بازگشت

شب دهم محرم ( عاشورا )


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمدلله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي الله عليه و آله " واللعن علي اعاديهم اجمعين من الان الي يوم الدين " قال الله العظيم في محكم كتابه : " وبذبح عظيم " [1] روز عاشوراي حسين است ، روز مصيبت اهل بيت عصمت و نجات بشريت است .

با امروز خداوند كفر و شكر و عدوان جهاني را شكست و با قيام نيم روزه حضرت اباعبدالله الحسين پرچم دار آزادي و حريت به بشريت درس ايثار و فداكاري دارد كه اگر دريك مقطع زماني احساس كرديد كه آزادي بشر در خطر است آن آگاهان جهان ، خودتان را به آب و آتش بزنيد تاهدف انبياء و مرسلين را از بحرانها ، از پرده ها ، از ظلمات جهل و فساد عده اي شياطين نجات بدهيد .

شعا رهاي زندگي ساز امام حسين " عليه السلام " اين شعار حسين است .

" ان كان دين محمد " صلي الله عليه و آله " لم يستقم الا بقتلي فياسيوف خذيني " تمام فلسفه عاشورا در اين دو جمله است ، اين شاعر از زبان سرور آزاد مردان و ايثار گران جهان از هبوت آدم تاخاتم ، فلسفه عاشورا را در اين شعر خلاصه مي كند و از زبان آقا مي گويد : اگر دين پيغمبر كه دين يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر است ، همه انبياء يك دين آورده اند و آن اسلام است ، هر نبي مكمل دين قبل را آورده ، ما دو تا دين در عالم نداريم .

منتهي پيرايه ها آمد اديان را مختلف جلوه داد .

اگر ديني كه انبياء و مرسلين و تتميم و تكميلش به وسيله خاتم النبيين است ، اگر دين سر نگيرد و راست قامت و جاودانه نايستد ، مگر به خون من ، اين شجره طيبه خون مي خواهد كه براي آبياري او نثار شود ، اگر با احساس حسيني اين چنين است ، آي شمشيرها بگيريد مرا ، من قطع قطع مي شوم ، سرمن بالاي نيزه از اين شهر به آن شهر برده شود ، داخل طشت طلا و كنار مجلس يزيد متفرعن ، خدايا همه را تحمل مي كنم كه بدن و سينه ام زير سم ستوران لگدكوب شود ، سينه ام شكسته شود ، اما سينه اسلام سالم بماند ، اي اسلام ، سر تو سالم باشد ، عدالت تو سالم باشي ولو به اين قيمت كه سر حسين بالاي نيزه برود .

اسلام تو زبانت باز باشد ، ولو گلوي علي اصغر هدف تير سه سعبه قرار گيرد .

ناموش بشريت حفظ شود ولو به اين قيمت كه شانه هاي ناموش خدا ( زينب كبري ) تازيبخورد .

[2] حسين احياگر " عليه السلام " دين محمدي " اشهد انك قد اقمت الصلاة " اي مكه و مني اي زمزم و صفا از تو اگر اسمي از عدل و داد در سطح جهان از تو باقي است او از قيام حسين است .

هر شور و حال و هر ايثارگري در راه حقيقت مي بيند در هر سري ، آن سر ، سوداي حسيني دارد .

اي حسين توبه بشريت آگاهي و درس فداكاري و آزادي دادي ، از من نمي پرسيد ، مگر چه حادثه اي پيش آمده بود ؟ چه خطر جدي زحمات انبياء را تهديد مي كرد ؟ چه مشكلي افتاده بود كه بايد عزيز فاطمه عمداً جان بدهد سر بالاي نيزه بسپارد ، تا از آن بحران و طوفان خطرناك اسلام و آئين انبياء را نجات بدهد ، و خطر جدي كه ، احساس مي شد ، دفع كند .

اگر حسين قيام نمي كرد ، كفر پيش مي رفت .

در يك مقطع زماني اباعبدالله اين چنين احساس كرد و واقعيت نگري اش بود كه بايد قيام كند و الا اسلام و همه زحمات انبياء از بين خواهد رفت .

رمز فدا كار كردن زن و فرزند در راه دين بگذار درغالب يك مثال اين فلسفه عالي را مجسم كنم كه از نزديك ببينيد كه اگر شما هم بوديد در آن موقعيت و خدا آن قابليت را به ما و شما مي داد ، ما هم بايد اين كار را مي كرديم .

شما در كارهاي عادي خودتان را به آب و آتش مي زنيد .

براي محبت به يك فرزند ، مادر جانش را مي دهد ، من ديده ام اتاق خانواده اي آتش گرفته بود ، بچه زير كرسي بود ، گرگر آتش و دود از در و پنجره بيرون مي زد ، من با اين چشم ها ديدم همسايه ما بود .

مادر وسط حياط فرياد مي كشيد ، فرشم ، پرده ام هستيم ، نه نه نه ، مي گفت حميد ، بچه ام كجاست ، بچه ات ؟ زير كرسي است ، آتش گرفته است ، كه يك جهنم شده بود و شعله آتش زبانه مي كشيد تا وسط حياط ، يكي تلفن مي كرد به آتش نشاني ، يكي شيلنگ را به شير آب حياط وصل مي كرد ، يكي دويده بود يك سطل شن آورده بود اطفاء حريق كند ، همه همسايه ها فعاليت مي كردند .

اما نمي شد آتش را مهار كني ومادر مرتب مي گفت : فرزندم ، بچه ام وقتي كسي به دل سوخته او توجه نمي كرد، من ديدم چادرش را بست دور كمرش رفت داخل آتش ، هيچ كسي نتوانست جلويش را بگيرد ، به قدري پر زور شده بود كه زنهاي همسايه هر چه كردند نگهش دارند نشد ، رفت داخل آتش ، بعد از چند لحظه دست بچه اش را گرفت و آورد بيرون ، وسط حياط كه رسيد ، يك صيحه كشبردنجات داد و نگذاشت بسوزد چهارچوب كداشته بود و فقط يك حالت غش زدگي پيدا كرده بود در اثر ترس ، منتهي قسمتش آن بود كه در خيابان آذر قم مقابل بازار بوسيله بمب صدام لعنتي به شهادت رسيد همان بچه ، من آن وقت تجسم عاطفه را ديدم ، من ديدم كه براي ما انسانهاي عادي يك چيزهايي در اين دنيا هست كه از جان و سلامتي ما پر قيمت تر است ، بچه اين مادر از سلامتي اش ارزنده تر بود ، نبود ؟ اگر نبود نمي رفت داخل آتش .

مادر وقتي بچه اش را در آغوش مي گيرد مي گويد : قربانت بروم راست مي گويد .

حسين به دين گفت : قربان تو بروم .

براي حسين دين خدا قيمتش بيشتر از جان امام حسين بود .

مگر مي شود امام حسين سكينه اش را نخواهد ؟ زينبش را دوست نداشته باشد ؟ مگر امكان دارد اباعبدالله كانون عاطفه ، اشك دختر چند ساله ، دلش را نسوزاند ؟ اما به سكينه مي گويد : دخترم " لا تحرقي قلبي" با اين اشكهاي معصومانه ات دلم را نسوزان ، از تو عزيزتر من دام او دين خداست .

تو را فداي دين مي كنم ، علي اكبرم رعناست ، زيباست شبيه پيغمبر است ، دلم آتش گرفته مي گويم : " اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برزاليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقابرسولك ، اي خدا تو شاهد باش بر اين قوم سركش كه به سوي آنها فرستادم فرزندم و خلق و خوي و منطقخدا ز سوز دلم آگهي كه جانم رفت ز جان عزيزترم اكبر جوانم رفت تأثير شهادت امام حسين " عليه السلام " در احياي دين مي گويم : " اكبرم برو بابا ، تو مي داني كه من دين خدا را بيشتر از تو دوست دارم " .

" اني لم اخرج اشراً و لا بطراً ولكن خرجت لطلب الاصلاح ، في امه جدي ، خرجت لان امر بالمعروف و انهي عن المنكر ، يعني شريعت اسلام متزلزل شده ، من صاحب داين دين را حفظ كنم ، به پاي شجره طيبه دين ، دندان بابا بزرگ من شكسته شد .

نه يزيد ، پيشاني پدر بزرگ من شكسته ؛ نه يزيد پهلوي مادر من شكسته شده ، نه هند جگر خوار ، مادر را دل سوزد و دايه را دامن ، يزيد صاحب دين نيست او بيگانه است او اجنبي است .

او نمي فهمد دين يعني چي ؟ او فقط مي و مشروب و خوشگذاراني مي فهمد ، انسانيت نمي فهمد ، حفظ ناموس مردم را نمي فهمد .

به من نگوييد كه چرا خودت را به آب و آتش زده اي ؟ من صاحب دينم ، من صاحب اين شريعت هستم .

پدر من ، علي مكرر در جنگها بدنش ريز ريز شد ، آيا براي ملك ؟ براي حكومت ؟ براي خوردن ؟ براي پوشيدن ؟ هرگز ، همه شما كوفيان خبر داشتيد كه غذاي علي نان جوي پر نخاله و با سبوس بود ، علي بدنش قطعه قطعه شد ، نه به خاطر عسل و زعفران ، به خاطر انسانيت ، پرچم دار عدل در جهان او بود .

مي گفت : آي آدمها ، مثل گرگها همديگر را له نكنيد ، كنار هم آرام زندگي كنيد ، به مال هم ، به ناموس هم ، به عرض هم ، به حدود هم تجاوز نكنيد .

من وارث اين كيان هستم ، من نتيجه انبياء و سلاله اولياء خدا هستم ، من حسينم .

در اينبرنخيزم ، اگر كشته نشوم ،نشود ، خدا مي داند كه دين كشته مي شود .

فرياد حسين در سيا شيعة آل ابي سفيالا تخافون المعاد فكونو احراراً في دنياكم ، اي پيروان بت ، اي پيروان شرك ، پيروان ابوسفيان ، بدرقه كننده گان عصبيت و جهالت ، اگر دين نداريد ، از قيامت دون به كجا مي رويد روي به ناموتا نرود بر سر نيزه سرم كس به اسيري نبرد خواهرم چرا امام حسين " عليه السلام " زن و فرزند او اهل بيت خود را بسيج كرد ؟ حسين طرف مقابلش را خوب مي شناخت ، در آن مقطع زماني احساس كرد اگر با تمام قدرت از جا برنخيزد ، با تمام وسائل سيل بنيان كن كفر كه از بلنداي شرك حركت كرده ريشه اسلام را مي زند .

به طور مثال ، يك وقتي رود خانه قم ( 10 سنگ ) آب مي آيد خود عمله ، اكره و شهرداري قم و امكانات اين شهر مي توانند سيل برگردان درست كنند .

يك وقتي از دليجان و محلات و گلپايگان ، از كوه هاي بختياري زنگ مي زنند : الو الو قم ، يكقمي باقي نمي گذارد ،تعلل كند و با يك مشت بيل و كلنگ و يك مشت رفتگر شهرداري و عمله و كارگر ، اكتفا كند ؟ اگر در اينجا تسامح كند زيان غير قابل جبران متوجه اين شهر مي شود .

شهردار هم بلند مي شود فرياد مي كند ، پيام از طرف راديو مي دهد .

تلكس و تلگراف و ماهواره و مأمور و از تمام كشور استمداد مي كند ، با تمام قدرت يك كاري مي كنند اين بلا از قم برگردد .

حسين " عليه السلام " ديد به تنهايي نمي تواند اين سيل بنيان كن را برگرداند .

بايد با تمام قوا با زن و فرزندان با شير خواره و رعنا جوانان ، بايد جلو او را بگيرد لذا در پاسخ برادرش محمد حنفيه مي گويد بايد با زن و بچه بروم خواب ديشوند .

" ان الله قد شاء ان خود تو گل ، بلبل علي اصغرت زودتر بشتاب نزد داورت بدعت هاي معاويه همه بايد بيايند با تمام قدرت بايد بسيج بشوند ، چرا ؟ چون خطر جدي تهديد مي كند اساس اسلام را ، اين خطر چه بوده ؟ ابوسفيان اسلام نياورد ، معاويه دين نداشت ، منتهي آب زير كاه بودند ، و آتش زير خاكستر ، كفرش را معاويه ظاهر نمي كرد در همين جا كنار مسجد بالاي سر ، قبل از تجديد ساختمان ، روبروي ضريح مطهر حضرت معصومه " عليهما السلام " ( اين قصه مربوط به چهل سال قبل است ) ، مرحوم آيت الله العظمي بروجردي ( قدس سره الشريف ) بالاي منبر درس بودند ، بحثشان ، نماز جماعت بود .

امام و مأموم در چه سطحي بايستند ؟ 1- هم سطح ، 2- امام پائين ، مأموم بالا بايستد ، حتي برود بالاي پشت بام از يك پنجره اي ببيند ، 3- امام بالا بايستد ، مأموم پائين ، نمي شود نمازشان باطل است ، به موجب فتواي شيعه .

مرحوم آيت الله العظمي بروجردي فرمود : خدا لعنت كند معاويه را ، اول كسي كه اين بدعت را در دين گذاشت ، معاويه بود .

بعد از آنكه او را ترور كردند و ناكام ماند ، دستور داد بلاي محراب يك پنجره گذاشتند و بالا خانه ساختند ، از پله فرعي مي رفت بالا محراب ، خلق الله هم از پايي اقتدا مي كردند ، حرف كه به اينجا رسيد ، اضافه كردند خدا لعنت كند معاويه را ، بدعتها دردين نهاد و اصلا به دين معتقد نبود .

آن شب نزديك اذان مغرب بود ، مغيره كفر مجسم ، وزير درباره معاويه ، گفت : من بودم و معاويه ، مؤذن رفت بالاي مأذنه جامع دمشق اذان گفت: الله اكبر ، من حكايت كردم " الله اكبر ، كبيراً كبيراً " .

" اشهد ان لا اله الا الله " من گفتم : " اشهدا ان لا اله الا الله " ، " شهد بهذلك لحمي و دمي و عظمي " ، مؤذن گفت : " اشهد ان محمد " صلي الله عليه و آله " رسول الله " ، من گفتم : " صلي الله عليك يا رسول الله " ديدم معاويه حكايت نكرد عكس العملي نشان نداد ، گفتم : معاويه مگر نشنيدي مؤذن چي گفت ؟ مزه مزه مي كرد مي خواست يك حرفي بزند مي ترسيد از من ، و از مردم و از وجه عموميش ، آخر معاويه گفت : من جانشين پيغمبرم " صلي الله عليه و آله " نمي توانست بر عليه پيغمبر حرفي بزند ، اما به پيغمبر معتقد نبود .

گفتم : بگو ، گفت : مغيره شنيدي ؟ مؤذن نام اين بني هاشمي را پهلوي نام خدا گذاره ، گفتم : مرادت پيغمبر است ؟ اي نمك خور نمك دان شكن .

اگر به خاطر اين پيغمبر نبود ، تو پس خليفه كي هستي ؟ كاه هم بارت نمي كردند ، تو مي گويي من جانشين پيغمبرم ، بعد مي گويي اين بني هاشمي برده نامش را پهلوي من مهلت بدهد ، نامش را از اذان حذف مي كنم [5] .

مرحوم آقاي بروجردي ( رحمة الله عليه ) فرمودند : معاويه يك آن به خدا ايمان نداشت ، اما آب زير كاه بود ، تظاهر به بي دينآمد جوان بود و فارغ البان الشباب و الفراغ و الجده مفسدة للمرء اي مفسده و ثروت عظيمي كه به خزائن اسلام سرازير شده بود ، و جواني فراغت بال و آسوده خاطر بودن مبدأ ارتكاب و مفاسد بسيار است .

انكار دين توسط يزيد اين عوامل فريبنده كفر خانوادگيشان را ظاهر كرد .

امامجلس علني رسمي مملكتي پرده را بالفريلعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل گفته بني هاشم هم حكومت مي خواستند ، يعني پيغمبر پادشاه بوده ، خبري نيست وحي نيست جبرئيلي چيست ؟ اين مطلب را چه كسي مي گويد ؟ يك بقال ؟ يك نانوا ؟ يك فرد عادي ؟ نه نه نه ، يك كسي كه مي گويد : من جانشين پيغمبرم .

من خلفة الاسلامم ، نمي گويد نماز نخوانيد ، روزه نگيريد ، حج انجام ندهيد ، مي گويد وحي نيست ، اين عظمت كفر را لمس كن امام حسين " عليه السلام " در اين مقطع زماني احساس كرد با تمام قدرت بايد از جا برخيزد و كفر را بشكند ، ولي به قيمت شهادت و قطعه قطعه شدنش باشد .

اي اشك ماتمت به رخ ملت آبرو وي از طفيل خون تو اسلام سرخ رو اسلام را تو زنده كردي و خود كشته گشته اي وي يافته ز فيض تو دين نبي علو گر آب را به روي تو گر شد شتر سوار آوردي آب رفته اسلام را به جو بي پرده اهل بيت تو گر شد شتر سوار اما نمودي پرده اسلام را رفو " اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر " ، روز عاشورا است باهم گريه كنيم .

نمي خواهد من امروز تلاش كنم كه از چشمهايتان اشك بگيرم ، بيا برويم كربلا امام حسين را بين راه قتلگاه و خيمه گاه مي بيني كه بدن قاسم روي دستش است .

حسين جان ما كربلا نبوديم ، اما امروز با اشكهايمان كمكت مي كنيم .

زينب مي دود استقبال امام حسين ، بدن قاسم را از دست برادر مي گيرد ، رفت تا بدن علي اكبر را آورد ، اما بدن علي اكبر را زينب امان نداد كه حسين برود بالاي سر علي اكبر ، بعضي نقل مي كنند ؛ قبل از حسين زينب آمد خودش را انداخت روي بدن علي اكبر ، كه وقتي حسين مي آيد ، يك اشتغال فكري پيدا كند ، تا داغ جوان حسين را از پنياورد [6] آخرين وداع وقايع پيش مي رفت بعداز ظهر شد و عزيزان خدا غرقه به خون روي زمين افتاده و هر كسي كنار نعش عزيز كرده اش نشسته و گريه مي كند .

نمي دانم بدن علي اصغر را حسين دفن كرد يا نه ، اگر نه رباب بدن غرق به خون او را به سينه گرفته ، اشك مي ريزد .

كه در اين موقع صداي آقا را شنيدند كه ندا داد : يا زينب يا ام كلثوم يا رقيه يا سكينه " عليكن مني السلام " ، اي خواهراز خيمه بيرون دويدگرفتند .

هر كسي يك حرفي مي زد ، يكي مي گويد : بابا وسط اين صحرا توي اين بيابان در ميان دشمنان ، آخر ما زن و بچه را به كه مي سپاري .

وداع با سكينه در اين بين سكينه آمد نزديك ، گفت : " يا ابه استسلمت للموت ؛ اي پدر تسليم شهادت شده اي ، بابا يك طوري خداحافظي مي كني مثل اينكه من يتيم مي شوم بابا .

مثل اينكه من ديگر تو را نمي نگه مي داشت گريه نكند؛ اما اشك از سرازير شد [7] .

سكينه گفت : بابا ! پس بيا قبل از آنكه بروي ميدان جنگ و من يتيم بشوم ، بابا بيا يك كاري بكن .

گفت : چه كنم دخترم ؟ گفت : بابا " ردنا الي حرم جدنا ؛ پس بيا اول ما را به مدينه پيغمبر برگردان " حسين فرمود : " لو ترك القطا لنام ؛ اگر مي گذاشتند كبوتر در لانه خود هملبدمعك حسرة ماداحسين " عليه السلام " در واقع فرمود : دخترم اگر اين وضع را پيش نياورده بودند ، من از مدينه بيرون نمي آمدم .

حالا خدا خواسته بايد مشكلات را تحمل كني ، دست به سر سكينه كشيد ، دختر براي پدر و مادر خيلي عزيز است ، اما دختري و مادر به سربابا نگر حزينه ام من دختآوردي از مدينه ام بي تو چرا سفر كنم وداع با زينت سوار اسب شد ، شايد بي بي زينب يك كناري ايستاده نگاه مي كند .

خدايا عزيز مادرم مي رود .

خدايا حسينم به ميدان مي رود .

اما زينب با صلابت ايستاده چون اگر زياد اشك بريزد ، اين زن و بچه را نمي تواند نگه دارد ( يك خاطره اي برايتان تجديد كنم تا دلت را بسوزام امروز ، از سوز دل حسين با خبر شويد و صميمانه اشك بريزيم .

براي همه ما اتفاق افتاده مسافرتهاي يكي دو ماهه برويم ، مكه يا سوريه ، يا جايي دگر ، از چند روز قبل مضطربي كه مي خواهي از خانواده جدا بشوي ، برايشان لوازم مي خري ، نان و گوشت مي خري ، كارهايي كه دارند انجام مي دهي ، به بچه هايت يك جور ديگري نگاه مي كني ، يادت مي آيد كه يك ماه بچه هايت را نمي بيني ، خيالت ناراحت است ، دلت مضطرب است .

تاهر تلاش مي كنيد دور هم باشيد ، تا شبي كه مي خواهيد فردايش حركت كنيد مي فرستي خواهرت بيايد ، مادرت بيايد ، باز دور هم مي نشينيد و هم ديگر را سير مي بينيد تا موقع حركت ، صبح هم باز تمام بچه ها را تك تك بغل مي كني ، مي بوسي ، بچه شيري ات را از بغل مادرش مي گيري لب و دهنش را مي بوسي ، مي خواهي گريه كني اما خودت را نگه مي داري كه مبادا روحيه شان تضعيف بشود .

با خانواده دست جمعي مي آييد تا دم در حياط ، به خاطر داري ؟ وقتي آنجا مي رسيد دخترت مي آيد مي گويد : بابا عجه نكن بابا ، هنوز يك ساعت وقت داري ، يك صندلي مي آورد مي گويد : آقا جان اين جا بنشين بيشتر تو را ببينيم ، مدورت جمع مي شوند .

دختر كوچولو مي نشينددامنت ، دست به سرش مي كشي ، به صورتت نگاه مي كند ، گريه مي كند ناراحت است .

خواهرت چادر تو صورتش اشك مي ريزد ، خانمت گريه مي كند ، بچه ها ضجه مي زنند ، شايد براي شما پيش آمده كه ، يك لحظه حالت انصراف پيش مي آيد ، مي گويي : اگر مي دانستم جدايي اين همه سخت است ، فراغ اين همه مشكل است ، اقدام به اين سفر نمي كردم .

اي كاش نمي رفتم مسافرت .

بعد از اين حالت انصراف ، از جا بلند مي شوي و تصميم مي گيري ساك و لباست را بر مي داري و با عجله در را باز مي كني و با سرعت از خانه خارج مي شوي .

توجه كنيد ) احتمالاً زينب گفت : ما دور حسين ايستاده بوديم ، يكي گريه مي كرد ، يكي مي گفت : " ردنا الي حرم جدنا " يك مرتبه ديديم آقا ركاب به اسب زد و با سرعت به جانب ميدان رفت ، هر چه پشت سرش صدا كرديم حسين ، حسين ، حسين ، اصلاً مثل اينكه حسين ما رامهلا " .

" مهلاً متو بيا تا ببوبيا تنمودحسينم دعا كن كه زينب بميرد نباشد كه بعد از تو ماتم بگيرد آقا عنان اسب را كشيد ، زينب خودش را رساند .

به آقا ، و مي گفت : " مهلاً مهلا يا بن الزهراء " صبر كن حسينم ، وصيت مادرم را عمل كنم ، مادر جوان مرگم موقع شهادت مرا به سينه گرفت ، گريه مي كرد ، مادر چرا گريه مي كني ؟ براي تو گريه مي كنم ، فرمود : دخترم تو همسفر كربلاي حسين محسينم خداحافظي مي كند ، دخترم عوحسينم را ببوس [8] .

همه روي زمين را من ز آب ديده تر كردم غنيمت بود قبل از گريه هر خاكي بسر كردم و لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم -------------------------------------------------------------------------------- [1] سوره الصافات ، آيه 107 [2] كلام امام حسين " عليه السلام " در نفس المهموم : " الا و ان دعي ابن الدعي قد ركز بين الثنين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت .

" حكايت از همين حقيتق دارد كه اسلام بماند اگر چه حسين كشته شود .

نخست فلسفه قتل شاه دين حسين اين اس" المنجمد ادعياء و دعي به معناي ناپاك و حرامزاده بودن است كه در حق قتله كربلا مكرر آمده است .

سبزواري از مسعودي نقل مي كند : داستان مجلس يزيد و مشاور او را با درباريان كه گفت من اين اسرا را كه بازماندگان شهداي كربلايند چه كنم ؟ به اتفاق آراء گفتند همه را بايد كشت .

ناگاه حضرت ابوحعفر محمد بن علي الباقر " عليه السلام " كه ود س ال و چند ماه از عمر شريفش مي گذشت از جاي برخواست چند جمله به شكل خطابه سخنراني كرد ، سپس فرمود به يزيد تاريخ تكرار مي شود نظير اين جلسه شوراي سلطنتي كه امروز در اينجا تشكيل شده است روزي در دربار فرعون در مصر تشكيل يافت ودر باره موسي و هارون مشورت كردند كه تكليف چيست ، نتيجه آراء اين بود " ارجه و اخاه وابعث في المدائن حاشرين " سوره الاعراف آيه 108 ، حتي يك نفر از مشاورين رأي به اعدام نداد و سخن از كشتن به ميان نياورد ولي مشاوران تو در كشتن ما متفقند و به قتل رأي دادند ، مي داني چرا ؟ آنها چنان رأي به آزادي و رهائي دادند و اينان چنين رأي به شهيد كردن اولا پيمبر .

يزيد كه مبهوت از فرمايشات امام باقر دو ساله شده بود عرض كرد بين اين دودسته چه فرق وجود دارد ؟ امام " عليه السلام " فرمودند : " اولئك كانواالرشده و هؤلاء لغير الرشد و لا يقتل الانبياء و اولادهم الا اولاد الادعياء " : درباريان فرعون هر چه عيب داشتند اولاد زنا نبودند ولي مشاورين تو فرزندان پدرانشان نيستند ، چه اين واقعيت مسلم است كه انبياء و فرزندان مظلوم آنها را جز زنازادگان ايذاء نكنند ، يزيد سر خجلت به زير انداخت و مدت طولاني فكر كرد : سبزواري از يعقوبي نقل مي كند كه حضرت ابوجعفر " عليه السلام " فرمود : در آن موقعي كه جد بزگوارم را شهيد كرده اند من چهار سال داشتم و درست به خاطر دارم داستان كربلا و واقعه طف و آنچه برما رسيد از دشمن [3] لهوف ، ص 103 [4] مرحوم خاتم المحدثين قمي " قدس سره " در نفس المهموم صفحه 101 مي فرمايد : " روي عن أبي عبدالله " عليه السلام " قال سار محمد بن الحنيفه الي الحسين " عليه السلام " في الليلة التي اراد الخروج في صبيحتها عن مكه فقال يا اخي ان اهل الكوفه من قد عرفت غدر هم با بيك و اخيك و قد خفت ان يكون حالك كحال من مضي قال رأيت ان تقيم فانك اعز من في الحرم و امنعه فقال " عليه السلام " يا اخي قد خفت ان يغتالني يزيد بن معاويه في الحرم فاكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت فقال ابن الحنفيه فان خفت فصر الي اليمن او بعض نواحي البر فانك امنع الناس به ولا يقدر عليك فقال " عليه السلام " انظر فيما قلت فلما كان في السحر ارتحل الحسين " عليه السلام " فبلغ ذلك ابن الحنفيه فاتاه فاخذ زمام ناقته التي ركبها فقال له يا اخي الم تعدني النظر فيما سئلتك قال فما حداك علي الخروج عاجلا فقال اتاني رسول الله " صلي الله عليه و آله " بعد ما فارقتك فقال " عليه السلام " يا حسين اخرج فان ال لهالحنيفه انا الله و انا اليه راجعون فما معحملك هؤلاء النساء معك و انت تخرج علي مثل هذه الحال فقال " عليه السلام " له قدر قال " صلي الله عليه و آله " لي ان الله شاء ان يريهن سبايا وسلم عليه فمضي [5] كامل ابن اثير [6] مرحوم حاج شيخ جعفر شوشتري ( ره ) مي فرمايد : روز عاشورا حسين " عليه السلام " يك موتي داشت و يك قتلي ، موتش وقتي بود كه به بالين علي اكبر آمد و نگاه به قدر و بالاي علي اكبر كرد و گفت " علي الدنيا بعدك العفا و خرجت زينب بنت علي " ، شايد آمدن زينب به بالين علي به اين جهت بود كه كثرت علاقه و محبت سيد الشهداء را به علي اكبر مي دانست آمد كه آن حضرت را از سر نعش علي حركت بدهد كه مبادا سر نعش علي اكبر " عليه السلام " سروح از [7] قال " عليه السلام " فدعي ببردة ( عبا ) رسول الله " صلي الله عليه و آله " و التحف بها و افرع عليه درعه الفاضل .

تقلد بسيفه و استوي علي متن جواده و هو عايص اي : " الف" في الحديد فاقبل ام كلثوم و قال اوصيك يا اخية بنفسك خيراً واني بارزني هؤلاء القوم فاقبلت سكينه و هي صارخة و ك ان " عليه السلام " يحبها حبا شديداًسكينة فاعلمي محسرة مادام و اذا قتلت فانت اولي باللذي تأتينه يا خيرة النسوان ثم جعل ينادي هل من راحم يرحم آل الرسول المختار هل من ناصر ينصر ذريتة اطهار هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله " صلي الله عليه و آله " فارتفعت اصوات النساء بالعويل فخرج علي بن الحسين " عليه السلام " و كان مريضاً لا يقدر ان يقل سيفه وام كلثوم خذيه حتي لا تبقي الارض خاليه من نسل آل محمد " الدمعة السباكبة " [8] فلما سمعت زينب بكت و نادت و اوحدتاه ، واقلة ناصراه ، و اسوء منقلباه ، و اسوء صباحا فشقت ثوبتها و نشرت شعرها و لطمت علي وجهها : فقال الحسين " عليه السلام " مهلا يا بنت المرتضي ان البكاء طويل .

فأرادالحسين " عليه السلام " أن يخرج من الخمية فتعلقت به وقالت : مهلا يا أخي توقف حتي أتزود منك و من نظري إليك و اودعك و داع مفارق لا تفاقي بعده الخ .

" الفصل العاشر صفحه 14 معالي السبطين ثقلا عن الناسخ " .




صادقي واعظ