بازگشت

زمينه هاي پيدايش نهضت عاشورا (2)


مقدمه ايام محرم كه به بركت خون سيدالشهدا(عليه السلام) مبارك شده و بركت آن از زمان شهادت آن بزرگوار تا امروز همچنان براي امت اسلامي ادامه دارد، ايامي است كه بايد در آن فرصت را مغتنم بشماريم و از سويي معرفت خود را نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) و مخصوصاً سيدالشهدا(عليه السلام)زياد كنيم و از سوي ديگر درس هاي لازم را از حوادث صدر اسلام به خصوص حوادث مربوط به داستان تلخ كربلا بياموزيم و از آنها در جامعه خود استفاده كنيم.

هر چند عزاداري، گريه كردن، سينه زدن و همه مراسمي كه به عنوان بزرگداشت شعائر ديني و اظهار ارادت به پيشگاه سيدالشهدا(عليه السلام) انجام مي شود به تنهايي مطلوبيت ذاتي دارد، ولي بركات سيدالشهدا(عليه السلام) به اندازه اي زياد است كه ما نبايد به اين مقدار اكتفا كنيم.

بركات فراوان ديگري در معرفت آن حضرت و تأمل در كلمات نوراني و سيره آسماني اش نصيب جامعه اسلامي مي شود كه اين بركات نسبت به آن ها بسيار ناچيز خواهد بود.

بايد سعي كنيم معرفت خود را نسبت به سيدالشهدا(عليه السلام) بيشتر كرده، اهداف آن حضرت را بهتر ياد بگيريم و از درس هاي عملي آن حضرت براي زندگي امروز خود استفاده كنيم.

من از زمان نوجواني به خاطر دارم، زماني كه در مجالس عزاداري شركت مي كردم، از گويندگان و وعاظ ـ كه ان شاء الله خدا همه آنها را حفظ كند و دستشان را از دامان ابي عبدالله(عليه السلام) كوتاه نكند و ما را هم خدمتگزار وعاظ و مرثيه خوانان به شمار آورد ـ مي شنيدم كه مي گفتند اگر شهادت امام حسين(عليه السلام) نبود دين از بين رفته بود.

ما با حُسن ظني كه نسبت به بيانات وعاظ داشتيم، با خود مي گفتيم اين مطلب درست است هرچند شايد علت آن را نمي فهميديم.

دائماً اين سؤال در ذهنم بود كه چگونه ممكن است كه به وسيله شهادت سيدالشهدا(عليه السلام) و عده اي از اصحاب آن حضرت، دين حفظ شود و اگر جريان كربلا واقع نشده بود و امام حسين(عليه السلام) كشته نمي شد، چگونه دين از بين مي رفت؟ تصور مي كنم امروزه اين گونه سؤالات در ذهن نوجوانان و جوانان ما بيش از پيش مطرح مي شود.

جوانان امروز پرسشگرتر از جوانان ديروز هستند و سطح فكر و كنجكاوي آنها افزايش يافته است و امثال بنده هم بايد سعي كنيم به اين نياز جوانان عزيزمان كه يافتن پاسخ هاي روشن و مستدل به سؤالاتي از اين قبيل است، توجه كنيم و بحث ها را به گونه اي مطرح كنيم كه در كنار ساير مسائل، به چنين پرسشهايي نيز پاسخ داده شود.

طرح يك پرسش بحث من با همين پرسش شروع مي شود كه چگونه سيدالشهدا(عليه السلام) با شهادت خود اسلام را حفظ كرد و چرا وضع به گونه اي بود كه بدون شهادت امام حسين(عليه السلام) دين در خطر بود و از بين مي رفت؟ چنان كه مي دانيد پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در شرايط نابسامان اجتماعي به رسالت مبعوث شد و 13 سال در مكه و 10 سال در مدينه تلاش فراواني انجام داد تا كشور اسلاميِ رو به رشد و مترقي را در سرزميني كه از عوامل تمدن محروم بود، به وجود آورد.

البته افرادي نيز طي اين مدت تربيت شدند كه گاهي اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه از آن ها ياد كرده و نقل مي كند كه در زمان پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) مردم چگونه براي دين خود فداكاري كرده و حتي براي حفظ اسلام با پدران، فرزندان و خويشان خود مي جنگيدند و چه مقدار از اموال خود را در اين راه صرف كرده، چه سختي هايي را در شعب ابي طالب تحمل كرده و چه مشقت هايي را در هجرت به حبشه و مدينه تحمل كردند.

مسلمانان تمام اين سختي ها را به جان خريدند تا اسلام حفظ شود.

پس از آن نيز طي 10 سال حضور پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در مدينه 72 غزوه و سريه اتفاق افتاد كه همان مسلمانان اين جنگ ها را اداره كردند.

مسلماناني كه تا اين اندازه فداكاري كردند و در جنگ هاي بدر، احد، حنين و.

.

.

بسياري از آنها كشته و زخمي شدند، در زمان سيدالشهدا(عليه السلام) هنوز بسياري از كساني كه در اين جنگ ها معلول يا زخمي شده بودند، حضور داشتند.

هنوز بعضي از اصحاب پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در قيد حيات بودند.

فرزندان پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) هم در ميان مردم زندگي مي كردند، خود امام حسين(عليه السلام)هم در ميان مردم شناخته شده بود چگونه همرزمان و اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) اجازه مي دادند اسلام از بين برود و چگونه خون سيدالشهدا(عليه السلام) از نابود شدن اسلام جلوگيري كرد؟ در ابتدا بعيد به نظر مي رسد كه در حالي كه هنوز بيش از 60 سال از هجرت پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به مدينه نگذشته است، اسلام در معرض نابودي باشد.

خودِ اين مسأله ادعاي عجيبي به نظر مي رسد.

همچنين اين ادعا هم عجيب است كه قيام سيدالشهدا(عليه السلام) با 70 نفر، اسلام را كه در معرض خطر قرار گرفته است، نجات دهد.

براي روشن شدن پاسخ اين سؤال مناسب است مقداري در وضع مسلمانان صدر اسلام تأمل كنيم، همان كساني كه ايمان آوردند و در سلك پيروان پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) قرار گرفتند.

نگاهي به جامعه و مسلمانان صدر اسلام بايد توجه كنيم كه مسلمانان در صدر اسلام يكسان نبودند.

مگر امروز همه افرادي كه در جمهوري اسلامي هستند، مانند هم هستند؟ مگر همه آنها همانند اين شهدا هستند؟ گرچه اكثر مردم مسلمان بوده، نماز خوانده و روزه مي گيرند، اما تفاوت هاي بسياري نيز بين همين مردم وجود دارد.

مردم آن زمان هم با يكديگر تفاوت داشتند.

اما اختلاف هاي موجود ميان گروههاي مسلمانان در صدر اسلام آشكار و روشن بود و از نظر مرتبه ايمان، يا اظهار اسلام و ايمان فاصله زيادي بين مسلمانان صدر اسلام وجود داشت.

اصولا گروهي از آنها ذاتاً خبيث بودند.

گرچه اين تعبير دقيق نيست اما آنها به اندازه اي ناپاك بودند كه در وجودشان اثري از نورانيت نبود.

سراسر زندگي و وجود آنها آلودگي و ظلمت محض بود.

اين گروه همان طايفه بني اميه بودند كه در آن زمان شخصيت بارز و مشهور آنها ابوسفيان بود.

خباثت اين گروه به اندازه اي بود كه حتي در زيارت عاشورا همه بني اميه مورد لعن قرار مي گيرند، "اللهم العن بني امية قاطبة".

البته ممكن است تعداد انگشت شماري مانند عمر بن عبدالعزيز يا افراد ديگري از اين گروه استثنا شوند، لكن اين گروه روي هم طايفه خبيثي بودند.

در روايات اين گونه نقل شده است كه منظور از "الشجرة الملعونه" در قرآن بني اميه است.

اين گروه از اوائل آشكار شدن دعوت پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بناي مخالفت را با آن حضرت گذاشتند.

البته آنها سابقه اختلاف با بني هاشم داشتند.

بني اميه و بني هاشم دو تيره از قريش و بني عبدمناف بودند كه پيش از اسلام نيز با يكديگر اختلاف خانوادگي داشتند.

ولي از زماني كه پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) از ميان بني هاشم به رسالت مبعوث شد، دشمني بني اميه با بني هاشم افزايش پيدا كرد.

آنها تا جايي كه در توان داشتند، در مكه مسلمانان و پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) اسلام را اذيت كردند.

پس از اين كه مسلمانان به مدينه مهاجرت كردند و دولتي تشكيل دادند، اين امكان براي آنها به وجود آمد كه بتوانند بعضي از حقوق خود را از بني اميه و ساير مشركين بگيرند.

زماني كه كاروان تجارتي قريش و ابوسفيان در مسير شام بود، مسلمانان براي استرداد بعضي از اموالشان به اين كاروان حمله كردند كه به جنگ بدر انجاميد.

همچنان كه مي دانيد جنگ و نزاع بين مسلمانان و قريش تا فتح مكه ادامه پيدا كرد.

هنگامي كه مسلمانان مكه را فتح كرده، و مشركين شكست خوردند و ابوسفيان هم با طرفدارانش مغلوب شدند، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) خانه ابوسفيان را پناهگاه قرار داده فرمودند هر كس به خانه ابوسفيان پناه برد، در امان است.

آن حضرت خواستند به اين واسطه قلوب ايشان را به مسلمانان نزديك كرده از فساد و خرابكاري آنها جلوگيري كنند.

به همين مناسبت به كساني مانند ابوسفيان كه در آن روز پناه داده شدند "طُلقا" يعني آزادشدگان پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)گفته شد.

حضرت زينب(علاميه به همين مطلب اشاره كرده مي فرابن الطلقا" 1 .

با وجود اينكه بني اميه در پناه اسلام قرار گرفتند و در ظاهر مسلمان شده و امان گرفتند، اما هيچگاه از دشمني قلبي ايشان نسبت به بني هاشم و شخص پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) كاسته نشد و هرگز ايمان واقعي در قلب آنها راه نيافت.

هر چند براي حفظ مصالح خود تظاهر به اسلام كرده، نماز خوانده و در اجتماعات مسلمانان شركت مي كردند، لكن ايمان قلبي نداشتند.

در ادامه بحث شواهد اين ادعا را عرض خواهم كرد.

ماجرا به همين صورت تا رحلت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) ادامه پيدا كرد.

روز اول رحلت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) هنوز جنازه آن حضرت دفن نشده بود كه بعضي از مسلمانان به دلايلي در سقيفه جمع شدند و ابوبكر را به عنوان جانشين پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) معرفي كرده و با او بيعت كردند.

ابوبكر از طايفه قريش نبود.

به دليل تعصبات قبيله اي تحمل اين مسأله براي بسياري از اعراب به خصوص تيره هاي مختلف قريش از جمله بني هاشم و بني اميه سنگين بود.

در اين هنگام ابوسفيان فرصت را غنيمت شمرد.

در شرايطي كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) رحلت كرده و مردم با پدر زن او به عنوان جانشين آن حضرت بيعت كرده اند، در حالي كه 70 روز قبل از آن پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم)، علي(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود تعيين كرده بود، ابوسفيان كه با اسلام و مسلمانان دشمني قلبي داشت، فرصت را براي ايجاد اختلاف غنيمت شمرد.

به همين دليل نزد عباس، عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)رفت.

عباس گرچه يكي از عموهاي پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بود، ولي معرفت كافي و عميق نسبت به مسايل نداشت.

ابوسفيان مسأله را با عباس به اين صورت مطرح كرد كه چه نشسته اي ما، بني عبدمناف كنار زده شديم، علي كه از طرف پيامبر به خلافت تعيين شده بود، كنار زده شد و يك نفر از طايفه تيم جانشين پيغمبر شد.

اين چه مصيبتي است! ابوسفيخود را بگيريد.

"اني لاري عجاجة لايطفئها الدم" 2 ، من طوفاني مي بينم كه جز خون چيزي آن را فرونمي نشاند.

كنايه از اينكه امروز زماني است كه بايد خونريزي شود.

بعد از آن با عباس نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام)آمدند و به آن حضرت گفتند ما با ابوبكر بيعت نمي كنيم، ما آماده ايم كه با شما بيعت كنيم.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه مصلحت اسلام را بر همهشقوا أمواج طريق المنافرة و ضعوا تيجان المفاخرة" 3 از اين كلام فهميده مي شود كه آنها چه منطقي داشتند.

آنها افتخار مي كردند كه ما از قريش و از بزرگان مكه هستيم و اين افتخارات را به رخ يكديگر كشيده مي گفتند ما تحت سلطه طايفه تيم نمي رويم و اجازه نمي دهيم آنها بر ما حكومت كنند.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) آنها را نصيحت كرده فرمودند: اين امواج فتنه را با كشتي هاي نجات بشكنيد و دست از اين فخرفروشي ها برداريد.

امروز زمان مطرح كردن اين مسائل و فدا كردن مصالح اسلامي در راه اختلافات طايفگي نيست.

در ادامه آن حضرت فرمود: "مجتني الثمرة لغير وقت إيناعها كالزارع بغير أرضه "، اگر من امروز براي رسيدن به خلافت اقدامي انجام دهم، مانند كسي هستم كه ميوه نارسي را بچيند و چنين كاري مانند زراعت در زمين ديگري است.

امروز زمان چنين كارهايي نيست و مصالح اسلام اقتضا مي كند كه آرامش را حفظ كرده اجازه ندهيد اختلاف بين مسلمان ها ايجاد شود.

ابوسفيان گفته بود "لايطفئها الا الدم"، او به فكر خونريزي بود.

حضرت امير(عليه السلام) هم او را به خوبي مي شناخت و مي دانست اگر مجالي پيدا كند، قصد دارد انتقام خون كشته شدگان بدر را از مسلمانان بگيرد.

به هر حال، در همين خطبه حضرت امير(عليه السلام) فرمود: "فإن أقل يقولوا حرص علي الملك و إن أسكت يقولوا جزع من الموت"، علي(عليه السلام) به درد دل هاي خود اشاره كرد و فرمود: اگر حرف بزنم و بگويم كه خلافت حق من است و مسلمانان بي جهت با ديگري بيعت كرده اند، مرا متهم مي كنند كه در پي مقام هستم و اگر حرف نزنم و سكوت كنم، مي گويند علي از مرگ هراس دارد و مي ترسد كه اگر در مورد حكومت سخني بگويد، جنگ در بگيرد و كشته شود.

"هيهات بعد اللتيا و التي و اللَّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمه بل اندمجت علي مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوي البعيدة".

حضرت امير(عليه السلام) فرمود: من از مرگ نمي ترسم.

اگر من در مقام گرفتن خلافت از دست غاصبان برنيامده و با آنان جنگ نمي كنم به خاطر ترس از مرگ نيست.

آيا كسي كه عمري را در جهاد گذرانده و در ميدان هاي نبرد با قهرمانان عرب و مشركين مبارزه كرده است، از مرگ مي ترسد؟ به خدا قسم انس من به مرگ از انس طفل شيرخوار به سينه مادر بيشتر است.

علت اين كه من در اين جهت اقدام نمي كنم، اسراري است كه از آينده مي دانم و اگر آن اسرار را براي شما افشا كنم، همچنان كه طنابي در چاهي گود رها شود، در مسير خود با اضطراب به ديوارهاي چاه برخورد مي كند، شما هم مضطرب خواهيد شد و تحمل شنيدن آن اسرار را نخواهيد داشت.

من رازهايي را مي دانم كه بايد لب فروبندم و آنها را اظهار نكنم.

سكوت من به خاطر اسراري است كه مربوط به حفظ مصالح جامعه اسلامي است.

اگر بگويم چه توطئه هايي در كار است، چه نقشه هايي براي نابودي اسلام طراحي شده، چه حوادثي اتفاق خواهد افتاد و اين جامعه نوپا آبستن چه حوادث تلخي است، شما طاقت نمي آوريد و مضطرب مي شويد.

"لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوي البعيدة".

علي(عليه السلام) فرمود: من در اين زمان براي خلافت قيام نمي كنم.

چون امروز، مصلحت اسلام اقتضا مي كند كه اين حكومت را بپذيريم و مصالح اسلام را حفظ كنيم.

در اين خطبه حضرت امير(صلي الله عليه وآله وسلم) به اين نكته اشاره اي دارد كه زماني خواهد آمد كه ميوه خلافت رسيده باشد و من آن ميوه را بچينم.

چون مي فرمايد: كسي كه ميوه نارس را بچيند، مانند كسي است كه در زمين ديگري زراعت كند.

از اين رو فهميده مي شود روزي اين ميوه خواهد رسيد.

اين كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) اشاره به زماني دارد كه مردم براي بيعت با علي(عليه السلام) هجوم بياورند.

آن زمان ميوه رسيده و آماده است و من خلافت را خواهم پذيرفت اما امروز زمان اقدام براي كسب مقام خلافت نيست.

اين داستان ادامه پيدا كرد و ابوسفيان در فاصله زماني خلافت ابوبكر و عمر به طور دائم در انتظار فرصتي براي به دست آوردن حكومت بود.

او گاهي اشكال تراشي مي كرد، گاهي با ابوبكر و عمر درگير مي شد و مشاجره لفظي مي كرد، حتي گاهي اين مشاجرات به حرفهاي زشت و تند منجر مي شد.

ولي به هر حال، فرصت مناسبي پيدا نكرد.

در نهايت اين گونه مصلحت ديد كه به سرزميني دور از حجاز برود و فعاليت خود را براي فراهم كردن زمينه هاي تشكيل حكومتي به نام اسلام ادامه دهد.

به همين منظور با توطئه هايي خليفه دوم را قانع ساخت كه معاويه را به عنوان والي به شام بفرستد.

شايد خليفه دوم هم از توطئه چيني هاي بني اميه به ستوه آمده بود و براي دور كردن آنها از مركز خلافت، حكومت شام را به معاويه واگذار كرد.

اين امر، ابوسفيان را به رخنه در آينده كشور اسلامي اميدوار كرد.

زماني كه عمر از دنيا رفت، مردم طبق نقشه از پيش طراحي شده اي كه بني اميه نيز در آن سهيم بودند با عثمان بيعت كردند.

پس از اين جريان ابوسفيان بار ديگر اميدوار به يافتن قدرت شد چون عثمان با بني اميه خويشاوندي داشت.

با انتخاب عثمان به خلافت، ابوسفيان اقوام و فاميل خود را در خانه عثمان جمع كرد و در يك سخنراني به آنها گفت: "يا بني أمية تلقّفوها تلقّف الكعذاب و لا حساب و لا جنة و لا نار و لا بعث قيامة" 4 ، خلافت را مانند توپي در هوا برباييد.

حال كه خلافت به چنگ شما افتاده است، آن را محكم نگه داريد.

"تلقّفوها تلقّف الكرة"، همچنان كه توپ را از هوا مي گيرند، خلافت را بگيريد.

"فوالذي يحلف به أبو سفيان ما من عذاب و لا حساب و لا جنة و لا نار و لا بعث و لا قيامة"، سوگند به كسي كه ابوسفيان به او قسم ياد مي كند نگفت واللّه يا و ربّ الكعبه، بلكه گفت "فوالذي يحلف به ابوسفيان!" ـ اي خويشاوندانِ من! بدانيد نه بهشتي در كار است و نه دوزخي، بلكه بحث حكومت مطرح است، "تلقّفوها تلقّف الكرة".

اميدوارم اين خلافت به ميراث در خانواده ما باقي بماند.

ابوسفيان هنگام سوگند مي گويد: "به كسي كه ابوسفيان به او سوگند ياد مي كند!" او چه كسي است؟ آيا ابوسفيان به لات سوگند ياد مي كند يا به عزّي؟ او با سوگند مي گويد: "نه بهشتي وجود دارد و نه دوزخي! جدال ما بر سر حكومت و رياست است.

" تا به حال بني هاشم رياست كرده اند، از اين به بعد نوبت بني اميه است.

امروز كه حكومت در اختيار بني اميه قرار گرفته است، آن را با قدرت نگه داريد.

حكومت بايد به صورت ميراثي در خانواده ما باقي بماند.

اين كلام ابوسفيان شاهدي بر اين مطلب است كه او از ابتداي امر ايمان نداشت.

اما مگر مسلمانان ساده لوح مي دانستند كه ابوسفيان ايمان ندارد؟ امثال و نظاير او در ميان مسلمانان كم نبودند.

ابوسفيان گاهي در رفتار و گفتار، خود را رسوا كرده است كه مواردي از آن در تاريخ ثبت شده و امروز ما با استفاده از آنها ميتوانيم استدلال كنيم كه او از ابتدا ايمان نداشته است.

اما اشخاص ديگري هم زيرك تر از ابوسفيان بودند و تا آخر كار هم ردپايي از خود به جا نگذاشتند.

شايد اين داستان را شنيده باشيد كه شبي مغيره نزد معاويه آمد و در همان وقت صداي اذان برخاست.

معاويه با شنيدن شهادت به رسالت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) چنان ناراحت شد كه گفت: ببين محمد چه كرده است؟ نام خود را كنار نام خدا گذاشته است.

آيا كسي كه ايمان به خدا، اسلام و رسالت دارد، اين چنين سخن مي گويد؟ گرچه معاويه به اين مسأله تصريح نكرد، اما پدرش با صراحت گفت كه بهشت و دوزخي وجود ندارد پسرش، يزيد هم در حالي كه مست بود آنچه را در دل داشت با صراحت به زبان آورد و گفت: "لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء و لاوحي نزل" بني هاشم مدتي با سلطنت بازي كردند والا نه وحيي نازل شده و نه خبري از آسمان آمده بود.

-------------------------------------------------------------------------------- [1] .

بحارالانوار، ج 45، ص 133.

[2] .

بحارالانوار، ج 28، ص 328.

[3] .

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404 ق، ج 1 ص 213.

[4] .

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 53.

بني اميه در كمين خلافت از ديدگاه بني اميه رقيبان آنها سلطنت را ربوده و بني اميه را از ميدان خارج كرده بودند.

آنها هم مغلوب حريف شده و بايد روزي اين مغلوبيت و شكست را جبران كنند.

عده اي از همين مسلمانان نمازخوان چنين تفكري داشتند و حتي گاهي بعضي از ايشان در جامعه به مقامات عالي هم رسيدند.

كساني كه در روايات در مورد آنها گفته شده است: "لم يؤمنوا بالله طرفة عين".

آنها حتي لحظه اي به خدا ايمان نياورده بودند اما عمري مردم را با تظاهر به ايمان، فريب مي دادند.

البته شياطيني كه بتوانند به عنوان مغز متفكر، چنين توطئه هاي عظيمي را طراحي كرده و در فرصت مناسب اين فتنه هاي بزرگ را بر پا كنند، زياد نيستند ولي سرچشمه تمام فتنه ها همين مغزهاي متفكر هستند.

عده ديگري نيز فريب ايشان را خورده و بازيچه دست آنها مي شوند و تحت تأثير آنها قرار گرفته، به اميد اينكه در سايه حمايت از ايشان به نوايي برسند، از آنها حمايت مي كنند.

به خصوص زماني كه اين شياطين از قدرت و سرمايه برخوردار باشند، زمينه مناسب تري را براي فريب ديگران در اختيار دارند.

فراموش نكنيد كه ابوسفيان هم يكي از ثروتمندهاي عرب بود.

گرچه عده اي از مردم ساده دل، فريب سادگي خود را خورده و نوكر بي جيره و مواجب بودند اما هواداران بني اميه به طمع مال يا مقام، تابع دستورهاي آنها بودند.

زماني كه بني اميه از تمكن مالي برخوردار بودند، عده زيادي به طمع سكه هاي طلا از آنها حمايت كردند و زماني كه بني اميه صاحب قدرت شدند، به اميد كسب پست و مقام تابع آنها بودند.

حتي زماني كه بني اميه به قدرت نرسيده بودند، بعضي افراد حمايت از ايشان را مشروط به گرفتن پست و مقام از آنها مي كردند.

آنها هم در آن روزگار با يكديگر ائتلاف مي كردند كه هر زمان به مقامي رسيدند، به فكر يكديگر باشند.

اما اكثريت افرادي كه دنباله رو آنها بودند، مردم ساده دلي بودند كه با تبليغات، تهديد يا تطميع مختصري فريفته آنها شده بدون مزد و پاداش براي آنها كار مي كردند.

بنابراين گروه اول، تعداد اندكي از افرادي مانند ابوسفيان، مغيره، ابوعبيده جراح و بعضي ديگر بودند كه جمع شياطين طراح و مغزهاي متفكر فتنه را تشكيل مي دادند.

عده ديگري هم به واسطه وابستگي قبيلگي يا به طمع مال و مقام در پي گروه اول به راه مي افتادند.

اما گروه سوم كه اكثريت را تشكيل مي دادند تنها به واسطه ساده دلي دنباله رو اين جريان بودند.

اگر گفته شود بزرگ ترين عامل انحراف اسلام از مسير صحيح خود، سادگي توده مردم بوده است، سخن گزافي نيست.

البته نقش شيطان هايي كه فتنه ها را طراحي مي كردند قابل انكار نيست چون آنها نقش اصلي را بازي مي كردند.

اما اگر توده مردم از آنها تبعيت نمي كردند، آنها هم كاري از پيش نمي بردند.

اگر سادگي مردم نبود، شياطين نمي توانستند نقشه هاي خود را پياده كنند.

پس از استقرار معاويه در شام، بني اميه به صورتهاي مختلف مردم را فريب دادند تا به جنگ با علي(عليه السلام) كشاندند و جريانات ديگري كه همه كمابيش از آن اطلاع داريد.

به عنوان مثال در ماجراي قتل عثمان بعضي از آنها بيشترين نقش را در كشته شدن عثمان دعايشه از كساني بتحريك مي كرد و مي گفت "اقتلوا نعثلا" 1 .

عايشه، عثمان، را "نعثل" مي ناميد.

همچنين معاويه از افرادي بود كه علاقه فراواني به كشته شدن عثمان داشت تا خودش به نان و نوايي برسد چون مي دانست تا زماني كه عثمان زنده است نوبت به خلافت او نمي رسد.

معاويه مي توانست از قتل جلوگيري كند ولي هيچ عكس العملي نشان نداد.

اما همين افرادي كه بيشترين نقش را در قتل عثمان داشتند، زماني كه عثمان كشته شد، فرياد "وا عثمانا!" سردادند و پيراهن عثمان را عَلَم كردند تا به اين بهانه با علي(عليه السلام) بجنگند.

با وجود اين كه علي(عليه السلام) هيچ نقشي در كشته شدن عثمان نداشت و حتي زماني كه عثمان در محاصره بود و آب را به روي او بسته بودند، اميرالمؤمنين(عليه السلام)توسط امام حسن(عليه السلام)براي او آب فرستاد.

با اين حال، اين شياطين به علي(عليه السلام)گفتند كه "تو قاتل عثمان هستي.

" تبليغات، غير از اين نيست.

به اندازه اي بر عليه اميرالمؤمنين(عليه السلام) تبليغات منفي كردند كه مردم شام كه ساده لوح تر از ديگران بودند، باور نمي كردند كه اصلا علي(عليه السلام) مومن و نمازخوان باشد.

حتي زماني كه گفته شد علي(عليه السلام) در مسجد كوفه در حال نماز كشته شده است، آنها گفتند: مگر علي نماز مي خواند؟!!! در مورد ساده لوحي مردم شام داستانهاي فراواني در تاريخ نقل شده است.

يكي از آن داستانها اين است بعد از جنگ صفين سربازان معاويه شتر يكي از ياران حضرت امير(عليه السلام) را غصب كرده بودند.

او براي باز پس گرفتن شترش نزد معاويه آمد.

معاويه از او خواست كه براي اثبات ادعاي خود شاهدي بياورد.

اما كسي در شام او را نمي شناخت.

لذا نتوانست ادعاي خود را ثابت كند.

اما كسي كه شتر او را غصب كرده بود، دو نفر شاهد آورد كه به نفع او شهادت دادند و گفتند: "اين شتر ماده متعلق به فلان شخص است".

معاويه هم بر اساس شهادت آن دو نفر گفت كه شتر از آنِ همان شخص شامي است.

صاحب اصلي شتر در اعتراض به قضاوت گفت: شتر من شتر نر است، چگونه اين دو نفر شهادت دادند كه اين شتر ماده متعلق به اين فرد شامي است و تو هم بر اساس گفته آنها قضاوت كردي؟! معاويه در جواب گفت: برو به علي بگو معاويه صدها هزار سرباز دارد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمي دهند.

من با اين چنين سربازاني به جنگ با علي مي آيم.

-------------------------------------------------------------------------------- [1] .

بحارالانوار، ج 31، ص 295.

مسلمانان دنياپرست عوامل مختلفي كه دست به دست هم داد تا اسلام در معرض خطر قرار گيرد، عواملي بود كه چنين افرادي را به جاي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نشاند.

كساني كه بايد حافظ دين اسلام، احكام و ارزشهاي آن باشند، كساني هستند كه "لم يؤمنوا بالله طرفة عين"، حتي براي لحظه اي به خدا ايمان نياورده بودند.

چنين كساني بر مسند حكومت مسلمين نشستند و هر گروهي از مردم را به صورتي تسليم خود كردند.

عده اي را با جوايز و هدايا، عده ديگري را با تهديد و گروهي را با تبليغات فريب دادند.

بني اميه براي فريب مردم حديث جعل كرده و مي گفتند پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم)فرمود: "هر كس حكومت كند، اطاعت او بر مردم واجب است.

" و بر اساس همين حديث جعلي، مي گفتند: "چون حكومت در اختيار معاويه است، اطاعت او بر همه مردم واجب است.

" آنها همچنين عده اي از مردم را كه به هيچ صورت حاضر به تبعيت از ايشان نبودند، با ترور از صحنه خارج كردند.

عوامل گوناگون طي نيم قرن پس از رحلت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)تا زمان واقعه كربلا دست به دست هم داد تا زمينه دين در جامعه تضعيف شد و تعداد افراد دين باور و آماده مبارزه و جانبازي در راه دين در سطح جامعه كاهش يافت.

كار به جايي رسيد كه سيدالشهدا(عليه السلام) فرمود: "الناس عبيد الدنيا و ادرّت معايشهم فاذا محّصوا بالالديانون" 1 ، توده مردم، كساني كه با وزش يك باد مي آيند و با وزش باد ديگر مي روند، امروز "مرده باد" مي گويند فردا "زنده باد" مي گويند و بدون تحقيق و انگيزه امروز به كسي رأي مي دهند و فردا ديگري را انتخاب مي كنند، اين چنين مردمي بردگان دنيا و دنياپرست هستند و دين مانند ليسه اي بر زبانشان است.

"الدين لعق علي السنتهم"، گرچه از دين دم مي زنند، نمازي مي خوانند و روزه اي مي گيرند، اما مانند كسي كه با ليسيدن ظرف، بهره اندكي از محتواي آن مي برد، ايشان هم به اندازه ليسه اي از دين بهره برده اند.

"يحوطونه مادرّت معايشهم"، چنين كساني تا زماني كه معيشتشان فراهم باشد، نام دين را بر زبان دارند و از آن دم مي زنند.

به تعبير ديگر، اگر دين به دنيايشان كمك كند و در سايه دين به لذت هاي دنيا برسند، اين ليسه را بر زبان نگه مي دارند.

اما اگر براي دينداري در مقام امتحان قرار گيرند و ضرورت اين گونه اقتضا كند كه از جان و مال خود در راه دين بگذرند، در چنين شرايطي دينداران كم هستند، "و اذا محصوا بالبلاء قل الديانون".

مدعيان دينداري فراوان هستند اما تنها تا زماني بر ادعاي خود باقي هستند كه دين به دنياي آنها صدمه اي وارد نسازد.

اگر امر بين دين و دنيا داير شود و شرايطي پيش آيد كه با حفظ دين، دنيا از دست برود، دينداران كم خواهند بود.

اگر كار به جايي برسد كه با رأي دادن به فردي، جلوي رشوه خواري و سوء استفاده گرفته شود، پست و مقام از دست برود و امكان بي بند و باري نباشد، در چنين شرايطي از شمار دينداران كاسته مي شود.

تا زماني كه با حمايت از اسلام و نظام و حكومت اسلامي، تمايلات نفساني ارضاء مي شود، فرهنگستان ها و خانه هاي جوانان داير و زمينه هاي عيش و عشرت فراهم است و دم زدن از نظام اسلامي براي همه آسان است اما اگر شرايطي پيش آمد كه بايد از اين امور دست كشيد، براي حفظ دين از پست و مقام چشم پوشيد، منافع اقتصادي كم شد و از هوسبازي ها جلوگيري بعمل آمد آيا در چنين شرايطي هم ما ديندار و طرفدار نظام اسلامي باقي خواهيم ماند؟ يا اينكه خواهيم گفت: "اگر ما جمهوري اسلامي را نخواستيم، چه بايد بكنيم؟"، آيا خواهيم گفت: "ما از اين نظام، بخش جمهوري را مي پذيريم، ولي اسلام را نمي خواهيم"؟! اكثريتي كه اسلام را به نابودي مي كشاندند، اين اكثريت ضعيف الايماني بودند كه همراه با يك باد مي آمدند و با باد ديگري مي رفتند.

آنها بودند كه مغزهاي متفكري مثل ابوسفيان مي توانستند نقشه كشيده و زمينه بي ديني را براي آنها فراهم كنند.

به گونه اي كه به صراحت احكام اسلام را تحريف كنند و كسي به آنها اعتراض نكند.

همين اكثريتي كه با كسي كه معروف به شرابخواري و كارهاي ناپسند ديگر بود، به عنوان جانشين پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بيعت كردند.

جانشين پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بايد احكام اسلام را حفظ كند، او بايد شرابخوار را تازيانه بزند.

حال، كسي كه خود او هر روز شرب خمر مي كند و به شرابخواري عادت دارد، چگونه مي تواند اسلام را حفظ كند؟ اما مسلمانان با چنين كسي بيعت كردند و به او رأي دادند! -------------------------------------------------------------------------------- [1] .

بحارالانوار، ج 44، ص 382.

عبرت هاي تاريخ نقل اين داستانها براي ما چه سودي دارد؟ در گذشته هاي دور بني اميه چنين بلاهايي را بر سر مسلمانان آوردند.

اما امروز الحمد للّه نه ما از بني اميه هستيم و نه حاكمان ما بني اميه هستند! آيا امروز از جنگ كربلا خبري نيست؟ كسي كه گفت "كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا"، بدون دليل اين سخن را نگفت.

جريانات تاريخي هر روز تكرار مي شود.

درست است كه روش ها، تاكتيك ها و شعارها تغيير مي كند، اما جنگ حق و باطل هميشه خواهد بود.

هميشه افرادي هستند كه به نام طرفداري از اسلام قصد ريشه كن كردن اسلام را دارند.

روزي به نام انقلابي، روزي به نام مجاهد و روز ديگري با اسم و عنواني ديگر.

همين افراد هستند كه با معاويه و يزيد بيعت كردند.

مگر مسأله عجيبي است؟ لازم نيست حتماً كسي باشد كه بگويد "لعبت هاشم بالملك".

اگر گفته شد " تاريخ مصرف احكام اسلام گذشته است" اين تعبير ديگري از "لعبت هاشم بالملك" است.

آن زمان گفتند بني هاشم با سلطنت بازي كردند، امروز مي گويند آخوندها مردم را به بازي گرفته اند! اگر احكام 1400 سال پيش براي امروز كاربرد ندارد و تاريخ مصرف آن گذشته است، يعني بايد آنها را به مزبله ريخت العياذ بالله ـ مگر با داروها و مواد غذايي كه تاريخ مصرف آنها گذشته است چه مي كنند؟ آنها را مي سوزانند يا در مزبله مي ريزند.

امروز مي گويند تاريخ مصرف احكام اسلام گذشته است.

با وجود اينكه عده اي چنين سخناني مي گويند، مجدداً بعضي از مردم به همين افراد رأي مي دهند.

ما بايد اين جريانات را تحليل كنيم تا متوجه شويم كه ما در چنين شرايطي چگونه عمل خواهيم كرد.

حوادث تاريخي هر روزي به شكلي تكرار مي شود.

من و شما هم امروز در صحنه اي هستيم كه در يك طرف آن حسين(عليه السلام) و در طرف ديگر يزيد قرار گفته است.

تعجب نكنيد! حق و باطل هميشه در مقابل هم هستند.

كساني كه مي خواهند دين بماند در مقابل كساني كه قصد براندازي دين را دارند.

مگر براندازي دين غير از اين است؟ مگر نگفتند مشكل حاكم شدن دموكراسي، اسلام است؟ مگر نگفتند تاريخ مصرف احكام اسلام گذشته است؟ مگر نگفتند آزادي با اسلام نمي سازد؟ مگر نگفتند مشكل ما براي احياء دموكراسي، اسلام است كه به زودي حل خواهد شد؟ اين سخنان يعني چه؟ آيا حتماً بايد كسي كه نامش يزيد است، چنين سخناني را بگويد، تا يزيد باشد؟ متأسفانه كساني كه از ايشان انتظار نمي رفت، از چنين افرادي حمايت مي كنند.

امروز هم براي من و شما عاشورايي است.

امروز هم در صحنه حسيني هست و در مقابل او يزيدي.

اگر كساني نقاب بر چهره زدند، من و شما بايد با هوشياري، آنها را بشناسيم.

بايد بررسي كنيم و ببينيم چه كسي درد دين دارد و چه كسي براي احكام اسلام دل سوزي مي كند؟ در مقابل دين، امور زيادي را مي توان مطرح كرد اموري مانند مليت! نياكان! تخت جمشيد! اين امور چه ارتباطي با اسلام دارد؟ آيا ما انقلاب كرديم تا تخت جمشيد زنده شود؟ آيا انقلاب ما براي احياء چهارشنبه سوري بود؟ آيا مردم ما براي ترويج فحشاء و منكر بين جوانان و آزاد شدن اختلاط دختر و پسر انقلاب كردند؟ آيا شهداي ما براي اين كه شخصيت هايي از در مجالس عيش و عشرت، مشروب خواري و قماربازي شركت كنند، جان خود را فدا كردند؟ آيا شرايط امروز با شرايط زمان واقعه كربلا تفاوتي دارد؟ مگر در دربار يزيد چه مي گذشت؟ اگر قيام سيدالشهدا(عليه السلام) نبود، امروز من و شما چيزي از اسلام نمي دانستيم و به تدريج اين مسائل براي مردم عادي شده بود.




ايت الله مصباح يزدي