بازگشت

فلسفه عاشورا و آثار و بركات آن


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمدلله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي الله عليه و آله " واللعن علي اعاديهم اجمعين من الان الي يوم الدين " قال الله العظيم فيالذين بزرگترين جنايت ، كشتن امام حسين "السلام " و يارانش روزي كه گذشت ، جنايتكاران ، بزرگترين جنايات تاريخ را آفريدند ، و مرتكب بزرگترين گناهان شدند يكيكرد اينكه كارشناسان و طراحان واقععاشورا چرا قرباني خود را بهترين خلق خدا حضرت ابا عبدالله الحسين " عليه السلام " انتخاب كردند ؛ عزيزي كه موجه تر از او از نظر مذهبي و اجتماعي در آن عصر نبود ، چرا قرباني خود را در آن مقطع زماني ، خامس آل عبا ، كه اكثر مردم و حتي آنهايي كه در كربلا جمع شده بودند يا بلاواسطه و يا مع الواسطه شنيده و يا ديده بودند كه رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " قولاً و عملاً با عزيز دل بندش حسين " عليه السلام " چه حالي داشت .

رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " دو دست ابا عبدالله " عليه السلام " را مي گرفت و حسين " عليه السلام " پا روي پاهاي پيامبر " صلي الله عليه و آله " مي گذاشت و بالا مي رفت و پيامبر " صلي الله عليه و آله " در آن حال مي فرمودند : ترق ، عين بقه و حسين " عليه السلام و آله " مي فلب و دهان او را مي بوسيد و" اللهم احبه " [2] چرا چنينخدا در روي زمين مرتكب شدندبگوييم دشمنان اهل بيت ارزيابي نكرده ، با اين واقعه مواجه شده اند و اين ظلم عظيم را انجام دادند .

آنها در اموري دنيوي مردمي دانا ، زيرك ، حسابگر و زرنگ بودند .

اميرالمؤمنين علي " عليه السلام " تلويحاً مي فرمايد : لو لا التقي لكناگر پاي بند من ايمان نبودي حريفم زير دست دوران نبودي يعني آنها كه تقوي نداشتند در سياست و شيطنت حرف اول را زده اند بنابراين با اين سياست و زيركي كه در امور رياست و دنيا پيش رفتند كه توانستند علي " عليه السلام " را خانه نشين كنند و در جنگ صفين بعد از هيجده ماه جنگ مردم را از حق و علي " عليه السلام " دور كردند چگونه با اين جامعه شناسي و ارزيابي در قصه كربلا نفهميده و نسنجيده بدون در نظر گرفتن بازتاب اين واقعه هولناك و سوء اثري كه براي زندگي دنياي آ"ها داشت دست به چنين فسادي زدند ؟ آنها به خاطر منافع و رياست دنيوي هم كه بودن نبايد چنين قرباني عظيمي در نظر مي گرفتند و يا لااقل نبايد ظلم و جنايت را به اوج مي رساندند كه فرياد مي كردند : " من ينتدب للحسين " عليه السلام " ؟ كيست بر بردن حسين اسب بتازد ؟ " پس چه امري موجب شد كه دست به چنين فاجعه زدند ؟ از طرف ديگر نمي شود گفت ، ناخود آگاه در اين قصه افتادند و چهره تاريخ را سياه كردند ، ما بس كه واقعه كربلا را گفته و شنيده ايم به نظرمان يك واقعه عادي تاريخي است اما كساني كه اين واقعه را با تمام ابعاد اوعليها السلامجاري شهيد كردند ، بدن او را عريان كردند ، روي زمين كربلا مقابل آفتاب سوزان گذاشتند ، و بعد اسب روي سينه او دواندند ، متوجه مي شوند ، طراحان و مجريان اين واقعه خونين چه قصد و غرضي را از اين همه پستي و دنائت دنبال مي كرده اند .

به نظر مي رسد آنچه مورد توجه جنايت آفرينان بوده حكومبلامبارز و بلا معارض كهبرنيايد و چرا گويي در قلمرو حكومتي نباشد و اگر باشد جرئت چرا گفتن نكند .

براي يزيديان حكومتي اين چنيني به دست نمي آيد ، مگر مردم بهر راه ممكن مرعوب شوند و به وحشت بيافتند ، علي القاعده يك حكومتي بي دغدغه براي مدت طولاني خواهند داشت حساب مي كردند ، اگر بهترين خلق خدا با تلخ ترين وضعيت به شهادت برسد و فاجعه را به اوج برسانيم مردم حساب مي كنند ، مي گويند حكومت پر زور و قلدري كه با بهترين خلق خدا چنين كند با ديگران چه ها كند طبيعتاً مردم چرا گفتن را ديگر در سر نمي پرورند .

آن روز است كه يزيديان خواب آسوده مي كنند .

اين گونه خيال بافي ها بود كه طراحان واقعه كربلا .

و اكثر حكومت هاي زر و زور جهان اگر مردمي در مقابلشان بايستند واكنش و عكس العملي وحشيانه از خود نشان مي دهند ، با فجيع ترين وضع مي كشند آتش مي زنند و ريز ريز و قطعه قطعه مي كنند تا ديگران هوس چرا گفتن نكنند تا بتوانند حكومت آسوده ئي داشته باشندمي داند در روشهادت سيد الشهداء " عليه السلام " كه خون عزيز فاطمه " عليها السلام " روي زمين چكيد بازتاب و حسن اثرش روي مردم اين بود كه نه تنها مردم از مظلموميت سيد الشهداء " عليه السلام " و فجايعي كه به وجود آوردند به وحشت نيافتادند ، بلكه حسين " عليه السلام " ، با اين شهادت مظلمومانه و قيام نيم روزه اش رعب و وحشت مردم را شكست و به آنها آموخت كه اي مردم ، ايا مرگ بريزيد نمي گوييد علتش آن است كه مي ترسيد بميرد ؟ مگر حالا زنده ايد ؟ مرگ في سبيل الله در راه حريت و مبارزه با ظلم و ظالم حيات در حيات است .

نخست فلسفه قتل شاه دين حسين اين است كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين است ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فيا سيوف خذيني اگر در يك مقطع زماني احساس كرديد كه دين و آزادي و شرف كه هدف انبياي عظام الهي است به خطر افتاده است شما جان فدا كنيد و تسليم شهادت شويد تا حيات ابدي پيدا كنيد و خداوند اين حقيقت را در قرآن كريم تأييد كرده و مي فرمايد : "الله أمواتا زنده كدام است بر هوشيار آنكه بميرد به سوي كوي يار شهادت حسين " عليه السلام " براي بقاي دين حسين " عليه السلام " عزيز فاطمه " عليها السلام " : عن علم و عمد به كربلا آمده تا كشته شود و جان نثار دين خدا كند ، كه قيمت و ارزش دين بالاتر از جان همه انبياء و اولياء است پس شهادت سيد مظلمومان نه تنها مردم از نترساند ، بلكه عشق بازي و جان فشاني آموخت مثل اينكه جمعي كنار استخر آبي ايستاده و علاقه مند به شنا هستند اما چون از عمق آب بي اطلاع هستند دچار اضطراب و ترسند اما اگر يكي از آنها شجاعت به خرج داد و دل به دريا زد مشغول شنا شد ، ترس ديگران مي ريزد يكي بعد از ديگري تن به آب مي زنند سيد الشهداء " عليه السلام " با تسليم به شهادت به حق ديگران دل و جرأت داد ، تا در راه رهايي و اعلاي عدل و حق بر نخيزم ز سر كوي تو تا جان دارم گر رسد كار به جان از سرجان برخيزم فرياد يالثارات الحسين " عليه السلام " هنوز خون عزيز فاطمه " عليها السلام " ، به زمين كربلا نچكيده بود كه زني از قبيله بكربن وائل فرياد كرد : " ليس الحكم الا لله يا لثارات الحسين " عليه السلام " " چند روز بعد توابين و سپس مختار نهضت ها يكي پس از ديگري شروع شد .

زنها در جنگ ها ، خدمات پشت جبهه مانند : جراحي ، پانسمان سقايي و نظاير آن انجام مي دادند در جنگ احد عماره يا ( نسيبه ) غير از جراحي و سقايي شمشير فرزندش را گرفت و از رسول الله دفاع مي كرد كه پيامبر در آن حال از او تقدير كردند و فرمودند : " بارك الله عليك يا نسيبه " قيام زني از قبيله بكرن وائل در كربلا در جبهه حق ، بي بي زينب " عليهاالحسين " بودند و اما در صف دشمن زن هاي بسيار از جمله زني از قبيله بكربن وائل بودن : اين زن از روزهاي اول در سپاه عمر سعد حضور داشت تا روز عاشورا شايد از دور ، بالاي بلندي ناظر و تماشاگر ميدان جنگ بود و ديد دو صف مقابل هم ايستاده اند يك صف هفتاد و دو نفر و طرف مقابل سي هزار نفر ، اول كسي كه تير به چله كمان گذارد پسر سعد ( لع ) بود كه بعد از او تير اندازان بسياري مثل تگرگ و باران تير انداختند كه بعضي معتقدند كه عده اي از ياران حشهادت رسيدنبدهيد كه اول كسي كه تير انداخت من بودم [4] .

جنگ ، آغاز شد اصحاب يكي بعد از ديگري به ميدان آمدند و رجز خواندند ، عده زيادي را به درك و اصل نمودند ، سپس به شهادت رسيدند ، اما اول شهيد از بني هاشم شاهزاده، علي اكبر " عليه السلام " بود تمام اين وقايع را اين خانم از طايفه بكر بن وائل مي ديد و توجيه مي كرد كه خوب جنگ است كشتن و كشته شدن طبيعي جنگ است ، احتمالاً دو منظره ديد كه سخت تحت تأثير قرار گرفت و عواطفش تحريك شد كه مشكل مي توانست خود را كنترل كند و مثل آتش زير خاكستر آماده انفجار شد ، كه با ديدن منظره دم ، اين آمادگي تبديل به ، به خاطر آنكه مظلوميت جاذبه صد در صدخودي و غيره دوست و دشمن با ديدن يا شنيدن مظلوم و مظلوميت عواطفشان به نفع مظلوم تحريك مي شود و اين جزء سرشت و طبع آدميست مگر آنكه " قلوبهم كالحجارة " باشد .

زن شاهد شهادت علي اصغر منظره اول : پس از آنكه اصحاب و اقرباء اباعبدالله الحسين " عليه السلام " به شهادت رسيدند و تقريباً كار به آخر رسيده بود اين زن از قبيله بكربن وائل ديد سيد الشهداء " عليه السلام " به خيمه برگشتند پس از توقف كوتاهي به سوي لشكر بازگشت در حالي كه يك چيز ارزنده و با ارزشي را احتمالاً زير عبا گرفته بودند ، كه بعضي گمان كردند ، آقا قرآن آورده تا مردم را به قرآن قسم بدهد طفلي از تشنگي با سخناني ، قابل قبول براي همگان فرمود : " ان لم ترحموني فارحموا هذا الرضيع ، يا قوم اما ترونه كيف يتلظي عطشا ، اگر به كنيد ، آيا نمي بينيد از شدمي كند .

( اين زن با ديدن اين منظره شديد تحت تأثير قرار گرفت پيش خود مي گفت : حتما به كودكي اين طفل رحم مي كنند ، قطعاً او را سيراب مي كنند ، چون آب دادن به اين بچه شيري مسير جنگ را تغيير نمي دهد ، به علاوه نزد همگان حتي وحشيان بيابان ، كودك قابل ترحم است اي خدا اي كاش حسين " عليه السلام " بچه را به من مي داد ، " من مثل جان شيرين از او پذيرايي مي كردم ، همانطوري كه در اين افكار غوطه ور بود ، دقيق و حساس نگاه مي كرد ، ديد كه بر خلاف انتظار " فذبح الطفل من الاذن الي الاذن " ، گوش تا گوش بچه را دريدند ، وحشت زده از اين همه رذالت و پستي مثل كسي كه ، خواب بوده از خواب وخيال بيدار شد و باورش شد كه اين انسان .

نماها همه گرگ بيابانند وحشي و درنده اند ، حيوانات وحشي به كودكان رحم مي كنند ! اما اين ديوانه هاي وحشي حتي به اين طفل كه از علائم حيات به غير از تلظي چيز ديگري براي او باقي نمانده است هم رحم نكردند حتماً در حالي كه ناراحت وعصباني شده بود گريه مي كرد و فرياد مي زد نامردها ، گرگهاي درنده ، آخر چرا به كودكي بچه رحم نكرديد اي كاش آقا بچه را به من مي داد تا سيرابش كنم .

مشاهده تابلو و سمبل مظلوميت در چهره بخون نشسته علي اصغر " عليه السلام " كه مظلوميت ابا عبدالله الحسين " عليه السلام " را به تصوير آورده بود زمينه اي شد براي مسائل بعدي قضايا پي مي رفت تا بعد از ظهر عاشوار كه لشكر هلهله كردند دف زدند كف زدند پاي كوبيدند تكبير گفتند ، اما تكبير آورنده را كشتند بهترين خلق خدا را روي زمينخوشو يكبرون بان قتلت و انما قتلوا بك التسبيح و التهليلا اين زن كه از سر صبح شاهد وقايع كربلا بود خسته و مانده با اعصاب خورد شده داخل خيمه رفت تا غذائي بخورد آبي بنوشد و استراحت بكند ، اما هنوز استراحت نكرده بود كه شنيد از پشت خيمه صداي گرب گرب سم اسب و عبور و مرور سرباز مي آيد ، از جاي برخواست گوشه پرده خيمه را كنار كرد با تعجب ديد كه اين نامردهاي دنياپرست پس از آن همه جنايت به جاي مرهم گذاري روي زخم دل داغديده اين زن و بچه به دستور پسر سعد يك ستون سرباز اعزام شده كه بروند .

خيمه هاي اهل بيت بي قافله سالار را غارت كنند همانطوريكه با تعجب نگاه مي كرد ديد كه زن و بچه مثل پرندگان گرفتار آمده در چنگ" و تسابق القوم علي نهب بيوت آل قرة عين البتول [5] حتي جعلو ينتزعوه الملحفة المرئة علي ظهرها و خرج بنات آل الرسول و حريمه يتساعدن بالبكاء و يندبن لفراق الحماة و الاحبة " .

و وحشت زده به هم در پناه مي بردند .

خانم ها كه ذاتاً عاطفي هستند مخصوصاً زن و بچه را زير چكمه جلاً دان ببينند سخت ناراحت مي شوند بدين جهت آن زن تصميم گرفت با آنكه جزء صف پسر سعد بود از اهل بيت دفاع كند ، وقتي مظلوميت به اوج رسيد خودي و بيگانه دل مي سوزانند .

" بيگانه سوخت تا چه رسد آشناي تو " اين زن برگشت به داخل خيمه شمشير به كف ، افتاد پشت سر سربازان ابن سعد محكم به آنها مي زد و فرياد مي كرد اين نامردها ، ناجوانمردها ، گرگهاي وحشي ، مردها را كشتيد به پير و جوان به صغير و كبير رحم نكرديد ، حال از جان يك مشت زن و بچه داغديده و مصيبت كشيده چه مي خواهيد ؟! حياء نمي كنيد ؟! شرف نداريد ؟! و شمشير زد عده زيادي را تار و مار كرد ، شوهر اين زن از پشت سر عبا روي سرش انداخت و گف بيا برويم آبروي مرا بردي ديگر امير به من جايزه نمي دهد ، زن گفت خاك بر سر تو و بر امير و آبرو و جايزه ات ، ظرف دواي بيمار و كفش بچه خردسال دزديدن آبرو است ؟ فرش زير پاي بيمار و گوشواره سكينه و رقيه را با گوش كندن آبرو است ؟ اي سنگين دلان احمق .

خون به ناحق ريخته امام حسين " عليه السلام " تا ابد مي جوشد آري از لحظه كه قطرات خون پاك اباعبدالله الحسين " عليه السلام " روي زمين چكيد ثمر داد و حركت ايجاد كرد و شعار لثارات الحسين در ميان مردم طنين انداخت ، و تا ابديدي كه خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد كه شب را سحر كند و به صورت آه و فغان از سينه سوزان المرئة من بكر وائل به نفع شهيد كربلا شعله ور شد به دشمن تفهيم كرد كه عرض خود برديد و زحمت اهل بيت را داشتيد همانطوري كه قرآن مي فرمايدچشم باز و گوش باز و وين عمي حيرتم از چشم بندي خدا سپاه يزيد رذالت را به انتها رساندند نه تنها اين گونه انفجارها تجليات ، قيامها ، نورافشانيهاي مظلوم كربلا باعث بيداري و آگاهي آنها نمي شد بلكه فاجعه عظيمي عاشوري را با رذالتها و خشونتهاي تلخ تر شدت مي بخشيدند ، هنوز از غارت خيام دست نكشيده و اهل بيت آرامش نيافته به داخل خيمه هاي غارت شده كه نه يك قطره آب نه لقمه اي غذا نه شمع و چراغي بود كه شعله هاي آتش همه كس و همه چيز را مي سوزاند گويند وقتي بي بي زينب " عليها السلام " شعله هاي آتش را ديد خدمت امام سجاد " عليه السلام " آمد كسب تكليف كرد : يعني در آن شدت حال كه آتش زبانه مي كشيد از حجت خدا رضاي خدا را مي پرسيد شايد امام سجاد " عليه السلام " فرمودند : عمه جان بگو بچه ها سر به بيابان بگذارند .

سيد در لهوف مي نويسد : " ثم اخرج النساء من الخيمة و الشعلوا فيها النار فخر بن حواسر مسلبات حافيات باكيات يمشين سبايا " .

" يكي بناله افغان يا رسول الله " " يكي بناله و فرياد يا ابالحسنين " عليه السلام " " فلك آن شب كه خرگاه ولايت را زدي آتش دو كودك از ميان گم شد بگرد اي چرخ پيدا كن اگر پيدا نگشتند اين دو طفل بي پدر امشب مهياي عقوبت خويش را از بهر فردا كن به صحرا ام كلثوم است و زينب هر دو در گردش تو هم با اين دو خاتون جستجو در كوه صحرا كن سكينه گفت من هم از ترس مي دويدم چشم عربي به گوشواره هاي من افتاد آن چنان با تازيانه مرا زد ، روي زمين افتادم و غش كردم با صداي گريه عمه ام زينب " عليها السلام " به هوش آمدم كه سرم را به دامن گذارده بود و مرا نوازش مي كرد و مي گفت : برخيز برويم به خيمه .

گفتم عمه ما كه خيمه زود برخيز برويم ببينيم چه بر سر برادر بيماآمدهرأسي علي أعيكه آتش برفروزد مياناز آن ترسم كه آ تش شعه گيرد ميان خيمه بيمارم بميرد و لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم




پاورقي

[1] سوره الشعراء ، آيه 227

[2] " و في الاستيعاب عن ابي هريره يقول : ابصرت عيناي هاتان و سمعت اذناي عن روسول الله " صلي الله عليه و آله " و هو اخذ بكفي حسين " عليه السلام " و قدماه علي قدم رسول الله " صلي الله عليه و آله " و هو يقول ترق عين بقه ، قال فرقي الغلام حتي وضع قدمه علي صدر رسول الله " صل الله عليه و آله " ثم قال له رسول الله " صلي الله عليه و آله " افتح فاك ثم قبلة قال اللهم احبه فاني احبه " و زمخشري در قائق گفته " يقول حزقه حزق ترق عين بقه .

فترقي الغلام حتي وضع قدمه علي صدره " و در كشف الغمه از عروة ابن زبير روايت كرده كه نبي الرحمة " صلي الله عليه و آله " حسين " عليه السلام " را تنگ در برگرفته همي بوسيد و همي بوئيد مردي از انصار كه آن حالت را ديد : گفت مرا پسري هست تاكنون كه جواني شده هنوز نبوسيده ام .

فرمود : چون باريتعالي از دل تو رحم برگرفته باشد مرا چه گناه " قمقام ، ج 1 ، ص 56 "

[3] سوره آل عمران ، آيه 163 ترجمه : و نپنداريد البته آنان را كه كشته شدند در راه خدا مردگان

[4] سيد در لهوف ص 88 مفتقدم عمر ابن سعد فرمي نحو عسكر الحسين " عليه السلام " بسهم و قال اشهدوا لي عند الامير اني اول من رمي و اقبلت السهام من القوم كانها القطره "

[5] لهوف ، ص 116 چنين نقل كرده اند : " و روي حميد بن مسلم قال : رآيت امرئة من بكر بن وائل كانت مع زوجها في اصحاب عمر بن سعد فلما رأت القوم قد اقتحمو علي نساء الحسين " عليه السلام " و فسطاطهن و هم يسلبونهن اخذت سيفا و اقبلت نحو الفساط و قالت يا آل بكربن وائل اتسلب بنات رسول الله لا حكم الا الله يا لثارات رسول الله فاخذوها زوجها و ردها الي رحلة "

[6] ناسخ التواريخ ، ج 6 ، ص 395 گويد : وقتي بعد از ظهر عاشوري خيمه ها را غارت مي كردند مرد ارزق چشمي وارد خيمه شد هر چه بود غارت كرد حتي فرشي كه امام سجاد " عليه السلام " روي او خوابيده بودند كشيد و بيمار را روي زمين افكند بعد به سراغ من آمد در حاليكه گوشواره مرا مي كشيد و خون جاري شده بود گريه مي كرد ، گفتم اين گريه چيست ؟ گفت به شما اهل بيت مي گريم كه در چنين مهلكه افتاده ايد زينب (س) نفرين كرد " لا قطع الله يديك و رجليك و احرقك بنار الدنيا قبل الاخره " وقتي به دست مختار گرفتار آمد و مرعوب شد نفرين حضرت زينب " عليها الداده نفرين بي بيتا دل مرد خدا نآمد بدرد هيچ قومي را خدا روي نكرد و ناسخ از فاطمه (س)ره نقل مي كند كه بعد از ظهر عاشوري وحشت زده در خيمه ايستاده بودم و به صحراي كربلا مينگريستم كه پدرم و همه يارانش را مثل گوسفند قرباني شهيد كردند بدنهاي بي سر روي زمين عريان افتاده ، همانطور كه در غم فرو رفته بودم سواري ديدم كه با كعب نيزه زنان را مي زد .

دستبند از دست ، مقنع از سرشان مي كشيد و آنها به يكديگر پناه مي بردند و صيحه مي زدند و مي گفتند : و اجداه وا محمدا وا ابتاه وا علياه وگريان و لرزان به اطرفا مي نگريستم و نگراعمه ام بودم و مي ترسيدم كه آن نامرد به جانب من آيد ناگاه به جانب من دويد و من مي دويدم كه به كعب نيزه به ميان دو كتفم زد گوشواره مرا كشيد و گوش مرا دريد و مقنعه و خلخالم را ربود و گريه مي كرد گفتم اي دشمن خدا چرا گريه مي كني گفت به شما اهل بيت گفتم پس چرا دست درازي مي كني اين كار را مكن گفت اگر من نكنم ديگري نخواهد كرد ، من خون از سر و رويم مي باريد غش كردم به صداي حزين عمه ام زينب " عليها السلام " به هوش آمدم ، گفت : برخيز برويم ببينم چه بر سر برادر بيمارت آمده " قلت يا عمتي هل من خرقة استرها رأسي علي اعين النظار فقالت و عمتك مثلك "


صادقي واعظ