بازگشت

ارزش هر يك از عوامل


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلاه و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين , اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوريه و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به ذلك هو الفوز العظيم , التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنين . ( 1 )

در ساختمان نهضت مقدس حسيني سه عنصر اساسي دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به اين حادثه بزرگ شكل داده است .

يكي اينكه بلافاصله بعد از درگذشت معاويه , يزيد بن معاويه فرمان مي دهد كه از حسين بن علي عليه السلام الزاما گرفته شود .امام در مقابل اين درخواست امتناع مي كند .

آنها فوق العاده اصرار دارند , به هيچ قيمتي از اين تقاضا صرف نظر نمي كنند , و امام شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتي حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد .از همينجا تضاد و مبارزه شديد شروع مي شود .

عامل دومي كه در اين نهضت تاثير داشته است و بايد آن را عامل درجه دوم و بلكه سوم به حساب آورد اينست كه پس از آنكه امام به واسطه درخواست بيعت در چنين شرايطي قرار مي گيرد كه از آن طرف اصرار و از طرف ايشان انكار است , به مكه مهاجرت مي كنند . پس از يكي دو ماه اقامت در مكه خبر چگونگي قضيه به مردم كوفه مي رسد .آنوقت مردم كوفه به خود آمده , امام را دعوت مي كنند .

برعكس آنچه ما غالبا مي شنويم و مخصوصا در بعضي كتب درسي مي نويسند , دعوت مردم كوفه علت نهضت امام نيست ,نهضت امام علت دعوت مردم كوفه است .

نه چنان بود كه بعد از دعوت مردم كوفه امام قيام كرد , بلكه بعد از اينكه امام حركت كرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند , چون زمينه نسبتا آماده اي در آنجا وجود داشت , مردم كوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت كردند .عامل سوم , عامل امر به معروف و نهي از منكر است .

اين عامل را خود امام مكرر و با صراحت كامل و بدون آنكه ذكري از مسئله بيعت و دعوت اهل كوفه به ميان آورد , به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسي ذكر نموده و به اين مطلب استناد كرده است .اين سه عامل از نظر ارزش در يك درجه نيستند .هر كدام در حد معيني به نهضت امام ارزش مي دهند .اما مسئله دعوت اهل كوفه .

ارزشي كه اين عامل مي دهد , بسيار بسيار ساده و عادي است ( البته ساده و عادي در سطح عمل امام حسين عليه السلام نه در سطح كارهاي ما ) براي اينكه به موجب اين عامل يك استان و يك منطقه اي كه از نيرويي بهره مند است آمادگي خود را اعلام مي كند .طبق قاعده , حداكثر صدي پنجاه احتمال پيروزي وجود داشت .احدي بيش از اين احتمال پيروزي نمي داد .

پس از آنكه اهل كوفه امام را دعوت كردند و فرض كنيم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقي مي ماندند و خيانت نمي كردند , كسي نمي توانست احتمال بدهد كه موفقيت امام صد در صد است .چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند .

اگر مردم شام را كه قطعا به آل ابوسفيان وفادار بودند به تنهائي در نظر مي گرفتند , كافي بود كه احتمال پيروزي را صدي پنجاه تنزل دهد , به اين جهت كه همين مردم شام بودند كه در دوران خلافت اميرالمومنين با مردم كوفه در صفين روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم كوفه بجنگند , كشته بدهند و مقاومت كنند .

ولي به هر حال , صداي چهل يا صدي سي احتمال موفقيت هست .مردمي اعلام آمادگي مي كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مي دهد .اين , يك حد معيني از ارزش را داراست كه همان حد عادي است .

يعني بسياري از افراد عادي در چنين شرايطي پاسخ مثبت مي دهند .

ولي عامل تقاضاي بيعت و امتناع امام , كه از همان روزهاي اول ظاهر شد , ارزش بيشتري نسبت به مسئله دعوت , به نهضت حسيني مي دهد .

به جهت اينكه روزهاي اول است , هنوز مردمي اعلام ياري و نصرت نكرده اند , دعوت و اعلام وفاداري نكرده اند .

يك حكومت جابر و مسلط , حكومتي كه در بيست سال گذشته , در دوران معاويه خشونت خودش را به حد اعلا نشان داده است ,[ تقاضاي بيعت مي كند] .

معاويه مخصوصا در ده سال دوم حكومت و سلطنت خود به قدري خشونت نشان داده كه به اصطلاح , تسمه از گرده همه كشيد .

كاري كرد كه در تمام قلمرو او حتي مدينه طيبه و مكه معظمه در نمازهاي جمعه علي بن ابي طالب را علي رووس الاشهاد به عنوان يك عمل عبادي لعنت مي كردند .

و اگر صداي كسي در ميآمد , ديگر اختيار سرش را نداشت , سرش از خودش نبود .

آنچنان تسمه از گرده ها كشيده بود كه در اواخر عهد او نام علي را بر زبان آوردن جرم بود .

اين , متن تاريخ است .

اگر مي خواستند بگويند علي بن ابي طالب , با اشاره و بيخ گوشي مي گفتند .

كار به آنجا كشيده بود كه اگر حديثي مربوط به علي بود و در آن , فضيلتي ولو كوچكترين فضيلت از علي گنجانده شده بود , محدثين و راويها كه احاديث را براي يكديگر روايت مي كردند , در صندوقخانه هاي خلوت , پرده ها را ميآويختند , درها را مي بستند , يكديگر را قسم مي دادند كه اينرا فاش نكني , از قول من همه جا نقل نكني , اگر مي خواهي روايت كني براي آدمي روايت كن كه صد درصد راوي باشد و جذب بكند و افشا نكند .

در يك چنين شرايط سختي , جانشين همين آدم , خليفه شده است و از او جوانتر , مغرورتر , سفاكتر و بي سياست تر كه حتي ملاحظات سياسي را هم نمي كند .

آنوقت ,[ ( نه] ( گفتن در مقابل چنين قدرتي كار كوچكي نيست ( بايد بيعت بكني ! خير , بيعت نمي كنم , تمام وجودم را اگر قطعه قطعه بكنيد , بيعت نمي كنم .

) , از اين نظر كه مي بينيم در اين حال امام به تنهايي و بشخصه در مقابل تقاضاي نامشروع يك قدرت بسيار بسيار جبار ايستاده است بدون اينكه نامي از اعوان و انصار باشد , حتي صدي ده هم احتمال موفقيت باشد , از اين نظر كه حاضر نيست راي و عقيده خودش را بفروشد , تظاهر بكند .

چون بعدها تاريخ نخواهد گفت حسين به زور و جبر بيعت كرد .

همينهايي كه بيعت را به جبر مي گيرند , تاريخ را هم به زور پول مي سازند , همانطور كه ساختند .

معاويه و اطرافيانش قسمتي از بيت المال مسلمين را به اصطلاح امروز صرف اجير كردن و استخدام روحانيت آنروز مي كردند .

راويهاي بي بند و بار , بي عقيده و بي ايما ن را با زور پول مي خريدند و آنها احاديث پيغمبر را تغيير مي دادند , اسمها را در احاديث پيغمبر عوض مي كردند , حديثي در مدح دشمنان علي وضع مي كردند .

مورخين نوشته اند سمره بن جندب هشت هزار مثقال زر گرفت و يك حديث عليه علي بن ابي طالب جعل كرد .

بنابراين , براي آنها تغيير دادن تاريخ كار مشكلي نبود .

اگر هم بعدها بخشي از تاريخ ماند , به واسطه عملياتي نظير نهضت حسيني بود والا اگر حسين عليه السلام هم سكوت مي كرد , تاريخ هم تغيير كرده بود .

پس اين عامل , ارزش بالاتر و بيشتري نسبت به عامل دعوت مردم كوفه , به نهضت اباعبدالله عليه السلام مي دهد .

امام عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهي از منكر است و ابا عبدالله عليه السلام صريحا به اين عامل استناد مي كند .

در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مي كند و مكرر نام امر به معروف و نهي از منكر را مي برد , بدون اينكه اسمي از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد .

اين عامل , ارزش بسيار بسيار بيشتري از دو عامل ديگر به نهضت حسيني مي دهد .

به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگي پيدا كرده است كه براي هميشه زنده بماند , براي هميشه يادآوري شود و آموزنده باشد .

البته همه عوامل , آموزنده هستند ولي اين عامل آموزندگي بيشتري دارد زيرا نه متكي به دعوت است و نه متكي به تقاضاي بيعت .

يعني اگر دعوتي از امام نمي شد حسين بن علي عليه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهي از منكر , نهضت مي كرد .

اگر هم تقاضاي بيعت از او نمي كردند , باز ساكت نمي نشست .

موضوع خيلي فرق مي كند و تفاوت پيدا مي شود .

به موجب عامل اول , چون مردم كوفه دعوت كردند و زمينه پيروزي صدي پنجاه يا كمتر آماده شده است , امام حركت مي كند .

يعني اگر تنها اين عامل در شكل دادن نهضت حسيني موثر بود , چنانچه مردم كوفه دعوت نمي كردند , حسين ( ع ) از جاي خود تكان نمي خورد .

به موجب عامل دوم از امام بيعت مي خواهند و مي فرمايد با شما بيعت نمي كنم .

يعني اگر تنها اين عامل مي بود , چنانچه حكومت وقت از حسين ( ع ) بيعت نمي خواست , او با آنها كاري نداشت , مي گفت شما با من كار داريد , من كه با شما كاري ندارم , شما از من بيعت نخواهيد , مطلب تمام است .

پس به موجب اين عامل , اگر آنها تقاضاي بيعت نمي كردند , ابا عبدالله هم آسوده و راحت بود , سر جاي خود نشسته بود , حادثه و غائله اي به وجود نميآمد .

اما به موجب عامل سوم حسين يك مرد معترض و منتقد است , مردي است انقلابي و قيام كننده , يك مرد مثبت است .

ديگر انگيزه ديگري لازم نيست .

همه جا را فساد گرفته , حلال خدا حرام , و حرام خدا حلال شده است , بيت المال مسلمين در اختيار افراد ناشايسته قرار گرفته و در غير راه رضاي خدا مصرف مي شود و پيغمبر اكرم فرمود : هر كس چنين اوضاع و احوالي را ببيند فلم يغير عليه بفعل و لا قول و در صدد دگرگوني آن نباشد , در مقام اعتراض بر نيايد , كان حقا علي الله ان يدخله مدخله ( 1 ) شايسته است ( ثابت است در قانون الهي ) كه خدا چنين كسي را به آنجا ببرد كه ظالمان , جابران , ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا مي روند , و سرنوشت مشترك با آنها دارد .

به گفته جدش استناد مي كند كه در چنين شرايطي كسي كه مي داند و مي فهمد و اعتراض نمي كند , با جامعه گنهكار خود سرنوشت مشترك دارد .تنها اين حديث نيست .

احاديث ديگري از شخص پيغمبر اكرم ( ص ) در اين زمينه هست .

حديثي داريم كه امام رضا عليه السلام از پيغمبر اكرم نقل مي كند و آن اينست : اذا تواكلت الناس الامر بالمعروف و النهي عن المنكر , هر گاه مردم , امر به معروف و نهي از منكر را به عهده همديگر بگذارند ( يعني هر كس سكوت كند به انتظار اينكه ديگري امر به معروف و نهي از منكر كند و در نتيجه هيچكس قيام نكند ) فلياذنوا بوقاع من الله ( 1 ) پس براي عذاب الهي منتظر و آماده باشند .

چه عذابي ؟ سنگ از آسمان بيايد ؟ نه , عذاب الهي در آيه قرآن چنين تفسير شده است : قل هو القادر علي ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض . ( 2 )

( از عذاب خدا بترسيد ) بگو خدا قادر است كه از بالاي سر شما بر شما عذاب بفرستد يا از زير پاي شما عذاب را بجوشاند يا شما را دسته دسته كند , يا اينكه زيان خودشما را به خود شما برساند , يعني خودتان را به جان يكديگر بيندازد .

اهل بيت در روايات خود چنين معني مي كنند : عذاب بالاي سر يعني شما از مافوق ها عذاب مي بينيد .

عذاب از زير پا يعني از طبقه مادون عذاب مي بينيد .

پيغمبر اكرم فرمود : وقتي مردم امر به معروف و نهي از منكر را رها كنند , منتظر و مطمئن باشند كه پشت سر آن عذاب الهي ميآيد .

حديث ديگري از پيغمبر اكرم است كه آن را , هم علماي شيعه در كتب معتبر خود مثل[ ( اصول كافي] ( روايت كرده اند , و هم علماي اهل تسنن .

غزالي اين حديث را در[ ( احياء العلوم] ( نقل مي كند و سند آن در كتب حديث اهل تسنن هست : لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر او يسلطن الله عليكم شراركم فيد عو خياركم فلا يستجاب لهم . ( 1 )

يعني بايد امر به معروف و نهي از منكر را داشته باشيد , ايندو بايد وجود داشته باشند و گرنه بدان شما بر شما مسلط مي شوند .

بعد خوبان شما مي خوانند و به آنها جوابي داده نمي شود .

اكثرا اينطور معني مي كنند كه بعد از آنكه بدان شما بر شما مسلط شدند , نيكان شما به درگاه الهي مي نالند و خداوند دعاي آنها را مستجاب نمي كند .

يعني قومي كه امر به معروف و نهي از منكر را رها كنند خاصيتشان اين است كه خداوند رحمت خود را از آنها مي گيرد .

هر قدر خدا را بخوانند دعاي آنها به موجب اين گناه مستجاب نمي شود .

ولي غزالي معني لطيفي براي اين آيه كرده است ( با اينكه مرد به اصطلاح درويشي است و در مسائل اجتماعي ديده نمي شود ) .

مي گويد : معني اين جمله : فيد عو خياركم فلا يستجاب لهم اين نيست كه خدا را مي خوانند و خدا دعاي آنها را مستجاب نمي كند , معنايش اينست : وقتي كه امر به معروف و نهي از منكر را ترك كنند آنقدر پست مي شوند , آنقدر رعبشان , مهبتشان , عزتشان , كرامتشان از بين مي رود كه وقتي به درگاه همان ظلمه مي روند هر چه ندا مي كنند به آنها اعتنا نمي شود .

يعني پيغمبر فرمود : اگر مي خواهيد عزت داشته باشيد و ديگران روي شما حساب كنند , امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد .

اگر امر به معروف و نهي از منكر نداشته باشيد اولين خاصيت آن ضعف شماست , پستي و ذلت شماست , دشمن هم روي شما حساب نمي كند .

بر در ارباب بي مروت دنيا { چند نشيني كه خواجه كي بدر آيد آنوقت مثل يك برده و بنده هر چه التماس كنيد كسي جوابتان را نخواهد داد .

معني بسيار لطيفي است .ما چنين اصل قطعي در اسلام داريم و وجود مقدس اباعبدالله عليه السلام به اين اصل استناد كرده است و چنين مي فهماند كه[ : ( فرضا مردم كوفه مرا دعوت نمي كردند , فرضا دستگاه يزيد از من بيعت نمي خواست , من به موجب اصل امر به معروف و نهي از منكر ساكت نمي نشستم] ( .

لازم است بحث بيشتري درباره خود اين اصل بكنيم .

اساسا مورد احتياج ما است كه اين اصل را بشناسيم , اصلي كه پيغمبر اسلام اينچنين بر آن تكيه مي كند , اصلي كه اگر تنها به قرآن مراجعه كنيم و به احاديث نبوي و ائمه اطهار توجهي نكنيم , به فقه اسلام كه از صدر اسلام يكي از كتابهاي فقهي , يكي از ابواب فقهي , باب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر است ( 1 ) مراجعه نكنيم , فقط خود قرآن را در نظر بگيريم , متوجه مي شويم كه اين موضوع در اين كتاب مقدس آسماني چقدر تكرار شده است و چه اندازه بدبختي ملل گذشته را مستند مي كند به اينكه امر به معروف و نهي از منكر نداشته اند : فلو لا كان من القرون من قبلكم او لوا بقيه ينهون عن الفساد , ( 1 ) چرا در نسلهاي گذشته يك عده مردم صاحب مايه ( مايه عقلي , فكري , روحي ) نبودند كه با فسادها مبارزه كنند تا در نتيجه اين ملتها در اثر فسادها تباه نشوند , منقرض و هلاك نشوند ؟ درباره قوم ديگر مي فرمايد : كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون ( 2 ) , اينها بدبخت و بيچاره شدند , به هلاكت رسيدند , از ميان رفتند .

چرا ؟ چون نهي از منكر نمي كردند , با فساد مبارزه نمي كردند و بسيار بد مي كردند .

خطاب به مسلمانان مي فرمايد : ولتكن منكم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون , ( 3 ) بايد در ميان شما يك امت , يك جمعيت كارش امر به معروف و نهي از منكر باشد

[ .اين معني در صورتي است كه[ [ ( من] ( را[ ( من] ( تبعيضي بگيريم .اگر طور ديگر تفسير كنيم معنايش اينست : از شما امت چنين امتي بايد ساخته شود .

يعني همه شما بايد چنين امتي باشيد ( امر به معروف و نهي از منكر كنيد ) .

هر دو تفسير درست است و با هم منافات ندارند .

چون امر به معروف و نهي از منكر , يك وظيفه عمومي است براي همه مردم , و وظيفه خاصي است براي يك طبقه معني كه از حد عامه مردم بيرون است .

بايد از ميان شما چنين جمعيتي باشد يا بايد شما امت , چنين امتي باشيد كه كارتان دعوت به خير ( امر به معروف ) و نهي از منكر باشد و اولئك هم المفلحون , تنها چنين امتي كه در ميان آنها دعوت به خير ( امر به معروف ) و نهي از منكر وجود دارد مي تواند رستگار , سرفراز , سعادتمند و مستقل باشد , صلاح و رستگاري داشته باشد .در سوره آل عمران آيات مربوط به امر به معروف و نهي از منكر زياد است .

آيه ا ي كه خواندم بعد از اين آيه است : واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ( 1 ) مردم را دعوت به اتحاد , و از تفرقه نهي مي كند و پرهيز مي دهد : بپرهيزيد اي مسلمانان از اينكه در ميان شما تفرقه و اختلاف وجود داشته باشد .

كوشش كنيد اختلافاتي كه به وجود آمده است حل كنيد , اختلافات را كمتر كنيد , هي شكافها را زياد نكنيد .

از اين شكافها كه روز بروز بيشتر مي شود چه كسي استفاده مي برد ؟ آيا غير از دشمن اسلام كس ديگري استفاده مي برد ؟ آيا دشمن از ما چه مي خواهد ؟ غير از اين مي خواهد كه ما به نامهاي مختلف مذهبي و فرقه اي دائما به جان يكديگر بيفتيم , يكديگر را فحش بدهيم ؟ ! قرآن مي گويد از تفرقه بپرهيزيد .

بعد مي فرمايد : و لتكن منكم امه يدعون الي الخير .

مثل اينكه در اينجا منظور قرآن از[ ( خير] ( بيشتر همان اتحاد است .

يعني در ميان شما بايد جمعيتي باشد كه هميشه مسلمين را دعوت به وحدت و اتحاد كنند , با تفرقه ها و افتراقهائي كه ميان مسلمين هست مبارزه كنند و بجنگند .

بعد مي فرمايد : و لا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا ( 2 ) , مانند جمعيتهايي كه متفرق و مختلف شدند , دسته دسته و فرقه فرقه شدند , نباشيد .

آيا اين عجيب نيست كه در ميان دو آيه , كه هر دو دعوت به اتحاد و پرهيز از تفرق است , اين آيه ميآيد : و لتكن منكم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون .

اين كانه درست مي رساند كه قرآن در ميان خيرها , حسن تفاهم و وحدت و اتفاق ميان مسلمين را خيري كه مادر و مبدا همه خيرهاست , مي داند , و در ميان منكرات و زشتيها و پليديها , آنكه را از همه پليدتر و زشتتر و بدتر مي داند اختلاف و تفرق است , به هر نام و عنواني .

آيه ديگر مي فرمايد : كنتم خير امه اخرجت للناس , مسلمانان ! شما بهترين امتي هستيد كه به نفع بشريت ظهور كرده ايد .

يعني ملتي بهتر از شما به نفع بشريت ظهور نكرده است .

چرا ؟ به موجب چه خاصيتي ؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر , ( 1 ) به دليل اين كه شما آمر به معروف و ناهي از منكر هستيد .

از همينجا به قول منطقيين به عكس نقيض بايد بفهميم : پس ما , امت اسلام و بهترين امتها براي بشر نيستيم , چون ما آمر به معروف و ناهي از منكر نيستيم .

در نتيجه نمي توانيم ادعاي شرف و بزرگي بكنيم , نمي توانيم افتخاري داشته باشيم .

اسلام ما اسلام واقعي نيست .

اگر بخواهيم در موضوع اهميت و عظمت اين اصل از نظر قرآن , سنت , حديث و آنچه كه در اين زمينه وارد شده است بحث كنيم , روايت بسيار است و نشان مي دهد كه اسلام تا چه اندازه به اين موضوع اهميت داده است .

البته اين امر , يك بحث تاريخي لازم دارد تا روشن شود كه چطور شد در طول تاريخ اين موضوع به اين عظمت و اهميت , در دنياي اسلام هضم و تحليل رفت و روز بروز كوچكتر شد .

و بايد انصاف داد كه از نظر علمي يعني از نظر بحث در كتابها , سني ها در اين مبحث بيش از ما شيعه ها بحث كرده اند .

اگر كتابهاي فقهي شيعه از[ ( كتاب الصلوه] ( گرفته تا[ ( كتاب الديات] ( را در مقابل فقه اهل تسنن قرار دهيم مي بينيم در تمام ابواب , فقه شيعه در مجموع دقيقتر , مشروحتر , مفصلتر , متين تر و مستدل تر است , و من مي توانم اين مطلب را ثابت كنم .

ولي متاسفانه در كتب فقهي ما در ميان همه ابواب , باب امر به معروف و نهي از منكر خيلي كوچك شده است .

البته در ميان سني ها هم عملا كوچك شد .

معتزله كه يكي از فرقه هاي متكلمين اهل تسنن هستند , امر به معروف و نهي از منكر را از اصول دين مي دانند نه از فروع دين .

شيعه مي گويد اصول دين پنج تا و فروع دين ده تا يا هشت تا است و در ميان اصول دهگانه , امر به معروف و نهي از منكر را ذكر مي كند , ولي معتزله به پنج اصل در دين قائل هستند كه يكي از آنها امر به معروف و نهي از منكر است .

اما خود اينها تدريجا در كتابهاي خود از اين بحث پرهيز كرده و آن را كوچك كردند .

مورخين اجتماعي مي گويند علتش برخوردي بود كه بحث در اين موضوع با سياستهاي وقت داشت .

چون اين بحث به اصطلاح به قباي خلفاي وقت بر مي خورد و آنها مزاحمت ايجاد مي كردند , معتزله مجبور بودند كه آن را در كتابهاي خود نياورند و يا كم بياورند , با 51 اينكه اصلي از اصول دينشان شمرده مي شد .

انصافا در ميان ما شيعيان نيز اين مطلب خيلي كوچك شده است تا آنجا كه چند قرن است كه درباره امربه معروف ونهي از منكردر رساله هاي عمليه مطلبي نمي نويسند .

تا آنجا كه من ديده ام , در ميان رساله هاي علميه , آخرين كتابي كه اين موضوع را مطرح كرده[ ( جامع عباسي] ( شيخ بهائي است كه تقريبا مربوط به سه و نيم قرن پيش است .

ديگر بعد از آن , اين موضوع حتي از رساله هاي عمليه هم به طور كلي حذف شده است .در صورتي كه امر به معروف و نهي از منكر مثل نماز و روزه است .

نبايد دفن شود .

اين كه مسئله عبيد و اماء نيست كه بگوئيم امروز برده اي در دنيا نيست كه بخواهيم روي آن بحث كنيم و درست هم هست .

زماني كه برده وجود داشته باشد , بحث درباره احكامي كه در اسلام به نفع بردگان وجود دارد خوب است .

وقتي برده اي نيست , ديگر بحث درباره آن به طور كلي غلط و بي فايده ا ست .

ولي امر به معروف و نهي از منكر موضوعي نيست كه از بين برود .هميشه وجود دارد و بايد در راس مسائل قرار گيرد .

هميشه بايد مطرح شود تا آن را فراموش نكنيم .

بعضي از مستشرقين اروپايي نسبت به اسلام ادعايي دارند ( يا بگويم افترايي وارد مي كنند ) و در بسياري از كتابهاي خود تكرار مي كنند .

آنها اسلام را متهم مي كنند كه دين قضا و قدري است , ديني است كه براي بشر هيچگونه نقش فعال و مسئوليتي قائل نيست , تعليم مي دهد كه بايد وظايف بشر را به خدا واگذار كرد , تو بايد همينطور منتظر باشي ببيني خدا چه مي كند .

ادعا مي كنند كه اسلام براي بشر آزادي و اختيار قائل نيست , هر چه هست خدا و اراده اوست , اساسا انسان در اين زمينه كاره اي نيست , بنابراين مسئوليت و تعهدي هم ندارد .

اين , افتراي محض است .

اتفاقا قرآن يهوديها را به همين جرم محكوم مي كند .

وقتي موسي به آنها گفت : يا قوم ادخلوا الارض المقدسه التي كتب الله لكم ( 1 ) به موسي گفتند : اذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون , ( 2 ) موسي ! ما بر جاي خود نشسته ايم , تو و خدا برويد بجنگيد و دشمن را از سرزمين ما خارج كنيد , بعد ما وارد مي شويم ! در جنگ بدر وقتي پيغمبر اكرم با اصحاب خود مشورت مي كرد , فرمود شما چه نظري داريد ؟ حال كه كاروان فرار كرده است آيا به استقبال دشمن برويم يا به مدينه برگرديم ؟ هر كس اظهار نظري كرد , ابوذر غفاري يا مقداد كندي , يكي از اين دو بزرگوار گفت : يا رسول الله ! ما كه مثل بني اسرائيل نمي گوئيم : اذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون , توو خدا برويد انجام بدهيد , ما وظيفه اي نداريم .

ما مي گوئيم هر چه تو فرمان بدهي همان است , اگر بگويي خودتان را به دريا بريزيد , مي ريزيم , بگويي آتش بزنيد , مي زنيم .

به علاوه اين قرآن است كه در موضوع آزادي انسان و مسئوليت و تعهد شخصي او در برابر خود و تكليفش فرياد مي زند : انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا . ( 1 )

و هديناه النجدين . ( 2 )

و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا . ( 3 )

آيات زيادي در قرآن است كه در آنها عبارت بما كسبت ايديكم ( 4 ) آمده است .

قرآن منزه بودن خداوند را از اينكه ما شرور و مفاسد را به او نسبت دهيم مكرر ياد مي كند : ما ظلمناهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون ( 5 ) اگر مردمي بدبخت و بيچاره شدند , ما به آنها ستم نكرديم , خودشان به خودشان ستم كردند .

مطلب ديگري كه درست نقطه مقابل سخن اين افترابندها و دروغگوهاست اينست كه در اسلام مسئله اي وجود دارد كه در ملتهاي ديگر امروز دنيا به صورت يك قانون ديني وجود ندارد ( البته نمي گويم پيغمبران سلف نداشته اند ) و آن اينست كه اسلام نه تنها فرد را براي خود و در مقابل خداوند از نظر شخص خود مسئول و متعهد مي داند , بلكه فرد را از نظر اجتماع هم مسئول و متعهد مي داند.

( امر به معروف و نهي از منكر] ( همين است كه اي انسان ! تو تنها از نظر شخصي و فردي در برابر ذات پروردگار مسئول و متعهد نيستي , تو در مقابل اجتماع خود هم مسئوليت و تعهد داري .

آيا مي توان گفت چنين ديني دين قضا و قدري است ؟ البته قضا و قدري به مفهومي كه آنها مي گويند كه كارها را خدا بايد انجام دهد و بشر از اين جريان و مسير خارج است و مسئوليتي ندارد , آنچنان قضا و قدري كه از بشر , نفي و سلب آزادي و مسئوليت و تعهد مي كند .

قرآن چنين قضا و قدري را نمي پذيرد .

آيا شما در اين زمينه جمله اي بالاتر از اين آيه كوچك كه با تفاوت مختصري در دو جاي قرآن آمده است,پيدا ميكنيد ؟ ان الله لا يغيرما بقوم حتي يغيرواما بانفسهم . ( 1 )

اين آيه , آب بسيار صاف و پاكي است كه بر سر منتظرها , آنهايي كه به انتظار هستند كه هميشه خدا از يك راه غير عادي كارها را درست كند , مي ريزد .

انتظار بيهوده نكشيد[ .( ان] ( يعني تحقيقا مطلب اينست , تحقق و واقعيت اينست كه هرگز خداوند اوضاع و احوال را به سود مردم عوض نمي كند حتي يغيروا ما بانفسهم , مگر وقتي كه خود آن مردم آنچه مربوط به خودشان است , آنچه كه در خودشان هست : اخلاق , روحيه , ملكات , جهت , نيات و بالاخره خودشان را عوض كنند .

آيا شما مي توانيد صريحتر از اين , مسئوليت پيدا كنيد ؟ آنهم مسئوليت در برابر يك اجتماع , يعني اجتماع را براي مسئوليت مخاطب قرار بدهد .

در آيه ديگر كه سرنوشت يكي از امم فاسد گذشته را ذكر مي كند مي فرمايد : ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم . ( 2 )

از يك نظر تاكيد در اين آيه بيشتر است .

بعد كه مي گويد آنها چنين فاسد شدند و چون وضع خود را خراب كردند ما هم وضع خوبشان را تبديل به وضع خراب كرديم , مي فرمايد : ذلك بان الله[ لم يك] اين , به موجب اينست كه خدا چنين نبوده است .

وقتي مي گوئيم : كان الله يا مي گوئيم : ما كان الله , حكايت مي كند از يك سنت : خدا چنين نيست , يعني خدايي خدا ايجاب مي كند كه چنين نباشد .

( وقتي انسان مي گويد من چنين نيستم , من چنين نبوده ام , اتكا مي كند به شخصيت خود , مي خواهد بگويد من شخص آنچناني هستم كه لازمه شخصيت من اينست كه در گذشته چنين باشم , امروز هم چنان باشم ) .

مي فرمايد : ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم .

خدا چنين نبوده است , يعني اللهي الله چنين ايجاب مي كند .

آيه ديگري در قرآن است كه آنرا به مناسبت لم يك مغيرا مي خواهم عرض كنم : و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا ( 1 ) , ما ملتي را بدون اينكه اتمام حجتي بر ايشان شده باشد , عذاب نمي كنيم .

آنگاه ملتي را عذاب مي كنيم كه آنها مطلبي را بفهمند و درك كنند ولي در مقابل فهم و درك خود طور ديگري عمل كنند .

مي فرمايد : ما كنا معذبين ما چنين نبوده ايم .

يعني خدايي ما ايجاب نمي كند كه چنين باشيم , خدايي ما ايجاب مي كند كه طور ديگري باشيم .

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم .

خدا چنين نيست .

آيا ما مي توانيم مدركي بهتر از اين پيدا كنيم ؟ آيا بيشتر از اين مي توان اطمينان پيدا كرد كه[ ( انتظارات] ( به شكل انتظاراتي كه ما داريم بيهوده است ؟ نص قرآن است , با نص قرآن نمي توان كاري كرد .

نكته اي رااقبال لاهوري از همين آيه استنباط كرده است كه نكته بسيار عالي اي است .

از ضمير حتي يغيروا استفاده كرده است .

مي گويد ( 1 ) قرآن مي فرمايد : حتي يغيروا ما بانفسهم , نمي گويد : حتي يغير ما بانفسهم .

اگر چنين مي گفت , معنايش اين بود : خداوند اوضاع و احوالي را كه براي مردمي وجود دارد چه خوب و چه بد , عوض نمي كند مگر آنوقت كه اوضاع و احوالي كه مربوط به خودشان است يعني مربوط به روح , اخلاق و خصوصياتي كه در دست و عملشان است , عوض شود .

نه , مي فرمايد : يغيروا تا خودشان به ابتكار و دست خود و استقلال فكري خويش اقدام نكنند , وضعشان عوض نمي شود .

يعني اگر ملت ديگري بيايد و بخواهد به قهر و جبر , اوضاع و احوال مردمي را عوض كند , مادامي كه خود آن مردم تصميم نگرفته اند , مادامي كه خود آن مردم ابتكار به خرج نداده اند , مادامي كه خود آن مردم استقلال فكري پيدا نكرده اند , وضع آنها به سامان نمي رسد .

اي مردم ! انتظار نداشته باشيد ديگران از خارج بيايند وضع شما را سروسامان دهند .

ملتي كه بخواهد مستشار خارجي برايش تصميم بگيرد تا ابد آدم نخواهد شد , چون او يغيروا نيست , بايد يغيروا باشد , بايد ابتكار و فكر و نقشه داشته باشد , بايد خودش شخصا براي خود تصميم بگيرد و انتخاب كند .

هر وقت ملتي رسيد به جايي كه خودش براي خودش تصميم گرفت و خودش راه خود را انتخاب كرد و خودش در كار خود ابتكار به خرج داد , چنين [ 1 ( اقبال شناسي] ( نوشته سيد غلامرضا سعيدي .

57 ملتي مي تواند انتظار رحمت و تاييد الهي را داشته باشد , انتظار آن چيزهايي كه قرآن نام مي برد : فيضهاي الهي , اعانتهاي الهي , نصرتهاي الهي را داشته باشد .

اگر انتظار بيهوده داشتن كار صحيحي بود و انسان مي خواست فقط به شخص خود اتكا كند , حسين بن علي عليه السلام شايسته تر از هر كس بود كه منتظر بنشيند تا خدا رحمت خود را بر او و امت او نازل كند .

چرا نكرد ؟ حسين مي خواست ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم باشد , مي خواست ابتكار را به دست گيرد , دست به تغييري در اوضاع اجتماع بزند , همان تعبيري كه خودش از پيغمبر اكرم بكار مي برد : فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله .

چگونه عوض كند ؟ چه تصميماتي بگيرد ؟ كارهاي ساده را ما هم بلديم انجام دهيم .

خوب شدن ها در سطح مسائل ساده كار همه است .

مثلا اسلام توصيه كرده است كه به زيارت حاجي برويد .

خوب , ما مي رويم , چايي مي خوريم , گزي مي خوريم و بلند مي شويم مي آييم[ .

يا توصيه كرده است] تشييع جنازه كنيد , در مجلس ختم شركت كنيد .

اينها كارهاي آسان اسلام است .

اين كارهاي ساده از عهده هر كسي بر ميآيد .

اسلام هميشه با اين كارها اداره نمي شود .

موقعي هم مي رسد كه بايد مثل حسين بن علي عليه السلام برخاست و حركت كرد , مثل حسين بن علي عليه السلام قيامي كرد كه نه تنها جامعه آنروز اسلامي را تكان بدهد بلكه موجش پنج سال بعد به يك شكل اثر كند , ده سال بعد به شكل ديگري اثر بخشد , سي سال بعد به شكل ديگري , شصت سا ل بعد به شكل 58 ديگري , صد سال , پانصد سال بعد به شكلهاي ديگري , و بعد از هزار سال نيز الهام دهنده نهضتها باشد .

اين را مي گويند : يغيروا ما بانفسهم . ما بچه هايمان را دوست داريم .

آيا حسين بن علي عليه السلام بچه هاي خود را دوست نداشت ؟ ! مسلما او بيشتر دوست داشت .

ابراهيم خليل اينطور نبود كه كمتر از ما اسماعيلش را دوست داشته باشد , خيلي بيشتر دوست داشت به اين دليل كه از ما انسانتر بود و اين عواطف , عواطف انساني است .

او انسانتر از ما بود و قهرا عواطف انساني او هم بيشتر بود .

حسين بن علي عليه السلام هم بيشتر از ما فرزندان خود را دوست مي داشت .

اما در عين حال او خدا را از همه كس و همه چيز بيشتر دوست مي داشت , در مقابل خداوند و در راه خدا هيچكس را به حساب نميآ ورد .

نوشته اند ايامي كه اباعبدالله عليه السلام به طرف كربلا ميآمد , همه خانواده اش همراهش بودند .واقعا براي ما قابل تصور نيست .

وقتي انسان مسافرتي مي رود و بچه كوچكي همراه دارد , يك مسئوليت طبيعي در مقابل او احساس مي كند و دائما نگران است كه چطور مي شود ؟ .

نوشته اند همينطور كه حركت مي كردند اباعبدالله عليه السلام خوابشان گرفت و همانطور سواره سر روي قاشه اسب ( به اصطلاح خراسانيها[ ( يا] قربوس زين گذاشت .

طولي نكشيد كه سر را بلند كرد و فرمود : انا لله و انا اليه راجعون . ( 1 )

تا اين جمله را 1 - سوره بقره , آيه 156 59 گفت و به اصطلاح كلمه استرجاع را به زبان آورد , همه به يكديگر گفتند اين جمله براي چه بود ؟ آيا خبر تازه اي است ؟ فرزند عزيزش , همان كسي كه اباعبدالله عليه السلام او را بسيار دوست مي داشت و اين را اظهار مي كرد , و علاوه بر همه مشخصاتي كه فرزند را براي پدر محبوب مي كند , خصوصيتي باعث محبوبيت بيشتر او مي شد و آن , شباهت كامل بود كه به پيغمبر اكرم ( ص ) داشت , ( حال چقدر انسان ناراحت مي شود كه چنين فرزندي در معرض خطر قرار گيرد ! ) يعني علي اكبر جلو ميآيد و عرض مي كند : يا ابتا لم استرجعت ؟ چرا انالله و انا اليه راجعون گفتي ؟ فرمود : در عالم خواب صداي هاتفي به گوشم رسيد كه گفت : القوم يسيرون و الموت تسير بهم .

اين قافله دارد حركت مي كند ولي مرگ است كه اين قافله را حركت مي دهد .

اينطور از صداي هاتف فهميدم كه سرنوشت ما مرگ است , ما داريم به سوي سرنوشت قطعي مرگ مي رويم[ .

علي اكبر سخني مي گويد] درست نظير همان حرفي كه اسماعيل ( ع ) به ابراهيم ( ع ) مي گويد . ( 1 )

1 - وقتي ابراهيم ( ع ) به اسماعيل ( ع ) مي گويد فرزندم ! مكرر در عالم رويا مي بينم و اينطور مي فهمم كه ديگر روياي عادي نيست بلكه يك وحي است و من از طرف خدا مامورم سر تو را ببرم ( ابراهيم به فلسفه اين مطلب آگاه نيست ولي يقين كرده است كه امر خداست ) , اين فرزند چه مي گويد ؟ آيا مثلا گفت : بابا ! خواب است , اگر خواب مردن كسي را ببينيد عمرش زياد مي شود , انشاء الله عمر من زياد مي شود ؟ نه .

گفت : يا ابت افعل ما تومر سنجدني ان شاء الله من الصابرين ( سوره 60 گفت پدر جان ! او لسنا علي الحق ؟ مگر نه اينست كه ما بر حقيم ؟ چرا فرزند عزيزم .

وقتي مطلب از اين قرار است , ما به سوي هر سرنوشتي كه مي رويم , برويم .

به سوي سرنوشت مرگ يا حيات , تفاوتي نمي كند .

اساس اينست كه ما روي جاده حق قدم مي زنيم يا نمي زنيم ؟ اباعبدالله عليه السلام به وجد آمد , مسرور شد و شگفت .

اين امر را انسان از اين دعايش مي فهمد كه فرمود : من قادر نيستم پاداشي را كه شايسته پسري چون تو باشد , بدهم .

از خدا مي خواهم : خدايا ! تو آن پاداشي را كه شايسته اين فرزند است , به جاي من بده جزاك الله عني خير الجزاء .

به چنين فرزندي , چقدر پدر مي خواهد در موقع مناسبي خدمتي بكند , پاداشي بدهد ؟ حالا در نظر بياوريد بعد از ظهر عاشورا است .

همين جوان در جلوي همين پدر رفته است به ميدان و شهامتها و شجاعتها كرده است , مردها افكنده است , ضربتها زده و ضربتها خورده است .

در حالي كه دهانش خشك و زبانش مثل چوب خشك شده است , از ميدان بر مي گردد .

در چنين شرايطي صافات , آيه 102 ) پدر ! همينكه اين مطلب از ناحيه خدا رسيده و وحي و امر خداست , كافي است , ديگر س…ال ندارد .

وقتي ابراهيم مي خواهد سر اسماعيل را ببرد .

چنين به او وحي مي شود فلما اسلما و تله للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرويا ( سوره صافات , آيه 104 ) ابراهيم ! ما نمي خواستيم كه سر فرزندت را ببري .

هدف ما آن نبود .در آن كار فايده اي نبود .

هدف اين بود كه معلوم شود شما پدر و پسر در مقابل امر خدا چقدر تسليم هستيد ؟ تا كجا حاضريد امر خدا را اطاعت كنيد ؟ اين تسليم و اطاعت را هر دو نشان داديد : پدر تا سر حد قرباني دادن , و پسر تا سر حد قرباني شدن .

ما بيشتر از اين نمي خواستيم , سر فرزندت را نبر .

61 ( و من نمي دانم شايد آن جمله اي كه آنروز پدر به او گفت , يادش بود ) مي آيد از پدر تمنايي مي كند : يا ابه ! العطش قد قتلني , و ثقل الحديد اجهدني فهل الي شربه من الماء سبيل ؟ پدر جان ! عطش و تشنگي دارد مرا مي كشد , سنگيني اين اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است .

آيا ممكن است شربت آبي به حلق من برسد تا نيرو بگيرم و برگردم و جهاد كنم ؟ جوابي كه حسين ( ع ) به چنين فرزند رشيدي مي دهد , اينست : فرزند عزيزم ! اميدوارم هر چه زودتر به فيض شهادت نائل شوي و از دست جدت سيراب گردي .

ولا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم .






پاورقي

1- سوره توبه , آيات 112-111 .

1- تاريخ طبري ج 4 ص 304 .

1- فروع كافي ج 5 ص 59 .

2- سوره انعام آيه 65 .

1 - فروع كافي ج 4 ص 56 .

1- يعني همانطور كه كتاب الزكاه , كتاب الصيام , كتاب الحج , كتاب الجهاد در باب عبادات داريم , كتاب البيع , كتاب الاجاره در معاملات داريم , كتاب الطلاق , كتاب الارث , كتاب الديات و كتاب الحدود و القصاص داريم , كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر نيز داريم .

1- سوره هود , آيه 116 .

2- سوره مائده , آيه 79 .

3- سوره آل عمران , آيه 104 .

1- سوره آل عمران , آيه 103 .

2- سوره آل عمران , آيه 105 .

1 - سوره آل عمران , آيه 110 .

1 - سوره مائده , آيه[ : 21 اي قوم من به سرزمين مقدسي كه خدا برايتان نوشته داخل شويد] .

2 - سوره مائده , آيه 24 .

1- سوره دهر , آيه 3 .

2- سوره بلد , آيه 10 .

3- سوره اسري , آيه 19 .

4- سوره شوري , آيه 30 .

5- سوره نحل , آيه 118 .

1 - سوره رعد , آيه 11 .

2 - سوره انفال , آيه 53 .

1- سوره اسري , آيه 15 .


شهيد مطهري