايد به من اجازه دهي هر روز بروم حزيارت كنم " [7] .

حالا اين زينب چند روز است كه عزيز دلبندش حسين " عليه السلام " را نديده به طوري كه گرم صحبت كردن بود ، ديد مردم با انگشت به بالا اشاره مي كنند بي بي سر بلند كرد به ببيند سر بريده عزيز مادرش حسين " عليه السلام " برادش بالاي نيزه است چرا از همرهان دوش اي سر خونين جدا بودي چرا پر خاك و پر خاكستر ديشب كجا بودي كه بر رومگر زخم تو را اين گونه داروئي دوا بودي [8] زينب گفت : " حسينم همه چيز را خبر داشتم ، شهادت تو را از پدرم علي " عليه السلام " به وسيله ام ايمن شنيده ام ، اسارت خودم را مادر جوان مرگم زهرا خبرم داده بود اما " برادر باور نمي كردم سر من سالم و سر تو رنيزه بلند است و دسدل مگرسر شكنم پاي نيزه سرت اي شه هست اگر حاصلي زعمر همين است مسلم جساس مي گويد : " فنطحت جبينها بمقدم المحپيشاني را به جلو محمل زد به طوتازه از زيرفاطم الصغيرة كلمها فقد كان ما تو همت يا شقيق فؤادي كان هذا مقدراً مكتوباً تو كه سلطان عهد مهر و وادي از چه رسم وفا زدست بداديبر دلم داغ فرقتت بنهاد ما توهمت يا شقيق فؤادي كان هذا مقدراً مكتوباً " غروب نيست خدايا چرا هلال دميده هلال را به سر نيزه وقت ظهر كه ديده هلال و ظهر و سر نيزه و تلاوت قرآن حقيقتي است كه ما ديده و كسي نشنيده دو روز پيش جبين تو را به سنگ شكستند چرا به صورتت ا كنون خون تازه چكيده ميان محمل و دستم نمي رسد به سر ني كه بوسه اي بستانم از آن گلوي بريده به جان فاطمه در ياب فاطمه ات را كه آب شد در اين ماهتاب رنگ پريده و لا حول ولا قوة الا العلي العظيم


پاورقي

[1] لهوف ، ص 129

[2] جلاء العيون ، ص 421 از ابن نما نقل مي كند : خولي شب به كوفه رسيد در قصر بسته بود ناچار به خانه رفت همسر او امرئة حضرميه از او پرسيد كه از كجا آمده اي و چه آورده اي گفت : سر حسين " عليه السلام " را آورده ام زن گفت : واي بر تو سر فرزند حضرت رسالت را به اين خانه آورده اي به خدا سوگند كه سر من به بالين تو نخواهد رسيد ، پس برخواست و بيرون آمد ناگاه نظرش بر نور عظيمي افتاد كه از يكي از حجره ها ساطع و به آسمان بالا مي رفت چون به آن اطاق آمد ديد كه نور از سر منور ابي عبدالله الحسين " عليه السلام " ساطع مي باشد و ملائكه به صورت مرغان سفيدي برگرد آن سر مي گردند .

و به روايت امام سجاد " عليه السلام " سنان بن انس سر مبارك را به مجلس ابن زياد ( لع ) آورد و گفت ( املأ ركابي ذهباً و فضة " چون كه پادشاه بزرگواري را كشته ام ، كه به حسب نسب از همه كس شريف تر بود ، پدر و مادرش از همه نيكو تر بودند ، ابن زياد " عليه السلام " در خشم شد و گفت هر گاه مي دانستي كه او چنين است چرا كه او را مي كشي و حكم كرد كه آن لعين را به قتل آوردند .

و سيد بن طاووس ( ره ) در لهوف ، ص 114 مي فرمايد : " قال الراوي ثم اقبلو علي سلب الحسين " عليه السلام " فاخذ قميصه اسحق بن حويه الحضرمي فلبسه فصار ابرص واسقط شعره و روي انه وجد في قميصه مأة و بقال الصادو ثلثون ضربه واخذ سراويله بحربن كعب التميمي ( لع ) فروي انه صار زمناً مقعداً من رجليه و اخذ عمامته علقمة الحضر مي فاعتم بها فصار معنوها و اخذ نعليه الاسود بن خالد ( لع ) و اخذ خاتمه بجدل بن سليم الكلبي فقطع اصبعه مع الخاتم و هذا اخذه المختار فقطع يديه و رجليه و تركه يتشحط في دمه حتي هلك و اخذ قطيفه له عليه السلام كانت من خز قيس بن اشعث و اخذ درعه عمر بن سعد ( لع ) و اخذ درعه عمر بن سعد ( لع ) و اخذ سيفه جميع بن الخلق الاودي.

قال السيد ( ره ) هذا السيف المنهوب المشهور ليس بذالفقار فان ذالك كان مذخوراً و مصوناً مع امثاله من ذخائر النبوة و الامامة .

و قال الراوي فوالله لقد رأيت الناس يومئذ حرأيت شيخاً واقفالحيته وهو يقول بابي انتم وامي كهو لكم خير الكهول و شبابكم خير الشباب و نسائكم خير النساء .

" في لهوف ، ص 131 " .

و قباب ينتبون نسباً فقال علمجنون ما صحوت قط ادخلوه علي فلما ادخل حذفه بالقضيب ثم قال يا مجنون اتتكم بهذا الكلام اما والله لو سمعك ابن زياد ( لع ) لضرب عنقك .

" نفس المهموم ، ص 237 " و في كتاب مطالب السسؤال و كشف الغمه آن حامل رأس الحسين " عليه السلام " الي ابن زياد ( لع ) كان بشربن مالك فلما وضع الرأس بين يدي عبيدالله بن زياد ( لع ) قال املاء و ركابي فغضب ابن زياد من قوله ثم قال اذ قد علمت انه كذالك قلم قتلته و الله و ما نلت مني و لا لحقنك به ثم قدمه و ضرب عنقه .

" نفس المهموم ، ص 240 " في ندامت عمر بن سعد ( لع ) ثم قام عمر بن سعد ( لع ) من عند ابن زياد ( لع ) يريد منزله الي اهله و هو يقول في طريقه ما رجعت احد مثل ما رجعت اطعت الفاسق ابن زياد ( لع ) الظالم ابن الفاجر و عصيت الحاكم العدل و قطعت القرابة الشريفه و هجره الناس و كان كلما ومرعلي ملاء من الناس اعرضو عنه و كلما دخل المسجد خرج الناس منه و كل من راه قد سبه فلزم بيته الي ان قتل له .

" تذكر البسط " ، نفس المهموم ، ص 260 در مورد انگشتر حضرت ابي عبدالله الحسين " عليه السلام " شيخ صدوق نقل مي كند از امام صادق " عليه السلام " پرسيدند مردم مي گويند كه چون امام حسين " عليه السلام " را كشتند و شهيد شد ، انگشتر او را از دستش بيرون آوردند " حضرت فرمود : " چنين نيست بلكه امام حسين " عليه السلام " ، امام سجاد " عليه السلام " را وصي خود گردانيد و انگشتر مخصوص خود را به انگشت او كرد و امر امامت را به او واگذاشت چنان چه رسول خدا " صلي الله عليه و اله " با اميرالمؤمنين علي " عليه السلام " با امام حسن " عليه السلام " و امام حسين " عليه السلام " با امام حسين ( عليهم صلوات الله ) و همچنين هر امامي انگشتر مخصوص را به امام بعد از خود مي سپرد و اكنون انگشتر درنزد من است و در هر جمعه در دست مي كنم و با او نماز مي خوانم " راوي گفت من در روز جمعه به خدمت امام صادق " عليه السلام " رفتم اورا در حال نماز يافتم چون فارغ شد ، دست خود را به سوي من دراز كرد ، در انگشت آن حضرت انگشتري ديدم كه نقش آن " لااله عدة للقاء الله " بود .

فرمود : " اين انگشتر جدم امام حسين " عليه السلام " است ، نفس المهموم ، ص 232 و روي اشيخ ابوالقاسم جعفر بن قولويه القمي عن الحلبي عن ابي عبدالله " عليه السلام " ان الحسين " عليه السلام " لما قتل اتاهم ات و هم في العسكر فصرخ فزبر فقال لهم و كيف لا اصرخ و رسول الله " صلي الله عليه و آله" قائم ينظر الي الارض مرة و ينظر الي حربكم و انا اخاف ان يدعو الله علي اهل الارض فاهلك فيهم فقال بعضهم لبعض هذا انسان مجنون فقال التوابون تالله ماصنعنا بانفسنا قتلنا لابن سميه سيد شبامرهم مالصارخ قال ماتراه الا جبرئيل .

" نفس المهموم ، ص 230 "

[3] جلاء العيون ، ص 421

[4] خاتم المحدثين قمي ( ره ) مي فرمايند : " چون مردم ديدند كه زينب " عليها السلام " اشاره به سكوت كرد و خواست تكلم كند ، سكوت اختيار كردند و از رفتن توقف نمودند تا گوش دهند چه مي فرمايد ، و چون مردم از رفتن باز ايستادند لا جرم زنگها از صدا افتاد .

" منتهي الامال ، ص 297، پاورقي "

[5] نهج البلاغه ، خطبه 28 ، ج 1

[6] " كتابرياحرفتي بريدي از چه بگرفتار جفاي شمر ما بوديم ديشب را تو در دست كهتو را چون سر بود در كوفه تن در كربلا جانا دل ما سوي كوفه چشم ما در كربلا بودي

[9] و صار اهل الكوفه يناولون الاطفال الذين علي محامل بعض ( التمر ) و الخبز ، و الجوز ، فصاحت بهم ام كلثوم ، يا اهل الكوفه ان الصدقه علينا حرام ، و ، و افواههم و تقال مسلم الجصاص :و الناس يبكون علي ما اصابهم ثم ان كلثوم اطلعت رأسها من المحمل و قالت : صه يا اهل الكوفه تقلنا رجالكم و تبكينا نسائكم فالحافبينما هي تخاطبهن اذا بضحة قدار تفعت و اذاهم اتو بالرئوس يقدمهم رأس الحسين " عليه السلام " و هو رأس زهري قمري اشبه الخلق بر رسول الله " صلي الله عليه و اله " و ليحته كواد السبج قد اتصل بها الخضاب .

و وجهه دارة قمر طالع و الريح تلعب بها يمينا و شمالا فالتفتت زينب فرأت رأس اخيها فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتي رأينا الدم يخرج من تحت قناعها و اومت اليه بحرقه و جعلت تقول يا هلالاً لما استتم كما لا غاله خسفه فابدا غروباً .

الخ " بحار و نفس المهموم ، ص 251 "


صادقي واعظ