بازگشت

زمينه هاي قيام عاشورا (1)


بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام علي سيّد الانبياء والمرسلين، أبي القاسم محمّد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.

اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلاً.

السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلي الارواح التي حلّت بفنائك.

فرارسيدن ايام سوگواري سالار شهيدان ابي عبد الله الحسين(عليه السلام)را به پيشگاه وليّ عصر ارواحنا فداه، مقام معظّم رهبري، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) تسليت عرض ميكنيم و از خداي متعال درخواست ميكنيم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرمايد.

شب هاي گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف اين بود كه اين گونه سؤال ها را كه به طور طبيعي براي نوجوانان مطرح ميشود، در حدّ توان و با بياني نسبتاً روشن و قابل فهم عرضه كنيم تا خدمتي به فرهنگ عاشورا كرده باشيم.

البته جواب اين سؤال ها براي همه ما به صورت اجمال ثابت است.

اما در مقام بحث و گفتگو، شايد براي نوجوانان به صورت تفصيلي مشخص نباشد.

سؤال اين بود كه چرا بايد براي سيدالشهداء(ع) عزاداري كنيم؟ و بعد اين سؤال مطرح شد كه چرا در ميان ائمه اطهار(عليهم السلام)بيش تر توجهات به سيدالشهداء(ع) معطوف است و عمده عزاداريها براي ايشان و به نام آن حضرت انجام ميشود؟ و چرا در روايات براي سيدالشهداء(ع) ويژگيهاي خاصي ذكر شده است؟ و چرا اين توجهات و عزاداريها در فرهنگ شيعه جايگاه خاصي را به خود اختصاص داده است؟ در اين زمينه، مطالبي عرض شد.

وقتي سؤال عميق تر بررسي شود طبعاً اين پرسش مطرح ميشود كه چرا بايد شرايطي پيش بيايد كه عليرغم آن كه زمان زيادي از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نگذشته بود، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد به صورتي كه اگر نگوييم در تاريخ بينظير است، ميتوان گفت بسيار كم نظير است.

شايد بخشي از حوادث آن را بتوان در تاريخ يافت، اما نمونه اي از حوادث كربلا را به صورت يكجا در هيچ موردي نميتوان ديد.

در تاريخ، نمونه اين مجموعه مصيبت ها را كه در ظرف چند روز پي در پي اتفاق افتاده باشد، سراغ نداريم.

البته ما از تاريخ تمام كشورهاي عالم اطلاع نداريم، اما به اندازه اي كه شنيده ايم و نقل كرده اند اين گونه حادثه اي را با اين خصوصيات نميتوان يافت.

به هر حال وضع بسيار فجيعي بود.

حتي اگر ما فرض كنيم بسياري از مطالب نقل شده در كتاب هاي مقتل و آنچه مرثيه خوان ها ميگويند، چندان اعتبار و سندي نداشته باشد البته كساني كه با تاريخ و مقتل آشنايي دارند، ميدانند كه ممكن است بسياري از اين مطالب واقع شده باشد.

اما يك سري قطعيات وجود دارد كه جاي هيچ شك و ترديدي در آن ها نيست.

اگر فقط به همان موارد قطعي هم توجه كنيم ميبينيم بسيار رفتارهاي قساوت آميز، بي رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانيت و حتي دور از خوي عربي انجام شده است.

آخر عرب ها در ميان اقوام دنيا ويژگيهايي را به خود اختصاص ميدهند و به آن ميبالند و آن ها را از صفات برتر خود ميدانند و كمابيش نيز اين طور است.

مثلاً مهمان نوازي براي عرب ها يك صفت شناخته شده و ثابت است.

اين صفت از قديم براي عرب ها شناخته شده بود و حالا هم همين طور است.

صفت ممتاز و خوي پسنديده اي است كه اعراب دارند.

البته بسياري از كساني كه به صورت قبيله اي و ايل نشيني زندگي ميكنند اين صفت را دارند.

امّا شايد در عرب ها از قديم اين صفت برجسته تر بوده است.

اگر كسي بر عربي وارد شود و چيزي از او نخورد، نياشامد، تناول نكند، اين به منزله جنگ با او تلقّي ميشود.

آن قدر پذيرايي از مهمان را لازم ميدانند كه اگر كسي بر آن ها وارد شود، حتماً بايد چيزي تناول كند.

با توجه به اين صفت عرب، آن ها از يك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت ميكنند، ولي حتي از دادن يك جرعه آب به طفل شش ماهه آن ها امتناع ميكنند.

اين قساوت را در كجاي تاريخ ميتوان يافت؟ چرا اين مصيبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه اين حادثه عظيم، اين مسائل غير قابل وصف و غير قابل هضم كه تصوّر آن مشكل است و انسان به سختي ميتواند باور كند كه چنين چيزهايي واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته اين سؤال براي هر كسي ممكن است مطرح شود، طبعاً براي نوجواني كه تازه با اين مسائل آشنا ميشود، بصورت جديتر مطرح ميشود، كه چرا اين گونه شد؟ آيا عدّه اي دشمنان كافر از خارج مرزهاي اسلامي اين حوادث را آفريدند؟ آيا آن ها كه با فرزندان پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) به اين صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركين يا از مذاهب ديگر بودند؟ يهودي بودند يا نصراني بودند؟ تاريخ ميگويد خير، چنين چيزي نبود.

هيچ كس تا حالا نگفته است كه يهوديان آمدند حادثه كربلا را "أَشَدُّ النّاسِ عَدآمَنُوا الْيَهُود" [1] ولي هيچ كس نگفته است كه اين حادثه را يهوديان ايجاد كردند و قاتلان سيدالشهداء(ع) يهودي بودند، هيچ كس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء(ع) نصراني بودند، هيچ كس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء(ع) زرتشتي بودند و هيچ كس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء(ع) مشرك بودند.

چطور شد كه مسلمان ها خودشان اقدام به چنين كار پستي كردند، يك چنين گناه بزرگي و يك چنين جنايت نابخشودني را مرتكب شدند؟ سؤال بسيار مهم و بجايي است، و جا دارد كه جوابي روشن و تفصيلي به آن داده شود.

به عنوان مقدمه براي رسيدن به جواب كامل، بايد حداقل تاريخ صدر اسلام از زمان ظهور پيامبر(ص) و سپس زمان خلفا را مرور كنيم و براي اين كه به جواب روشن و قانع كننده اي برسيم بايد آن تاريخ را به صورت تحليلي بررسي كنيم.

ولي اين بررسي تحليلي، در حدّ تخصّص بنده و در ظرفيت يك مجلس نيست.

بنا بر اين بايد حداقل مروري اجمالي به آن تاريخ بكنيم.

كساني كه مايل باشند ميتوانند بيش تر تحقيق كنند.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . مائده، 82.

پيشينه تاريخي واقعه عاشورا در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان كساني بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلي از روي كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند.

در اين زمينه نيز در قرآن آياتي آمده و حتي سوره اي به نام "منافقون" داريم، و در موارد متعددي در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان ميكنند و دروغ ميگويند، و حتي بر اظهار ايمان قسم ميخورند: "اِذا جائَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُاللّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْلَكاذِبُونَ" [1] ، تا آخر سوره.

و موارد فراواني از آيات ديگر درباره وجود اين گروه در ميان مسلمانان و اين كه به صورت واقعي ايمان نياورده بودند.

قرآن حتي آن كساني را كه ايمان ضعيف و متزلزلي داشتند، نيز گاهي جزء منافقان به حساب ميآورد.

مثلاً در يك جا در وصف آنان ميفرمايد: ".

وَ اِيُراءُونَ النّاسَ وَ لايَذْكُراِلاّ قَليلاً" [2] ، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت ميكنند در مسجد نماز ميخوانند اما كسل و بيحال هستند و از روي رياكاري است و در دل به خدا توجه نميكنند مگر اندكي.

به هر حال اين آيه نشان ميدهد كه مرتبه اي از توجه را داشته اند.

شواهد زيادي هست كه قرآن كساني را كه ايمان ضعيفي داشتند و ايمان آن ها به حد نصاب نميرسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است.

البته الان در صدد بررسي مصاديق اين آيات نيستيم.

گروهي از ايشان كساني بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)عليرغم دشمنيها و كينه توزيهاي فراواني كه كرده بودند دست محبت بر سر اين ها كشيد، و آنان را "طُلَقاء" يعني "آزاد شدگان" ناميدند، بسياري از بنياميّه از اين ها هستند.

آنان بعداً در بين مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند.

ولي بسياري از ايشان ايمان واقعي نداشتند.

نه تنها ايماحسد ميبردند: "أَمْ ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه" [3] بعضي از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كساني! شواهدي وجود دارد كه وقتي نام پيامبر اكرم(ص) را در اذان ميشنيدند، ناراحت ميشدند.

دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند.

در مورد پيامبر(ص) ميگفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمي بود، در خانواده فقيري بزرگ شد، حالا به جايي رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را ميبرند، و از اين وضعيت ناراحت ميشدند.

به هر حال بعضي از آنان بعد از وفات پيامبر(ص) در حدود بيست و پنج سال به منصب هايي در جامعه اسلامي رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)رسيد.

خوب، ميدانيد قبل از اين كه اميرالمؤمنين(ع) به حكومت ظاهري برسد، معاويه در شام از طرف خليفه دوّم به عنوان يك عامل، يك والي يا به اصطلاح امروزي استاندار منصوب شده بود و بعداً از طريق خليفه سوّم كاملاً تأييد و تثبيت شد.

حتي چون خويشاوندي با خليفه سوّم داشت اختيارات بيش تري به او داده شد.

لذا معاويه در شام دستگاهي براي خود فراهم كرده بود.

شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار ميرفت.

مردم شام تازه مسلمان بودند.

آنان بيش تر با روميها در تماس بودند و بسياري از آن ها با هم ارتباط نزديك داشتند.

مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايي و حاكمي كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود،آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامي را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند.

معاويه هم چندان علاقه اي به اين كه آنان اسلام را به خوبي ياد بگيرند، نداشت.

او ميخواست رياست و سلطنت كند كاري نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه.

تا بالاخره بعد از اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خلافت ظاهري رسيدند، معاويه به بهانه اين كه علي(ع) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناي جنگ با آن حضرت را گذاشت.

من به طور خلاصه بيان ميكنم و فقط اشاره اي به نقطه هاي عطف تاريخ دارم.

معاويه مدتي را در جنگ با اميرالمؤمنين(ع) گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضي ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفين را به ضرر اميرالمؤمنين(ع) خاتمه دهد.

در آن جنگ مسأله حكميّت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمؤمنين(ع) به دست خوارج به شهادت رسيد.

بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(ع) رسيد و امام حسن(ع) هم مدّت كوتاهي مبارزه اي را كه اميرالمؤمنين(ع) شروع كرده بودند، ادامه داد.

پس از مدّتي، معاويه از زمينه هايي استفاده كرد و كاري كرد كه امام حسن(ع) مجبور به پذيرفتن صلح شد.

از اين مقطع تا حدودي به وقايع نزديك ميشويم.

از اين جا به بعد نقشه هايي كه معاويه ميكشد، بسيار ماهرانه است.

اگر بخواهيم در آن دوران و دوران هاي گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه مؤثرتري نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطاني نبوغي داشتند، حتماً بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطاني به حساب آوريم.

البته اين يك بررسي تحليلي است اگر بخواهيم اين مطلب را تفصيلاً از نظر تاريخي اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسي كرد.

اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينه هايي به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند.

اسم حكومت آن ها "خلافت" بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتي بود.

اصلاً آن ها آرزوي كسري و قيصر شدن و برپايي چنين سلطنتي را داشتند.

آنان براي برقراري و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمينه هايي را يافتند كه ميتوانستند از آنها بهره برداري كنند.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . منافقون، 1.

[2] . نساء، 142.

[3] . نساء، 54.

زمينه هاي اجتماعي انحراف جامعه

1. سطح فرهنگي جامعه اوّلين زمينه، سطح نازل فرهنگي مردم بود.

درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگي چيزي نيست كه به اين سادگي و سرعت از مدينه تا اقصي نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند.

اين كه همه كاملاً با فرهنگ اسلامي تربيت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به اين سادگيها تحقق يافتني نيست.

مخصوصاً وقتي حكومت منطقه در دست كسي مثل معاويه باشد.

به هر حال، يكي از زمينه هايي كه معاويه روي آن حساب ميكرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.

2. روح زندگي قبيله اي يكي ديگر از زمينه هاي مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگي قبيله اي در زمينه فرهنگي چنين اقتضا ميكرد كه اگر رئيس قبيله در كاري پيشقدم ميشد، همه افراد قبيله و دست كم اكثريّت به راحتي به دنبال او راه ميافتادند.

اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفي نمونه هاي فراواني دارد.

اگر رئيس قبيله اي به پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)ايمان ميآورد، به سادگي و بدون هيچ مقاومتي ساير افراد قبيله همه مسلمان ميشدند و اگر رئيس قبيله مرتد ميشد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) اتفاق افتاد، به راحتي افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برميگشتند.

اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايي بود كه معاويه روي آن حساب ميكرد و از آن بهره برداري ميكرد.

3. ضعف ايمان زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود.

به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان ديني بودند، اين ضعف بيش تر مشهود بود.

حتي در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم(ص) تربيت شده بودند و هنوز مدتي از وفات پيامبر اكرم(ص) نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاي عجيبي درباره ناداني و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است.

اين ها زمينه هايي بود كه معاويه از آن استفاده ميكرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيله اي.

در اصطلاح به اين موارد "زمينه" ميگويند.

عوامل انحراف جامعه امّا سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن ها براي كار بر روي اين زمينه ها استفاده ميكرد.

البته استفاده از اين عوامل چيز تازه اي نيست، امّا معاويه آن ها را خوب شناخت و به خوبي از آن ها بهره برداري كرد.

معمولاً همه سياستمداران دنيا از قديم الايّام تا جديدترين دوران در دنياي مدرن از همين سه عامل استفاده ميكرده و ميكنند.

1. تبليغات عامل اوّل تبليغات است كه همه سياستمداران سعي ميكنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتي كه ميخواهند سوق دهند.

از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق ميكنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتي نيز فرق ميكند.

آن روز عوامل تبليغاتي در درون جامعه اسلامي مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزي نبود، كسي به اين حرف ها گوش نميداد، اسلام حاكم بود.

مردم به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاي گوناگون از دين و حرف هايي از اين قبيل هم خريدار نداشت.

ولي عوامل ديگري بود كه ميتوانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.

از جمله ابزار تبليغاتي مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود.

شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمي داشت.

همه شما كم و بيش ميدانيد معاويه سعي ميكرد شعراي معروف و برجسته اي را به كار بگيرد تا اشعاري در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند.

شايد يكي از برجسته ترين اين شاعران، اخفل نصراني بود.

شاعر بسيار ماهري بود، و شاگرداني را براي اين كار تربيت ميكرد.

اما بين كساني كه به اسلام بيش تر گرايش داشتند آنچه براي آن ها معتبر بود، قرآن و حديث بود.

لذا معاويه سعي ميكرد كساني را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند.

ابوهريرة يكي از حديث سازان معروف است كه خود علماي اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند.

احاديث عجيبي جعل ميكرد، و آن احاديث جعلي را به پيامبر(صلي الله عليه وآله)نسبت ميداد.

مردم ساده لوح هم زود باور ميكردند.

همين طور كساني كه آن زمان به نام قُرّاء ناميده ميشدند.

قاري بودن در آن زمان مقام مهمي بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلاً با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند.

علماي بزرگ دين را در آن زمان قاري ميناميدند و ايشان كساني بودند كه قرآن را به خوبي ميخواندند و آن را تفسير ميكردند، مفاهيم قرآن را تبيين ميكردند و غالباً حافظ قرآن بودند.

معاويه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به كار ميگرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اي را به نفع خود به راه اندازد.

2. تطميع عدّه اي را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب ميداد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند.

رؤساي قبيله ها را بيش تر از راه تطميعِ دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاي طلا فريب ميداد و آن ها را مجذوب خود ميكرد.

يك سكه طلا امروز براي ما خيلي ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتي يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است.

هنگامي كه براي رئيس قبيله اي سكه هاي طلا را ميفرستاد، كم تر كسي بود كه در برابر آن سكه هاي طلا خاضع نشود.

معاويه رؤساي قبايل را به اين وسيله ميخريد.

3. تهديد و بالاخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود ميكرد.

كساني كه مخالفت ميكردند، به محض اين كه به معاويه بد ميگفتند و انتقادي ميكردند، فوراً جلب ميشدند، آنان را كتك ميزدند، زنداني ميكردند، و در نهايت ميكشتند.

معاويه خيلي راحت با اين سه عاملِ "تبليغ" به وسيله شعرا، محدّثين و قرّاء، و عامل "تطميع" نسبت به رؤساي قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل "تهديد" نسبت به ساير مردم، و به كار گيري اين ابزارها جامعه را به سوي اهداف شيطاني خود منحرف كرد.

معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايي كه اشاره شد آن گونه كه ميخواست ساخت و اداره كرد.

اين كار معاويه چه نتايجي داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كنيم.

بارها شنيده ايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام)و اندكي هم در زمان امام حسن(عليه السلام)، تا حدود بيست سال، (تقريباً از سال چهل تا شصت هجري) ساخت.

قبل از شهادت اميرالمؤمنين(ع) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت اميرالمؤمنين(ع)،معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايي را فراهم كرده بود.

براي اين كار تجربه كافي داشت، اشخاص را شناسايي و آزمايش كرده بود و نهايتاً اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.

سال هاي آخر عمر معاويه كه رسيد وصيّتي كرد.

خيلي علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقي بماند.

ميخواست يزيد جانشين وي بشود، خودش هم خوب ميدانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد.

خيلي هم سعي كرد او را به وسيله افرادي تربيت كند، و حتي كساني را گمارد كه مراقب او باشند.

معاويه براي يزيد وصيتي هم كرد.

بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينه اي براي سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براي فرزندش نميتوانست فراهم كند.

حكومت براي تو مهيّا است.

به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كني.

نخست دستوراتي نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد.

گفت مردم عراق ميخواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن.

اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود.

همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اين ها خود را متولّي اصلي اسلام ميدانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذيرايي كن.

جوايزي به آنان بده، و اگر آن ها نيامدند تو نماينده اي نزد آن ها بفرست تا جوياي احوال آنان بشود و از آن ها دلجويي كند.

اين نصيحت ها را به يزيد ميكند.

بعد ميگويد: چند نفر هستند كه به آساني زير بار تو نميروند فرزند ابيبكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند علي(عليه السلام).

اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراي شش نفري به شمار ميرفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشي.

معاويه در مورد هر يك از آن ها به يزيد ميگويد كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين ميرسد و ميگويد: با حسين(ع) مقابله نكن! تا ميتواني سعي كن از او بيعت بگيري، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدي باز هم با او مهرباني كن.

به صلاح تو نيست با حسين(ع) دربيفتي.

حتّي اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدي، بعد هم با حسين(ع) بد رفتاري نكن، فرزند پيامبر(صلي الله عليه وآله)است.

در ميان مردم جايگاه خيلي مهمي دارد و شخصيّت او با ديگران بسيار فرق دارد.

اين نصيحت ها را به يزيد كرد ولي به هر حال اين گونه نشد.

يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد ـ بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است ـ فوراً به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آن ها را ببُرد! البته تفصيل اين مطالب را نميخواهم عرض كنم.

اين داستان ها را بارها شنيده ايد.

نوجوان ها ممكن است خيلي نشنيده باشند، ولي به هر حال نميخواهم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم.

خواستم تحليلي بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آساني در مدّت كوتاهي دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را كشتند.

آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتني، كسي كه همين افراد هنگامي كه ظاهر او را ميديدند، عاشق جمالش ميشدند اخلاق او را كه ميديدند عاشق اخلاقش ميشدند اگر كسي از او چيزي ميخواست به گونه اي به او ميداد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد چنين كسي را به اين وضع قساوت آميز و ضد انساني كشتند.

چرا بايد اين گونه بشود؟ بيان اين مقدمه براي آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگي بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعي كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده اند و هميشه كم خواهند بود.

هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالي برسانند، عملاً امكان ندارد.

هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعي كند روز به روز افكار متوسّط را و لو اندكي، به سوي خير جهت بدهد، تا آن ها به حق نزديك تر شوند.

ولي به هر حال مؤمنان كاملي كه هيچ شرايطي نتواند آن ها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلي كم بودند.

معاويه با استفاده از ضعف هاي فرهنگي، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتي كه ميخواهد سوق بدهد.

اگر امام حسين(عليه السلام) يا امام حسن(عليه السلام) يا هر امام ديگري در اين شرايط ميخواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهاني را در پي داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاي تبليغاتي خود با اشعاري كه ميسرودند و يا با احاديثي كه جعل ميكردند، انبوهي از اتهامات و افترائات عليه آن ها رواج ميدادند و عده اي وعاظ السلاطين و آخوندهاي درباري هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم ميشدند و ميشوند.

هميشه و در همه جا نقش آن ها براي گمراه كردن مردم از همه بيش تر بوده است، به خصوص در يك جامعه ديني كه مردم چشمشان به دهان علما است.

قرآن ميگويد كه هر فساد و اختلافي كه در هر ديني پيدا شد به دست همين علماي خود فروخته بوده است: "بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُبَيْنَهُم" [1] .

سر رشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كساني بود كه راه را بلد بودند، دزداني بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكماني مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايي ميكردند، با پول ميخريدند و آن ها را تطميع ميكردند.

اگر يكي از اين علما هم غيرتي داشت او را با تهديد و كشتن از صحنه خارج ميساختند.

مثل بسياري از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه يكي پس از ديگري ترور شدند، يا به بهانه هايي به دار زده شدند.

حجر بن عدي، ميثم تمّار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آن ها تأثير نميكرد، عاقبتِ آن ها قتل و اعدام بود.

گاهي اين قتل و اعدام به صورت رسمي و گاهي هم ترور غير رسمي بود.

آنچه باعث ميشد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتي عواطف ديني، سنن قومي، اخلاق عشيره اي و قبيله اي و مهمان دوستي خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آن ها استفاده ميكرد.

در همه زمان ها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.

اگر ما بايد درسي از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم.

فكر كنيم چگونه شد مردمي كه حسين(عليه السلام)را روي دست پيامبر(صلي الله عليه وآله)ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتي پيامبر اكرم(ص) بالاي منبر مشغول سخنراني بودند و حسين(ع) از پله هاي منبر بالا ميآمد پيغمبر اكرم(ص) پايين ميآمدند و او را در آغوش ميگرفتند حضرت گريه او را تحمّل نميكرد.

اين قدر رعايت حسين(ع) را به مردم سفارش ميكرد، اما همين مردم چنين رفتاري با امام حسين(ع) كردند.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . جاثيه، 17.

تشابه جامعه ما با زمان امام حسين(عليه السلام) امروز هم اگر كسي بخواهد جامعه اسلامي را از مسير خود منحرف كند، ابزاري غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد.

شما خيال نكنيد اگر كسي بخواهد حكومت انقلاب اسلامي ايران را نابود كند، حتماً بايد از ينگه دنيا بيايد.

بلكه در درون همين كشور منافقاني هستند و همان كاري را ميكنند كه منافقان صدر اسلام با حسين(ع) كردند.

آن روز هم احتياجي نبود از روم و ايران يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاي خود حسين(ع) بودند.

منظورم پسر عموي نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيره هايي كه مربوط به قريش است.

بنياميه و بنيهاشم، عموزاده بودند.

در جامعه امروزي علاوه بر مصيبت خيانت خوديها، كمك هاي خارجي هم اضافه شده است.

امّا نقش مستقيم را عوامل داخلي ايفا ميكنند.

فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامي ايران منحرف بشود حتماً آمريكا بايد مستقيماً عمل كند.

آمريكا عوامل داخلي را شناسايي ميكند، آن ها را به وسيله حمايت تبليغاتي، كمك هاي مالي و احياناً قضاياي ديگري، مانند ايجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقويت ميكند.

درست است كه بسياري از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايي نيستند از كجا آمده اند؟ از همين جامعه ايراني آمده اند و بسياري از اين ها به نام طرفداري از اسلام به وجود آمدند.

ملحدي كه امروز عليه اسلام و عليه امام(قدس سره)سخن ميگويد و در خارج مصاحبه ميكند، او از درون جامعه اسلامي سر بر آورده و شايد روزگاري هم به عنوان محافظ امام(رامروز اامام(قدس سره)را بايد به موزه تاريخ سپرد! [1] چنين فردي حتماً نبايد از آمريكا بيايد.

لكن اين كه چنين افرادي روزگاري به عنوان محافظ امام(ره) در اين جامعه زندگي ميكرده اند، به اين معنا نيست كه آمريكا آن ها را تأييد نميكند.

چطور است كه وزير خارجه آمريكا يا ساير شخصيت هاي بيگانه، از اين كه ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموكراسي در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطي بخواهند بكنند، اظهار خوشحالي ميكنند؟ اگر دشمنان اميد دارند روزي بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطاني خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتي است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است.

متأسفانه برخي از اين افراد در دستگاه حكومتي هم نفوذ كرده اند.

اگر حسين(عليه السلام)"مصباح هدي" است، و نور هدايت را به دل هاي مردم ميتاباند، و راه را براي مردم روشن ميكند، در اين زمان هم بايد از نور حسين(ع) استفاده كرد.

از همان راهي كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين(ع) را كشتند امروز هم دشمنان اسلام ميخواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند.

امروز هم ميخواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند راه هاي كلي همان، تبليغ، تهديد و تطميع است.

بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمي پيدا نكردم، البته زمينه ها متفاوت است.

ممكن است اين ها از زمينه هاي ديگري استفاده كنند.

امّا عواملي كه از آن استفاده ميكنند همان سه عامل است.

ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار ميكنند.

آيا از تبليغات كم ميگذارند؟ كدام افترا و تهمتي است كه نميزنند؟ و در همين روزنامه ها كه بسياري از آن ها با بودجه بيت المال تأمين ميشود با تيراژهاي فراوان اين تهمت ها و افتراها چاپ و پخش ميگردد.

بسياري از جوان هاي ناآگاه ما هم تحت تأثير واقع ميشوند.

فكر ميكنيد گناه اين افراد از گناه كساني كه سيدالشهداء(ع) را به قتل رساندند كم تر است؟ اين افراد، از آن ها چه كم دارند؟ آيا گناه اين ها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كم تر است؟ آيا كساني كه به نام دين از اين افراد حمايت ميكنند، گناهشان از ابوهريره و امثال وي كم تر است؟ حتي به همان اندازه اي كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيش تر مطرح ميباشد، گناه اين افراد هم بزرگ تر است.

كساني كه خدمت بكنند، اجرشان بيش تر است، و كساني كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است.

چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيع تر است.

زماني كه معاويه تسلط يافت، بر عده اي از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نميدادند او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسي هم اعتراض نكرد، حتي يكي از خلفاي اموي، در حال مستي نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشي داشتم، اگر ميخواهيد بيش تر برايتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمي حكومت ميكردند، امروز فريب دادن جواناني كه در انقلاب رشد كرده اند، به اين آسانيها ممكن نيست.

اما حيله هاي دشمنان نيز بسيار پيچيده تر شده است.

نكته اي ديگر: شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)نگاه كنيد، آيا در عرب كسي كه به بيرحمي حرمله باشد پيدا ميشود؟ كسي كه طفل شش ماهه اي كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش را ميگذراند، تير سه شعبه زهر آلود به گلوي اين طفل بزند؟ آيا جانوري از اين پست تر پيدا ميكنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كساني بودند؟ من فكر نميكنم در ميان همه وحشيهايي كه در زمان قبل از اسلام زندگي ميكردند كسي به اين قساوت وجود داشته باشد.

بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطيني چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براي مبارزه با اسلام پيدا شدند.

عجيب است، قرآن وقتي نازل ميشود، مؤمنان را هدايت ميكند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمين ميافزايد، "وَ نُنَزِّلُرَحْمَةٌ لِلْالظّالِمينَ اِلاّ خَساراً" [2] نتيجه آب باران اين است كه در جايي كه گُل ميرويد، گل هاي با طراوت و خوشبو بيش تر ميشود، اما محلي كه گياه سمّي ميرويد، همان سمّ بيش تر خواهد شد.

در جامعه اسلامي، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمّارها و سعيد بن جبيرها رشد ميكنند.

كساني پيدا ميشوند كه در شب عاشورا ميگويند اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم اين از يك طرف، اما از سوي ديگر آن قساوت ها و بيرحميها رشد ميكند.

كساني كه هدايت الهي را زير پا ميگذارند و از رحمت خدا روي بر ميگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده ميشود.

انقلاب اسلامي ايران از يك طرف گل هايي پروراند كه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بي نظيرند.

بنده زماني كه طلبه شدم، تا حدودي با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكي از بخش هاي تاريخ كه بسيار بر من اثر ميگذاشت و مرا به اعجاب وا ميداشت، داستان حنظله غسيل الملائكه است.

در صدر اسلام جواني بود به نام حنظله، اين جوان عروسي كرد، صبح روز بعد از عروسي در جنگ احد شركت كرد، در حالي كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد.

پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)فرمودملائكه را ميبينم كه آب ازآسمان آورده اندحنظله راغسل ميدهند، به همين مناشد، يعني حنظله اي كه ملائكه اورا غسل داداند. [3]

اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جواني شب اول عروسياش، از بستر عروسي برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد.

اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسيل الملائكه داشتيم.

گل هايي روييدند كه حنظله غسيل الملائكه بايد پاي آن ها را ببوسد.

چقدر شهداييشان پيدا نشود.

يكي از طلاب كه از دوستانخود ما بود [4] ، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهي لشكر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد.

بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسي به جبهه برگشت و به شهادت رسيد.

از خدا خواسته بود كه جنازه اش پيدا نشود و پيدا هم نشد.

در اين انقلاب از يك طرف اين گل ها روييدند، نوجوان ها و جوان هايي كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند.

اما در مقابل، منافقان ملحدي تربيت شدند كه نظير آن ها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كم تر ديده ميشود.

متأسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگي ميكنند.

چرا؟ براي اين كه يك دستگاه تبليغاتي از اول راه انداختند، و به وسيله آن خشونت را محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسي اعتراض نكند و نفس نكشد و اگر كسي به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفي ميكنند و او بايد به اعدام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اكمل ادامه دارد.

اين همان نقشي است كه معاويه و همه شياطين عالم، هنگامي كه در مقام سياست بازي قرار ميگيرند، بازي كرده اند.

همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايي كه گفتني نيست.

به كساني كه هم حزب و هم جبهه آن ها بودند، پست و مقام هايي بخشيدند.

و بعد تهديد، عليرغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم ميكنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاي تلفني، روزنامه اي و يا هر شكلي از آن فروگذاري نميكنند.

عين همان سياست هايي كه معاويه عمل ميكرد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ر. ك: كيهان، 24/1/1379، گزارش مصاحبه اكبر گنجي با نشريه آلماني تاكس اشپيگل.

[2] . اسراء، 82.

[3] . ر. ك: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روايت 1.

[4] . منظور مرحوم شيخ مصطفي ردّانيپور اصفهاني است.

اه مقابله با سياست هاي شيطاني حال اگر كسي بخواهد با اين نوع سياست بازيها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهي است كه حسين(عليه السلام) نشان داد.

شرط اول مقابله با اين نوع سياست بازيها اين است كه دل به دنيا نبنديم.

حسين(ع) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونه اي تربيت كرده بود كه وقتي نوجوان سيزده ساله ميخواست ببيند كه آيا او به شهادت ميرسدچگونه است؟ گفت "المَوتُ أَحْلي عِنالْعَسَل"، [1] اين شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموي خود شعار نميداد.

آنچه را در عمق قلبش بود گفت.

يعني مرگ از عسل براي من شيرين تر است.

آيا تصور آن را ميكنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرين تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگي، مرگي كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ كه شيريني ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟ اگر ما بخواهيم راه حسين(ع) را ادامه دهيم، بايد با اين توطئه هاي شيطاني پيچيده مقابله كنيم، اول بااِنفَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُم اللّه" [2] ، و زَعَمْتُمدُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ" [3] اگر دوست خدا هستيد، آرزوي مرگ داشته باشيد.

مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ياد بگيريم.

بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملاً در همين مسير حركت كنيم به آرزوهاي دنيا دل نبنديم فريب اين زرد و سرخ ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ ترين افتخار بدانيم.

در اين صورت ميتوانيم راه خدا را حفظ كنيم.

اين درسي بود كه ابي عبد الله به ما داد.

چگونه ما ميخواهيم حسيني باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفته ايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كساني كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند.

در يكي از شهرها سخنراني ميكردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده ـ سيزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصي با شما دارم ـ شايد جلوي چشم پدر و مادرش خجالت ميكشيد و ميخواست به صورت خصوصي با من صحبت كند ـ زماني كه ميخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصيام را نتوانستم بگويم.

كناري رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اين بچه ها در مكتب امام حسين(عليه السلام)پرورش پيدا ميكنند.

اين ها همراه و هم سوي قاسم بن الحسن ميشوند.

مردان كهنسال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر ميشوند.

ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزي ما اين است كه براي ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد.

اگر جنگي پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداي ما افتخار كردند.

چقدر جوان ها نزد امام ميرفتند و التماس ميكردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم.

متأسفانه طي چند سالي كه از جنگ گذشته، اين ارزش ها تدريجاً به دست فراموشي سپرده ميشود.

ولي اين روزها بايد به بركت نام حسين(عليه السلام) اين ارزش ها از نو زنده شود.

والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته --------------------------------------------------------------------------------

[1] . وسيلة الدارين في انصار الحسين(ع)، ص 253.

[2] . آل عمران، 31.

[3] . جمعه، 6.




ايت الله مصباح يزدي