بازگشت

درس هايي از نهضت عاشورا (2)


درس هايي از نهضت عاشورا (2)

مروري بر مطالب جلسه پيشين پيش از اين بيان شد كه در واقعه كربلا دو گروه كاملا متمايز در برابر يكديگر قرار گرفته بودند گروه اول عده اي از انسان ها كه در نهايت پاكي و اوجِ تعالي روح و قرب به خداي متعال بودند و گروه دوم دسته اي انسان نما بودند كه در نهايت پليدي، قساوت و درندگي بودند.

با توجه به تفاوت چشمگير اين دو گروه كه از سويي نمونه بارز عروج انسان به عالي ترين مرتبه انسانيت و از سوي ديگر سقوط او به پست ترين مراتب حيوانيت است، اين سؤال مطرح مي شود كه چگونه ممكن است عده اي از انسان ها به اين درجه از علوّ، عزت و قرب به خدا نائل شوند، در حالي كه گروهي ديگر تا مرتبه اي از پستي، ذلت و زبوني سقوط مي كنند كه لياقت نام انسان را نيز نداشته باشند با وجود اين كه هر دو گروه انسانند و از عقل و مواهب انساني برخوردار هستند، خداي متعال به همه آنها وجدان بشري و نيروي عقل را عطا فرموده و پيامبران را براي همه آنها فرستاده است تا همگي از هدايت او بهره مند شوند با اين وجود، چرا بايد تا اين حد از جهت رشد و شكوفاييِ استعدادها و مظاهر انسانيت، بين افراد بشر تفاوت وجود داشته باشد؟ اين سؤال را مي توان در دو سطح مطرح كرد ابتدا، در سطح فردي اين سؤال مطرح مي شود كه چگونه ممكن است انسان تا اين حد، تعالي يا تنزل پيدا كند و در مرحله بعد در سطح اجتماعي اين سؤال مطرح است كه چگونه گروهي از انسان ها در جهت رشد و تعالي و گروه ديگري در نقطه مقابل آنها شكل مي گيرند و حتي ممكن است هر يك از اين گروه ها در طول تاريخ جريان خاصي را تشكيل دهند.

پاسخ دادن به اين سؤال علاوه بر بالا بردن سطح معرفت انسان نسبت به ذات خود، موجب مي شود كه ما بتوانيم با شناخت علل انحراف، در جهت جلوگيري از انحراف و لغزش خود گام برداشته از سقوط خود جلوگيري كنيم.

همچنين در بُعد اجتماعي خواهيم فهميد براي داشتن جامعه اي صالح كه به تدريج تكامل مي يابد و شايستگي ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا فداه ـ را پيدا مي كند، چه عواملي را بايد تقويت كرد با تقويت آنها تا به تدريج چنين لياقتي در جامعه ما پديد آيد و خداي ناكرده ـ در مسير سقوط و انحطاط قرار نگيريم و به عقب باز نگرديم.

پيش از اين، بيان كرديم كه در بُعد فردي روان شناسان اين جواب كلي را ارائه كرده اند كه شخصيت هر انساني ساخته و پرداخته دو دسته از عوامل است يك دسته عواملِ وراثتي يا عوامل ژنتيك و دسته اي ديگر عواملِ تربيتي و اجتماعي.

بر اين اساس، كساني كه صالح شده و ترقي يافته اند، هم از نظر عوامل وراثتي از پشتوانه خوبي برخوردار بوده اند، ـ به تعبير ديگر از پدران و مادران خوبي برخوردار بوده اند ، و هم در محيطي صالح و سالم تربيت شده اند و در نتيجه، آنها نيز افرادي خوب و صالح شده اند.

در نقد اين نظريه بيان كرديم: ترديدي نيست كه عامل وراثت و همچنين محيط در شكل گيري شخصيت انسان مؤثر است اما اين گونه نيست كه فقط اين دو عامل نقش تعيين كننده داشته باشند.

همچنين براي روشن شدن ايراد اين ديدگاه، به موارد نقض آن اشاره كرديم.

علت تفاوت گروه هاي هم سان از نظر وراثت و محيط اما در بُعد اجتماعي، چگونه دو گروه كه گاهي از يك نژاد هستند و حتي با يكديگر رابطه خويشاوندي دارند، در مقابل هم قرار گرفته و يكي از آنها، مانند خاندان پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم)، تا عالي ترين سطح ممكن ترقي و تعالي پيدا مي كند و گروه ديگر مانند بني اميه، به حدي سقوط مي كند كه از هر حيوان درنده اي پست تر مي شود.

با وجود اين كه اين دو گروه، هر دو از يك نژاد و از قبيله قريش بوده اند و عبد مناف جدّ مشترك آنها بود.

به تعبير ديگر مي توان گفت: عوامل وراثت در اين دو گروه مشترك بود همچنان كه عوامل اجتماعي نيز كمابيش ميان آنها مشترك بود.

اما در عين حال گروهي آنچنان ترقي كردند و گروه ديگر اين چنين تنزل يافتند.

اين سؤال، مسئله اي اجتماعي است كه حل آن به جامعه شناسان مربوط مي شود.

آنها نيز جوابي كلي ارائه كرده اند كه آن را نقل مي كنيم و سپس نظر اسلام را در اين زمينه مورد بررسي قرار خواهيم داد.

جامعه شناسان مي گويند: زندگي قبيله اي كه در اكثر كشورها، پيش از شهرنشيني رايج بوده، برخي خصوصيات را همراه داشته است، از جمله اين كه بين دو قبيله يا دو تيره از يك قبيله كه در كنار هم زندگي مي كنند، نوعي رقابت به وجود مي آيد كه لازمه زندگي قبيله ايست.

اين رقابت ها بر اساس شرايط مختلف زمان و مكان، به صورت هاي مختلف، حتي به صورت رقابت مذهبي، ظاهر مي شود و هنگامي كه رقابت بين دو قبيله اوج مي گيرد به جنگ و خونريزي ميان آنها منتهي مي شود.

بر اساس ديدگاه جامعه شناسان، واقعه عاشورا نيز حادثه اي از همين قبيل بوده است.

بني هاشم و بني اميه كه دو تيره از قبيله قريش بودند، با يكديگر بر سر مسائل مذهبي و مناصب مربوط به كعبه و حج و همچنين مسايل اقتصادي اختلاف داشتند و بين آنها رقابت شديدي وجود داشت كه به دشمني و كينه اي ديرينه بين اين دو تيره منجر شده بود.

رقابت بين اين دو گروه همچنان ادامه داشت، تا زماني كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) از بني هاشم به رسالت مبعوث شدند و اين امر، احساس حسادت و رقابت شديدتري را در بني اميه به وجود آورد كه به صورت هاي مختلف نيز تشديد شد و به كينه هاي بسيار حاد منتهي گرديد.

از جمله اين كه در جنگ بدر، بني هاشم و يارانشان عده زيادي از بني اميه را كشتند.

به گونه اي كه هر يك از افراد بني اميه در اين جنگ چند نفر از نزديكان خود را از دست داد.

مسايلي از اين قبيل اختلافات را بين اين دو تيره تشديد كرد تا زماني كه در فتح مكه بني اميه با كراهت تسليم شدند و در ظاهر، اسلام را پذيرفتند اما به دلائلي، هرگز ايمان واقعي نياوردند و كينه هاي سابق كماكان در قلب آنها باقي ماند.

سرانجام بني اميه در كربلا انتقام خود را از خاندان پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با كشتن حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) و فرزندان و ياران آن حضرت گرفتند.

نقد ديدگاه جامعه شناسان در تحليل حادثه كربلا بر اساس ديدگاه جامعه شناسان، حادثه كربلا نتيجه طبيعي رقابت بين دو تيره يا دو قبيله است.

گاهي نيز عواملي به رقابت آنها ضميمه شده و موجب مي شود اين رقابت حادتر شود.

بنا براين، مخالفت دو قبيله يا دو تيره با يكديگر امري طبيعي است كه گاهي نيز به جنگ منجر مي شود.

زماني كه يكي از دو قبيله در جنگ پيروز شد و رفتاري خشونت آميز با طرف مقابل داشت، بايد منتظر باشد كه روزي نيز طرف مغلوب، غالب شود و از آنها انتقام بگيرد و آن خشونت را درباره فرزكه چندي پيشبا عنوان "خون به خون شستن محال آمد، محال" 1 ، در يكي از روزنامه هاي زنجيره اي، توسط يكي از نويسندگاني كه بعداً در كنفرانس برلين شركت كرد، نوشته شد و در آن مقاله تقريباً همين تحليلي را كه بنده از جامعه شناسان براي شما نقل كردم، مطرح كرده بود و حاصلش اين بود كه واقعه كربلا اتفاق عجيبي نيست كه روضه خوان ها آن را به صورت فاجعه بزرگ تاريخ جلوه مي دهند، بلكه اين اتفاق به صورت طبيعي و در نتيجه كشته شدن عده زيادي از بني اميه در جنگ بدر به دست بني هاشم، واقع شد.

بني اميه هم براي گرفتن انتقام كشته شدگان خود، مقابله به مثل كرده و در كربلا تعدادي از افراد بني هاشم را كشتند.

به قول نويسنده مقاله، درسي كه بايد از اين حادثه آموخت، اين است كه نتيجه خشونت، خشونت است! چون مسلمانان در جنگ بدر نسبت به كفّار خشونت به خرج داده و آنها را كشتند، در نتيجه اين رفتار خشونت آميز، بني اميه نيز در عاشورا عده اي از بني هاشم را كشتند.

بنابراين، بهتر بود كه هيچ يك از اين دو گروه خشونت به خرج نمي دادند و در نتيجه حضرت امام حسين(عليه السلام) هم كشته نمي شد! درسي كه امروز ما بايد از اين حادثه براي زندگي خود بگيريم اين است كه بايد خشونت را كنار بگذاريم! اگر به خاطر داشته باشيد، نتيجه بحث روان شناسي كه قبلا در تحليل عوامل مؤثر در ساختار شخصيت انسان مطرح شد، اين بود كه بايد تساهل و تسامح را رعايت كرد و خشونت را كنار گذاشت.

از تحليل جامعه شناسان هم همين نتيجه حاصل مي شود.

آنها مي گويند خشونت در كربلا نتيجه خشونت در جنگ بدر بود.

اگر نمي خواهيد امام حسين(عليه السلام) كشته شود، افرادي را از بني اميه نكشيد تا آنها هم از شما انتقام نگيرند.

بنابراين، جنگ، خونريزي و خشونت را تعطيل كنيد تا چنين حوادثي اتفاق نيفتد.

به عبارت ديگر بر اساس نظريه روان شناسانه مذكور و همچنين اين نظريه جامعه شناسانه، بايد جهاد، دفاع و نيز حركت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)، يعني مقدس ترين پديده تاريخ بشريت را تخطئه كرد.

ملاحظه كرديد كه چنين مطلبي را كساني كه انتساب به بعضي از جناح ها داشتند، در يكي از روزنامه هاي كشور جمهوري اسلامي ايران نوشتند كساني كه خواب و خيالهايي در سر مي پروراندند و قصد داشتند روزي در كشور با كودتايي خزنده نظام اسلامي را سرنگون كنند، چنين مقالاتي را نوشتند و كسي هم عكس العملي نشان نداد.

اين سكوت مرگبار هم به بركت روحيه تساهل و تسامح بود كه پيش از آن همفكران آنها ترويج كرده بودند.

بحث ما در اين مورد است كه آيا اين ديدگاه به عنوان يك نظريه علمي صحيح است كه چنين رقابت هايي لازمه زندگي قبيلگي است و اين رقابت ها به صورت طبيعي به خونريزي منتهي مي شود؟ آيا مي توان گفت چنين حوادثي در زندگي قبيلگي رايج است و واقعه كربلا نيز جنگي بين دو قبيله بوده است؟ آيا نتيجه حاصل از اين ديدگاه صحيح است كه بايد به طور كلي خشونت و تعصب را كنار گذاشت، با هر دين و مذهبي و با هر فكر و مرامي مدارا كرد، بايد به روي همه لبخند زد و نبايد با كسي به تندي برخورد كرد، در هيچ حالي نبايد خشونت به خرج داد، وگرنه صورت چنين حوادثي را به دنبال خواهد داشت؟ آيا اصل ديدگاه مذكور و همچنين اين نتيجه گيري صحيح است؟ نقد اجمالي اين ديدگاه اين است كه دفاع از ارزش هاي انساني كه اولين آنها حيات و پس از آن اموري است كه به حيات و زندگي مربوط مي شود و در نهايت دفاع از ارزش هاي مقدس، همه از لوازم زندگي يك موجود زنده، ذي شعور و آگاه است.

اگر قانون دفاع در طبيعت نباشد، هيچ موجودي نمي تواند از هستي خود حمايت كند و هيچ گروه و جامعه اي نمي تواند از ارزش هاي خود حفاظت و حراست كند.

دفاع، قانوني طبيعي است كه خدا به صورت طبيعي و تكويني در حيوانات و انسان قرار داده است.

همچنين در مقام تشريع، در تمام اديان، قانون دفاع به عنوان بخشي از احكام ديني در نظر گرفته شده است.

حتي ملحداني كه خدا و قانون الهي را قبول ندارند، به صورت طبيعي قانون دفاع را رعايت مي كنند.

لكن مسئله اين است كه اختلاف در بينش ها موجب اختلاف در شرايط و ويژگيهاي دفاع مي شود.

اگر ما انسان را تنها، موجودي مادي بدانيم كه مدتي در اين دنيا زندگي مي كند و بعد از مرگ نابود مي شود، دفاع هم مربوط به همين زندگي مادي است، يعني دفاع در حد همان قانون تكويني كه هر موجود زنده اي به طور فطري و طبيعي به آن مجهز است، منحصر مي شود.

دفاع انسان از حيات خود در برابر تجاوز ديگران و نيز ساير خطرها، مورد پذيرش همه انسان ها است.

بحث در اين جا است كه اگر كسي به زندگي اخروي معتقد بود و اين دنيا را مقدمه اي براي زندگي بي نهايت اخروي ـ كه حيات اصلي است ـ ، دانست، بايد از حيات ابدي و سعادتي كه در زندگي اخروي نصيب او خواهد شد، دفاع كند و اين امر در سايه دين محقق مي شود.

ما معتقديم كه آنچه حيات واقعي انسان را تأمين مي كند، دين است و آنچه آن حيات را به خطر مي اندازد، مبارزه با دين و تضعيف ارزشها و باورهاي ديني است.

اگر كساني چنين اعتقادي داشتند، آيا به زندگي اين دنيا بيشتر اهميت مي دهند يا نسبت به زندگي ابدي خود اهتمام بيشتري خواهند داشت؟ در اينجا نيز مسئله دفاع از حيات و سعادت انسان مطرح است.

اما بين سعادت محدود اين دنيا و سعادت ابدي، كدام يك مهم تر است؟! اگر براي رسيدن به سعادت ابدي گاهي ضرورت اقتضا كند كه زندگي اين دنيا محدودتر و كوتاه تر شود يا بعضي از لذّات آن كاسته شود، آيا كسي كه به زندگي ابدي ايمان دارد، در فدا كردن زندگي و لذات اين دنيا در راه سعادت ابدي، تردياولياء للّه من دون الناس فتّمنواكنتم صادقين" 2 ، اگر باور داريد كه زندگي ابدي و ارتباط با خدا و قرب الهي در عالم ديگر است، اصلا نبايد نسبت به زندگي اين دنيا پاي بند باشيد.

اكرد تا به آن دنيا رسيد.

"صبراً بنالموت الا قنطرة" 3 .

شب عاشورا حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: اي بزرگ زادگان! اندكي صبر كنيد! مرگ جز پلي نيست كه شما را از زندگي پَست اين دنيا به زندگي سعادتمندانه ابدي در جوار قرب الهي مي رساند.

كسي كه چنين بينشي دارد، دفاع از زندگي ابدي را حق خود مي داند.

از اين رو، نمي تواند ببيند افرادي قصد به خطر انداختن حيات ابدي او را دارند.

جامعه اي هم كه چنين اعتقادي دارد نمي تواند شاهد باشد گروهي آن حيات را از جامعه و مردم بگيرند و اعتقاد آنها را نسبت به آخرت سُست كنند و آنها هم بدون توجه به اين مسأله به آنها لبخند زده و بگويند اين هم قرائت و تفكر ديگري است و ما هم به تفكر شما احترام مي گذاريم! اگر كسي اعتقاد واقعي به حيات اخروي، حساب و كتاب و سعادت حقيقي در دنياي ديگر داشته باشد، چنين سخناني را تحمل نخواهد كرد.

چنين اعتقادي تنها يك شعار براي فريب مردم و كسب آراء نيست، بلكه اعتقادي واقعي است.

انسان براي زندگي ابدي خلق شده است.

اگر كساني به اين مسئله اعتقاد يقيني دارند، و ايمان به آخرت در جان آنها رسوخ كرده باشد، نمي توانند نسبت به مسأله اي كه براي زندگي ابدي آنها خطر جدّي فراهم مي كند، بي تفاوت باشند و در برابر آن با تولرانس، لبخند و تساهل و تسامح برخورد كنند.

مگر انسان عاقل در برابر كسي كه شمشير به روي او كشيده است لبخند مي زند؟! تصور كنيد نيمه شبي از خواب برخيزيد و ناگهان شخصي را در حال حمله، بالاي سر خود ببينيد، آيا به او لبخند مي زنيد و مي گوئيد اين هم يك سليقه است! و بايد به فكر و سليقه ديگران احترام گذاشت؟! يا در مقام دفاع از خود برمي آئيد و سلاح را از او گرفته، به او حمله مي كنيد؟ چرا چنين مي كنيد؟ چون باور داريد كه جان شما در خطر است.

اگر كساني باور داشته باشند كه قيامتي در كار است و دين موجب سعادت در آن دنياست، نمي توانند نسبت به تهاجماتي كه بر ضدّ دين صورت مي گيرد، بي تفاوت باشند.

كساني كه بي تفاوتي نسبت به دين را ترويج مي كنند، به اين دليل است كه به آخرت ايمان ندارند و دين را يك نوع شوخي مي دانند.

اين قبيل افراد دين را حداكثر مانند آداب و رسومي از قبيل چهارشنبه سوري مي دانند و مي گويند عده اي از مردم معتقدند روز جمعه بايد به نماز جمعه بروند و شب عاشورا بايد سينه بزنند.

همچنان كه عده اي معتقدند شب چهارشنبه سوري بايد از روي آتش بپرند.

اين اعتقادي است، آن هم اعتقاد ديگري است! شما به اين عقيده احترام بگذاريد، صاحبان آن عقيده هم به شما احترام مي گذارند.

كاري به كار يكديگر نداشته باشيد! اين عده به همان اندازه كه چهارشنبه سوري را جدي مي دانند، شب عاشورا را هم جدي مي گيرند! بلكه حتي شب عاشورا را به اندازه چهارشنبه سوري جدي نمي گيرند! همچنين اين گروه بر اساس ديدگاه خود، مي گويند: به مجرّد بروز رقابت بين دو گروه و منجر شدن اين رقابت به اختلافات ديني و مذهبي، نبايد خشونت به خرج داد! بلكه بايد اجازه دهيم هر دو طرف به آرامي كار خود را انجام دهند تا يكي از آنها دين و عقيده ديگري را با تبليغات، القاء شبهات، رفتارهاي ناهنجار اجتماعي و ضد اخلاقي، ترويج مواد مخدر، ترويج نوارهاي مبتذل و هر اقدام ديگري از بين ببرد.

معناي اين سخن اين است كه ما براي دين ارزشي قائل نشده ايم و از نظر ما بين اسلام و يهوديت و حتي بت پرستي تفاوتي وجود ندارد! مگر ايدئولوگ مورد احترام بعضي از شخصيتهاي كشور ننوشت كه: "هيچ ديني بر اديان ديگر ترجيح ندارد و حتي اسلام بر بت پرستي ترجيحي ندارد! اسلام يك صراط مستقيم و بت پرستي هم صراط مستقيم ديگري است!" معناي اين كلام اين است كه هيچ يك را باور ندارند! هر چند در ظاهر مي گويند مسلمان هستيم.

واللّه دروغ مي گويند! مگر ممكن است كسي مسلمان باشد و بگويد اسلام با بت پرستي تفاوتي ندارد؟!!! --------------------------------------------------------------------------------

[1] . گنجي، اكبر، روزنامه صبح امروز، 23/2/78.

[2] . جمعه، 6.

[3] . بحارالانوار، ج 6، ص 154.

تحليل اين رخداد از منظر معارف اسلامي بنا بر اين، از ديدگاه اسلام، تحليل جامعه شناسان خطا است، همچنان كه نتيجه حاصل از آن نيز نادرست است.

اما جواب اسلام به سؤال مذكور اين است كه انسانها تمايلات مختلفي دارند كه در اثر شرايط مختلف اجتماعي كه بسياري از آنها هم اختياري است، در افراد تقويت مي شود و گاهي به حدّي شدت مي يابد كه همه خواسته ها و ارزشهاي انساني را تحت الشعاع خود قرار مي دهد.

من و شما الحمد للّه ـ به چنين تمايلات شديدي مبتلا نشده ايم.

اما ممكن است به افرادي برخورد كرده باشيم كه براي آنها شهرت و مطرح شدن در جامعه اهميت داشته باشد و براي رسيدن به شهرت آمادگي فداكردن و گذشتن از همه چيز حتي دين را دارند.

حب رياست، جنوني است كه گاهي انسان به آن مبتلا مي شود و بلايي بر سر انسان مي آورد كه حاضر است تمام ثروت، زن و فرزند و همه ارزشهاي مقدس را فدا كند، تا چند صباحي به رياست برسد.

چنين علاقه هايي، به صورت ناگهاني پيدا نمي شود.

بلكه ابتدا جوانه كوچكي در دل مي زند، سپس به تدريج در شرايط مختلف آبياري مي شود و اگر فضاي مناسبي پيدا كند، رشد مي كند و به تدريج به جايي مي رسد كه انسان حاضر است همه چيز را فداي اين خواسته كند.

ممكن است خود انسان در مراحل اوليه و متوسط رشد اين علاقه متوجه نباشد كه در گوشه هاي قلبش چه مارهايي خفته اند.

شايد كسي كه به اين بلا گرفتار شده است، تصور كند كه خوشحال شدن از احترام ديگران امري طبيعي است و خطري هم ايجاد نمي كند.

اما اگر حس رياست طلبي، احترام طلبي و حب جاه رشد كند، با مطرح شدن آن در حوزه دين بلاهاي بزرگي مي آفريند.

"آخر ما يخرج من قلوب الصديقين حب الجاه"، آخرين علاقه اي كه از قلب صديقين كه همنشين انبيا هستند، خارج مي شود، حب مقام است.

ما حب مقام را ساده مي انگاريم، چون چنين مسأله اي براي ما مطرح نيست.

اما به عنوان مثال، براي كسي كه قرار است در جامعه مقام مهمي را احراز كند و كانديداي پستي است براي او اهميت زيادي دارد، مسأله رياست، خيلي مهم است.

اگر كسي عشق به مقام داشته باشد، براي او حق و باطل مطرح نيست.

هر جا پست و مقامي به او بدهند به آنجا مي رود.

گاهي انسان عشق خدمت به خلق را دارد و مقام را براي خدمت به مردم مي خواهد.

حتماً به خاطر داريد كه شهيد مظلوم دكتر بهشتي چه فرمود.

گفت: ما عاشق مقام نيستيم، ما عاشق خدمتيم و اگر مقامي را پذيرفته ايم، به اين دليل است كه ابزاري براي خدمت به خلق خدا و انجام تكليفي كه بر عهده ماست، در اختيار داشته باشيم.

اما همه مردم اين گونه نيستند.

ممكن است انسان به گونه اي شود كه بُت او مقام باشد در اين صورت براي حفظ آن حاضر است همه چيز را از دست بدهد.

عمر بن سعد نمونه چنين افرادي است.

حتماً همه شنيده ايد كه عمر سعد از شب تا به صبح راه مي رفت و با خود در مورد پذيرفتن فرماندهي لشگر كربلا و مسؤوليت كشتن امام حسين(عليه السلام) سخن مي گفت و در اين مورد ترديد داشت.

سرانجام نتوانست از مُلك ري چشم پوشي كند و اين كار را پذيرفت.

در همين ايام عاشورا، پيش از ورود شمر به كربلا و قطعي شدن مسأله جنگ، گفتگويي بين حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) و عمربن سعد انجام گرفت كه حضرت طي آن عمر سعد را نصيحت كرده و فرمودند: تو مرا مي شناسي و مي داني من چه كسي هستم، پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم)درباره من چه فرمود، كشتن من چه گناه بزرگي است و به واسطه آن چه بلايي بر سر تو و خانواده ات نازل خواهد شد.

دست از اين كار بردار! گفت: آقا خانه ام را خراب مي كنند.

امام(عليه السلام) فرمود: من خانه ات را برايت مي سازم.

عمر گفت: من املاكي دارم كه آنها را از من مي گيرند.

آن حضرت فرمود: من از املاك شخصي خودم در مدينه به تو مي دهم.

اما تمام اين مسائل بهانه بود.

آنچه امام حسين(عليه السلام) نمي توانست به او بدهد، مُلك ري بود.

عمر سعد عاشق سلطنت ري بود و سرانجام به فرمايش يكي از ياران امام(عليه السلام) كه با عمر صحبت كرده بود، ملك ري را به قيمت خون حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)خريد و حاضر نشد از آن دست بردارد.

ممكن است كار انسان به اينجا نيز برسد.

مشكل تمام انسانهايي كه به خطرهاي سخت مبتلا مي شوند و در دره هاي شيطاني سقوط مي كنند، چنين تعلقات و وابستگي هايي است كه با ارزش هاي ديني و خداپرستي سازگار نيست.

تعلقات مادي تا جايي قابل اغماض است كه با دين در تضّاد نباشد.

البته اولياء خدا اصلا به اين تعلقات اعتنايي نمي كنند.

پاسخ سيدالشهدا(عليه السلام) به تحليل جامعه شناسان ادامه پاسخ اين مطلب را از كلمات خود حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) نقل مي كنم.

كلماتي كه غالب آنها يا در شب عاشورا يا روز عاشورا از زبان مبارك آن حضرت صادر شده است.

حاصل همه آن سخنان اين است كه درد اصلي اين شياطين و منحرفين، دنياپرستي است.

علاج آن هم مبارزه با دنياپرستي است.

دنياپرستي غير از بهره مندي از حيات دنيا و متعلقات آن است.

دنياپرستي، دلبستگي به دنيا است، به گونه اي كه انسان را از مسير حق باز داشته به گناه وادار كند.

قال الحسين بن علي(عليه السلام) "ان جميع ما طلعت عليه الشمس في مشارق الارض و مغاربها، بحرها و اولياء الله و اهل المعرفة بحق اللهالظلال" 1 .

از امام حسين(عليه السلام) به ندرت روايت نقل شده و اكثر مواردي كه از آن حضرت نقل شده است، پيرامون داستان عاشوراست.

آن حضرت مي فرمايد: همه آنچه در مشرق و مغرب زمين وجود دارد و خورشيد بر آن مي تابد از درياها و خشكي ها تا كوهستان ها و بيابان ها، تمام اين موارد در نظر شخص خداپرست مانند سايه اي است كه بر زمين مي افتد و پس از ساعتي از بين مي رود.

اگر كسي خدا را بشناسد و با خدا رابطه داشته باشد، همه امور ارزنده عالم مانند جواهرات، معادن و ثروتهاي عالم، در نظر چنين شخصي مانند سايه اي است كه بامدادان بر زمين مي افتد و هنگام غروب از بين مي رود.

اين كلام امام حسين(عليه السلام) است.

آن حضرت در ادامه فرمود: "أو لا حرّ يدع هذه اللماظة لأهلها".

لماظه به معني مقدار غذايي است كه لابه لاي دندان باقي مي ماند و حضرت آن را به عنوان كنايه براي دنيا به كار برده اند.

امام(عليه السلام) مي فرمايد: آيا آزادمردي نيست كه اين ذره نيم جويده غذا را جلوي اهل آن بيندازد و به آن دل نبندد؟! "أو لا حرّ يدع هذه اللماظة لأهلها، فليس لأنفسكم ثمن الا الجنه"، ياران من، جان هاي شما قيمتي جز بهشت ندارد، بهشت ابدي بالاترين قيمت براي جان شما است، "فلا تبيعوها بغيرها"، كالاي ارزشمندي را كه در اختيار شماست، ارزان نفروشيد.

اين كلام نيز از حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)نقل شده است كه آن حضرت در شب عاشورا در يكي ازكردند، فرمودند: "و اعلموا أن الدنيامُرَّها حلم" 2 ، شيريني ها و تلخي هاي دنيا، هر دو خواب است.

آنچه طي سال هاي گذشته در زندگي شما اتفاق افتاده است با آنچه شبي در خواب ديده ايد چه تفاوتي دارد؟ در حال حاضر چه چيزي از هر دو در اختيار شماست؟ شيريني ها و تلخي هاي دنيا، هر دو خواب است.

"و الانتباه في الاخرة"، انسان زماني از اين خواب بيدار مي شود كه از اين عالم مي رود.

عالم آخرت جاي بيداريست و آن زمان متوجه خواهيم شد كه همه آنچه در اين دنيا گدارد، هماننانسان مي گويد: "يا ليتني قدمت لحياتي" 3 ، كاش براي حيات خود چاره اي انديشيده بودم.

در آن دنيا است كه انسان با خود مي گويد زندگي دنيا مرگ تدريجي بود، كاش براي حيات خود فكري كرده بودم.

حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) در شب عاشورا با بهترين كلامْ ياران خود را براي شهادت در روز عاشورا آماده مي كند.

حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) چه مطلبي سازنده تر از اين مي توانست به دوستان خود بگويد؟ شب آخر است و آن حضرت مي داند كه همه يارانش فردا كشته مي شوند.

در آخرين ساعات همه ياران آن حضرت جمع شده اند.

حضرت ابوالفضل، علي اكبر، قاسم بن الحسن، حبيب ابن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ديگران.

حضرت مي خواهد كلامي را به عنوان هديه به ايشان بگويد.

لذا، اگر آن حضرت سخني بهتر از اين داشت، گفته بود.

امام حسين(عليه السلام) فرمود: عزيزان من! بدانيد آنچه از تلخ و شيرين در اين دنيا مي گذرد، خوابي بيش نيست.

بيداري در آخرت است "و الانتباه في الاخرة، والفائز من فاز فيها و الشقيّ من شقي فيها"، خوشبخت كسي است كه در آنجا سعادتمند باشد و بدبخت كسي است كه در آنجا محروم باشد.

فرمايش ديگري از حضرت ابي عبدالله(عليه السلام) در روز عاشورا نقل شده است.

دقت كنيد كه در مجموع اين فرمايش ها، محور اصلي كلام حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) چيست.

"عباد الله اتقوا الله".

امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا مكرراً براي نصيحت مردم به ميدان مي آمد.

آنها هم براي اينكه امام(عليه السلام) نتواند سخنراني كند، همهمه و هلهله مي كردند، اما غالباً امام(عليه السلام) با اشاره اي آنها را ساكت مي كردند.

گفته شده كه اين امر كرامتي از امام(عليه السلام) بوده كه با تصرف ولايي آنها را با اشاره اي ساكت مي كردند.

امام(عليه السلام) بعد از آن همه تشنگي قصد سخنراني براي سي هزار لشگري را دارد كه با همهمه، مانع سخن گفتن او مي شوند حال ببينيد آن حضرت در اين شرايط چه مطلبي را براي اين مردم مطرح مي فرمايد.

"عباد الله اتقوا اللّه"، بندگان خدا تقوا داشته باشيد، "و كونوا من الدنيا علي حذر"، از دنيا بر حذر باشيد.

اگر سيدالشهدا(عليه السلام) در اين شرايط مي توانست براي مردم كوفه دارويي شفابخش تر از اين ارائه دهد، آيا از گفتن آن خودداري مي كرد؟! اگر ممكن بود كلامي در مردم تأثير گذارد و آنها را از مسير نادرست بازگرداند، همين كلامِ شفابخش بود.

"كونوا من الدنيا علي حذر".

دنيا چيست؟ همين دل بستگي هاي انسان به خوردن و خوابيدن، پست و مقام، ماشين، دكور خانه، و اموري از اين قبيل.

دلبستگي به اين امور شما را از انسانيت ساقط مي كند و از سعادت ابدي باز مي دارد.

پس، به اندازه ضرورت و در حدي كه بتوانيد به سير معنوي نائل شويد، از اين امور استفاده كنيد.

چون اينها هدف نيستند.

"كونوا من الدنيا علي حذر فان الدنيا لو بقيت لأحد أو بقي عليها أحدٌ كانت الانبياء احقَّ بالبقاء" اگر قرار بود دنيا براي كسي باقي بماند يا كسي در دنيا باقي بماند، سزاوارترين مردم، انبياء بودند.

اگر دنيا ارزشي داشت و بقاء در آن مطلوب بود، خدا به اين بندگان شايسته خود مرحمت مي كرد.

اينكه دنيا در اختيار انبياء و دوستان خدا قرار نگرفته و ايشان غالباً از امور دنيا محروم بوده اند، به اين دليل است كه دنيا ارزش ذاتي نداشته است.

ارزش متعلق به امر ديگري است.

هر چند آنها كار و تلاش مي كردند و درآمدي داشالسلام) در الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال" 4 ، شما اين صحنه را مجسم كنيد كه امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا براي مردم سخنراني و موعظه مي كند و كلام خود را با اين جمله شروع مي كند، حمد خدايي را كه دنيا را دار فنا و زوال قرار داد.

"الحمدلله الذي جعل الدنيا دار فناء و زوال، متصرفة بأهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرّته و الشقّي من فتنته"، فريب خورده كسي است كه دنيا او را فريب داده باشد و بدبخت كسي است كه فريفته دنيا شود.

كلام ديگري نيز از آن حضرت نقل مي كنم.

سخنان حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) با آن نرم و ملايم در آن مردم هيچ تأثيري نكرد و فرمايش هاي آن حضرت را با حرف هاي زشت و بي ادبانه پاسخ دادند.

گويا اين، آخرين سخنراني امام(عليه السلام) بود كه براي اتمام حجت فرمودند:"تبّا لكم أيتها الجماعة و ترحا مؤدين مستحششتم علينا نار الفتن خبأها عدوكم و عدونا" 5 .آن حضرت آنها را نفرين كرد و فرمود: شما ما را براي فريادرسي دعوت كرديد و گفتيد بيا به فرياد ما برس و ما را از ظلم بني اميه نجات بده! ما در معرض گمراهي هستيم، بيا و ما را نجات بده! شما در حالي كه متحير و سرگردان بوديد و راه حق و باطل را از هم تميز نمي داديد، فريادرس خواستيد و ما به فريادرسي شما آمديم.

پاداش ما اين بود كه شمشيرهايي را كه ما به دست شما داده بوديم، به روي ما كشيديد.

اين شمشيرهايي كه اكنون در دست شماست، به بركت اسلام به دست شما آمده است، ما بوديم كه شما را مسلمان كرديم و اين شمشيرها به دست شما آمد و امروز شما همين شمشيرها را به روي ما مي كشيد.

آيا اين مزد ما است كه به فريادرسي شما آمديم؟! اين قسمت از فرمايش امام مورد نظر من است كه مي فرمايد: اي مردم! شما با يكديگر متحد شديد، ائتلاف كرديد، گروه ها و حزب هاي مختلف، همه براي دشمني با ما، با هم متحد شديد، وجه اشتراك همه شما از شامي، كوفي، بصري و ساير بلاد، با وجود گرايش هاي مختلف، دشمني با ما اهل بيت است.

چرا؟ مگر ما چه گناهي كرديم؟ چه مالي از شما را تصرف كرديم؟ چه خوني از شما بر زمين ريختيم؟ كساني كه شما به خاطر آنها با ما مي جنگيد و به ياري آنها آمده ايد، براي شما چه خدمتي انجام داده اند؟ آيا عدالتي را بين شما حاكم كردند و ظلمي را از شما برطرف كردند؟ شما مي دانيد كه بني اميه اهل عدالتخواهي نيستند و جز ظلم بر شما روا نمي دارند.

پس، چه امري موجب شده است كه از ظالمين حمايت كرده و قصد كشتن ما را داريد كه اهل خدمت به شما هستيم و براي فريادرسي شما آمده ايم؟ در ادامه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) فرمود: آنچه باعث ايجاد چنين روحيه اي در شما شده است كه حاضر به ارتكاب بدترين گناه هستيد، چيزي نيست جز مال حرامي كه به شما داده اند، "الا الحرام من الدنيا أنالوكم"، مال حرام موجب شد كه شما از آنها حمايت كنيد و آنها را براي جنگ با ما ياري كنيد.

"و خسيس عيش طمعتم فيه"، آنچه اكنون به شما داده اند، مال حرامي است.

علاوه بر اينكه آرزو داريد كه بعد از كشته شدن ما و گسترش سلطنت آنها، زندگي شما رفاه بيشتري داشته باشد.

اين طمعي است كه شما داريد، اما هرگز به آن نخواهيد رسيد.

مال حرامي كه به شما داده اند و اميد رسيدن به مال بيشتر موجب شده است دست از حق برداريد و خون پسر پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) را بريزيد.

اين موعظه ها ديگر در شما تأثيري نمي گذارد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . بحار الانوار، ج 1، ص 144.

[2] . بحارالانوار، ج 11، ص 149.

[3] . فجر، 24.

[4] . بحارالانوار، ج 45، ص 5.

[5] . بحارالانوار، ج 45، ص 7.

پيام مهم امام حسين(عليه السلام) در شب و روز عاشورا همچنان كه ملاحظه فرموديد، در تمام اين سخنراني ها محور فرمايش هاي امام(عليه السلام)، تحذير از دنيا، مال حرام و لذت هاي دنيا و بدبختي هايي است كه براي انسان ايجاد مي كند.

اگر ما مي خواهيم واقعاً حسيني شويم، شايسته است از كلامي كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) شب و روز عاشورا مكرراً به بهانه هاي مختلف براي دوستان و دشمنانش بيان فرمود استفاده كنيم.

"و كونوا من الدنيا علي حذر".

هر كس كه بخواهد به سعادت برسد، بايد از اين كلام استفاده كند.

درد و درمان براي ياران امام حسين(عليه السلام) و دشمنان او يكي است.

براي رسيدن به سعادت، همه بايد از اين درمان استفاده كنند و از آن سمّ مهلك كه عشق به دنيا و دلبستگي به لذت هاي آن است پرهيز كنند.

من و شما هم اگر قصد داريم حسيني باشيم، بايد سعي كنيم عاشق دنيا نشويم، ايمان خود را به آخرت تقويت كرده باور كنيم كه زندگي واقعي بعد از مرگ است و اين دنيا مانند دوران جنيني است.

همچنان كه جنين پس از مدتي با تولد قدم به اين دنيا مي گذارد، انسان نيز با مرگ از اين دنيا خارج مي شود و قدم در عالم ابدي مي گذارد.

اما براي اينكه در عالم ابدي به سعادت جاوداني نائل شويم، بايد به اين دنيا دل نبنديم، تا به گناه كشيده نشويم.

ريشه همه گناهان و بدبختي ها علاقه به دنياست.

كدام گناه است كه در علاقه به دنيا ريشه نداشته باشد؟ بنابراين، اگر ما امام حسين(عليه السلام) را امام خود مي دانيم و دوست داريم به ياران او ملحق شويم، اگر واقعاً نگران هستيم كه مبادا جزء مخالفين آن حضرت يا جزء كساني باشيم كه از امام حسين(عليه السلام) كناره گيري كردند، اگر در اين گفته خود صادق هستيم كه "يا ليتني كنت معكم فأفوز معكم"، چاره كار در اين است كه از دارويي كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) معرفي كرده است، استفاده كنيم.

چه بايد كنيم؟ ابتدا بايد سعي كرده ايمان خود را به آخرت تقويت كنيم.

اين كار به بحث و مطالعه نياز دارد تا شبهاتي كه پيرامون اين مسأله مطرح است، حل شود.

مؤمنان كساني هستند كه "بالاخرة هم يوقنون".

كسب يقين كار ساده اي نيست، آن هم در دوراني كه اكثريت انديشمندان و فيلسوفان عالم چنين القا مي كنند كه هيچ امر يقيني در عالم وجود ندارد.

اما قرآن مي گويد بايد نسبت به آخرت يقين داشته باشيد.

با مسائل اعتقادي به سادگي برخورد نكنيم.

سعي كنيم با بحث، مطالعه، تشكيل جلسات مذهبي و پاسخ دادن به شبهات، نسبت به آنها يقين حاصل كنيم.

در مرحله دوم بايد خودسازي كرده سعي كنيم از حرام دنيا و گناه احتراز كنيم.

از حلال دنيا استفاده كنيم اما از حرام آن دوري كنيم.

هرچند حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) فرمود: همه لذتهاي دنيا و ثروت هاي آن براي اولياء الله به اندازه سايه اي ارزش دارد.

البته رسيدن به چنين مقامي كار دشواري است، اما حداقل سعي كنيم مرتكب حرام نشويم، از كار خود كم نگذاريم، از بيت المال در جهت منافع شخصي خود استفاده نكنيم، به فكر خويشاوند و همسايه فقير خود باشيم.

آنچه عشق به دنيا رامال است.

"لن تنالوا البر حتي تنفقوتحبّون" 1 .

چيزهايي را كه به آنها علاقه داريد، انفاق كنيد تا عشق آن در دل شما نماند.

اگر عشق به مال، عشق به مقام، عشق به آبروي دنيايي و حيثيت اجتماعي و اموري از اين قبيل، در دل انسان رسوخ كرد، به طور قطع در معرض خطر خواهد بود و روزي كه براي او امر داير بين لذت دنيا و انجام وظيفه الهي، مبارزه، جهاد، زندان رفتن يا كشته شدن باشد، اگر عشق به دنيا در دل انسان باشد، جلوي او را مي گيرد و موجب مي شود انسان به صورت هاي مختلف رفتار دنياپرستانه خود را توجيه كند.

افرادي بوده و هستند كه نمونه هاي آنها را هم شما مي شناسيد، كساني كه موقعيت هاي ممتازي، مردم ما هم به آنها علاقه شديد داشتند، اما بدترين ضربه را به اين انقلاب زدند و بعد توجيه كردند كه تصور كرديم گروهي در حال منحرف كردن انقلاب از مسير واقعي هستند! لذا، ما افشاگري كرديم.

افراد ديگري نيز احكام اسلام را تحريف و ضروريات دين را انكار مي كنند و بعد در توجيه كار خود مي گويند اگر ما احكام اسلام را آنچنانكه هست بيان كنيم جوانهاي دنيا از اسلام بيزار مي شوند! ما حكم اسلام را تغيير مي دهيم تا مردم از دين برنگردند.

بايد از ايشان پرسيد: از كدام دين؟ هنگامي كه شما احكام دين را تغيير داديد، مردم از چه ديني برنمي گردند؟ آيا از ديني كه شما ساختيد يا از ديني كه خدا نازل كرده است؟ اگر منظور شما اسلام عزيز است، اسلام همان است كه خدا نازل كرده است، نه آنچه شما مي سازيد.

ديني كه شما احكام آن را تغيير داديد تا مردم آن را بپسندند، دين خدا نيست.

آن دين، دست ساخته شما است.

با اين وجود شما چگونه بر سر اسلام منت مي گذاريد كه قصد داريد به اسلام خدمت كنيد؟ آيا اين خدمت به اسلام است يا خدمت به كفر؟! ريشه اين كار چيست؟ انسان علاقه دارد محترم باشد تا بتواند از اموال عمومي استفاده كند و هنگام رأي دادن، مردم به او رأي دهند، حال اگر بگويد من با تحريفاتي كه نام آن را هم اصلاحات مي گذارند، مخالف هستم، مردم به او رأي نخواهند داد.

از اين رو همانند عمر سعد، ابن زياد، شمر و سايرين كار خود را توجيه مي كند.

ريشه اين كار چيست؟ حب دنيا، حب رياست، حب پول، حب خوشگذراني.

اگر در من و شما نيز ريشه اين مسايل وجود داشته باشد، روزي همان بلا به اندازه ظرفيتمان، بر سر ما نيز خواهد آمد.

هر انساني ظرفيتي دارد كه بلايا نيز به اندازه همان ظرفيت بر سر انسان خواهد آمد.

ما از ظرفيت محدودي برخوردار هستيم و بلايي كه بر ما نازل مي شود متناسب با خود ما است.

اگر مي ترسيم كه خانواده مان متلاشي، و فرزندانمان به مواد مخدر مبتلا مي شوند و فسادهاي ديگري.

اگر مي خواهيم چنين گرفتاري هايي براي ما پيش نيايد، از ابتدا بايد از دارويي كه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) براي دوست و دشمن تجويز كرد، استفاده كنيم.

دوستان امام حسين(عليه السلام) نصيحت او را پذيرفتند و دشمنانش آن را رد كردند.

اين نصيحت را بپذيريد و سعي كنيد كه آن را به كار بنديد.

عشق به دنيا را از دل بيرون كنيد، به سراغ گناه نرويد، ايمان خود را با دلائل منطقي تقويت كرده با مبارزه با دنياگرايي، خودسازي كنيد.

-------------------------------------------------------------------------------- [1] . آل عمران، 92.




ايت الله مصباح يزدي