بازگشت

شب دوم محرم


سخنراني دوم محرم بسم الله الرحمن الرحيم « الحمدلله رب العالمين باري الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد « صلي الله عليه و آله » و للعن علي اعاديهم اجمعين من الان الي يوم الدين » . « قال الله العظيم في محكم كتابه الكريم : « و انما التوبة علي اللهبجهاله ثم يتوبون من قريب » [1] يعني همانا توبه پذير خداوند است از خطا كاراني كه از روي ناداني گناه مرتكب شده و زود توبه مي كنند . درباره حر روز جمعه ، و روز دوم ماه محرم است ، دومين روز عزاي سرور شهيدان حضرت سيد الشهداء « عليه السلام » است . روز ورود اهل بيت عصمت به سرزمين كربلا است . اما « عليه السلام » را ، حر ملزم كرد و مجبور نمودر ايشده است منتها با خوب تشخيص دادپيش آمده و دست داده مغتنم شمرد و قدر دانست ، به قول يكي از دانشمندان كه مي گويد : « فرصتهاي نيكو براي تمام افراد بشر ولو به مقدار يك لحظه هم كه باشد پيش مي آيد و دست مي دهد . افرادي معمولاً مي تواند موفق بشوند و يا در به دست آوردن معنايت خداوند ، كه ا ولاً فرصت ربعد از آن حداكثر استفاده كنند . كربلا براي ما همه چيز است ، هر درس و پند و اندرزي كه بخواهيم مي توانيم از كربلا استفاده كنيم . حر امروز با امام حسين « عليه السلام » به كربلا رسيدند ، در طول اين سير و حركت بيشترين جرم و گناه را اين مرد مرتكب شد ، اما چون گنه كار پرده در و بي حيا نبود ، خداوند به او توفيق توبه داد . عزيزانم ، در همه امور در اين جهان حد بشناسيد ، در غذا خوردن ، حد بشناسيم ، درعبادت كردن ، اندازه نگه داريم ، در گناه كرن ، پرده در و بي حيا نباشيم . خداوند گناهكار متجاهر را دو جريمه مي كند ، يكي براي گناهش ، دوم براي رسواي و پرده دري . گفتگوي امام وحر حر وقتي قبل از ورود به كربلا در يك منزلي بعد از اشراف ، به امام برخورد كرد ، سر ظهر گرما بود كه اما دستور فرمودند ، تمام ياران و سربازان حر را سيراب كردند ، بعد هر دو صفت با امام نماز خواندند . آنگاه حضرت رو به لشكر حر ، فرمودند : « مردم كوفه از ما دعوت كرده اند ، ما به موجب دعوت ميزبانان ، به ميهماني به كوفه مي رويم » . حر عرض كرد : « آقا يابن رسول الله ، من نامه ننوشته ام » و اين مطلب را راست مي گفت ، حر آن مقدار شهامت و وجود و شخصيت داشت كه اگر از حسين « عليه السلام » دعوت كرده بود ، حالا در مقابل امام « عليه السلام » نايستد . امام « عليه السلام » ظاهراً فرمودند : « مسأله اي نيست ، شما دعوت نكرديد ، ديگران دعوت كرده اند ، حالا چيزي نشده است ، اگر مردم برسر پيمان نيستند ، ما برمي گرديم » . شايد حر عرض كرد : « يا ابا عبدالله با تمام شرمساري بايد به محضر مقدستان عرض كنم كه من نمي گذارم شما برگرديد . من مأموريت دارم كه كه از شما دست برندارم ، تا تو را نزد اميرم عبيدالله ( لع ) ببرم . امام « عليه السلام » فرمودند : « حر ! مرگ به تو نزديك تر است . « الموت اولي اليك من ذلك » ، مرگ بهمن با تو جنگ مي كنم ، و تو راكرد : « يابن رسول الله ! من دستور جنگ كردن با شما را ندارم » . امام فرمود : حالا كه اين چنين است ، پس ما بر مي گرديم آن گاه رو به علي اكبر و اباالفضل كرد و فرمود : سوار بشويد ما بر مي گرديم به مدينه و مكه ، وقتي سوار شدند ، حر با هزار سرباز و طبل و بوق و سنج ، سر راه امام حسين را گرفت . امام از طرف ديگر پيچيدند ، حر و يارانش در بيابان گرد و خاك كردند و باز هم سر راه را بستند . امام ناراحت شد ، يك جمله اي تند به حر فرمود . امام فرمود : « ثكلتك امك ، ما تريد » مادر به عزايت بنشيند ، تو چه از جان من مي خواهي ؟ من كه با تو به ك وفه نمي آيم تو هم نمي گذاري كه من به مدينه برگردم ، پس من چه كنم ؟ تو جنگ هم كه نمي كني ؟ ادب حر ببين حر چقدر مؤدب است . عرض كرد : « يا اباعبدالله ، خدا مي داند كه غير از شما ، كس ديگري نام مادرم را در اين مقطع زماني برده بود ، من هم نام مادرش را مي بردم ، اما يا حسين چهبراي زهرانيستيم » . گناهكار مي باشد اما مؤدب است [2] . همين ادب حر او را نجات داد و خدا به او توفيق توبه داد ، در گناه كاري پرده دري نكنيد ، در گناه كاري رسوايي نكنيد ، سپس حر عرض كرد : اي ابا عبدالله اگر ديگري غير از تو نام مادرم را مي برد متعرض نام مادر او مي شدم و هر كه بود ، به همين نحو جواب مي دادم ! اما در حق مادر تو به غير از تعظيم و تكريم سخني بر زبان نمي توان آورد چه كنم كه مادرت فاطمه است ؟ آقا از روي ملاطفت با او صحبت كردند ، فرمودند : پس مي گويي چه كنم . عرض كرد : « يا اباعبدالله راه سومي من پيشنهاد مي كنم ، بررسي كنيد ببيند چطور است » . امام فرمودند : « بگو » . عرض كرد : « آقا شما به حجاز برنگرديد ، به اتفاق من كوفه هم نياييد ، راه سومي اختيار بفرماييد ، شما زن و بچه همراه تان مي باشد ، آرام آرام سيرتان را ادامه بدهيد ، من هم بالشگرم با فاصله اي كه شما را ناراحت نكنم ، در معيت شما هستم . نامه مي نويسم به عبيدالله بن زياد از او كسب تكليف مي كنم . خدا كند كه پسر زياد به من پاسخ بدهد كه من دست از شما بردارم . خدا مي داند خود من هم به موضوع صلح علاقمند هستم » . ابا عبدالله الحسين « عليه السلام » علي الظاهر اين راه سوم را قبول كردند . عزيزان من ، مي دانيد اين راه سوم كدام است ؟ همان راه است كه دست تقدير حسين « عليه السلام » را آخر سر از طريق عذيب هجانات باز روز الست گفتم كه بلاست شد منزل به در كرب و بلا اما راه را ادامه دادند تا امروز ، رو دوم ماه عبيداللهكرد . نامه را براي اباعبدالله و اصحابش قرائكرد . عبيدالله در جواب حر نوشته بود ، « وقتي نامه و مأمور من به تو رسيد ، هر كجا كه رسيد ، همانجا حسين را متوقف كن و نگذار يك قدم بردارد ، منتها دقت كن در آنجايي كه پياده مي شوند ، از آب و آباداني و درخت و سايه و سبزه دور باشند . » حر عرض كرد : « يا بن رسول الله ، ملاحظه مي فرماييد اين دستو را ، همين نامه آور كه مأمور من هم هست آورده ، كه اگر من تخلف كنم ، گزارش به استانداري عراقين مي دهد . امام به ناچار امروز در كربلا پياده شدند . ندامت و توبه حر از واقعه امروز دقيقاً هشت روز گذشت ، صبح روز عاشورا شد ، حر فرمانده پياده نظام است ، فرمانده ارتش قوي است ، يك دوستي دارد به نام مهاجر بن اوس ، گفت : « نگاه كردم وقتي حر لشكر را سان مي ديد ، نگاه به چهره اش كردم ، ديدم رنگش پريده و چهره اش مضطرب و نگران است » . گفتم : « اگر به من مي گفتند نيرومند ترين افراد اين گروه سي هزار نفري كيست ، خدا مي داند كه من از تو تجاوز نمي كردم اما بر خلاف انتظار ، مي بينم كه مرعوب شده اي ، رنگت پريده است ، بدنت مي لرزد ! » حر گفت : « دوست قديمي ام ، خدا مي داند كه من از جنگ نمي ترسم ، از كشتن و كشته شدن نمي هراسم ، من عمرم در ميدان جنگ تمام شده است » . گفتم : « اگر اين چنين است ، چرا رنگ به چهره است نيست » ؟ گفت : « به خاطر اينكه خودم را مخير بين بهشت و جهنم مي بينم ، نگاه كن ببين اين طرف 30 هزار سرباز مثل آب دريا موج مي زنند، از تمام امكانات برخوردار هستند ، بهترين و گواراترين آب خنك در اختيارشان ، سربازها، افسرها هر كدام كه گرما مي خورند ، مي روند داخل شريعه فرات و حال آنكه ما گناه كار هستيم ، اما نگاه كن ببين عزيزان خدا، حسين و فرزندان و خواهران و دخترانش ، گوش بده ببين صداي العطش به گوش مي رسد ، يكي دو شب است آب را به روي آنها بسته ابزنم ، بگويم ، من مسلمانتو كز محنت ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند آدمي من چه آدمي هستيم كه عزيزان مظلوم خدا و رسول از تشنگي پوست به صورتشان خشك شده است ، و من دل خوشي ام به چهار ركعت نماز است ! آخر مگر نماز كفاره تمام گناهان است » ؟ نماز مي خواند ، دروغ هم مي گويد . نماز مي خواند ، ربا مي خورد ، خيال مي كند اسلام فقط ركوع و سجده است . اسلام را فراموش كرده است ، نماز مي خواند ، بد حجاب است نه جوراب مرتب دارد ، نه موي پوشيده ، نه روي منظم دارد ، بعد هم مي گويد : خدا ما را بيامرزد . چطوري خدا تو با بيامرزد ؟ تو از تمام دين فقط چهار ركعت نماز داري . نماز يكي از احكام و واجباب دين ماست . امر نماز آدم را از منكرات بازداشت ، آن وقت نماز است . خود قرآن در فلسفه نماز مي گويد : « ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر » نماز آدم را از فحشاء و منكرات بايد باز دارد ، حر گفت : « من چه مسلماني هستم ، عزيزان خدا تشنه اند ، اين فكر دارد مرا مي كشد ، بعد به رفيقش حرة بن قيس گفت : « اسبت را آب داده اي » ؟ گفت : « بلي » . گفت : « من بروم اسبم را آب بدهم » . اين بهانه بود . يك امير جنگ نياز ندارد خودش برود اسبش را آب بدهد . اگر واقعاً مي خواست اسب را آب بدهد مي گفت : سرباز ! بله قربان ! بيا اين اسب را ببر سيراب كن و برگرد . اينكه خود حر مي خواهد برود ايك ركاب به اسب زد از لشكر جدا شجلو آمد ، رسيد سر سه راهي ، يك راه كه آمده است ، يك راه مي رود به طرف شريعه فرات ، يك راه هم به جانب خيام اباعبدالله الحسين سلام الله عليه ، ايستاد سر سه راهي ، چند لحظه فكر كرد ، خدايا من چه كنم ؟ بروم شريعه فرات ، خودم آب تني كنم ، اسبم را آب بدهم ، بعد هم دلم را خوش كنم كه مسلمان هستم ! نه حر ، تو اين كار را نمي كني ، تو نمي روي اسبت را آب بدهي و به جنگ حسين بروي ، بيا راهي كوي حسين شو ، با تمام گنهكاري مأيوس از لطف خدا و وليش حسين بن علي « عليه السلام » نباش . درسي از توبه حر عزيزان من ، شما كه هر كجاي اين حرم مطهر عرايضم را مي شنويد ، آي مرد و زن ! به اين نكته خوب دل بدهيد و توجه كنيد فرصت براي همه افراد بشراست پيش مي آيد ، سر دو راهي ، سه راهي و چهار ساعت در زندگي روزمره ما ، ده ها بار اتفاق مي افتد . اولاً موقعيت سر دو راهي را بشناس ، بعد از خدا بخواه كه راه خوب را انتخاب كني . يك مثل مي زنم : مشتري مي آيد در مغازه كاسب مي گويد : آقا حضرت عباسي يك كيلو روغن اليگودرزي خالص مي خواهم كه سيب زميني و نمك و روغن نباتي و ساير چيزها در آن نباشد . اگر راست به او بگويي ندارم ، اين مشتري از دستت مي رود . چهارم قلم جنس ديگر هم كه مي خواسته است بخرد نمي خرد ، نتيجتاً ده هزار تومان ، زيان مالي مثلاً داري ، اگر دروغي سرت را پايين بيندازي بگويي : بله آقا دارم و جنس تقلبي را به جاي سالم به او بدهي و ساير ارقام را هم به او بفروشي ، اينجا سر دو راهي است سرت را پايين مي اندازي يا بالا ؟ جيبت را پر مي كني يا خدا را راضي مي كني ؟ من بالاي منبر سر دو راهي ، مكرر گيرم مي كنم ، يك جمله مي كنيد از من ناراضي است . يك جمله مي گويم است ، شما قيافه درهم مي كشيد ، تو چه مي كني بالاي منبر جانب خدا را مي گيري يا خلق را ؟ خدا را خوشنود مي كني يا مردم را ؟ از اين سر دو راهي ها شبانه روز ده ها بار ، آي مرد و زن تصميم قطعي گرفت ، به كوي حسوي اباعبدالله الحسين شد [3] . شب احياء در هر كجا كه قرآن سر مي گيريد ، آن آقايي كه با شما صحبت مي كند ، مي گويد : مردم ! توبه كنيد ، گناهانتان را پيش خدا اعتراف كنيد . وقتي انسان مي خواهد توبه كند ، بيست ، سييك گناه از همه بزرگتر مي نمايد و مغز انسانرا فشار مي دد . مي گويد : خدايا دروغ گفته ام ، مي بخشي ، غيبت كرده ام ، مي بخشي ، نگاه به نامحرم كرده ام ، عذر مي خواهم ، در نماز كاهلي كرده ام ، مي بخشي ، اما خدايا يك روز يك سيلي محكم به گوش بچه يتيمي زدم ، خدايا با اين گناهم چه مي كني ؟ اين گناه مغزت را فشار مي دهد ؟ حر يك چنين حالتي داشت . زمزمه حر در هنگام جنگ در موقع توبه وقتي سراغ امام حسين مي رفت با خدا مناجات مي كرد ، مي گفت : « پروردگارا ، رو سياهم ، گناهكارم ، اول كسي كه سر راه بر حسين گرفت ، من بودم ك در مقابل حجت خدا ايستادم ، او به من ژفت : « ثكلتك امك » موقع پياده شدن ، آنها را در يك نقطه دور از آب و آبادي پياده كردم . پروردگارا ، آيا اين گناهم را مي بخشي كه سر ظهر گرما ، وقتي من با هزار سرباز رسيدم ، رنگ از صورت فرزندان اباعبدالله پريد ، آن گاه گفت : « اللهم اني أرعبت قلوب أوليائك » خدايا من دل اولياء تو را به وحشت انداختم . سر ظهر گرما وسط صحرا وقتي كه با هزار سرباز رسيدم رنگ از صورت رقيه پريد ، عمه جان ! مگر ما به مهماني نمي رويم ؟ عمه مهمان كه سرباز نمي خواهد ، عمه مهمان كه شمشير و طبل و بوق و سنج نمي خواهد . خدايا با گناه ارعاب چه كنم ؟ گريه مي كرد ، آمد در خيمة سيد الشهداء . حالا همگي بياييد برويم در خمية سيد الشهداء گناه نداريم ؟ روز دوم ماه محرم است ، از نظر مكاني و زماني با بهترين شرايط هستيم ، كنار حرم مطهر پاره تن موسي بن جعفر « عليه السلام » ، حضرت معصومه كه چند قدم بيشتر با اين مكان مقدس فاصله نداريم . حرفهاي مرا حضرت معصومه مي شوند ، گريه هاي شما را مي بيند . حضور شرمگينانه حر در مقابل اما حسين « عليه السلام » حر آمد در خيمة حسين ، بيا با هم برويم گفت : « السلام عليك يا ابا عبدالله السلام عليك يابن رسول الله » حسينم ، « هل تري لي من توبه ؟ » آقا ، توبه من را خدا و تو قبول مي كنيد ؟ تو هم بگو : يا ابا عبدالله وساطت ما را قبول مي كني ؟ براي ما پيش خدا آبرو مايه مي گذاري ؟ و مي گوئي خدايا به محاسن غرقه به خونم ، اين گريه كنانم را ببخش . حسين جان محاسن توپيش خدا خيلي ارزش دارد ، حسينم تو را به جان علي اكبرت بين ما گنهكاران و خدا واسطه شو ، همانطوري كه حر خجل است ، كسل است ، سر به زير است ، منتظر است ، ببيند چه خبري از خميه مي آيد ، شايد بغل دست امام حسين ، علي اكبر نشسته است ، طرف چپش هم ابوالفضل نشسته است ، حسين نفرمود : علي اكبر بابا بلند شود برو در خيمه ، حر را راهنمائي كن ، خود سيد الشهداء از جا برخاست ، آمد درب خيمه ، آي گناهكاران ! گوش بكنيد ، اگر در خانه حسين بياييد در بزنيد ، حسين خودش مي آيد درب به روي تان باز مي كند حر همانطوري كه ايستاده بود ، ديد آقا مقابلش ايستاده است ، فرمود : « يا شيخ ، ارفع رأسك ، آقا ، آقا ، سرت را بلند كن » ، چرا سر به زيري ؟ چرا كسلي ؟ چرا خجلي ؟ مگر نمي داني اينجا در خانه حسين است . « ان الحسين سفينة النجاة و سبيل الفلاح » حسين باب رحمت است ، ساست باز هان بگيرگر دو صد جرم عظيم آورده اي غم مخور ، رو بر كريم آورده اي اي عزيز فاطمه ، ما را چشم انتظار نگذاري . آقا حسينم ، همه اين مرد و زن كه زانوي غم بغل كرده اند مي گويند : اي مظلوم كربلا ، حسين ، همه ما موقع مردن چشممان به در است ، آقا تو را به جان مادرت زهرا ، ما را چشم انتظار نگذاري ، آقا مي آيد ، ناالميد نباشيد ، حتماً حسين مي آيد . مرحوم نظام رشتي يكي از ذاكرين اباعبدالله الحسين سلام الله عليه بوده ، اين پير غلام قبل از مردن زبانش بند آمد ، موقع مردن دعاي عديله خواندند ، نمي توانست بخواند ، فقط گريه مي كرد ، با همان زبان لكنت گرفته مي گفت : « حسين دست تو درد نكند ، حسين ، يك عمري نوكري ات را كردم ، به اميد اينكه موقع رفتن بيايي ، حاشا به كرمت كه حالا نوكرت را تنها بگذاري » . همه خانواده مأيوس بودند گفتند : لحظه آخر ديديم نظام حالش تغيير كرد ، دو دست را ستون بدنش كرد ، نيم خير شد و گفت : مرا بلندم كنيد ، از جا بلندش كرديم . زبانش باز شد ، نگاه به درب اتاق كرد و گفت : « السلام عليك يا اباعبدالله » ما فهميديم حسين آمده است . جانبازي حر در راه امام حسين « عليه السلام » آري حر پس از اظهار ندامت و پذيرش توبه اش و اذن جنگيدن به ميدان برگشت خطابه خواهند و نصيحت كرد سپس جنگ نماياني نمود با بدن قطعه قطعه به خاك پاي حسين « عليه السلام » افتاد ، چشم انتظار به سوي خيمه نظر داشت . همانطوري كه حر از پشت يك پرده خاك و خون نگاه به راه حسين مي كرد ، ديد به!به! عزيز فاطمه آمد ، نشست كنار جويبار خون تنش ، سر حر را به دامن گرفت و گفت : « انت حر كما سمتك امك يعني حر وقتي روي زمين افتاد حسين كنارش آمد و گفت : تو آزاد مردي همانطوري كه مآزاد در دنيا و خوشبخت در آخرتي » [4] تو آزادمرد آزاده اي ، از دنيا و رياست و ثروت دنيا به خاطر خدا گذشتي ، پشت پا به دنيا و ما فيها زدي . يك كار اضافه هم براي حر كرد اين نويد دست برد يك دستمال سفيد درآوردرا به پيشاني حبست [5] . اين كار را براي علي اكبرش هم نكرد ، آن دستمال را به پيشاني اباالفضل هم نبست ، يعني اي مردم عالم ! گنهكاران را خبر كنيد بگوييد : گنهكاران بيايد ، حسين همه شما را مي پذيرد ، يك تاج كرامت هم بر سر شما مي گذارد . اي عزيز فاطمه پس چرا صورت خودمعبود من كه زدي آمن نمي خواهم سلام و برد را عاشقم من دوست دارم درد را « و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته » « لا حول و لا قوة الا بالله العلي و عظيم » -------------------------------------------------------------------------------- [1] سوره نساء ، آيه 22 [2] ابو عبدالله الحسين « عليه السلام » كه فرمود : « ثكلتك امك ؛ چه اراده داري ؟ » حر واكنش و عكس العمل ملايم و نرمي از خود نشان داد . شايد سر به زير و مؤدب عرض كرد : اگر غير از وجود اقدست از عرب ، كس ديگري نام مادر مرا مي برد ، او را بي جواب نمي گذاشتم اما والله چه كنم كه نام مام گرامي شما را جز به عظمت نمي توان ياد كرد . شايد علت عكس العمل حر در مقابل سخن امام آن بود كه اين جمله ، غير از معناي تحت اللفظي مادر به عزايت بنشيند كه نفرين است كنايه از اين است كه اگر مادر شايسته مي داشتي بايد تو را طوري تربيت مي كرد كه در هر شرايطي از شرائط زمان در مقابل امام زمنت ، سينه سپر نكني و نايستي حال كه چنني گستاخ سر راه بر امام زمانت گرفته اي ، تقصير از مادر است كه بايد به عزايت بنشيند و گريه كند ، همانند حديثي كه از امام صادق « عليهشاگردان كه حاجتمند بود ، در مسير رفمجلس درس امام صادق « عليه السلام » به خطا يك قدم داخل خانه ابو حنيفه گذارد كه پولي دريافت كند ، اما فوراً آگاه شد كه يك قدم به سوي دشمن خدا و دشمن اهل بيت پيش رفته است ، در دم قدم بيرون گذارد و استغفار كنان وارد منزل امام صادق « عليه السلام » شد . وقتي امام « سلام الله عليه » او را مشاهده كرد ، سلام كرد « علي ما نقل » امام به او فرمود : « و عليك السلام » اگر مادرت رفته بود ، تو هم بيش از يك قدم مي رفتي . يعني مادر پاكت فقط يك قدم كه بي اذن شوهر بيرون درب منزل گذاشت ، در دم متوجه خطاي خود شد و بازگشت و همين مقدار در تو سوء اثر گذاشت . « قال رسول الله « صلي الله عليه و آله » السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه ، پيامبر « صلي الله عليه و آله » مي فرمودند : شكم و روحم مادر مبدأ خوشبختي و سعادت و يا بدبختي و شقاوت اولاد است يعني مادر مي تواند فرزندي سعيد و يا شقي بسازد . [3] ابو جعفر طبري نقل مي كند كه : چون حر به جانب حسين و اصحابش روان شد ، براي اينكه گمان نكنند براي جنگ آ«ده است سپر خود را واژگون كرد ، « قلب ترسه » و سلام كرد سيد بن طاووس مي فرمايد : « حر بن يزيد رياحي مانند كسي كه روي به وادي ايمن مي رود ، مي ناليد و مي گرييد ، از روي انكسار و تواضع دست بر سر نهاده بوده و علي فقد ارعموسي ناله اي دوست مكن ، دادرسي مي آيد پي دلجوئي ات از غيب كسي مي ايد شيخ مفيد « قدس سره » در « ارشاد» و ابن اثير در « كامل » مي گويند : حر براي اينكه تمام ابعاد گناهانش بخشوده شود به تك تك گناهانش اعتراف كرد كه اعتراف به گناه ، موجب تخفيف جرم مي شود ، لذا در ابتداي ورود ، به ساحت و حريم والاي حسيني اعتراف به سوابق خويش را لازم دانست و گفت : « خدا مرا به قربانت كند اي پسر رسول خدا ، من آن هستم كه تو را مانع از مراجعت شدم ، در راه پابه پاي تو آمدم ، تا خود را به پناهگاه نرساني ، به تو سخت گرفتم تا پياده ات كردم ، در اين مكان به تو تنگ گرفتم ، اي حسين ، فكر نمي كردم كار به اينجا بكشد . به خدا اگر امروز را مي ديدم اين گناهان را مرتكب نمي شدم ، اكنون آمده ام به راستي توبه كنم تا توبه كار و فداكار پيش روي تو بميرم . آيا اين كار را براي من توبه مي داني ، ( امام « عليه السلام » ) فرمود : « آري ، خداوند توبه پذير است ، اينك پياده شو » . حر عرض كرد : من سوار باشم بهتر است . يعني ساعتي جنگ مي كنم ، ومجروح به بر رسد كار به جاتو مپندار كه از خاك سر كوي تو من به جفاي فلك و جور زمان برخيزم . نكته ظريف ديگر : نفس المهموم در صفحه 155 مي نويسد : « حر به امام عض كرد : وقتي كه به دستور پسر زياد به سوي شما اعزام شدم ، در موقع خروج از قصر ، از پشت سر صدايي شنيدم كه البشاره ، مژده باد تو را به خير ، وقتي به عقب برگشتم ، كسي را نديدم ، پيش خودم گفتم : به خدا اين مژده نيست كه من به سوي فرزننمي كردلداده گان تو شوم يا اباعبدالله » . امام « عليه السلام » فرمودند : « لقد اصبت خيرا » يعني كه عاقبت به خير شدي » . ( بحار از ابن نما ) . 1- سفينة النجاة در لفظ « توب » : آمده است كه پيامبر « صلي الله عليه و آله » فرموده : « ليس شي احب الي الله من مؤمن تاثب او مؤمنة تاثبة » از رسول خدا « صلي الله عليه و آله » مروي است كه هيچ چيزي نزد خداوند عزيزتر از اين نيست كه مرد يازن گنه كاري توبه كنند و باز از آن حضرت است كه : « التائب من الذنب كمن لا ذنب له » توبه كننده از گناه مانند كسي كه گناه نكره باشد . امام باقر « عليه السلام » مي فرمايد : « التائب من الذنب كمن لا ذنب له و المقيم علي الذنب و هو مستغفر منه ، كالمستهزء ، كسي كه قصد ترك گناه ندارد و استغفار مي كند خود را مسخره كرده است » . علي « عليه السلام » فرمود : « التوبه تطهر القلوب ، و تغسل الذنوب ، توبه دلها را پاك مي گرداند و گ ناهان را مي شويد » از رسول خدا « صلي الله عليه و آله » است كه فرمود : لكل شي حيلة و حيلة الذنوب التوبة ، براي هر چيزي چاره اي است و چاره گناه توبه است » . ( الحكم الظاهرة انوار الهداية ) [4] مرحوم كمره اي از ابي مخنف نقل مي كند « فلما سرع وقف الحسين فقال له : انت حر كما سمتك امك ، الحر حر في الدنيا و سعيد في الاخرة » اما سجاد در تعقيب اين كلام ، سخن پدر را بعدها دنبال كرده است و فرمود : وه چه نيكو است حر آزاد مرد قبله بني رياح ، كه صبور است در برابر مهمان و حورالعين نمكين را به ا« لنعم البني رياح صبور عندفيا رب اضفه في الجنان و زوجه من الحور الملاح » نكته قابل توجه در اين سير و در حركت چند روزه كه گناهكاري از پرتگاه سقوط به اوج عزت و عروج و پرواز آمد ، و از اولياء الله و عباد صالح شد ، اين است كه د رابتداي برخورد كه حر به عنوان يك فرمانده تحت تأثير محيط سوء و مطامع شيرين قرار گرفته است ، مقابل حسين عرض اندام كرد ، امام فرمود : « تكلتك امك » اين فرمايش امام ، ضربه محكمي بود كه بر روح مغرور و مستور آن دل پاك اما حيران نهاد ، كه حر فكر كند كه در تربيت اوليه تو ، كوتاهي شده باشد ، اگر خداي ن كرده چنين باشد كه بدان سبب تو در مقابل حسين « عليه السلام » سينه سپر كرده اي ، پس بايد مادر به به خود آمد و به فرمايش امامدل داد ، و ارزيابي و دقت كرد ، و راه را پيدا كرد وقتي توبه كرد ، پس از جنگي پر شور ، با بدني مجروح به پاي حسين افتاد ، آن وقت دست پر مهر و نوازشگر سيد الشهدا « عليه السلام » خاك و خون از سر و رويش پاك كرد و فرمود : « انت حر كما سمتك امك » يعني خيالت آسوده ، آرام بخواب كه مادر پاك سرشتت كه نامت را حر نهاد ، با القاي مولد ، دوم ملاقات مولي الكونين ، تو را راهي بهشت ساخت ، تا اگر با توهمي از جمله « تكلتك امك » غباري بر روح بلندش نشسته است ، حجت خدا با اين جمله در حالي كه دست بر سر و روي او مي كشيدند ، قلب آزرده اش را التيام بخشيدند ، در حالي كه بعضي معتقدند مراد از « تكلتك امك » صرفاً نفرين است . نكته ديگر امر اسلام به انتخاب نام نيكو براي اولاد است مثل اين حديث شريف نبوي : « قال رسول الله « صلي الله عليه و آله » : سموا اولادكم اسماء الانبياء و احسن الاسماء عبدالله و عبدالرحمن » از رسول خدا « صلي الله عليه و آله » مروي است كه نام اولاد خود را به نام انبياء بگذاريد و بهترين نام ها عبدالله و عبدالرحمن است . ( سفينة البحار ) . اسلام كه به نام نيكو فرمان داد به اين جهت است كه نام ، القاي مستمري است به حس شنوايي . نام نيكو سبب احساس نفس به ترفيع قدر خويش و سرفرازي است و بر عكس نام نامناسب به پليديها و تباهيها القاء مي كند . امام « عليه السلام » ب رسر نعش غرقه به خون حر با يك جمله كوتاه آشكار كرد كه بايد فضيلت مادر و سجيه مادري ، اين سر ناگفته را در خون اولاد بنهد ، چون در آغاز ، فكر و بدن هر دو كوچكند وليبزرگ مي شوند و كاري بس بزرمي كنند . در خون و وجود حر دلاور با اسم و القاي مستمري كه مادر به او عطا كرد ، اين آزادگي اصلي موجود بود كه توانست معجزه آسا رهايي يابد . پس بنابر اين ، امام « عليه السلام » كه « كما سمتك امك » به او فرمود ، مي خواست به او بفهماند « و به ما » كه از خاتمه نيك متعجب نباشيد ، مبدأ آ» را بشناسيد و مبدأ اين رشادت و ادب ، همان آزاد منشي بود كه حر از شير مادر و دامن مادر و سجيه م ادر به همراه داشت و از دوران و عهد كودكي و دامن مادر به كربلا رسيد ، البته آن كس كه مبدأش حريت باشد ، پايانش بهشت است . و اما واكنش مؤدبانه حر در ابتداي برخورد به اين جهت بود كه نزد هر مردي وقتي نام محارم و نواميسش برده شود آن هم با آن شرايط ولو هيچ توهم و تعريضي نباشد ،مي رجواز كه خوردم شير ، غير از شير او كي مرانمهر او را دخوي گر با شير شد اندر وجود كي توان آن را ز مردم برگشود [5] نفس المهموم در صفحه 166 از انوار نعمانيه نقل مي كند : عده اي از افرا دمورد وثوق نقل كردند كه شاه اسماعيل صفوي وقتي به بغداد مسلط شد ، به زيارت مرقد حضرت سيد الشهداء مشرف شد ، از بعضي از همراهان طعن بر حر بن يزيد رياحي را شنيد ، كنند ، وقتي قبر را نبش كردنمود كه حر مثل روزي كه او را دفن كرده اند ، در قبر خوابيده است ، يعني در طول سال ها كه زير خاك مدفون بوده است ، در بدن مطهر و لباسش ، آثار پوسيدگي مشاهده نمي شود . جالب تر اينكه ديدند دستمالي كه روز عاشورا حضرت سيد الشهداء به سر او بسته اند به همان كيفيت موجود است . شاه اسماعيل دستور داد دستمال را از سر حر باز كردند ، وقتي باز كردند ، خون جراحت سر حر باز شد ، آن قدر خون آمد كه قبر مطهر مالامال از خون شد ، يعني شاها تاج افتخاري كه حسين « عليه السلام » بر سرم نهاده اند و اين دليل آزادي و رهايي و قبولي توبه من است و فرداي قيامت به آن افتخار مي كنم به هيچ قيمت از كف نمي دهم » . دستمال را برگرداندند ، خون بند آمد . اين عمل تكرار شد و هر چه خواستند از طريق ديگر جلوي خونريزي را بگيرند ، نتوانستند ناچار دستمال را برگرداندند آن گاه به مقام حر واقف شدند و شاه امر كرد ، قبصحن و سرا بنيستم چشم بخونبهاي عاشعنيزه و شمشير ، ريحان من است كربلا بزم كلستان من است

صادقي واعظ