بازگشت

زمينه هاي پيدايش نهضت عاشورا (3)


زنده نگاه داشتن عاشورا بر اساس شواهد تاريخي، شايد در عالم انسانيت هيچ حادثه اي نبوده است كه پس از گذشت قرن ها همچنان ياد و خاطره آن در ميان مردم آن چنان زنده باشد كه گويا حادثه اي است كه به تازگي اتفاق افتاده و مردم تحت تأثير آثار آن هستند.

ما نظير چنين واقعه اي را در تاريخ هيچ مذهب و ملتي و در هيچ كشور و جامعه اي سراغ نداريم.

البته جرياناتي وجود دارند كه پس از هزاران سال يادي از آنها باقي مانده است و براي بزرگداشت آنها كارهايي انجام مي شود، اما تنها خاطره اي بسيار كمرنگ است كه تأثير چنداني در زندگي مردم ندارد.

اما حادثه شهادت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) به گونه اي است كه گويا هر سال تازه تر و تأثير آن در جامعه بيشتر مي شود.

سزاوار است كه پيرامون حادثه اي با چنين ويژگي كه داراي ابعاد مختلفي است، بحثهاي فراواني انجام شود و الحمدللّه در كشور ما مردم عزيز، شريف، قدردان و علاقه مند به اهل بيت(عليهم السلام) از هيچ تلاشي در اين راه فروگذاري نمي كنند و اين توفيق نصيب آنها شده است كه هر سال در ايام محرم به بهترين صورت ممكن به عزاداري و اظهار ارادت به پيشگاه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) بپردازند.

ما دعا مي كنيم خداي متعال اين عزيزان و اين جوانان را كه عاشق حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)هستند از همه آفات و بليات حفظ فرمايد، بر ايمان و عشق آنها نسبت به امام حسين(عليه السلام)بيافزايد و هيچگاه اين افتخار را از ملت ما و به خصوص از جوانان عزيز ما سلب نفرمايد.

هر يك از مردم خوب ما، به گونه اي در راه بزرگداشت قيام عاشورا زحمتهايي متحمل مي شوند.

بعضي مرثيه خواني مي كنند، بعض ديگر به سينه زني و زنجيرزني مي پردازند، برخي نيز مراسم ديگري از قبيل تعزيه برگزار مي كنند و هر يك به صورتي به اظهار ارادت به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) مي پردازند.

خداوند متعال به همه آنها اجري كه لايق كرَم اوست مرحمت فرمايد.

افرادي مانند بنده هم بايد به صورت ديگري وظيفه خود را در قبال امام حسين(عليه السلام) انجام دهيم و مراتب ارادت خود را نسبت به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) ابراز كنيم.

آنچه از ما ساخته است اين است كه واقعه عاشورا را بيشتر تحليل كرده سعي كنيم از جوانب مختلف اين داستان براي زندگي خود استفاده كنيم.

چون، هر چند حوادث تاريخي به طور دقيق تكرار نمي شود، اما همچنان كه در جامعه شناسي ثابت شده است، جهات مشترك زيادي ميان حوادث مشابه وجود دارد و از حوادث گذشته تاريخ به نحوي مي توان براي جوامع ديگر استفاده كرد.

قرآن كريم هم به اين مطلب اشاره كرده و پسفرمايد: "لقد كان في قصصهم عبرةالالباب" 1 .

قرآن كريم پس از ذكر داستان هاي انبياء و اقوام گذشته مي فرمايد: ما اين داستان ها را نقل مي كنيم كه شما از آنها براي زندگي خود استفاده كنيد و از آنها عبرت بگيريد.

يعني بررسي كنيد كه چه نكات مثبتي در كار مردم آن زمان وجود داشته است، شما هم آن را ياد بگيريد و در خود تقويت كنيد.

همچنين نقاط ضعف آنها را دريابيد و سعي كنيد آنها را تكرار نكنيد.

عظمت داستان عاشورا چنين اقتضا مي كند كه پيرامون آن بررسي هاي فراواني انجام شود زيرا با وجود اين كه خاطره اين واقعه طي 1400 سال به بهترين صورت زنده مانده و هنوز منشأ اثرهاي فراواني است، اما در مورد آن، سؤالات و نقاط مبهم زيادي نيز به خصوص براي نوجوانان و جوانان كه فرصت زيادي براي مطالعه تاريخ يا بحث هاي مربوط به آن ندارند وجود دارد.

اين عزيزان به طور اجمال مطالبي از اصل داستان در مجالس عزاداري و يا در نوحه ها و مراثي شنيده اند اما در ذهن كاوشگر و پرسشگر جوانان ما سؤالاتي در مورد اين وقايع مطرح مي شود كه علاقه دارند آنها را بيشتر تحليل كنند تا پاسخ سؤال خود را بيابند.

اتفاقاً، اهميت چنين بحث هايي كمتر از اهميت اقامه مجالس عزاداري، اظهار ارادت و تقويت عواطف مذهبي نيست.

چون در واقع شخصيت انسان از دو بخش اساسي تشكيل مي شود.

بخشي مربوط به دانستنيها، شناخت ها، بينش ها و دانش هاست و بخش ديگر مربوط به احساس ها، عواطف، اميال، كشش ها و جاذبه هاست.

-------------------------------------------------------------------------------- [1] .

يوسف، 111.

لزوم همراهي شعور و شعار در مراسم محرّم و عاشورا مراسم عزاداري مي تواند عواطف و احساسات انسان را زنده نگه دارد و آن را ارضا و تقويت كند.

اما بايد با مطرح كردن مباحث، پيرامون اين واقعه، بخش ديگر شخصيت انسان نيز ـ كه مربوط به شناخت و بينش است ـ تقويت شود.

اگر جزئيات حادثه كربلا بهتر شناخته شود، علاوه بر اينكه از نظر عاطفي تأثير خواهد داشت، مي توان براي زندگي نيز بيشتر از آن استفاده كرد و از آن الگو گرفت.

اگر انسان از حوادث گذشته تاريخ به درستي بهره برداري كند، اين حوادث در جهت تكامل فردي و همچنين در تكامل جامعه، نقش مهمي را ايفا خواهد كرد.

اگر گفته شود كه انقلاب اسلامي ايران در واقع ثمره بهره گيري صحيح از حوادث مشابه گذشته بوده است، شايد سخن نابجايي نباشد.

همچنان كه مي دانيد، طي يكصد سال اخير در عالم اسلام و همچنين در كشور ما، نهضت ها و جنبش هايي مانند نهضت مشروطيت، نهضت ملي كردن صنعت نفت و مواردي از اين قبيل انجام گرفته است.

در بسياري از كشورهاي اسلامي مانند مصر، الجزاير و كشورهاي ديگر هم، نهضت هاي اسلام خواهي به صورت هاي مختلف انجام گرفته است.

اما در هيچ كدام از اين حركت ها مانند انقلاب اسلامي ايران پيروزي حاصل نشد و هيچ يك از اين حركت ها به برقراري نظامي اسلامي كه بتواند سال ها دوام بياورد منجر نشد.

بحمد اللّه، نظام اسلامي ما تاكنون بيش از دو دهه دوام آورده است و ان شاءاللّه روز به روز قدرتمندتر خواهد شد.

اگر بگوييم راز چنين موفقيتي در استفاده حضرت امام(قدس سره) از ساير نهضت ها بود، سخن گزافي نگفته ايم.

امام راحل(قدس سره) از تجربه ديگران پند گرفت، آن ها را تحليل و بررسي كرد، نقاط ضعف آنها را كشف و از آنها اجتناب كرد.

همچنين امام(قدس سره) نقاط قوت آنها را به دست آورد، تا آنها را در جامعه ايجاد و تقويت كند.

بهره گيري از تاريخ موجب شد كه اين پيروزي نصيب مردم ما شود.

اگر ما از همه حوادث تاريخ اينگونه استفاده كنيم، به تدريج جامعه ما آمادگي نهضت جهاني ديگري را به رهبري وجود مقدس حضرت ولي عصر ارواحنا فداه به دست خواهد آورد.

همه ما شنيده ايم كه بيش از هزار و چهار صد سال قبل در جزيرة العرب حادثه اي اتفاق افتاد و پس از آن حوادث ديگري و ما شيعيان معتقديم كه روزي هم نهضتي جهاني به رهبري امام زمان ـ عجل الله فرجه الشريف ـ اتفاق خواهد افتاد.

اما آيا گمان مي كنيد اين حوادثْ معلولهايي بدون علت و اموري اتفاقي بوده اند يا اينكه هر حركتي در تاريخ علل، اسباب، شرايط و موانعي دارد كه اگر انسان آنها را به خوبي بشناسد، مي تواند براي حوادث بعدي از آنها استفاده كند.

اگر مردم بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) دچار انحراف شدند، حركت اسلامي از مسير صحيح خود خارج شد و آنگونه كه شايسته بود، از دستورها اسلام بهره گيري نشد، آيا اين امر بدون علت بود؟ بايد تحقيق كرد كه چگونه اين انحرافات حاصل شد و چه عواملي در آن دخالت داشت، تا ما سعي كنيم از چنين عواملي اجتناب كنيم و اجازه ندهيم انقلاب اسلامي ايران به آفاتي كه نهضت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به آنها مبتلا شد، گرفتار شود.

ما مي شنويم كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از رسيدن به خلافت ظاهري، ـ يعني بعد از بيعت مردم با آن حضرت ـ با مشكلات زيادي مواجه شد، به گونه اي كه حضرت امير(عليه السلام) طي كمتر از پنج سال حكومت، به سه جنگ مهم پرداخت.

اگر اين جنگ ها اتفاق نيفتاده بود اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي توانست خدمات فراواني به جامعه اسلامي ارائه و اسباب ترقي و تكامل مردم را فراهم كند.

اما گرفتار شدن در اين جنگ ها مانع شد كه جامعه اسلامي از رهبري اميرالمؤمنين(عليه السلام) حداكثر استفاده را ببرد.

اين امور بدون دليل و اتفاقي نبود.

ما بايد با بررسي آنها دريابيم علت وقوع اين حوادث چه بود كه موجب شد مسلمانان نتوانند به درستي از رهبري اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده كنند.

اين وقايع ادامه داشت تا در نهايت به زمان حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) رسيد.

چرا در ميان همه شهرهاي اسلامي فقط مردم كوفه از امام حسين(عليه السلام) دعوت كردند و نامه هاي عجيب و غريبي نوشتند كه بر اساس آنچه نقل شده است، از شهر كوفه دوازده هزار نامه دعوت براي حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) فرستاده شد.

در آن زمان مملكت اسلامي صدها شهر داشت اما فقط از شهر كوفه دوازده هزار نامه براي حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) ارسال شد كه در آنها خطاب به امام حسين(عليه السلام) نوشته شده بود ما مي خواهيم امامت شما را بپذيريم، شما به كوفه تشريف بياوريد و در اين شهر حكومت حضرت علي(عليه السلام) را ادامه دهيد.

چگونه اين مسأله اتفاق افتاد؟ ارسال دوازده هزار نامه جداگانه و يا حتي طومارهايي با دوازده هزار امضاء براي حضرت ابي عبداللّه(عليه السلام) از شهر كوفه مسأله ساده اي نيست.

مدينه زادگاه حضرت سيدالشهدا(عليه السلام)، زادگاه اسلام و زادگاه حكومت اسلامي بود.

پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، اميرالمؤمنين(عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام)، و همچنين امام حسين(عليه السلام)سال ها در آن شهر زندگي كرده بودند.

اما مردم مدينه نه تنها از امام حسين(عليه السلام) دعوت نكردند بلكه شرايطشان بگونه اي بود كه سيدالشهداء(عليه السلام) محرمانه از مدينه خارج شد و به مكّه معظّمه رفت.

آن حضرت از شهر ديگري دعوت شد.

اما اكثر افرادي كه آن بزرگوار را دعوت كردند، از دعوت خود صرف نظر كردند، تا جايي كه در روز عاشورا، حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) آنها را خطاب قرار داد چون در ميان لشكر عمر سعد نويسندگان بعضي از همان نامه ها حضور داشتند.

حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) خطاب به آنها مي فرمايد: شمااز ما كمك خواسته و ما را دعوت كرديد تا جامعه شما را رهبري كرده شما را از گمراهي و از ظلم بني اميه نجات دهيم.

ما هم دعوت شما را پذيرفتيم، سختي ها را تحمل كرديم و به ياري شما آمديم آيا حال كه ما به اينجا آمده ايم شما بايد شمشيرهاي خود را به روي ما بكشيد؟ شمشيرهايي كه خودِ ما براي نابود كردن دشمنان اسلام به دست شما داديم، آيا امروز همان شمشيرها را به روي خود ما مي كشيد؟ اين چه حادثه اي است؟ آيا امري اتفاقي است؟ ما امروز اهل كوفه را سمبل بيوفايي مي دانيم، زيرا اهل كوفه به اندازه اي بيوفا بودند كه حضرت علي(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)را تنها گذاشته اند آيا شما فكر مي كنيد اهل بصره يا اهل مدينه اين گونه نبودند؟ آيا به تصور شما، شهرهاي ديگر باوفاتر بودند؟ در واقع اهل كوفه كه در دعوت از امام حسين(عليه السلام)جرأت و جسارت فراواني از خود نشان دادند حتي بعضي از ايشان مثل حبيب ابن مظاهر، مسلم بن عوسجه و افرادي ديگر براي حمايت از امام حسين(عليه السلام) به كربلا آمدند.

اما اين سؤال مطرح است كه چگونه همان كساني كه از امام(عليه السلام) دعوت كردند، از دعوت خود صرف نظر كردند و نه تنها عقب نشيني كردند، بلكه با امام حسين(عليه السلام) نيز جنگيدند.

اكنون تصور كنيد در حالي كه هنوز قريب چهل سال بيشتر از وفات پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله)نگذشته است، همان مردمي كه سال ها از محضر حضرت علي(عليه السلام) استفاده كرده بودند و بسياري از آنها در جنگ ها با حضرت علي(عليه السلام) همراه بودند، همين مردم، فرزند حضرت علي(عليه السلام)و امام مفترض الطاعه را به فجيع ترين وضعيتي كه در تاريخ سابقه نداشت، كشتند.

اين چه حادثه عجيبي است؟ آيا اين حادثه، امري اتفاقي بود؟ آيا همين اندازه كه بگوييم حادثه اي بود كه به دست مردم بيوفاي كوفه اتفاق افتاد، كافي است؟ آيا در زمان ما مردم بيوفا وجود ندارند؟ آيا از اين پس جنگي عليه حق تحقق نخواهد يافت؟ شايسته است كه اين حوادث را تحليل كنيم، علت هاي آن را پيدا كرده آسيب شناسي كنيم و به دست آوريم كه چه عاملي موجب شد كساني كه حضور حضرت علي(عليه السلام) را درك كرده و براي امام حسين(عليه السلام) نامه نوشتند، دست به چنين اقدامي بزنند؟ در بين مردم كوفه تعدادي اندك شمار از منافقين، كفار و افراد ضعيف الايماني بودند كه اهل بيت(عليهم السلام) را قبول نداشتند.

ما با اين گروه كاري نداريم.

اما عده زيادي از مردم كوفه، به امام حسين(عليه السلام)نامه نوشتند و از آن حضرت درخواست كردند كه به كوفه بيايد و حكومت تشكيل دهد.

يكي از اين نامه ها توسط تعداد زيادي از مردم كوفه امضا شده بود و در آن ابتدا حمد خدا را به جا آورده بودند، به خاطر اينكه دشمن اهل بيت(عليهم السلام) كه حق آنها را غصب كرده و به زور بر مردم حكومت مي كرد، نابود شده بود.

در اين نامه بعد از حمد و ثناي الهي به خاطر مرگ معاويه و كوتاه شدن دست او از سر ممي كنيم به كوفه تشريف بياويجمعنا بك علي الحق" 1 ، شايد حضور شما در اين شهر موجب شود كه جامعه ما راه حق را بشناسد، آن را بپيمايد و مردم در مسير حق با يكديگر متحد شوند.

آيا كساني كه چنين نامه هايي مي نويسند، بايد بر روي امام حسين(عليه السلام) شمشير بكشند؟ علت اين تغيير چيست و چگونه چنين تحولي در انسان ايجاد مي شود؟ اگر ما اين حوادث را تحليل كنيم و عوامل آن را بشناسيم، در اين صورت مي توانيم بعضي از تحولات را كه در زمان خود ما، پس از پيروزي انقلاب رخ داده است، تحليل كنيم و بفهميم چرا چنين اتفاقاتي پيش آمده است؟ چرا بعضي افراد از مسير صحيح منحرف شدند، چرا عده اي از پشت به نظام اسلامي خنجر زدند و هنوز هم به اين كار خود ادامه مي دهند؟ چگونه ممكن است كسي كه سال ها نماينده امام در چند نهاد انقلابي بوده است، بزرگ ترين خيانت را به اين انقلاب انجام دهد و حوادث ديگري كه خود شما كمابيش از آنها مطلع هستيد.

اگر ما وقايع تاريخي را به درستي تحليل كرده و از آنها عبرت لازم را گرفته بوديم، چه بسا اين حوادث براي ما اتفاق نمي افتاد.

امروز هم با انجام اين كار مي توانيم حداقل خود را از فريب خوردن و گمراهي نجات دهيم.

اين وظيفه كساني امثال اين گوينده است كه توفيق خدمات ديگري از قبيل فعاليت هاي هنري، اقامه عزاداري و مرثيه خواني را نداريم، ولي مي توانيم با مطالعه، بحث و بررسي، اين مسائل را بيشتر تحليل كرده پاسخ سؤالاتي را كه در ذهن جوانان عزيز ماست، بيان كنيم.

-------------------------------------------------------------------------------- [1] .

بحارالانوار، ج 44، ص، 332.

مسلمانان نمازخوان، قاتلان امام حسين(عليه السلام)! اينك قصد دارم مقداري درباره اين موضوع صحبت كنم كه چگونه ممكن است عده اي با وجود اين كه مسلمان، مؤمن و اهل نماز و روزه بوده همراه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در جنگ ها شركت كرده و حتي بعضي از ايشان معلول جنگي بودند، چنين كساني با امام حسين(عليه السلام)فرزند پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله)، كه دشمنان و بيگانگان پس از هزار سال، با شنيدن اوصاف و خصائلش عاشق او مي شوند، كساني به نام پيروي از اسلام و براي اقامه خلافت اسلامي، او را بكشند، در حالي كه همين افراد چندي قبل او را به حكومت بر خود دعوت كرده بودند.

علت اين امر چيست و چگونه چنين تغييري در انسان ايجاد ميشود؟ ريشه يابي تحولاتي كه در انسان رخ مي دهد، به عواملي كه در شكل دهي رفتارهاي اختياري انسان مؤثر است، بازمي گردد.

دو دسته از عوامل در كارهاي اختياري ما كه بر اساس اراده، نقشه و انگيزه انجام مي شود، دخالت دارند.

دسته اول عوامل فكري و نظري است.

انسان براي انجام هر كاري، به خصوص امور پيچيده اجتماعي و سياسي، بايد از قبل در مورد آن فكر كند و مباني، مبادي و غايت آن را تشخيص دهد.

البته هر كس در حدِ سطحِ فكر خود مسائل را تجزيه و تحليل مي كند.

كساني كه از انديشه عميق تري برخوردارند، مسائل را به طور كامل بررسي مي كنند و به ريشه هاي اصلي آن مي رسند، اما آنهايي كه سطحي نگر هستند، به ظواهر امور اكتفا مي كنند.

به هر حال، اين افراد نيز براي انجام هر كاري دلايلي را ارائه مي كنند.

بنابراين، انسان زماني كه قصد دارد انجام كاري را به عهده بگيرد، به خصوص اگر انجام آن با خطراتي همراه باشد، بايد درباره آن بينديشد و دليل قانع كننده اي براي انجام آن داشته باشد.

آيا كساني كه در دفاع مقدس شركت كردند، بدون مبنا به جبهه رفتند؟ قطعاً آنها هم براي كار خود دلايلي داشتند.

افرادي كه چنين آمادگي را داشتند كه عاشقانه در جبهه ها شركت كنند، بر اساس تفكر و بينشي اقدام به اين كار كردند كه وصيت نامه ها و مصاحبه هايشان نشان دهنده آن است.

مخالفان انقلاب نيز براي كارهاي خود تفكر و توجيهي دارند.

اين دسته از عوامل مربوط به شناخت و بينش انسان است و بايد به صورتي به اين نتيجه برسد كه كارْ صحيح و ارزشمند و شايسته اين است كه انسان براي آن سرمايه گذاري كند و جان، مال و وقت خود را در راه آن هزينه كند.

اين افكار، مقدمات و ريشه هايي دارد كه به سلسله اي از اعتقادات كلي نسبت به انسان، هستي، اين جهان و جهان پس از مرگ باز مي گردد.

آيا پس از مرگ عالم ديگري نيز هست؟ اگر عالم ديگري هست، چه رابطه اي بين اين زندگي، و عالم بعد از مرگ وجود دارد؟ ابتدا بايد مسائلي از اين قبيل و سلسله اي از مسائل اعتقادي براي انسان حل شود، تا هر كس بتواند بر اساس باورهايي كه در زمينه اين مسائل دارد، تصميم بگيرد.

دسته ديگري از عوامل نيز در رفتار انسان دخيل است كه خارج از دايره اعتقاد، تفكر و بينش است.

انسان نسبت به برخي امور علاقه و تمايل دارد.

حتي ممكن است گاهي خود شخص نيز از نظر فكري انجام كاري را قبول نداشته و آن را زشت و ناپسند بداند، ولي به انجام آن علاقه داشته باشد.

به عنوان مثال، غالباً كساني كه به سيگار مبتلا هستند، خود آنها معتقدند استعمال دخانيات كار ناپسندي بوده براي سلامت انسان زيان آور است اما با اين وجود از استعمال آن لذت مي برند و به آن عادت كرده اند.

اين امر ارتباطي با عوامل شناختي ندارد.

بلكه عامل ديگري غير از شناخت، تمايل و جاذبه انجام كاري را در انسان ايجاد مي كند.

ممكن است گفته شود عوامل دسته اول مربوط به عقل و عوامل ديگر مربوط به عشق است.

چنين تعبيري بي مورد نيست.

اما به عبارت علمي مي توان اينگونه گفت: عوامل دسته اول مربوط به شناخت و عوامل دسته دوم مربوط به گرايش ها، اميال و انگيزه هاست.

اين دو دسته عامل مي توانند در رفتارهاي صحيح يا ناصحيح انسان مؤثر باشند.

افرادي كه در گذشته از رژيم سابق حمايت مي كردند، هنوز هم بعضي از آنها در داخل و خارج مشغول فعاليت هستند، اين افراد هم براي خود مباني فكري خاصّي دارند.

بنابراين، اگر تفكر و بينش بر اساس مباني و استدلال صحيح استوار باشد، مي تواند ما را به نتيجه مطلوبي برساند كه موجب سعادت شود.

اما اگر انحرافي در فكر ايجاد شد، و انسان مانند بنّائي كه سنگ بناي خود را كج مي نهد پايه و اساس تفكر خود را بر مقدمات غلط، قرار دهد اميدي به خوشبختي و كاميابي نخواهد داشت، زيرا اگر مقدمات اوليه تفكر و انديشه ها خطا باشد، تمام افكاري كه به دنبال آن مي آيد، چون بر زيربناي غلط استوار شده است، منحرف و غلط خواهد بود.

در زمينه كشش ها و تمايلات نيز اين امر صادق است.

انگيزه ها و تمايلات انسان جهت دار بوده و ممكن است به سمت صحيحي جهت داده شود، همچنان كه مي توان آنها را به سمت نادرستي منحرف كرد.

به عنوان مثال، انسان تمايل به غذا خوردن دارد.

اما آيا هر غذايي براي انسان مفيد است؟ مي توان ميل به غذا خوردن را به گونه اي جهت داد كه هميشه موجب سلامت انسان باشد.

يعني انسان در حال اشتهاي طبيعي از غذايي كه براي بدن مفيد است استفاده كند.

همچنين مي توان در اثر عادات بدي كه در نتيجه تلقينات، تبليغات و عوامل خاصي از قبيل شرايط محيطي و خانوادگي كسب مي شود، شيوه تغذيه را به گونه اي جهت داد كه مثلا به جاي گوشت لذيذ بره، از گوشت بعضي از حيوانات حرام گوشت ـ كه حتي مزه لذيذي هم ندارد ـ استفاده شود.

ميل به خوردن در تمام انسان ها وجود دارد، اما كيفيت جهت دادن به اين ميل تا حد زيادي در اختيار انسان است.

بنابراين، ممكن است در زمينه شناخت، فكر انسان منحرف شود و نتيجه غلط به بار بياورد، همچنان كه ممكن است در زمينه گرايش ها و انگيزه ها، تمايلات انسان به سمت و سوي ناشايستي جهت داده شود و نتايج ناگواري به بار آورد.

در تمام افعال فردي و اجتماعي انسان اين دو دسته عامل، قابل شناسايي، معرفي و بررسي است.

اگر شما هر يك از فعاليت هاي شخصي خود را ملاحظه كنيد، آن را مبتني بر سلسله اي از مباني فكري و نظري و دسته اي از مباني انگيزشي خواهيد يافت.

مسائل اجتماعي نيز همين گونه است.

هنگام ظهور خورشيد اسلام در جزيرة العرب و مبعوث شدن آخرين پيامبر الهي مردمي كه با او مواجه بودند، از دو منظر مختلف به اين مسأله نگاه مي كردند.

در آن زمان، هم در زمينه مسائل فكري و نظري و هم از لحاظ گرايش ها و انگيزه ها، عوامل مختلفي وجود داشت.

از جمله، افكار و انگيزه هاي خاصي پديد آمد كه تركيب اين افكار و انگيزه ها موجب پيدايش گروهي به نام منافقين شد.

بيان تاريخچه، مبدأ پيدايش و چگونگي شكل گيري آنها و تأثيراتي كه بر تاريخ اسلام گذاشتند، بحث هاي مفصلي مي طلبد كه در اينجا فرصت مطرح كردن آنها نيست.

تقليد ناروا به هر حال، عده اي بودند كه از نظر فكري باور نمي كردند پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله) واقعاً پيغمبر است.

انگيزه اي هم براي تحقيق، بحث و گفتگو با آن حضرت و مطالبه دليل و معجزه براي روشن شدن مسأله نداشتند.

اين افراد از نظر فكري سطحي نگر و داراي مباني فكري سستي بودند و آنچنان همّتي نداشتند كه در صدد تحقيق و بررسي در مورد اين مسأله برآيند.

تعجب نكنيد! من و شما چقدر همت داريم براي اثبات عقايد خود در پي يافتن دلايل آنها باشيم تا به يقين برسيم حتّي زماني كه مورد هجوم شبهات قرار مي گيريم؟! هر كسي كار و زندگي دارد، مي گويد وقت اين كارها را نداريم، حالا بگذريم تا ببينيم چه مي شود! در آن زمان عده اي از نظر فكري ضعفهايي داشتند و باور نمي كردند كه اين شخص پيغمبر است بلكه حتي وجود خداوند را هم باور نداشتند.

پرستش بت ها هم براي آنها به عنوان يك سنّت مطرح بود.

هنوز در كشور ما هم بعضي از سنت ها وجود دارد و كساني بدون اينكه دليل عقل پسندي داشته باشند آنها را رعايت مي كنند.

همانطور كه مي دانيد بعضي از اقليت هاي مذهبي بعضي كارها را به عنوان سنت انجام مي دهند و متأسفانه بعضي افراد سعي مي كنند سنتهايي را كه متعلق به اقليت هاي مذهبي است، در بين مسلمانان ترويج كنند.

به عنوان مثال سنت چهارشنبه سوري كه متعلق به زرتشتي هاست و متأسفانه در سالهاي اخير كوشش هايي انجام شده است كه به صورت يك سنت ملي درآيد و مسلمانان هم آن را انجام دهند.

چه عاملي موجب مي شود كه عده اي اين كار را انجام دهند؟ پريدن از روي آتش چه فايده اي دارد كه موجب شده كساني اين كار را انجام دهند؟ اگر از كساني كه آتش روشن مي كنند و از روي آن مي پرند، سؤال كنيم كه اين كار در زندگي انسان چه تأثيري دارد، مي گويند اين يك سنت قديمي است كه پدران ما انجام مي دادند، ما هم آن را انجام مي دهيم! اين مبناي فكري اين كار است اما آنها در مورد صحت و سقم آن تحقيق نمي كنند.

انگيزه اين كار تقليد است.

مردم عادي علاقه دارند هم رنگ جماعت باشند.

در صدر اسلام هم چنين عواملي بود.

بسياري از كساني كه مسلمان مي شدند، اسلام آوردنشان بر اساس تحقيق نبود.

اگر رئيس قبيله اي مسلمان مي شد، بقيه افراد قبيله هم به دنبال او مسلمان مي شدند.

اگر روز بعد همين رئيس كافر و مرتد مي شد، سايرين هم از اسلام بر مي گشتند.

عامل اين مسأله تقليد بي منطق و بدون پشتوانه عقلي بود.

البته هر تقليدي بد نيست.

اگر تقليد از زندگي انسان حذف شود، شيرازه زندگي اجتماعي، مي گسلد.

آنچه ناپسند است، تقليد كوركورانه، بدون دليل و بي منطق است.

دو منشأ فتنه هاي اجتماعي به هر حال، ريشه تمام انحرافات فردي و اجتماعي، به انحراف در دو دسته عامل مؤثر در رفتار انسان، باز مي گردد، انحراف در تفكر، بينش و شناخت و انحراف در ميل، هوس، انگيزه و جاذبه اجتماعي.

اگر تفكر انسان صحيح باشد و كشش هاي باطني او هم در مسير درست قرار گيرد دنيا به بهشت تبديل خواهد شد.

مشكلات زندگي اجتماعي كه به رفتار انسان ها مربوط مي شود، گاهي ثمره اشتباه، در مباني فكري و به تعبير ديگر ناداني انسان است.

مثلا مسأله اي به درستي براي انسان حل نشده، اما او تصور مي كند آن را به خوبي فهميده است.

اگر به خاطر داشته باشيد، يكي از مواردي كه در فرمايش هاي حضرت امام(قدس سره) زياد تكرار مي شد، تعبيراتي از اين قبيل بود كه "آقايان توجه ندارند".

ايشان هنگامي كه در مورد فردي مي خواستند بگويند او مسأله اي را به درستي نفهميده است و اشتباه مي كند، اين تعبير را به كار مي بردند.

گاهي نيز ممكن است انسان به درستي مسأله را فهميده باشد، اما تمايلي به عمل بر طبق فهم خود نداشته باشد.

گاهي با وجود اينكه انسان مي داند كاري بد است، مبناي عقلايي ندارد و براي اجتماع هم ضرر دارد، اما به خاطر ارضاي هوي و هوس خود آن كار را انجام مي دهد.

عواملي كه در صدر اسلام موجب چنين انحرافاتي شد از اين دو دسته خارج نيست.

در فرهنگ صدر اسلام تعبيري ادبي رايج بود.

در آن زمان هنگامي كه مردم به رفتار ناهنجار اجتماعي مبتلا مي شدند و موجب گمراهي و انحراف آنها مي شد، به چنين انحرافي "فتنه" مي گفتند.

در قرآن كريم هم از اين تعبير استفاده شده است.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مورد "فتنه" كلام زيبايي در نهج البلاغه دارد.

آن حضرت ضمن خطبه اي مي فرمايند: "أنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع و أحكام تبتدع يخالف فيها كتاب اللَّه و يتولي عليها رجال رجالا علي غير دين اللَّه فلو أن الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين و لو أن الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا الشيطان علي أوليائه و ينجو الذين اللَّه الحسني" 1 اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي فرمايند: فتنه هاي اجتماعي دو منشأ دارد: منشأ اول هوس هايي است كه در افراد پيدا مي شود.

اگر افراد مي توانستند آن هوس ها را كنترل كنند، آنها را به مسير صحيحي سوق دهند و نخواهند در حد افراط به آن هوس ها عمل كنند، چنين فتنه هايي به وجود نمي آمد.

عامل دوم هم مسايلي است كه به نام دين مطرح مي شود در حالي كه ارتباطي با دين ندارند.

انتساب اين بدعت ها به دين، به اين منظور است كه مردم ساده دل باور مي كنند كه اين امور جزء دين است، در حالي كه چنين نيست و اين امور بدعت است.

"آراءٌ تتبدع"، يعني نوآوري هايي است كه جزء دين قرار داده مي شود در حالي كه جزء دين نيست.

عده اي از مردم هم كه در اشتباه افتاده اند تصور مي كنند اين امور جزء دين است و از آنها پيروي مي كنند و از دين منحرف مي شوند.

فكر مي كنند اين امور جزء دين است و بايد به آنها عمل كرد، در حالي كه اين مسائل بدعت و خارج از دين است.

در چنين مواردي است كه "يخالف فيها كتاب الله"، يعني قرآن مورد مخالفت قرار مي گيرد.

زماني كه آراء جديدي كه مخالف قرآن است، به نام دين عرضه مي شود، قرآن متروك مي شود، "و يتولي عليها رجال رجالا علي غير دين الله"، روابطي بين مردم برقرار مي شود كه بر اساس ملاك هاي ديني نيست و ارتباطات اجتماعي به صورت امري ضد ديني در مي آيد.

سپس حضرت امير(عليه السلام) مي فرمايد: اگر شرايط به گونه اي بود كه حق به صورت كامل مشخص بود و با آراء بدعت آميز مشتبه نمي شد و حق و باطل از يكديگر متمايز بودند، "فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين"، حقيقت بر كساني كه در پي حق بودند، مخفي نمي ماند و به فتنه مبتلا نمي شدند.

"و الو ان الحق خلص من لبس الباطل"، و اگر باطل كاملا از حق جدا بود و با آن اشتباه نمي شد، كسي به دنبال باطل نمي رفت.

مردم فطرتاً حق طلب هستند.

اگر عده اي به دنبال باطل مي روند، به اين دليل است كه در مجموعه باطل، عناصر حقي را گنجانده اند كه مردم را مي فريبد و به سوي باطل مي كشاند.

"و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان".

كساني كه قصد ايجاد فتنه دارند، باطل را با حق ممزوج كرده و به مردم ارائه مي دهند.

هنگامي كه كسي قصد فراهم كردن دسته گلي را داشته باشد، از هر گلي شاخه اي مي چيند و به يكديگر ضميمه مي كند.

اگر تمام گل ها بدبو و مسموم باشد، كسي به سراغ آن نمي رود.

اما اگر همراه با گل هاي معطر، چند شاخه گل مسموم نيز در اين دسته گل قرار داده شود، ممكن است عده اي فريفته گل هاي خوشبوي آن دسته گل شده و به تصور اينكه دسته گل خوشبويي را استشمام مي كنند، مسموم شوند.

اگر فقط گل هاي مسموم و بدبو در اين دسته گل باشد، كسي رغبت نمي كند آن را استشمام كند.

حضرت امير(عليه السلام) مي فرمايد "و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان"، حق و باطل را با يكديگر ممزوج مي كنند.

"فهنالك يستولي الشيطان علي أوليائه"، در چنين شرايطي كه حق و باطل با يكديگر ممزوج شده است، شيطان مي تواند طعمه هاي خود را از ميان مردم پيدا كند و آنها را شكار كند.

چه كساني طعمه هاي شيطان هستند؟ كساني كه فريب امتزاج حق و باطل را خورده اند و آگاهي و تخصص كافي براي تمييز حق و باطل از يكديگر را ندارند.

چشم آنها به نقاط مثبتي دوخته شده و عناصرِ حق، آنها را به خود جذب كرده است غافل از اين كه در بين عناصر حق، عناصر مسموم و زهرآگيني وجود دارد كه آنها را به كشتن، نابودي مي كشاند.

شيطان در پي چنين شرايطي است كه حق و باطل با يكديگر مشتبه شود تا طعمه هاي خود را از ميان جامعه صيد كند.

"فهنالك يستولي الشيطان علي اوليائه و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسني"، در اين شرايط كساني نجات پيدا مي كنند كه بر اساس تقدير الهي و نظام محكم و حكمت آميزي كه خدا برقرار كرده است، در صدد يافتن حق برآيند و آن را پيدا كنند.

چنين كساني از آفت هاي شيطاني مصون مي مانند.

اما بقيه افراد كمابيش در دام شيطان مي افتند.

-------------------------------------------------------------------------------- [1] .

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، كتابخانه آية الله مرعشي، 1404، ج 3، ص240.

مفاهيم متشابه، ترفندي براي فتنه بنابراين، كساني كه قصد ايجاد فتنه را دارند، حق و باطل را با يكديگر مي آميزند، تا زمينه اشتباه را در جامعه فراهم كنند.

اين افراد شعارهاي جالب، زيبا و فريبنده اي را مطرح مي كنند و در كنار آنها، شعارهاي ناحقي هم ضميمه مي كنند.

معمولا در اين قبيل موارد الفاظ متشابه، غير شفاف و قابل اطلاق بر چند معنا به كار گرفته مي شود.

همچنان كه مي دانيد مفهوم برخي الفاظ شفاف و روشن نيست بر خلاف الفاظي كه معناي آنها روشن است و كسي در مورد آنها به اشتباه مبتلا نمي شود.

كساني كه قصد ايجاد فتنه و گمراه كردن مردم را دارند، الفاظ غير شفاف و قابل مغالطه را به چند معنا استفاده مي كنند و منظور خود را به صراحت بيان نمي كنند.

اين افراد در سخنراني ها، بحث ها، نوشته ها، كتاب ها و شعارهايشان از الفاظي استفاده مي كنند كه قابل حمل بر معاني مختلفي است.

همچنان كه مي توان آنها را حمل بر معناي حق كرد و مصاديق خوبي براي آن معرفي كرد، مي توان معناي باطلي نيز براي آنها تصور كرد يا معناي عامي كه شامل مصاديق باطل هم بشود.

اگر چه ما در زمان حضرت امير(عليه السلام)نبوديم كه چنين اختلاطي را بين حق و باطل مشاهده كنيم، اما امروز مصداق هاي خوبي از آن را به چشم خود مي بينيم.

"آزادي"! چه لفظ زيبايي است؟ هر كس اين لفظ را بشنود، دلش براي آن پر مي زند.

مگر آزادي چيزي است كه كسي از آن تنفر داشته باشد؟! پرنده اي را تصور كنيد كه مدتي گرفتار است و دائماً براي رها شدن از قفس تلاش مي كند.

چقدر زيباست اگر كسي در قفس را باز كرده او را آزاد كند! در مقام اختلاط حق و باطل، از اين مسأله صحبت نمي شود كه آيا منظور از "آزادي"، "آزادي از خدا"، "آزادي از عقل"، "آزادي از دين" و "آزادي از ارزش هاي انساني" است با مقصود "آزادي از جهل"، "آزادي از ظلم"، "آزادي از قيود اسارت بار"، و "آزادي از اوهام شيطاني" است؟ كداميك از اين دو معني منظور كساني است كه اين شعار را سر مي دهند؟ اگر به صراحت گفته شود "آزادي از اوهام شيطاني"، چه كسي از اين شعار ناراحت خواهد شد؟ مگر آزادي از عادات انحرافي و مواد مخدر بد است؟ آيا شما نمي پسنديد كه ديگران بر ما حكومت نكنند، آنها براي ما نقشه نكشند، در امور داخلي ما دخالت نكنند و ما از چنگال اجانب آزاد باشيم؟ مگر بد است كه جامعه اي بتواند خود، تصميم بگيرد، بر سرنوشت خود حاكم باشد و ديگران در امور او دخالت نكنند؟ اما آيا آزادي از خدا هم پسنديده است و ما بايد خود را از بندگي خدا هم رها كنيم؟! آزادي از ارزشها و آزادي از عقل چه طور؟ "لو أن الحق خلص من لبس الباطل"، اگر حق و باطل از يكديگر تفكيك مي شدند و مي توانستيم و بتوانيم هر يك را متمايز از ديگري نشان دهيم، ابهامي باقي نمي ماند.

موديگري مي فرمايند: "انما سمّيت لانها تشبه الحق" 1 نام شبهه را شبهه گذاشته اند، براي اين كه شباهت به حق دارد.

لباس حق را بر تن باطل مي پوشانند تا شبيه آن و موجب انحراف شود.

اگر باطل شباهت به حق نداشته باشد و مشخص باشد حق چيست و باطل كدام است، فتنه ايجاد نمي شود.

پيدايش فتنه ها در نتيجه امتزاج حق و باطل است.

بنابر اين، اگر كساني قصد اصلاح دارند و واقعاً فتنه جو نيستند و نمي خواهند حتي از همين لفظ "اصلاح" سوء استفاده كنند، بايد سعي كنند الفاظ را به صورت شفاف مطرح كنند و اگر راست مي گويند، بايد حق و باطل را از يكديگر تفكيك كنند.

حتي در همين مورد ادعاي "اصلاح طلبي" مقصود خود را از اصلاح به روشني بيان كنند.

هنگامي كه به بعضي از آنها گفته مي شود مقصود خود را از اين واژه ها مشخص كنيد، پاسخ مي دهند مردم معناي آنها را تعيين خواهند كرد! چگونه شما در پي ترويج امري هستيد كه آن را نفهميده ايد؟ آنها مي گويند حالا ما همين اصلاحات را ترويج ميكنيم، بعدها خود مردم خواهند گفت اصلاحات چيست! اگر غرضي در كار نيست، بگوييد فساد در نظر شما چيست و امروز چه امري فاسد است و شما قصد اصلاح چه مسأله اي را داريد؟ آيا قانون اساسي بايد اصلاح شود؟ كدام بخش از قانون اساسي نياز به اصلاح دارد؟ البته خود آنها مي دانند مقصودشان چيست؟ اما براي فريب دادن من و شما اينگونه سخن مي گويند.

ايرادي كه آنها در قانون اساسي سراغ دارند اين است كه در آن قيد شده است قوانين ايران، بايد اسلامي باشد! در كنفرانس برلين گفتند كه مشكل قانون اساسي در اين نكته است.

مقصود آنها از اصلاحات، حذف اسلام و ولايت فقيه از قانون اساسي است.

از نظر آنها اصلاحات يعني اين! اگر مقصود ديگري دارند، آن را صريح و شفاف بگويند.

همچنان كه مقام معظم رهبري به صراحت مواردي كه را بايد اصلاح شود، مشخص كردند و فرمودند: امروز براي ما اصلاحات بايد در زمينه فقر، تبعيض، رشوه خواري و فساد صورت گيرد.

آيا كسي با چنين كلامي كه به صراحت و شفافيّت بيان شده است، مخالفت مي كند؟ آيا كسي به واسطه اين سخنان گمراه مي شود؟ اين موارد خواسته فطري همه انسان ها و خواسته همه انبيا و اولياست.

همه مي خواهند با فقر، تبعيض، ظلم، نابرابري، سوءاستفاده و رشوه خواري مبارزه شود.

و كارهايي كه مستلزم اين امور است اصلاح شود.

البته اين اصلاحات مطلوب است.

اما آيا همه همين گونه سخن مي گويند و اصلاح در همين امور را در نظر دارند؟ چرا عده اي مقصود خود را به روشني بيان نمي كنند؟ چون قصد در هم آميختن حق و باطل را دارند تا بتوانند از چنين شرايطي سوء استفاده كنند.

اگر كساني واقعاً درد دين و درد اصلاح جامعه را دارند و به حال خود و جامعه دل مي سوزانند، بايد شفاف سخن بگويند و سعي كنند ابهام ها برطرف گردد تا مشخص شود حق چيست و باطل كدام است و مردم بتوانند به درستي حق را انتخاب كنند.

بدانيد هر كس كه سعي در مطرح كردن تعبيرات همراه با ابهام دارد، سوء نيت دارد و در مقابل، هر كس سعي مي كند، مطالب آشكار، شفاف و بي پرده مطرح شود به گونه اي كه مصاديق آن به روشني قابل شناخت باشد، چنين كسي غرضي ندارد.

چون مقصود خود را به صراحت بيان مي كند و ابهامي در كلام خود باقي نمي گذارد.

كساني كه فريب بني اميه و ساير سردمداران كفر و ظلم را خوردند، تحت تأثير تبليغات ابهام آلود واقع شدند.

بنابراين، يكي از عوامل انحراف جامعه اين بود كه شياطين فتنه گر اجازه ندادند مردم به درستي حق و باطل را بشناسند.

آنها حق و باطل را با هم آميختند و از الفاظ مبهم و غير شفاف استفاده كردند، تا مردم در گمراهي و حيرت باقي بمانند و آنها بتوانند در موقع مناسب از گمراهي جامعه سوء استفاده كنند.

وظيفه كساني مانند بنده اين است كه سعي كنيم حق و باطل را روشن كنيم.

پروردگارا! تو را به خون حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) قسم مي دهيم ما را در شناختن حق ياري فرما! عوامل گمراهي و انحراف را از جامعه ما برطرف كرده و انگيزه حقيقت طلبي را در ما تقويت فرما! -------------------------------------------------------------------------------- [1] .

وسايل الشيعه، ج 27، ص 161.




ايت الله مصباح يزدي