بازگشت

ارزش امر به معروف و نهي از منكر از نظر علماي اسلام


ارزش امر به معروف و نهي از منكر از نظر علماي اسلام الحمد لله رب العالمين , باري الخلائق اجمعين , و الصلوه و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين .

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنين . ( 1 )

همانطور كه عامل امر به معروف و نهي از منكر ارزش نهضت حسيني را بالا و بالاتر برد , متعاكسا نهضت حسيني ارزش امر به معروف و نهي از منكر را بالا برد .

همانطور كه تاثير عامل امر به معروف و نهي از منكر , اين نهضت را در عاليترين سطحها قرار داد .

اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامي را در عاليترين سطحها قرار داد .

چطور اين اصل را بالا برد ؟ مگر حسين بن علي مي تواند يك اصل اسلامي را پائين يا بالا ببرد ؟ ! نه , مقصودم اين نيست كه در واقع و نفس الامر يعني در متن اسلام امر به معروف و نهي از منكر , ارزشي داشت و حسين بن علي آمد و ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد .

اين , كار حسين بن علي نيست , كار پيغمبر خدا هم نيست , كار خداست .

خدا كه خود اين اصول را بر بنده اش , براي بندگانش فرستاده است , براي هر اصلي يك درجه , يك مرتبه و ارزشي قرار داده است .

حتي پيغمبر قادر نيست تصرفي در اينگونه مسائل بكند و در متن واقع اسلامي تاثير بگذارد .

مقصودم اين است كه نهضت حسيني اصل امر به معروف و نهي از منكر را از نظر استنباط و اجتهاد و علماء اسلامي و به طور كلي مسلمين بالا برد .

اصطلاحي طلاب علوم دينيه دارند , مي گويند : مقام ثبوت و مقام اثبات .

مقام ثبوت , يعني مقام واقع .

در مقام واقع و نفس الامر , هر چيزي در يك حد و درجه اي است .

به قول فلاسفه جديد , شي في نفسه و شي براي ما .

مقام ثبوت , مقام شيء في نفسه است و مقام اثبات , مقام شيء براي ماست .

توضيح مطلب اينست : فرض كنيد يك عده پزشك قلب در يك شهر وجود دارند .

در مقام واقع و نفس الامر ممكن است همه اينها در يك درجه باشند و ممكن است آقاي[ ( الف] ( درجه اش در حد اعلا باشد , يعني بهترين و متخصص ترين و عالمترين طبيب قلب باشد , آقاي[ ( ب] ( درجه دوم , آقاي[ ( ج] ( درجه سوم و آقاي[ ( د] ( درجه چهارم باشد .

اما مردم چگونه مي شناسند ؟ آنها در نزد مردم چه ارزش و اعتباري دارند ؟ آيا ارزش و اعتباري كه اجتماع براي آنها قائل است , با ارزش و اعتباري كه در واقع و نفس الامر دارند , يكي است ؟ آقاي[ ( الف] ( كه پزشك درجه اول قلب است , جامعه هم او را به عنوان پزشك درجه اول مي شناسد ؟ آقاي[ ( ب] ( كه پزشك درجه دوم اين شهر است , جامعه هم او را پزشك درجه دوم مي شناسد ؟ گاهي همينطور است .

ولي ممكن است عكس مطلب باشد , يعني اجتماع در اثر عواملي , تبليغاتي , اشتباهاتي , جرياناتي , در مقام اثبات و در مقام شيء براي ما , درست بر خلاف واقع قضاوت كند .

پزشك درجه چهارم را اول بداند , سوم را درجه دوم و دوم را درجه سوم بداند و آن را كه در واقع درجه اول است , درجه چهارم به شمار آورد .

پس در اينجا مقام اثبات با مقام ثبوت فرق مي كند .

شيء براي ما با شيء في نفسه فرق مي كند .

پس اينكه مي گويم حسين بن علي ارزش امر به معروف و نهي از منكر را بالا برد , مقصودم اينست كه در جهان اسلام بالا برد نه در اسلام .

در متن اسلام , در مقام ثبوت , در مقام شيء في نفسه , در اختيار حسين بن علي ( ع ) يا پيغمبر ( ص ) يا علي بن ابي طالب ( ع ) نيست كه ارزش اصلي را بالا يا پائين ببرند .

خداست كه براي هر اصلي از اصول اسلام ارزش معيني قائل شده است .

ولي از نظر جامعه اسلامي , آيا جامعه اسلامي ارزشهاي اسلامي را در آن حدي كه وجود دارد و هست , در آن حدي كه در مقام ثبوت و در مقام شيء في نفسه هست , مي شناسد ؟ ممكن است جامعه آنطور نشناسد و گاهي درست معكوس بشناسد , يعني اشيائي كه ارزش درجه اول را دارند , در نظر اجتماع اسلامي ارزش درجه آخر را داشته باشند , و آنكه ارزش درجه آخر را دارد , ارزش درجه اول را داشته باشد .

علي عليه السلام فرمود : من چنين پيش بيني مي كنم كه اسلام در ميان مردم به حالت پوستيني در آيد كه آن را وارونه پوشيده اند : و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا ( 1 ) همانطور كه پوستيني را وارونه مي پوشند , مردم , اسلام را وارونه تلقي كنند , رو را به جاي پشت و پشت را به جاي رو بگيرند .

در اين صورت نه تنها چنين پوستيني گرمي ندارد , بلكه چيز مضحك و موحشي هم از آب در مي آيد .

ارزشهاي اسلامي اگر معكوس شود , ارزش درجه اول , درجه آخر شمرده شود و درجه آخر , درجه اول , ( 2 ) معنايش همان اسلامي است كه وارونه شده , پوستيني است كه آن را وارونه پوشيده اند .

از نظر مسلمين ارزش امر به معروف و نهي از منكر متفاوت است .

اين مسئله را از نظر علماي اسلامي توضيح مي دهم .

البته علماي اسلامي تحت اين عنوان يعني ارزش امر به معروف و نهي از منكر چقدر است , بحث نكرده اند , ولي مسئله اي را بحث كرده اند ك ه از آن مي توان به ارزش امر به معروف و نهي از منكر در نظر علما پي برد .

اصلي در اسلام است , و حديث نبوي است كه بر طبق آن همه علماي اسلام نظر مي دهند و آن اينكه اين سخنراني در 26 / 12 / 1348 برابر با نهم محرم 1390 ايراد شده است .

پيغمبر اكرم فرمود : اذا اجتمعت حرمتان تركت الصغري للكبري .

اگر دو ارزش , دوامر محترم در اسلام با يكديگر اجتماع پيدا كنند , يعني تزاحم پيدا كنند , بايد كوچكتر را رها كنيد , بزرگتر را بگيريد .

اين مطلب مثالهاي خيلي واضحي دارد .

مثال معروفي كه ذكر مي كنند اين است : وارد زمين غصبي شدن حرام است .

اگر شما ديديد در يك زمين غصبي يك انسان و حتي يك حيوان و نفس محترمي در آب افتاده و دارد غرق مي شود , چه بايد بكنيد ؟ يا بايد پا روي زمين غصبي بگذاريد ( كه اين في حد ذاته حرام است ) و برويد او را نجات بدهيد , يا به خاطر اينكه به زمين غصبي وارد نشويد سرجايتان بايستيد تا آن نفس محترم هلاك شود .

اينجا چه بايد كرد ؟ دو حرمت است : يكي حرمت مال كه قوانين مالي بايد محفوظ بماند , احترام مال مشروع مردم بايد محفوظ بماند , بدون رضايت صاحبش نبايد به آنجا وارد شد .و ديگر احترام نفس و جان .

احترام مال هرگز به پاي احترام جان نمي رسد .

شما اگر بناست از اين دو احترام , يكي را فداي ديگري كنيد , بايد مال را فداي جان كنيد .

و در آنوقت اگر وارد زمين غصبي شويد نه تنها گناهي مرتكب نشده ايد , بلكه ثوابي مرتكب شده ايد , اطاعتي كرده ايد .

در باب امر به معروف و نهي از منكر , اين مسئله مطرح است كه مرز اين كار كجاست ؟ بنده و شما كه بايد امر به معروف و نهي از منكر كنيم تا كجا بايد جلو برويم ؟ يكوقت است كه امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم و هيچگونه آسيبي , خطري متوجه ما نيست , اگر نكنيم فقط تنبلي كرده ايم .

حقيقت را مي گوئيم بدون اينكه اگر بگوئيم خطري متوجه ما شود .

نهي از منكر مي كنيم بدون اينكه خطري متوجه مال , آبرو و جان ما شود .

تا اينجا را همه قبول مي كنند .

اما اگر به اينجا رسيد كه اگر بنا شد من امر به معروف و نهي از منكر بكنم , ضرري به مال من مي رسد , بكنم يا نه ؟ اگر امر به معروف و نهي از منكر كنم ضرري به حيثيت و آبروي من مي رسد , به من فحش مي دهند , مرا كتك مي زنند , آبرويم را مي برند , به من تهمتها مي زنند , يا نه ؟ اگر امر به معروف و نهي از منكر كنم جانم در خطر قرار مي گيرد , كشته مي شود , بكنم يا نكنم ؟ اگر امر به معروف و نهي از منكر كنم علاوه بر خودم , جان عزيزان م در خطر است , خاندانم هم به اسارت مي رود , بكنم يا نكنم ؟ اينجا ممكن است كسي بگويد بعضي از علماي اسلام گفته اند مرز امر به معروف و نهي از منكر آنجاست كه خطري در كار نباشد , ضرري در كار نباشد , به آبرو و به جانت و حتي به مالت صدمه اي وارد نيايد , به بدنت صدمه اي وارد نشود .در واقع ارزش امر به معروف و نهي از منكر را پائين آورده اند .

گفته اند امر به معروف و نهي از منكر بايد كرد اما نه تا آنجا كه آبروي تو هم در خطر باشد , يعني اگر پاي آبرو در ميان بود و پاي امر به معروف و نهي از منكر , امر به معروف و نهي از منكر را رها كن , به آبرويت بچسب ! البته من قبول دارم كه آبرو در اسلام محترم است .بدون شك آبرو و بدن مومن احترام دارد .

شما حق نداريد بدون موجب يك زخم كوچك در بدنتان ايجاد كنيد , حق نداريد بدون موجب بر بدن خودتان ديه اي وارد كنيد , تا چه رسد به اينكه كاري كنيد كه جانتان به خطر بيفتد .

در اينكه انسان نبايد بدون جهت جان خود را به خطر بيندازد شكي نيست .

قرآن مي گويد : و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه .

( 1 ) اگر بخواهيد از بالاي بام خود را پايين بيندازيد ولو تحت فشار قرض قرار گرفته باشيد يا در عشقي شكست خورده باشيد , ولو در حالي باشيد كه تمام دنيا و مافيها براي شما ارزش نداشته باشد , زندگي تاريك باشد , اين عمل جايز نيست .

درست مثل اينست كه انسان ديگري را كشته باشيد .

قرآن كريم صريحا در باب قتل عمد مي گويد : فجزاوه جهنم ( 2 ) كسي كه نفس محترمي را مي كشد , اعم از اينكه غير خودش يا خودش باشد , كيفر او جهنم است .

خالدا فيها براي هميشه هم در جهنم بايد باقي بماند .

كساني كه خيال مي كنند اختيار جان خودشان را دارند , اشتباه مي كنند .

مال انسان محترم است .

چون مالي كه شما داريد تنها مال شما نيست , در درجه اول مال اجتماع و در درجه دوم مال شماست .

حق استفاده از آن را داريد ولي حق تضييع , اسراف و تبذير آن را نداريد .

اسلام چنين حقي براي شما قائل نيست .

مال , محترم , بدن , محترم , جان , محترم , آبرو , محترم .

مگر مي توانيد در اجتماع كاري كنيد كه بي جهت آبرويتان برود , بي جهت به شما تهمت بزنند ؟ ! اتقوا مواضع التهم .

بحث در اين نيست , بحث در اينست كه امر به معروف و نهي از منكر در برابر اين امور محترم چقدر نيرو دارد ؟ درجه احترام امر به معروف و نهي از منكر چقدر بالا است كه به مصداق گفته پيغمبر اكرم ( ص ) : اذا اجتمعت حرمتان تركت الصغري للكبري وقتي دو حرمت يا يكديگر تزاحم و اجتماع پيدا مي كنند لزوما بايد حرمت كوچكتر را فداي حرمت بزرگتر كنيم .

بعضي از علماي اسلام و خيلي متاسفم كه بايد بگويم بعضي از علماي بزرگ شيعه كه از آنها چنين انتظاري نمي رفت , مي گويند : مرز امر به معروف و نهي از منكر , بي ضرري است , نه بي مفسده اي .

ضرري به جان يا مال يا آبرويت نرسد .

يعني اگر پاي ضرر به اينها در ميان بود , امر به معروف و نهي از منكر را رها كن ! آن , كوچكتر از اينست كه با احترام جان يا آبرو يا بدن برابري كند ! ارزش امر به معروف و نهي از منكر را پايين ميآورند .

اما ديگري مي گويد نه , ارزش امر به معروف و نهي از منكر بالاتر از اينهاست , البته با توجه به موردش .

ببين امر به معروف و نهي از منكر را براي چه مي خواهي بكني ؟ در چه موضوعي مي خواهي امر به معروف و نهي از منكر كني ؟ يك وقت موضوع امر به معروف و نهي از منكر موضوع كوچكي است .

مثلا كسي كوچه را كثيف مي كند , پوست خربزه را مي اندازد در كوچه .

نبايد بياندازد .

شما اينجا بايد نهي از منكر كنيد , بايد او را ارشاد و هدايت كنيد , بايد به او بگوييد اين كار را نكن درست نيست .

حالا اگر شما براي نهي از منكر كردن در چنين مسئله اي , به خاطر پوست خربزه در كوچه انداختن , بدانيد يك فحش ناموسي به شما مي دهد , در اين صورت اين كار آنقدر ارزش ندارد كه شما يك فحش ناموسي بشنويد .

يك وقت هم هست كه موضوع امر به معروف و نهي از منكر , موضوعي است كه اسلام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است .

مي بينيد قرآن به خطر افتاده است , تمام دسيسه بازي ها براي اينست كه با قرآن مبارزه شود , وضعيت در سر حد به خطر افتادن قرآن و اصول قرآني است , در سر حد به خطر افتادن عدالت است كه قرآن صريح مي گويد : هدف انبياء برقراري عدالت در اجتماع بشري است : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط ( 1 ) .

مسئله ظلم و عدالت , اصل و محور زندگي بشريت است .

پيغمبر اكرم فرمود : الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم .

هيچ اجتماعي نمي تواند بر شالوده ظلم و ستم باقي بماند .

يا آنجا كه مسئله اي نظير وحدت اسلامي در خطر است كه اسلام در موضوع وحدت چه اندازه عنايت و حساسيت دارد و به وحدت مسلمين اهميت مي دهد ! مي فرمايد : واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ( 2 ) .

دست دشمن را مي بيني , دسيسه دشمن را مي بيني كه دائما ميان مسلمين تفرقه اندازي مي كند .

آيا در اينجا مي گويي : امر به معروف نكن , حرف نزن , نهي از منكر نكن ؟ ! كه اگر اين را بگويم جانم در خطر است , آبرويم در خطر است , اجتماع نمي پسندد , از اين مزخرفها ؟ ! بنابراين امر به معروف و نهي از منكر در مسائل بزرگ مرز نمي شناسد .

هيچ چيزي , هيچ امر محترمي نمي تواند با امر به معروف و نهي از منكر برابري كند , نمي تواند جلويش را بگيرد .

اين اصل دائر مدار اينست كه موضوع امر به معروف و ن هي از منكر چيست .

اينجاست كه مي بينيم حسين بن علي ارزش امر به معروف و نهي از منكر را چقدر بالا برد .

همانطور كه اصل امر به معروف و نهي از منكر , ارزش نهضت حسيني را به بياني كه قبلا عرض كردم بالا برد , نهضت حسيني نيز ارزش امر به معروف و نهي از منكر را بالا برد .

چون حسين بن علي فهماند كه انسان در راه امر به معروف و نهي از منكر به جايي مي رسد كه مال و آبروي خودش را بايد فدا كند , ملامت مردم را بايد متوجه خودش كند , همانطور كه حسين كرد .

احدي نهضت حسيني را تصويب نمي كرد .

البته در سطحي كه آنها فكر مي كردند , درست هم فكر مي كردند , ولي در سطحي كه حسين بن علي فكر مي كرد , ماوراي حرف آنها بود .

آنها در اين سطح فكر مي كردند كه اگر اين مسافرت براي به دست گرفتن زعامت است , عاقبت خوشي ندارد , و راست هم مي گفتند .

خود امام هم در روز عاشورا وقتي كه اوضاع و احوال را به چشم ديد , فرمود : لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق , مرحبا به پسر عباس كه حوادث را از پشت پرده نازك مي بيند .

تمام اوضاع امروز , وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت .

ابن عباس به امام حسين ( ع ) مي گفت : تو اگر به كوفه بروي , من يقين دارم كه مردم كوفه نقض عهد مي كنند .

بسياري از افراد ديگر نيز اين سخن را مي گفتند .

در جواب بعضي سكوت مي كرد .

در جواب يكي از آنها گفت : لا يخفي علي الامر مطلبي كه تو مي گويي , برخودم نيز پنهان نيست , خودم هم مي دانم .

اباعبدالله ( ع ) در چنين جرياني ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهي از منكر , به خاطر اين اصل اسلامي مي توان جان داد , عزيزان داد , مال و ثروت داد , ملامت مردم را خريد و كشيد .

چه كسي توانسته است در دنيا به اندازه حسين بن علي به اصل امر به معروف و نهي از منكر ارزش بدهد ؟ معني نهضت حسيني اينست كه امر به معروف و نهي از منكر آنقدر بالاست كه تا اين حد در راه آن مي توان فداكاري كرد .

ديگر با نهضت حسيني جايي براي اين سخن باقي نمي ماند كه امر به معروف و نهي از منكر مرز مي شناسد .

خير , مرز نمي شناسد .

بله , مفسده مي شناسد .

يعني آنها كه مي گويند امر به معروف و نهي از منكر مشروط به عدم مفسده است , درست مي گويند .

اگر هم ضرر را به معني مفسده مي گيرند , درست مي گويند .

بدين معني كه ممكن است من گاهي امر به معروف و نهي از منكر بكنم , بخواهم خدمتي به اسلام بكنم , ولي همين امر به معروف و نهي از منكر من مفسده ديگري براي اسلام به وجود آورد نه براي من .

مفسده اي براي اسلام به وجود آورد كه آن مفسده از اين خدمتي كه من از اين راه به اسلام مي كنم , بيشتر است .

بسيارند افرادي كه نهي از منكر مي كنند ولي نه تنها نتيجه اي نمي گيرند , بلكه با نهي از منكرشان آن كسي را كه نهي از منكر مي كنند به كلي از دين بري مي كنند .

من مسئله ترتب مفسده را مي پذيرم اما مسئله ضرر را , آنهم ضرر شخصي كه مرز امر به معروف و نهي از منكر , ضرر شخصي است ( درباره هر موضوعي مي خواهد باشد ) نمي پذيرم , به دليل اينكه حسين بن علي نپذيرفت و به دلائل ديگر كه فعلا مجال بحث در آنها نيست .

حسين بن علي ( ع ) به اين اصل تمسك كرد و اثبات نمود كه من به اين دليل قيام كردم , يا لااقل يكي از عوامل و عناصري كه مرابه اين نهضت واداركرد , همين است .

او در زمان معاويه علائم و قرائني نشان مي داد كه معلوم بود خودش را براي قيام آماده مي كند .

صحابه پيغمبر را در مني جمع كرد و براي آنها صحبت نمود آنها را روشن كرد , حقايق را به آنها گفت , مفاسد اوضاع را برايشان نماياند , فرمود شما هستيد كه چنين وظيفه اي داريد .

آن حديث معروف بسيار مفصل و عالي كه در[ ( تحف العقول] ( هست اين جريان را و اينكه حسين بن علي چگونه فكر مي كرده است , كاملا نشان مي دهد .

حسين ( ع ) در اواخر عمر معاويه نامه اي به او مي نويسد و او را زير رگبار ملامت خود قرار مي دهد و از آن جمله مي گويد : معاويه بن ابي سفيان ! به خدا قسم من از اينكه الان با تو نبرد نمي كنم , مي ترسم دربارگاه الهي مقصر باشم .

مي خواهد بگويد خيال نكن اگر حسين امروز ساكت است , در صدد قيام نيست .

من به دنبال يك فرصت مناسب هستم تا قيام من موثر باشد و مرا در راه آن هدفي كه براي رسيدن به آن كوشش مي كنم , يك قدم جلو ببرد .

روز اولي كه از مكه بيرون مي آيد , در وصيتنامه اي كه به محمد ابن حنفيه مي نويسد , صريحا مطلب را ذكر مي كند :

اني ما خرجت اشرا ولا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما , و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي , اريد عن آمر بالمعروف و انهي عن المنكر ( 1 ) .

ابا عبدالله در بين راه , در مواقع متعدد به اين اصل تمسك مي كند , و مخصوصا در اين مواقع , اسمي از اصل دعوت و اصل بيعت نمي برد .

عجيب اينست كه در بين راه هر چه كه قضاياي وحشتناكتر و خبرهاي مايوس كننده تر از كوفه مي رسيد , خطبه اي كه حسين مي خواند , از خطبه قبلي داغتر بود .

گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم , اين خطبه معروف را مي خواند : ايها الناس ! ان الدنيا قد ادبرت و اذنت بوداع , و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است .

سپس مي فرمايد : الا ترون ان الحق لايعمل به , و ان الباطل لا يتناهي عنه ؟ ليرغب المومن في لقاء الله محقا ( 2 ) .

آيا نمي بينيد به حق عمل نمي شود ؟ آيا نمي بينيد قوانين الهي پايمال مي شود ؟ آيا نمي بينيد اينهمه مفاسد پيدا شده واحدي نهي نمي كند و احدي هم باز نمي گردد ؟ ليرغب المومن في لقاء الله محقا در چنين شرايطي يك نفر مومن ( نفرمود : من كه حسين بن علي هستم دستور خصوصي دارم , من چون امام هستم وظيفه ام اينست ) بايد از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد .

در چنين شرايطي از جان بايد گذشت .

يعني امر به معروف و نهي از منكر , اينقدر ارزش دارد .

در يكي از خطابه هاي بين راه بعد از اينكه اوضاع را تشريح مي كند , مي فرمايد : اني لااري الموت الاسعاده و الحياه مع الظالمين الابرما ( 1 ) .

ايها الناس ! در چنين شرايطي , در چنين اوضاع و احوالي , من مردن را جز سعادت نمي بينم .

( بعضي نسخه ها شهاده نوشته اند و بعضي سعاده ) من مردن را شهادت در راه حق مي بينم .

يعني اگر كسي در راه امر به معروف و نهي از منكر كشته شود , شهيد شده است .

( معناي من مردن را سعادت مي بينم نيز همين است . )

و الحياه مع الظالمين الا برما , من زندگي كردن با ستمگران را مايه ملامت مي بينم , روح من روحي نيست كه با ستمگر سازش كند .

از همه بالاتر و صريحتر , آن وقتي است كه ديگر اوضاع صددرصد مايوس كننده است .

آن وقتي است كه به مرز عراق وارد شده و با لشكر حربن يزيد رياحي مواجه گرديده است .هزار نفر مامورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند .

در اينجا حسين بن علي ( ع ) خطابه معروفي را كه مورخين معتبري امثال طبري نقل كرده اند ايراد و در آن به سخن پيغمبر تمسك مي كند , به اصل امر به معروف و نهي از منكر تمسك مي كند : ايها الناس ! من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله , ناكثا لعهد الله مستاثرا لفيء الله , معتديا لحدود الله , فلم يغير عليه بقول و لا فعل كان حقا علي الله ان يدخله مدخله .

الا و ان هولاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله , و استاثروا في الله .

( 2 ) يك صغرا و كبراي بسيار كامل مي چيند .

طبق قانون معروف , اول يك كبراي كلي را ذكر مي كند : ايها الناس ! پيغمبر فرمود : هر گاه كسي حكومت ظالم و جائري را ببيند كه قانون خدا را عوض مي كند , حلال را حرام , و حرام را حلال مي كند , بيت المال مسلمين را به ميل شخصي مصرف مي كند , حدود الهي را بر هم مي زند , خون مردم مسلمان را محترم نمي شمارد , و در چنين شرايطي ساكت بنشيند , سزاوار است خدا ( حقا خدا چنين مي كند , يعني در علوم الهي ثابت است ) كه چنين ساكتي را به جاي چنان جائر و جابري ببرد .بعد صغراي مطلب را ذكر مي كند : ان هولاء القوم .

اينها كه امروز حكومت مي كنند ( آل اميه ) همينطور هستند .

آيا نمي بينيد حرامها را حلال كردند و حلالها را حرام ؟ آيا حدود الهي را به هم نزدند , قانون الهي را عوض نكردند ؟ آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصي خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصي و براي شخص خودشان مصرف نمي كنند ؟ بنابر اين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند , مانند آنهاست .

بعد تطبيق به شخص خود كرد : و انا احق من غير من از تمام افراد ديگر براي اينكه اين دستور جدم را عملي كنم , شايسته ترم .

وقتي انسان حسين را با اين صفات و خصائل مي شناسد , مي بيند حق است و سزاوار است كه نام او تا ابد زنده بماند , چون حسين مال خود نبود , خودش را فداي انسان كرد , فداي اجتماع انساني كرد , فداي مقدسات بشر كرد , فداي توحيد كرد , فداي عدالت كرد , فداي انسانيت كرد .

از اين جهت افراد بشر همه او را دوست مي دارند .

وقتي انسان , ديگري را مي بيند كه در او هيچ چيزي از خود فردي وجود ندارد و هر چه هست شرافت و انسانيت است , او را با خودش متحد و يكي مي بيند .

حر بعد از برخورد با اباعبدالله مي خواست ايشان را به طرف كوفه ببرد و امام امتناع كرد .

حسين حاضر نبود تن به ذلت بدهد , چون او مي خواست آقا را تحت الحفظ ببرد . فرمود ابدا من نمي آيم .

بالاخره پس از مذاكراتي قرار شد راهي را بگيرند كه نه منتهي به كوفه بشود و نه منتهي به مدينه , يعني به اصطلاح جهت غرب را بگيرند , كه آمدند تا منتهي شد به سرزمين كربلا .

روز دوم محرم اباعبدالله ( ع ) وارد كربلا شد .

خيمه و خرگاه خود را با جمعيتي در حدود هفتاد و دو نفر بپا كرد .

از آن طرف لشكر دشمن با هزار نفر در نقطه مقابل چادر زد .

پيكهاي دشمن دائما در رفت و آمد بودند .

روزهاي بعد براي دشمن مدد آمد .

مددها هزار نفر , سه هزار نفر و پنج هزار نفر بود تا روز ششم كه نوشته اند حتي كملت ثلاثين , تا اينكه سي هزار نفر كامل شدند .

پسر زياد تصميم گرفت آن كسي كه به او حكومت و امارت مي دهد , فرماندهي اين لشكر را مي دهد , پسر سعد باشد .

در اين جهت به اصطلاح يك ملاحظه رواني را كرد , چون او پسر سعد وقاص بود و سعد وقاص گذشته از نقطه ضعفي كه از نظر تشيع دارد به خاطر اينكه در دوره خلافت اميرالمومنين عزلت اختيار كرد , نه اين طرف آمد و نه آن طرف , در دوران غزوات اسلامي و در دوره پيغمبر اكرم افتخارات زيادي براي خود كسب كرده است و قهرا در ميان مردم شهرت و معروفيت و محبوبيتي داشت .

او در نظر مردم آن سردار قهرماني بود كه در غزوات اسلام فتوحات زيادي كرده است .

پسر زياد , پسر او را انتخاب كرد تا از نظر رواني استفاده كند .

يعني اينطور به مردم بفهماند كه اين هم جنگي است در رديف آن جنگها .

همانطور كه سعد وقاص با كفار مي جنگيد , پسر سعد هم ( العياذ بالله ) با فرقه اي كه از اسلام خارجند مي جنگد .

اين مرد طماع كه خودش طمع خودش را بروز داد , مردي كه فهميده بود و به هيچ وجه نمي خواست زير اين بار برود , شروع كرد به التماس كردن از ابن زياد كه مرا معاف كن .

او هم نقطه ضعف اين را مي دانست .

قبلا فرماني براي او صادر كرده بود براي حكومت ري و گرگان .

گفت : فرمان مرا پس بده , مي خواهي نروي نرو .

او هم كه اسير اين حكومت بود و آرزوي چنين ملكي را داشت , گفت : اجازه بده من بروم تامل كنم .

با هر كس از كسان خود كه مشورت كرد , ملامتش كرد , گفت : مبادا چنين كاري بكني .

ولي در آخر طمع غالب شد و اين مرد , قبولي خودش را اعلام كرد .

در كربلا كوشش مي كرد خدا و خرما را با همديگر جمع كند , كوشش مي كرد بلكه بتواند به شكلي به اصطلاح صلح برقرار كند , يعني خودش را از كشتن حسين بن علي معاف كند , لااقل خودش را نجات بدهد , بعد هر چه شد , شد .

دو سه جلسه با اباعبدالله مذاكره كرد .

به قول طبري چون در اين مذاكرات , فقط اين دو نفر شركت كرده اند از متن مذاكرات اطلاع درستي در دست نيست .

فقط آن مقداري در دست است كه بعدها خود عمر سعد نقل كرده است يا ما از زبان ائمه اطهار اطلاعاتي در اين زمينه داريم , والا اطلاع ديگري در دست نيست .

خيلي كوشش مي كرد بلكه كاري بكند ( و حتي نوشته اند گاهي هم دروغهايي جعل مي كرد ) كه غائله بخوابد .

آخرين نامه اش كه براي عبيدالله زياد آمده , عده اي دور و بر مجلس نشسته بودند .

عبيدالله اندكي به فكر فرو رفت , گفت شايد بشود اين قضيه را با مسالمت حل كرد .

ولي آن بادنجان دو رقاب چين ها , كاسه هاي داغتر از آش كه هميشه هستند , مانع شدند .يكي از آنها شمر بن ذي الجوشن بود .

از جا بلند شد و گفت : امير ! بسيار داري اشتباه مي كني .

امروز حسين در چنگال تو گرفتار است , اگر از اين غائله نجات پيدا كند[ ديگر بر او دست نخواهي يافت ] .

مگر نمي داني شيعيان پدرش در اين كشور اسلامي كم نيستند , زيادند , منحصر به مردم كوفه نيستند .

از كجا كه شيعيان , از اطراف و اكناف جمع نشوند ؟ و اگر جمع شدند تو از عهده حسين بر نميآيي .

نوشته ان د مثل آدمي كه خواب باشد , يكدفعه بيدار شد , گفت : راست گفتي , بعد اين شعر را خواند : الان قد علقت مخالبنا به { يرجو النجاه ولات حين مناص و متقابلا بر عمر سعد خشم گرفت .

گفت : او چه نزديك بود ما را اغفال كند .

فورا نامه اي به عمر سعد نوشت كه ما تو را نفرستاده بوديم بر وي آنجا نصايح پدرانه براي ما بنويسي .

تو ماموري , سربازي , بايد انضباط داشته باشي , هر چه من به تو فرمان مي دهم , بايد بي چون و چرا اجرا كني .

اگر نمي خواهي برو كنار , ما كس ديگري را مامور اين كار خواهيم كرد .

نامه را داد به شمر بن ذي الجوشن , گفت اين را به دستش بده .

ضمنا نامه فرمان محرمانه اي نوشت و داد به دست شمر , گفت اگر عمر سعد از جنگيدن با حسين امتناع كرد , به موجب اين فرمان و ابلاغ گردنش را مي زني , سرش را براي من مي فرستي و امارت لشكر با خودت باشد .

نوشته اند عصر تاسوعا بود كه اين نامه به وسيله شمر بن ذي الجوشن به كربلا رسيد .

( روز تاسوعا براي اهل بيت پيغمبر , روزي خيلي غمناكي بوده است .

امام صادق فرمود : ان تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين ( 1 ) , تاسوعا روزي است كه در آن , حسين در محاصره سختي قرار گرفت .

روزي است كه براي لشكريان عمر سعد كمكهاي فراوان رسيد , ولي براي اهل بيت پيغمبر كمكي نرسيد .

) عصر روز تاسوعاست كه اين لعين ازل و ابد به كربلا مي رسد .

ابتدا آن نامه علني را به عمر سعد مي دهد , منتظر , و آرزو مي كند كه او بگويد خير من با حسين نمي جنگم , تا به موجب آن فرمان , گردن عمر سعد را بزند و خودش فرمانده لشكر بشود .

ولي بر خلاف انتظار او , عمر سعد نگاهي به او كرد و گفت : حدس من اينست كه نامه من در پسر زياد موثر مي افتاد و تو حضور داشتي و مانع شدي .

گفت حالا هر چه هست نتيجه را بگو ! مي جنگي يا كنار مي روي ؟ گفت نه به خدا قسم مي جنگم , آنچنان كه سرها و دستها به آسمان پرتاب بشود .

گفت تكليف من چيست ؟ عمر سعد مي دانست كه اين هم نزد عبيدالله زياد مقامي دارد ( هم سنخ اند , هر چه كه شقي تر و قسي القلب تر بودند مقربتر بودند .

) گفت تو هم فرمانده پياده باش .

فرمان , خيلي شديد بود , اين بود كه به مجرد رسيدن نامه من , بر حسين سخت بگير .

حسين بايد يكي از اين دو امر را بپذيرد , يا تسليم بلاشرط و يا جنگيدن و كشته شدن , سوم ندارد .

نوشته اند نزديك غروب تاسوعاست , حسين بن علي در بيرون يكي از خيمه ها نشسته است در حالي كه زانوها را بلند كرده و دستها را روي زانو گذاشته است و سر را روي دستها , و خوابش برده است .

در همين حال عمر سعد تا اين فرمان را خواند و تصميم گرفت , فرياد كشيد : يا خيل الله ! اركبي و بالجنه ابشري ( مغالطه و حقه بازي و رياكاري را ببينيد ! ) لشكر خدا سوار شويد ! من شما را به بهشت بشارت مي دهم .

نوشته اند اين سي هزار لشكر در حالي كه دور تا دور خيمه هاي حسين را گرفته بودند , مثل دريايي كه به خروش آيد به خروش و جنبش آمد , طوفان كرد .

يك مرتبه صداي فرياد اسبها , انسانها و بهم خوردن اسلحه ها در صحرا پيچيد .

زينب سلام الله عليها در داخل يكي از خيمه هاست , ظاهرا دارد زين العابدين را پرستاري مي كند .

صدا را از بيرون شنيد .

فورا بيرون آمد ديد لشكر دشمن است كه دارد حلقه محاصره را تنگتر مي كند .

آمد دست زد به شانه اباعبدالله , برادر ! بلندشو , نمي بيني ؟ نمي شنوي ؟ ببين چه خبر است .

حسين سر را بلند مي كند و بدون اينكه توجهي به اين لشكر بكند , مي گويد من الان در عالم رويا جدم را ديدم , به من بشارت و نويد داد , گفت حسينم تو عن قريب به من ملحق مي شوي .

خدا مي داند در اين حال در دل زينب سلام الله عليها چه گذشت .

شب عاشورا است .

شبي است كه ما اگر درست به احوال شهيدان كربلا دقت كنيم , از طرفي وقتي آن حماسه را مي بينيم , روحمان به هيجان ميآيد , قلبمان تكان مي خورد , و از طرف ديگر متاثر مي شويم .

دلايلي در كار است كه به اندازه اي كه در شب عاشورا بر زينب سلام الله عليها سخت گذشت , بر هيچكس سخت نگذشت , و باز به اندازه اي كه در اين شب به ايشان سخت گذشت , در هيچ موقع ديگري نگذشت , چون در روز عاشورا مثل اينكه وضع روحي زينب خيلي قوي بود , و با جريانهايي , قويتر و نيرومندتر شد .

دو حادثه در اين شب پيش آمده كه زينب را خيلي منقلب كرده است .

يكي در عصر تاسوعاست و ديگر در شب عاشورا .

در اين شب اباعبدالله برنامه خيلي مفصلي دارد .

يكي از برنامه ها اينست كه به كمك اصحابش اسلحه را براي فردا آماده مي كنند .

مردي است به نام جون ( يا هون ) , آزاد شده ابوذر غفاري است .

متخصص در كار اسلحه سازي بود .

خيمه اي به سلاحها اختصاص داشت , و اين مرد در آن خيمه مشغول آماده كردن سلاحها بود .

اباعبدالله آمده بود از او سركشي بكند .

اتفاقا اين خيمه مجاور است با خيمه زين العابدين كه بيمار بودند و زينب سلام الله عليها از او پرستاري مي كرد .

اين دو خيمه نزديك يكديگر است و اباعبدالله دستور داده بود چادرها را در آنشب نزديك به همديگر بر پا كنند , به طوري كه طنابها داخل يكديگر بود , به دليلي كه بعد عرض مي كنم .

راوي اين حديث , زين العابدين است , مي گويد : عمه ام زينب مشغول پرستاري بود .

پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه مي كرد ببيند اين مرد اسلحه ساز چه مي كند .

من يكوقت ديدم پدرم دارد با خودش شعري را زمزمه مي كند , دو سه بار هم تكرار كرد : يا دهر اف لك من خليل { كم لك بالاشراق و الاصيل و صاحب و طالب قتيل { و الدهر لا يقنع بالبديل و انما الامر الي الجليل ( 1 ) اي روزگار ! تو چقدر پستي ! چگونه دوستان را از انسان مي گيرد ! بلكه , روزگار چنين است ولي امر به دست روزگار نيست , امر به دست خداست , ما راضي به رضاي الهي هستيم , ما آنچه را مي خواهيم كه خدا براي ما بخواهد .

زين العابدين مي گويد : من مي شنوم , عمه ام زينب هم مي شنود .

سكوت معني دار و مرموزي ميان من و عمه ام برقرار شده است .

دل مرا عقده گرفته است , به خاطر عمه ام زينب نمي گريم , عمه ام زينب دلش پر از عقده است , به خاطر اينكه من بيمارم نمي گريد .

هر دو در مقابل اين هجوم گريه مقاومت مي كنيم .

ولي آخر زينب يكمرتبه بغضش تركيد .

( زن است , رقيق القلب است .

) شروع كرد بلند بلند گريستن , فرياد كردن , ناله كردن كه اي كاش چنين روزي را نمي ديدم , اي كاش جهان ويران مي شد و زينب چنين ساعتي را نمي ديد .

با اين حال خودش را رساند خدمت اباعبدالله ( ع ) .

اباعبدالله آمد نزد زينب , سر او را به دامن گرفت , او را نصيحت و موعظه كرد : يا اخيه ! لايذهبن بحملك الشيطان , خواهر جان ! مراقب باش شيطان ترا بي صبر نكند , حلم را از تو نر بايد .

اينها چيست كه مي گويي ؟ ! اي كاش روزگار خراب بشود يعني چه ؟ ! چرا روزگار خراب بشود ؟ ! مردن حق است ؟ ! شهادت حق است , شهادت افتخار ماست .

جدم پيغمبر از من بهتر بود .

پدرم علي , مادرم زهرا , برادرم حسن , همه اينها از من بهتر بودند .

همه اينها رفتند , من هم مي روم .

تو بايد مواظب باشي بعد از من سرپرستي اين قافله را بكني , سرپرستي اطفال مرا بكني .

زينب در حالي كه مي گريست , با صداي نازكي گفت : برادر جان ! همه اينها درست , ولي هر كدام از آنها كه رفتند , من چند نفر و حداقل يك نفر را داشتم كه دلم به او خوش بود .

آخرين كسي كه از ما رفت , برادر ما حسن بود .

دل من تنها به تو خوش بود .

برادر ! اگر تو از دست زينب بر وي , دل زينب در اين دنيا به چه كسي خوش باشد ؟ در عصر تاسوعا بعد كه اباعبدالله آن جمله ( جريان خواب ) را به زينب فرمود , فورا برادر رشيدش ابوالفضل را صدا كرد , برادر جان ! فورا با چند نفر برو در مقابل اينها بگو خبر تازه چيست ؟ اگر هم مي خواهند با ما بجنگند , وقت غروب كه طبق قانون جنگي وقت جنگ نيست .

( معمولا اهل حرب , صبح تا غروب مي جنگند , شب كه مي شود مي روند در خرگاهها و مراكز خودشان ) حتما خبر تازه اي است .

ابوالفضل با چند نفر از كبار اصحاب : زهير بن القين , حبيب بن مظهر مي رود و در مقابلشان مي ايستد و مي گويد : من از طرف برادرم پيام آورده ام كه از شما بپرسم مگر خبر تازه اي است ؟ عمر سعد مي گويد : بله , خبر تازه است , امر امير عبيدالله زياد است كه برادر تو فورا يا بايد تسليم بلاشرط بشود و يا با او بجنگيم .

فرمود من از طرف خودم نمي توانم چيزي بگويم , مي روم خدمت برادرم , از او جواب مي گيرم .

وقتي كه آمد خدمت اباعبدالله , اباعبدالله فرمود : ما كه اهل تسليم نيستيم , مي جنگيم , تا آخرين قطره خون خودم مي جنگم , فقط به آنها يك جمله بگو , يك خواهش , يك تمنا , يك تقاضا از آنها بكن و آن اينست كه قضيه را به فردا موكول كنند .

بعد براي اينكه توهمي پيش نيايد كه حسين يك شب را غنيمت مي داند كه زنده بماند , و براي اينكه بفهماند كه زندگي برايش غنيمت ندارد , چند ساعت بودن ارزش ندارد بلكه او چيز ديگري مي خواهد , فرمود : خدا خودش مي داند كه من اين مهلت را به اين جهت مي خواهم كه دلم مي خواهد امشب را به عنوان شب آخر عمر خودم , با خداي خودم راز و نياز بكنم , مناجات و عبادت بكنم , قرآن بخوانم .

ابوالفضل سلام الله عليه رفت .

آنها نمي خواستند بپذيرند ولي بعد در ميان خودشان اختلاف افتاد , يكي از آنها گفت : شما خيلي مردم بي حيايي هستيد , چون ما با كفار كه مي جنگيديم , اگر چنين مهلتي مي خواستند , به آنها مي داديم .

چطور ما خاندان پيغمبر خودمان را چنين مهلتي ندهيم ؟ عمر سعد مجبور شد فرمان ابن زياد را زير پا بگذارد تا ميان لشكر خودش اختلاف نيفتد .

گفتند : بسيار خوب , صبح .

آن شب را اباعبدالله با وضع فوق العاده اي , با وضع روشني , با وضع پر از هيجاني , با وضع پر از نورانيتي بسر برد .

راست گفته اند آنان كه آن شب را شب معراج حسين خوانده اند .

در آن شب است كه آن خطا به غرا را براي اصحاب و اهل بيتش مي خواند .

در آن شب است كه همه آنها را مرخص مي كند : اصحاب من ! اهل بيت من ! من اصحابي از اصحاب خودم بهتر , و اهل بيتي از اهل بيت خودم بهتر سراغ ندارم .

از همه شما تشكر مي كنم , از همه شما ممنونم .

ولي بدانيد اينها فقط مرا مي خواهند , جز من با كسي كاري ندارند , بيعتي اگر با من كرديد , برداشتم .

همه آزاديد .

هر كس مي خواهد برود , برود .

به اصحابش گفت : هر كدام از شما مي توانيد دست يكي از اهل بيت مرا بگيريد و با خودتان ببريد .

ولي اصحاب حسين غربال شده بودند .

نوشته اند همه يكصدا گفتند : اين چه سخني است كه شما به ما مي گوئيد ؟ ! ما برويم و شما را تنها بگذاريم ؟ ! ما يك جان بيشتر نداريم كه فدا كنيم , اي كاش خدا هزار جان پي در پي به ما مي داد , كشته مي شديم و دوباره زنده مي شديم , هزار جان در راه تو فدا مي كرديم , يك جان كه قابل نيست .

جان ناقابل من قابل قربان تو نيست .

نوشته اند : بداهم بذلك اخوه ابوالفضل العباس اول كسي كه اين سخن را به زبان آورد , برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود .

( امشب ما ذكر خيري و توسلي پيدا مي كنيم به يتيم امام حسن , قاسم كه در شب عاشورا جرياني دارد ) .

بعد از آنكه همه وفاداريشان را اعلام كردند , اباعبدالله سخن خودش را عوض كرد .

پرده ديگري از حقايق را به آنها نشان داد .

فرمود : پس حالا من حقيقت را به شما بگويم : بدانيد فردا تمام ما شهيد خواهيم شد يك نفر از ما كه در اينجا هستيم , زنده نخواهد ماند .

همه گفتند : خدا را شكر مي كنيم كه چنين شهادتي و چنين موهبتي را نصيب ما كرد .

( يكي از دوستان تذكر بسيار خوبي داد .

دو نفر از بزرگان ما , از پيشوايان ما , حضرت آيت الله العظمي آقاي حكيم دامت بركاته , و آيت الله علامه مجاهد صاحب[ ( الغدير] ( علامه اميني , اين هر دو بزرگوار مي دانيم بيمارند , در بيمارستانهاي خارج هستند و وظيفه ماست كه براي همه مومنين و مومنات دعا كنيم , بالخصوص براي رهبران و پيشوايان خودمان : خدايا ! به حق حسين بن علي و به حق روح و دل پاك قاسم بن الحسن , اينها كه گفتيم و آنها كه در دل ماست , شفاي عاجل عنايت بفرما .

) اين طفل سيزده ساله در كنار مجلس نشسته است .

وقتي كه اباعبد الله اين مژده را مي دهد كه فردا همه شهيد مي شوند , او با خود فكر مي كند كه شايد مقصود , مردان بزرگ باشد و ما بچه ها مشمول نباشيم .

يك بچه سيزده ساله حق دارد چنين فكر كند .

نگران است , مضطرب است .

يكمرتبه سر را جلو آورد و عرض كرد : يا عما ! و انا فيمن يقتل ؟ آيا من هم فردا كشته خواهم شد يا كشته نمي شوم ؟ حسين بن علي نگاه رقت آلودي كرد .

فرمود : پسر برادر ! من اول از تو سوالي مي كنم , سوال مرا جواب بده بعد به سوال تو پاسخ مي دهم .

عرض كرد : عموجان بفرمائيد ! فرمود : مرگ در ذائقه تو چه طعمي دارد ؟ فورا گفت : عموجان ! احلي من العسل چنين مرگي در كام من از عسل شيرينتر است .

( يعني من كه مي پرسم براي اينست كه مي ترسم فردا اين موهبت شامل حال من نشود .

) فرمود : بله فرزند برادر ! تو هم فردا شهيد خواهي شد اما بعد از آنكه مبتلا به يك بلاي بسيار سخت و يك درد بسيار شديد مي شوي .

ولي اباعبدالله توضيح نداد كه اين بلا چيست .

اما روز عاشورا روشن كرد كه مقصود اباعبدالله چيست .

قاسم به ميدان مي رود .

چون كوچك است , اسلحه اي كه با تن او مناسب باشد , نيست .

ولي در عين حال شيربچه است , شجاعت به خرج مي دهد , تا اينكه با يك ضربت كه به فرقش وارد ميآيد از روي اسب به روي زمين مي افتد .

حسين با نگراني بر در خيمه ايستاده , اسبش آماده است , لجام اسب را در دست دارد , مثل اينكه انتظار مي كشد , ناگهان فرياد يا عماه در فضا پيچيد , عمو جان من هم رفتم , مرا درياب .

مورخين نوشته اند حسين مثل بازشكاري به سوي قاسم حركت كرد .

كسي نفهميد با چه سرعتي بر روي اسب پريد و با چه سرعتي به سوي قاسم حركت كرد .

عده زيادي از لشكريان دشمن ( حدود دويست نفر ) بعد از اين كه جناب قاسم روي زمين افتاد , دور بدن اين طفل را گرفتند براي اينكه يكي از آنها سرش را از بدن جدا كند .

يك مرتبه متوجه شدند كه حسين به سرعت ميآيد , مثل گله روباهي كه شير را مي بيند فرار كردند , و همان فردي كه براي بريدن سر قاسم پايين آمده بود , در زير دست و پاي اسبهاي خودشان , لگدمال و به درك واصل شد .

آنقدر گرد و غبار بلند شده بود كه كسي نفهميد قضيه از چه قرار شد .

دوست و دشمن از اطراف نگران هستند .

فاذن جلس الغبره تا غبارها نشست , ديدند حسين بر بالين قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است .

فرياد مردانه حسين را شنيدند كه گفت : عزيز علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك فرزند برادر ! چقدر بر عموي تو ناگوار است كه فرياد كني و عمو جان بگويي و نتوانم به حال تو فايده اي برسانم , نتوانم به بالين تو بيايم و يا وقتي كه به بالين تو ميآيم كاري از دستم برنيايد .

چقدر بر عمومي تو اين حال ناگوار است .

( 1 ) راوي گفت : در حالي كه سر جناب قاسم به دامن حسين است , از شدت درد پاشنه پا را محكم به زمين مي كوبد .

در همين حال فشهق شهقه فمات فريادي كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد .

يك وقت ديدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند كرد و بغل گرفت .

ديدند قاسم را مي كشد و به خيمه گاه ميآورد .

خيلي عظيم و عجيب است : وقتي كه قاسم مي خواهد به ميدان برود , از 1 - در قم شنيدم يكي از وعاظ معروف اين شهر , اين ذكر مصيبت را در محضر مرحوم آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوان الله تعالي عليه خوانده بود .

( بسيار بسيار مردم مخلصي بوده است , از كساني بود كه شيفته اهل بيت پيغمبر اكرم ( ص ) بود , و اين به تواتر براي من ثابت شده است .

من محضر شريف اين مرد را در ك نكردم , ده ماه بعد از فوت ايشان به قم مشرف شدم .

كساني كه ديده بودند , مي گفتند اين پيرمرد نام حسين بن علي را كه مي شنيد , بي اختيار اشكش جاري مي شد ) بقدري اين مرد گريه كرد و خودش را زد كه بيحال شد .

بعد به آن واعظ گفت : خواهش مي كنم هر وقت من در جلسه هستم اين روضه را تكرار نكن كه من طاقت شنيدن آن را ندارم .

اباعبدالله خواهش مي كند , اباعبدالله دلش نمي خواهد اجازه بدهد , وقتي كه اجازه مي دهد دست به گردن يكديگر مي اندازند , گريه مي كنند تا هر دو بيحال مي شوند .

اينجا منظره بر عكس شد .

يعني اندكي پيش حسين و قاسم را ديدند در حالي كه دست به گردن يكديگر انداخته بودند , ولي اكنون مي بينند حسين قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهايش به پائين افتاده است چون ديگر جان در بدن ندارد .

ولا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين




پاورقي

1- سوره توبه , آيه 112 .

1- نهج البلاغه , خطبه 107 .

2- فرض كنيد ارزش ناخن گرفتن كه در روز جمعه مستحب است , آنقدر بالا بيايد كه جاي امر به معروف و نهي از منكر را بگيرد .

يا شانه زدن موي سر يا موي ريش به اندازه امر به معروف و نهي از منكر و بالاتر از آن ارزش پيدا كند .

و يا زيارت مستحبي رفتن در حد ارزشهاي درجه اول شمرده شود .

1- سوره بقره , آيه 195 .

2 - سوره نساء , آيه 93 .

1 - سوره حديد , آيه 25 .

2 - سوره آل عمران , آيه 103 .

1- مقتل خوارزمي ج 1 ص 188 .

2- تحف العقول ص 245 با اندكي اختلاف .

1- همان مدرك .

2 - تاريخ طبري ج 4 ص 304 .

1- الان چنگال ما به او گرفته و او راه نجات مي جويد ولي زمان رهايي گذشته است] .

1- نفس المهموم ص 225 به نقل از كافي ج 4 ص 147 .

1 - لهوف ص 33 .


شهيد مطهري