بازگشت

شب اول محرم


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمد الله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي الله عليه و آله و سلم " و اللعن علي اعاديهم اجمعين من الان الي يوم الدين " .

روزه اول ماه محرم و اولين روز عزاي حضرت حسين " عليه السلام " است ، در حرم مطهر كريمه اهل بيت عصمت و طهارت ، بي بي حضرت معصومه " عليه السلام " .

خدا را شكر كه خداوند با ما طول عمر ، سلامتي و توفيق داد كه باز هم در روز اول ماه عزاي سيد الشهداء ، موفق شويم در يكي از بهترين بقاع و نقاط زمين ، كنار ضريح مطهرة پاره تن حضرت موسي بن جعفر " عليه السلام " به عزا و گريه براي اباعبدالله الحسين بنشينيم و خيمه غم به پا كنيم .

سخني درباره مسلم بن عقيل چون اولين شهيد و فدايي راه اباعبدالله الحسين " عليه السلام " ، حضرت مسلم بن عقيل " عليه السلام " است ، لذا ما هم جلسه اول به ايشان اختصاص مي دهيم .

تاريخ مسلم بن عقيل به قدري پر بار است ، كلمات مسلم آنقدر بلند است كه اگر هكنيم ، داراي نتائج بسيار سودمندي براي ديدنياي ما مي باشد .

از بين تمام قيل و قالها و حرف و حديث ها ، آخرين كلمات مسلم براي ما در اولين روز ماه عزاي امام حسين شنيدني و قابل توجه است .

مسلم بن عقيل آن قدر بزرگ و آزادمرد آزاده است كه هنوز زير اين گنبد دوار ، اين رجزي كه در وسط ميدان كوفقرائت مي كرد ، به " اقسم لا اقترأيت الموت شيئا مرا [1] سود ياد مي كنم كه كشته نشوم مگر آزاد مرد ، اگر چه مرگ را تلخ ديدم " .

يك نفر درنفر ، صد نفشهر دشمن بايستد ؟ ! اين قوتشجاعت و عظمت اين شير غزان تاريخ كربلا را مي رساند .

خدعه دشمن به مسلم بن عقيل مسلم بن عقيل در كوفه گرفتار مكر دشمن شد .

يك كسي فرياد زد : " آي مسلم ! ما قصد كشتن تو را نداريم ، ببين شمشيرم را غلاف كردم ، به تو امان مي دهم " .

مسلم بن عقيل را نگوئيد : خوش باور بوده ، بلكه او مؤمن بوده ، در لسان روايات آمده است كه " ليس من شأننا الغدر ، از شان ما مكر و خدعه نيست " ، قال علي " عليه السلامالله عليه و آله " يقول ان االنار لكنت امكر العرب ؛ [2] اگر از پيمبر نشنيده بودم كه مي فرمود : مكر و خدعه در آتش است من از همه عرب مكرم بيشتر بود " .

افراد متشخص ، افراد خوب ومؤمن ، تصور بدي نمي كنند ، فكر نمي كنند قبول ندارند كه يك نفر هم نماز بخواند و هم دروغ بگويد .اين ايمان مسلم و حسن ظنش به طرف مقال بود ، نه گول خمكر و فريب شيوه نامرد مردم است نامرد حيله باشدمرد خدا كه خدمت خلق خدا كند پروا كي از ممرد خدا به مصلحت خلق متكي است كي مرد مصلحت ، به فريب اتكا كند ؟ دستگيري مسلم وقتي مسلم شمشير را غلاف كرد ، او را دستگير كردند و دستهايش را بستند ، يك شهر به سرش ريختند ، حتي زنها از بالاي بام ، چوب و ني آتش زده به سر و پيكر مسلم مي ريختند .

شد تنم فرسوده زير سنگ جور كوفيان كشته دلم من و اين سنگها خاك من است هر نشان كز خوخود دليل و شاهد اين دامن پاك من است [3] مسلم را وارد قصر دارالاماره كردند ( دار الاماره يا دارالحكومة همان فرمانداري و استانداري هاي امروز است ) مسلم وقتي وارد دهليز و سراي دارالاماره شد ، خيلي تشنه بود ، هم جنگ كرده هم از بدن نازنينش خون زيادي آمده بود ، كم شدن خون در بدن ، باعث غلظت و بالنتيجه عطش شديد و تشنگي مي شود .

مسلم بن عقيل چشمش به يك كوزه آب و سبوي آب خنك افتاد كه كنار ديوار در سايه گذاشته بودند ، به آن منافقان فرمود : جرعه آبي به من بدهيد .

محروم كردن مسلم از آب مسلم بن عمر و باهلي آن فرد بي شخصيت ، در عوض سيراب كردن مسلم ، يك جسارت بدي كرد و گفت : " از اين آب نمي آشامي - نستجير بالله - تا از زقوم جهنم بنوشي " ! مسلم فرمود : " مادرت به عزايت بنشيند ، آه چقدر بد زبان و جفا كاري ! مگر يك ظرف آب به يك نفر دادن چه ارزشي دارد كه در مقابل اين خدمت خدمت ناچيز اين چنين به من جسارت مي كني ! آب قيمتي ندارد ، بي شخصيت بودن و كم وجود بودن تو را اثبات مي كند " .

و خلاصه مسلم بن عقيل سخت ناراحت شد ، " عمر و بن حريت " كه آنجا بود به غلام خود نهيب زد كه برو نزديك ، يك ظرف آب تقديم مسلم بن عقيل " عليه السلام " كن ، كاسه اول آب را تا نزديك لب مسلم آورند ، از لب بالا كه در جنگ شكاف برداشته بود ، خون داخل آب ريخت ، آب مضاف به خون شد ، آب مضافه به خون خوردن حرام است ، مسلم مؤن است و گناه نمي كند ، لذا آب را روي زمين ريخت ، دفعه دوم و سوم كاسه را آب كردند ، باز هم آغشته به خون شد، آب را روي زمين ريخت ، دفعه سوم دندانهاي ثناياي مسلم " عليه السلام " داخل ظرف آب ريخت .

مسلم بن عقيل كلمه استرجاع " انا الله و انا اليه راجعون " را خواند و بعد گفت : " الحمد لله لو كان لي من الرزق المقسوم لشربته ؛ مثل اينكه خداوند از آب و غذاي دنيا ، ديگر براي من رزق و روزي مقدر نكرده است ، اگر روزي من بود مي نوشيدم معلوم مي شود آخرين لحظات عمر من است " .

( مسلم استشمام شهادت و مرگ كرد ) .

بردن مسلم به قصر ابن زياد حضرت مسلم را به درون قصر نزد پسر زياد بردند .

مسلم وقتي وارد مجلسي شد كه مملو از بي ريشه ها ، افراد بي وزن فرصت طلب كه منتظر فرصتند تا مثل انگلها ، پيچكها ، ويروسها و ميكروبها از هر فرصتي براي رشد و بهره وري استفاده كنند ، هيچ وزن و شخصيت و خاصيتي ندارند ، از خود اراده اي ندارند و تصميمي نمي توانند بگيرند .

مسلم يك نگاه به اين افراد بي خاصيت ستمگر وبي ريشه و بي اصل و نسب كرد ، كه فكري جز كشتن و سوزاندن و ويران كردن در مخيله و مغز تهي خودشان نمي پرورانند ، يك نگاهي با صلابت و شجاعت به آنها كرد و لايقشان ندانست كه حتي سلام بكند .

مهران ، آجودان مخصوص و رئيس پليس قصر ابن زياد ، به سر مسلم بانگ زد و گفت : اي مسلم ، چرا سلام نمي كني ؟ شما آمده اي در كوفه به مردم ادب اسلامي يابد بدهي ، خود تو ادب ورود به مجلس را فراموش كرده اي ؟ " سلام ، يعني چه ؟ من كه به شما سلام مي كنم ، يعني يك دانه گل تقديم شما مي كنم ، يعني آقا شاد باشيد ، سالم باشيد .

" سلام عليكم " ، آرزوي شادماني و كاميابي براي طرف مقابل كردن است .

هيچ مقتولي زير چكمه ستم ، به قاتل مي گويد : آقاي قاتل سلام ؟! او دارد خون مرا مي ريزد ، من به او سلام كنم ؟! گوسفند به گرگ مي گويد : سلام ؟! او با چنگالهايش تار و پود گوسفند را مي درد ، برايش آرزوي سلامتي كند حضرت فرمود : از چهره شما آشكار است كه قصد ريختن خون مرا داريد ، يعرفيؤخذ بالنواصي و الاقدام [4] از چهره پليد شما معلوم است كه خونريز هستيد و فكري جز ريختن خون ، ويران كردن و سوزاندن و دريدن و از بين بردن، در مخيله نمي پرورانيد ، بعداً اگر احساس كردم چنين قصدي نداريد ، آن وقت سلامم بر شما زياد خواهد بود " .

ابن زياد به آجودان ، رئيس نگهبانان قصر گفت : " رهايش كن ، مسلم را مي كشيم " .

خنده تلخي روي لب مسلم نقش بست فرمود : نگفتم : " هنري جز ويران گري نداريد ؟ حربه جاهل چماق و شمشير و كتك ا، كاري از دستتان مطمئن شد كه قدم به دهليز مرگ و شهادت گذارده است .

درس هاي زندگي ساز از مسلم بن عقيل عزيزانم در هر كجاي حرم مطهر كريمه اهل بيت كه عرض مرا مي شنويد به اين نكته دل بدهيد ، روز اول ماه محرم است از فرمايشات مسلم بن عقيل ، اولين درس را براي زندگي بياموزيد .

مسلم اول قتيل و شهيد راه سيد الشهداء و راه خدا كه " اول رأس حمل الي الدمشق رأس مسلم بن عقيل و هاني بن عروه ؛ اول سري كه بالاي نيزه كردند و از كوفه تا شام بردند نزد يزيد ، سرآقا مسلم بن عقيل و هاني بن عروه " عليه السلام " است " .

مسلم به ما آموخت كه وقتي باورتان شد كه مي ميريد ، وقتي به مرگ مطمئن شديد ، قبل از هر كاري وصيت كنيد ، تا آنهائي كه بعد از ما جنازه ما را مي خواهند بردارند ، بلاتكليف نباشند .

برادران نترسيد ، وصيت عمر آدمي را زياد مي كند ، حداقل منفعتي كه وصيت براي وصيت كننده به بار مي آورد ، وقتي قلمت را روي كاغذ گذاشتي نوشتي : " بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتنامه من در تاريخ فلان است " بلافاصله مثل برق ، بدهكاريها به مردم يا به خدا يادت مي آيد ، اين كم منفعت نيست ، به خاطرت مي آيد كه به كسي دين حقيقي يا حقوقي بدهكاري .

چقدر مال به فلان بقال و نانوا و ساير افراد بايد واريز كني .

حقوق خلق به خاطرت مي آيد .

نمازهاي صبح كه قضا شده است و خداي نكرده نخوانده اي ، يادت مي آيد .

مسلم روز اول ماه محرم به ما آموخته است كه مسلمانان معتقد به مبدأ و معاد ! وصيت مي كند .

وصاياي مسلم مسلم مي خواست وصيت كند ، يك نگاهي به اطراف كرد به چه كسي وصيت كند ، همه نا اصل هستند ، همه بي ريشه و بي شخصيت هستند ، چه كسي طرف شور و وصيت او قرار بگيرد ؟ به قدري مجلس ويران و تباه بود كه پسر سعد باز بالنسبه بهتر بود و بين او و مسلم خويشاوندي بود ، مسلم يك نگاهي به طرف ابن سعد كرد فرمود : " پسر سعد ! بيا مي خواهم وصيت كنم ، چند كلمه با تو حرف بزنم " ابن سعد شانه هايش را بالا انداخت و گفت : " من حال گوش كردن ندارم " ، كه ابن زياد به سرش فرياد زد ، گفت : " اي بي حميت ! پسر سعد از جا بلند شو ، برو كنار مسلم گوش كن ببين مسلم چه مي گويد .

درست است ما با مسلم جنگ داريم ، مسلم را هم خواهيم كشت اما يادمان نرفته است كه مسلم از بيت رسالت است .

مسلم برادر زاده آقا اميرالمؤمنين علي " عليه السلام " است .

خانواده ، خانواده علم و دانش و عظمت است .

اگر مسلم هيچ فضيلتي نداشته باشد ، جز اين شهامت و بزرگواري كه يك تنه براي اطاعت از امام زمانش ، سيد الشهداء " عليه السلام " به سوي كوفه تاريك آمده است و يك تنه مقابل يك شهر ايستاده است ، آيا اين كم فضيلت است ! كم ارزش است ! برو بنشين وصا" .

ابن سعد به همجايي نشست كه ابن زياد نظر مي كرد [5] .

مسلم بن عقيل سه كلمه را وصيت كرده است همين سه كلمه را توجه كنيد و عرضم تمام بعد هم ، روضه بخوانم روز اول است ان شاءالله فاطمه زهرا دستور دهد ، كه اسم ما را هم در دفتر عزاداران حضرت سيد الشهداء ثبت كنند .

مي دانم كه همه شما به همين آرمان و آرزو امروز به حرم آمده ايد ، به بي بي تسليت بگوييد ، بگوييد : " بي بي ، كريمه اهل بيت ! اولين روز عزاي حسين " عليه السلام " است ، چشم تو اشك بار است .

در اين مجلس روضه نشسته ايد به همين بهانه كه شايد وقتي آمار اين مجلس را مي گيرند ، خدمت فاطمه زهرا مي دهند ، اسم ما هم گوشه اي ثبت شده باشد وتصوير و عكس ما هم باشد " .

خيلي زود روضه مي خوانم با هم گريه بكنيم و عرض ادب كنيم ، چون خود اشك ريختن ، در دستگاه اباعبدالله " عليه السلام " اجر و ثواب فراواني دارد كه معصوم مي فرمايد : " من بكي او أبكي او تباكي وجبت له الجنة " يا" فله الجنه " كسي كه بگرياند ، يا اگر كسي گريه اش نمي آيد ، خودش را شبيه گريه كنندگان قرار بدهد و سرش را پايين بيندازد و ناله كند ، امام صادق مي فرمايد : " اجر چنين اشخاصي ، بهشت است " .

من به اين خبر معتقدم و در جاي خودش روي اين حديث ، مفصل بحث كرده ام ، حالا براي اينكه وقتتان گرفترا بيان مي كنيمحال بازگرديم به وصيت مسلم [6] بن عقيل وبه سه كلمه وصيت كرد ، اول مربوط به حق الناس است ، كه " هان اي عزيزان ! از حقوق خلق بترسيد .

مبادا از دنيا برويد و كوچكترين حقي از مردم به ذمه شما باشد .

خدا را شاهد ميگيرم تا آنجائي كه با روايات انس دارم ، مسافر ، مجاور ، شهري و غيره ، خدا مي داند كه هيچ حقي بالاتر از حق مردم نيست .

مردم ! مردم ! مردم ! خدا ممكن است از حق خودش بگذرد ، اما ازحق مردم نمي گذرد ، نه اينكه عاجز است ؟ " نستجير بالله " ، او عادل است ، عدل خدا ايجاب مي كند حقوق خلق را بگيرد ، اين عين عدالت است .

مسلم فرمودمقروض هستم ، وقتي مرا به شهادت رسشمشير و زره [7] و وسايل مرا بفروشيد و 700 درهم قرض مرا بپردازيد " .

اين وصيت ، يك سطر نوراني ديگر بر ساير امتيازات و افتخارات مسلم افزوده است .

2- احترام به جنازه او وصياين مسأله را آقايان فضلا در سطح مجلس هستند بعد از منبر مي توانيد از علماي مجلس ، فضلاء و ساير آقايان سؤال كنيد ، اگر كسي عمداً به بدن يك مبشكند ، از نظر شرعي و است كه بايد ديه بپردازد .

آخر اين مرده است ، الان زير خاك دفن مي كنند و مي پوسد ! اين ديگر به تو مربوط نيست زيرا بدن انسان حياً وميتاً احترام دارد .

همانطوري كه وقتي از دنيا برويم بدن ما را سه غسل مي دهند با كافور و حنوط معطر مي كنند كه براي افرادي كه تشييع مي كنند ، نفرتي ( خداي نكرده ) ايجاد نشود و بو ندهد ، بدن را تر و تميز مثل زمان حيات شستشو مي دهند ، پاك مي كنند ، با پارچه تميز او را مي پيچند و تشييع مي كنند ، وجوه مسلمين و شيعيان راه مي افتند ، اين دليل است كه حياً و ميتاً بدن مسلم عزيز و محترم است مسلم به اين سعد فرمود كه پسر سعد اين جوي كه من مي بينم امكان دارد بعد از شهادتم بدنم را زير دست و پاي بچه هاي كوفه بيفكنند ، ابن سعد بيا اين مردانگي را داشته باش ، ولو در جبين اين كشتي نور رستگاري نيست ، در چهره ات ، مردي و مردانگي ، وفا و صفا نمي بينم اما بيا بر خلاف اصلت عمل كن ، بدن مرا بعد از شهادت ، بدن بي سرم جنازه ام را بگير و احترام كن و دفن كن سخن ، غرور و عظمت و عزت مسلم را مي رساند .

3- پيام رساندن به امام حسين " عليه السلام " اما وصيت سوم ، اين است كه : " پسر سعد ! من نايب حسين هستم ، مولي اباعبدالله " عليه السلام " از همه اين وقايع با خير است .

من نايب حسيني هستم كه عالم به غيبت است ، از سر و علن مطلع است ، پشت ديوار و پرده را مي بيند دور و نزديك ندارد ، اما چه كنم من غلام هستم ، من چاكر هستم ، من هم بايد دل خودم را خوش كنم كه وظيفه نوكري خودم را انجام داده ام ، با اينكه حسين از ما وقع با خبر است ، اما دلم مي خواهد ، يك نامه ، يك پيغام ، يك چيزي براي عزيز فاطمه بفرستم ، پسر سعد بيا به حسين از زبان من بنويس كه اي آقا به كوفه نيا .

چون اين فكر مرا رنج مي دهد كه من قبلاً نامه نوشتم به حسين كه آقا حسين بيا كه مردم بر سر پيماگر بيايي كوفه ، مهمانت كنند در صلاة جمعه جمع آيند و قربانت كنند هنگام شهادت مسلم بعد از پايان وصيت ، ابن زياد به بكير بن حمران ( كه در جنگ با مسلم شمشيري بر سرش خورده بود ) گفت : " به تلافي اين ضربه ، مسلم را ببر بالاي پشت بام گردن بزن " .

قربان تو اي مسلم بن عقيل به همت بلندت ، قتلگاه تو ، بر خلاف معمول از سطح ارتفاعات شهر ، بالاي پعلو في الحيات و في الممات لعمري انت احدي المعجزات بكير بن حمران گفت : " مسلم را بالاي بام بردم ، آن چنان با صلابت و قدرت ، پاهايش را زمين مي گذاشت و ذكر خدا مي گفت كه من مي لرزيدم .

وقتي بالارا گرفت ، يك نگاهي[8] وگفت : " السلام عليك يا ابا عبدالله " [9] يا همه دسته جمعي روز اول محرم از اين راه دور از كنار حرم مطهر حضرت معصومه ، سلام به ابا عبدالله الحسين بدهيم .

" السلام عليك يا اباعبدالله ، السلام عليك يابن رسول الله ، السلام عليك يابن اميرالمؤمنين ، السلام عليك يا بن فاطمه الزهراء ، فيا ليتنا كنا معكم فنفوز معكم فوزاً عظيما " .

به عشق روي توبيا به بام ، نظر كن عجب تماشايي است حسينم كوفه نيا ، آقا حسين ببين با نايبت چه كردند ! حسين " عليه السلام " دست يك مشت زن و بچه را گرفته اي ، كجا به طرف مردم بي وفا ! از زبان شما عزيزان گريان عرض كنم : مسلم عزيز ، غم مخور آقا ، اگر تو لحظه آخر نگران حسين هستي ، مولاي ما خيلي كريم است ، اگر تو روز اول عزاي حسين ، زانوي غم بغل كردي ، و مي گوئي : " اي مظلوم حسين ، حسين هم شب اول قبرمااگر نيايي به مادرتان گله مچيز زيادي نمي خواهيم ، يك عمر حسين حسين گفته ايم و يك عمري زانوي غم بغل كرده ايم و اشك ريخته ايم ، اي عزيز فاطمه ، به اميد آنكه دم رفتن ، چشممان را باز كنيم و ببينيم عزيز فاطمه آمده است " غم نخوريد حتماً حسين مي آيد .

مسلم عزيز غم نخور آقا ، اگر تو لحظه آخر ، ياد حسين بودي ، آقا هم روز عاشورا يك نگاه به اطراف كرد ديد ديگر ياري ندارد ، علي اكبر ندارد ،عون و جعفر ندارد ، همه رفتند و حسين را تنها گذاشتند ، سيد الشهداء اول كسي را كه صدا زد ، مسلم است ، " فنادي يا مسلم بن عقيل ، يا هاني بن عروه يا برير يا زهير يا ابطال الصفاء و يا فرسان الهيجا مالي اناديكم فلا تجيبوني ، قومو أيها الكرام و ادفعوا عن حرم الرسول " صلي الله عليه و آله " الطغاة اللثام ؛ اي مسلم بن عقيل و اي هاني بن عروه و اي برير و زهير و اي دوستان با صفا و مردان خدا از جا برخيزيد و از حرم رسول خدا " صلي الله عليه و آله " دفاع كنيد برخيزيد مي خوكجا رفتند آن پاكيزه جانان كجا رفتند همه بار سفر بستند و رفتند همه دست از حسين شستند و رفتند " لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم " -------------------------------------------------------------------------------- [1] نفس المهموم ، ص 66 [2] سفينة البحار ، مكر [3] شيخ مفيد و كامل ابن اثير ، و ابوالفرج اصفهاني گويند : " تن مسلم غرق جراحات شده ، تكيه خود را به ديوار خانه اي كه جنب آن خانه بود داد : محمد بن اشعث با تقديم امان به او نزديك شد و گفت : " تو امان داري " مسلم فرمود : " آيا امان دارم ؟ گفت : " بلي ، تو امان داري " .

ديگر رؤسا هم به اين قول هم داستان شدند تا همه قوم گفتند : " آري تو امان داري " ، غير از عبيدالله بن عباس سلمي كه كنار رفت و گفت : " لا ناقة لي في هذا و لا جمل ؛ يعني مرا به اين بار ، شتري نر و ماده نيست كه زير اين بار سنگين بروم و نتوانم از عهده برآيم " .

اين جملات را گفت و كنار گرفت .

مسلم گفت : " و الله اگر امان شما نبود ، من دست در دست شما نمي گذاشتم " .

استري آوردند تا بر استر سوار شده ، به گرد او جمع شده ، و شمشيرش را از گردنش كشيدند ، اينجا آثار مكر و خدعه مشهود شد .

مسلم نسبت به آن آرزوها كه در تسليم خود فكر مي كرد ، تا بتواند در پرتو تسليم ، حسين را از آمدن به كوفه منصرف كند ، دور افتاد ، گويا از خود مأيوس شده ، اشك در چشمش حلقه زد و به شهادت خويش يقين كرد .

فقال : " هذا اول الغدر ، اين اولين حيله است " محمد بن اشعث گفت : " اميدوارم برتو بيمي نباشد " .

مسلم فرمود : " غير رجاء و اميدواري در بين نيست ، پس كجا رفت امان شما ؟! " انا لله و انا اليه راجعون " اين كلمات را گفت و گريه كرد .

بعد كلمه اي شنيد كه خود را جمع كرد و به فكر كارهاي لاز: " اي مسلم ! مثل توئي و يا هر كس ديگر كه چنين كاري عظيم بزند و يك تنه مقابل يك شهر بايستد ، در موقع گرفتاري نبايد گريه بكند " .

مسلم فرمود : " من والله براي جانم نمي گريم ، هر چند حفظ جان و حب نفس ، امر طبيعي است ، اما مي گريم براي خاندانم ، براي حسين " عليه السلام " و آل حسين ، ابكي للحسين و اهل بيت الحسين ، ابكي لاهلي المقبلين " ؛ ( يعني گريه من براي حسين است كه با يك مشت زن و بچه به جانب شما مردم بي وفا مي آيند ) ، منظره زيباترين صورت اخلاص و صميميت را تماشا كن ، آن گاه رو به ابن اشعث كرد و فرمود : " من فكر مي كنم تو از عهده امان نمي تواني برآي ، بنابراين از تو مي خواهم كه كسي را به سوي حسين روانه كني ، تا از او بخواهد كه مراجعت مرا بگذار شنيدستم كه آبي چو ملاح آمدش تا دست گيرد مبادا كان همي گفت از ميان موج و تشوير مرا بگذدر اين گفتن ، جهان باز آن بطامهرباني ز پا افتادچنان ددل آرامي كه داري ،ازاگر مجنون و ليلا زنده گشتي حديث عشق از اين دفتر نوشتي كتاب مسلم بن عقيل ، مرحوم كمره اي ، ص 642 [4] سوره الرحمن ، ( 55 ) ، آيه 41 [5] توجه كردن دشمن زبون به آخرين كلمات نماينده حجت خدا ، ( مسلم بن عقيل كه با دقت و موشكافي بررسي مي كند و به پسر سعد دستور مي دهد كه وصيت مسلم را بشنود ، با آنكه قصد كشتن او را دارد ) اعتراف ضمني به عظمت و شهادت به علم و حمعدل گيري طول عمر يك انسمختلف اوست كه به عنوان وصيت ( و يا هر سبكي كه گفته شود ) معرف شخصيت فرد و بازگو كننده معتقدات اوست ، بدين جهت ، آخرين كلمات ، بهترين كلمات است .

مگر نه اين است كه مسلم بن عقيل برادر زاده علي " عليه السلام " است ، همان طوري كه اسلاف خبيث پسر زياد معترف بودند و كلمات گهربار علي " عليه السلام " را با دقت به عنوان مدينه العلم و الحكمه بررسي مي كردند .

مرحوم : " لما قاللذي كتبه أميرالمؤمنين " عليه السلام " لمحمد إلي معاوية فكان ينظر إليه و يتعجب فقال له الوليد بن عقبه و قد رأي أعجابه به مر بهذه الاحاديث أن يحرق فقال : ...

فانه لا رأي لك .

فقال له الوليد : فمن الرأي أن يعلم الناس أن احاديث أبي تراب عندك تتعلم منها ؟ فقال معاوية : ويحك أتامروني أن احرق علما مثل هذا و الله ما سمعت بعلم هو أجمع منه و لا أحكم ثم نظر إلي جلسائه الا لانقول أن هذه من كتب علي " عليه السلام " بن ابي طالب لكن نقول من كتب ابي بكر عند ابنه محمد فنحن ننظر فيها و نأخذ منها ، الخبر ، يعني پس از شهادت و قتل محمد بن ابي بكر عهدنامه اي كه علي " عليه السلام " در دوران زمامداري او در مصر براي او نوشته بودند بدست معاويه لعنة الله عليه افتاد و او اين كتاب مقدص را با دقت و اعجاب و تحسين مطالعليه وقتي اين دقت و اعجاب را ديد گفت دستور بده اين نوشته را بسوزانند ؟ معاويه لعنة الله عيه با تمام عناد و دشمني كه نسبت به علي " عليه او احمقانه است .

وليد گفت اينمردم مطلع شوند كه تو از احاديث و علوم علي " عليه السلام " استفاده مي كني .

معاويه گفت واي بر تو اين عهدنامه سراسر علم و حكمت است و هيچ كس علم و حكمت را نمي سوزاند به خدا من علمي به اين جامعيت و استحكام نشنيده و نديده ام .

سپس معاويه رو به اطرفايان خود كرد و گفت : نمي گوئيم از گفتار و نوشتار علي " عليه السلام " است بلكه مي گوئيم ، عهده نامه ابي بكر بوده نزد فرزندش محمد ! اين عهدنامه در خزائن بني اميه بود تا زمان عمر بن عبدالعزيز .

بعد از آنكه حضرت علي " عليه السلام " مطلع شد كه عهدنامه به دست معاويه افتاده است خيلي محزون و متأثر شدند ( سفينة البحار ، حمد ، ص 312 ) [6] مسلآن مربوط به حق الناآمده ، حضرت مسلم" عليه السلام " فرمود : من در اين شهر 700 در هم مقروض هستم .

پس از شهادتم شمشير و زره مرا بفروشيد و قرضم را ادا بكنيد .

چرا مسلم در كوفه مقروض شد ؟ كسي كه نايب امام حسين است و از جانب امام به اين سفر طولاني و خطير مأمور است ، با جود و كرمي كه در خاندان عصمت مخصوصاً اباعبدالله الحسين " عليه السلام " سراغ داريم كه وقتي كه 4000 دينار از پشت در به فقير مي دهد مي فرمايد : " خذها فاني اليك معتذر و أعلم بأني عليك ذو شفقة ؛ بگير اين وجه را از تو معذرت مي خواهم بدان كه تو مورد شفقت و علاقه هستي " حتماً مسلم بن عقيل را ب دون هزينه به اين سفرماه از پنجم شوال تا هشتم ذي حجه رياست جمعيتحزب 20،000 نفري شيعه را داشته است ، اكثراً حضرت مهمان بوده اند و خود مسلم داراي مال و ثروت بوده است و بدون مال و منال به چنين سفري اقدام نمي كند ، اينك با اين احتمالات ، مسلم بن عقيل براي چه مصرفي آنچه با خود داشته است ، خرج كرده است و مبلغ 700 درهم هم مقروض شده است ، اگر با دقت بررسي كنيم ، وصيت به 700 درهم ، يك سطر نوراني ديگر را بالاتر از همه امتيازات و عظمتهاي مسلم اضافه مي كند كه هان! اي آيندگان ! من از جانب مولي الكونين " عليهمال و چشم داشت به ثروت عمومينيامده ام بلكه آنچه داشتم و حتي قرض كرده ام و بين شما تقسيم كرده ام ، ما ادامه دهندگان راه انبياء و خاتم النبيين" صلي الله عليه و آله " هستيم كه قرآن مي فرمايد : " قل لا اسئلكم عليه اجرا الاالمودة في القربي " ( من از اين خاك نيم ، ز آب و هواي دگرم جاعه عاريت است ، اينكه تو بيني به برم اانبياء به شهري مبعوث گردند ، آمثل كوفه كه 160 ميل زير امارات و 100 مشرب مختلف داشت و اما از بعد ديگر ، تاريخ گوياي اين واقعيت است كه افرادي كه مدعي شجاعت هستند وقتي صحبت از اعدام مي شود و چهره مرگ را مي بيند ، گاهي حافظه آنها تخليه مي شود كه حتي نام خود را از ياد مي برند و يا تمام موي سر وصورت آنها سفيد مي شود يا آنكه مثل جعفر بر مكي به پاي مسرور خدمتگزار هارون مي افتند و عجز و لابه مي كنند ، تا چه رسد كه به فكر وصيت و فكر حق الناس كه اهم از تمام حقوق است ، مي افتد يعني مردم ! مرگ مؤكد دين است نه مسقط آن .

از رسول خدا " صلي الله عليه و آله " در سنگيني بيماري ، در هنگام وفات ، در آن بحبوحه مي بينيم اداي دين را ، منقول است كه رسول خدا " صلي الله عليه و آله " پنج يا شش درهم سهم فقرا نزدشان بود ، و كسالت و بيماري ، مانع پرداخت آن شده بود ، در لحظات آخر وقتي به هوش آمد ، برادر و حبيب خود ، علي " عليه السلام " را طلب كردند و فرمودند : " اين چند در هم سهم فقر است به آنها برسان " تا علي رفت و برگشت ، چند نوبت رسول الله به هوش آمد ، هر مرتبه مي پرسيدند : " عليه كردند علي را ديدند ، فرمودند : " مال فقرا را به آنها رساندي ؟ " عرض كرد : " بلي يا رسول الله " .

سپس پيغمبر " صلي الله عليه و آله " فرمودند : " الان طاب لي الموت ؛ حالا مرگ بر من گوارا شد " تو بگو : يا رسول الله ، تو كه عقل كل و هادي سبل هستي ، به خلوت خانه كبريايي ، به مقام " قاب قوسين او ادني " رسيده اي ، اگر رحلت مي فرمودي : در حالي كه چند درهم به مردم بدهكار بودي ، آسوده نمي رفتي ؟ قطعاً چون قرآن مي فرمايد : " انما يخشي الله من عباده العلماء " هر چه علم و عرفان بيشتر ، در مقام خشوع ، خشيت ، بيشتر و خاشعتر .

مسلم بن عقيل رهرو اين راه ، استمرار دهنده اين حركت است ، " يا قوم اتبعوا المرسلين اتبعوا من لا يسئلكم اجراً و هم مهتدون " .

[7] جلاء العيون ، ص 367 ، سطر 19 ،[8] اول كسي كه از راه دور و از جا و مكان بلند به حضرت امام حسين " عليه السلام " سلام كرد حضرت مسلم بود .

و زيارتهاي امام حسين " عليه السلام " كه از راه هاي دور خوانده مي شود احتمالاً تأسي به آن بزرگوار است[9] در فراز قصر ، جزري مي گويد : او را به نقطه اي مشرف بر بازار كفشگران حذائين و طبري مي گويد : مشرف بر بازار كشتارگاه شتران ، بدان را مشرف بر مردم كردند و گردان او را زدند .

از اين عبارت معلوم مي شود كه مردم در پاي قصر ديده به بالا داشتند كه ديدند تن نازنين به دنبال سر ، به زير افتاد .

بگير فرود آمد .

ابن زياد لعين پرسيد : آخرين كلمات و حالات مسلم چه بود ؟ بيا بيان كن .

گفت : از پله بام كه بالا مي روقتي كه او را پيش كشيدم كهگردضربتي بر او زدم ، كارگر نشد ، مسلم زير شمشير فرمود : " ايها العبد ! " مگر در خراشي كه بر تنم وارد كني ، تلافي خون تونيست ؟ ابن زياد گفت : " و فخرا عند الموت " يعني هنوز هم در حين رحلت و شهادت با افتخار و با عظمت دنيا را وداع كرد .




صادقي واعظ