بازگشت

عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني


عوامل موثر در نهضت حسيني

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد الله رب العالمين , باري الخلائق اجمعين , و الصلاه و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه , سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين .

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون و عدا عليه حقا في التوريه و الانجيل و القرآن و من او في بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به ذلك هو الفوز العظيم , التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنين . ( 1 )

بحث ما درباره عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني است .

اولا بحث درباره اينست كه آيا اين عنصر در نهضت حسيني دخالت داشته است يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا يكي از چيزهايي كه امام حسين ( ع ) را وادار به اين حركت و نهضت كرد , امر به معروف و نهي از منكر بود يا نه ؟ و ثانيا درجه دخالت اين عنصر در اين نهضت چه اندازه است ؟ همه مي دانيم كه فلسفه عزاداري و تذكر امام حسين عليه السلام كه به توصيه ائمه اطهار سال به سال بايد تجديد شود , به خاطر آموزندگي آن است , به خاطر آن است كه يك درس تاريخي بسيار بزرگ است .

براي اينكه يك درس را انسان مورد استفاده خودش قرار بدهد , اول بايد آن درس را بفهمد و حل كند .

امشب من درباره مجموع عناصري كه در نهضت حسيني موثر بوده اند به طور اجمال بحث مي كنم , سپس درباره امر به معروف و نهي از منكر كه عنصر اصلي اين نهضت است , بحث بيشتر و مبسوط تر و مشروح تري مي كنم .

در نهضت حسيني عوامل متعددي دخالت داشته است , و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخي و وقايع سطحي , طول و تفصيل زيادي ندارد , از نظر تفسيري و از نظر پي بردن و به ماهيت اين واقعه بزرگ تاريخي , بسيار بسيار پيچيده باشد .

يكي از علل اينكه تفسيرهاي مختلفي درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده هايي از اين حادثه عظيم و بزرگ شده است , پيچيدگي اين داستان است از نظر عناصري كه در به وجود آمدن اين حادثه موثر بوده اند .

ما در اين حادثه به مسائل زيادي بر مي خوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است .

در جاي ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست .

در جاي ديگر , امام به طور كلي بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و 15 بدون اينكه اساسا توجهي به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواسته اند , او را دعوت كرده اند يا نكرده اند , از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت , انتقاد مي كند , شيوع فساد را متذكر مي شود , تغيير ماهيت اسلام را يادآوري مي كند , حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مي نمايد , و آنوقت مي گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثي ساكت نباشد .

در اين مقام مي بينيم امام نه سخن از بيعت ميآورد و نه سخن از دعوت .

نه سخن از بيعتي كه يزيد از او مي خواهد , و نه سخن از دعوتي كه مردم كوفه از او كرده اند .

قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله , مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله , مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه اساسي توجيه كنيم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بيني ميان عصر امام يعني دوره يزيد با دوره هاي قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولي امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحي را جايز نمي شمرد .

حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل , موثر و دخيل بوده است .

يعني همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس العمل نشان داده است .

پاره اي از عكس العملها و عملهاي امام بر اساس امتناع از بيعت است , پاره اي از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اي بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايي كه در آن زمان به هر حال وجود داشت ه است .

همه اين عناصر , در حادثه كربلا كه مجموعه اي است از عكس العملها و تصميماتي كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله عليه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است .ابتدا درباره مسئله بيعت بحث مي كنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهي چه عكس العملي نشان داد و تنها بيعت خواستن براي امام چه وظيفه اي ايجاب مي كرد ؟ همه شنيده ايم كه معاويه بن ابي سفيان با چه وضعي به حكومت و خلافت رسيد .

بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستي نشان دادند , امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء مي كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه , بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر مي خواهد حكومت كند براي مدت محدودي حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان , و آن كسي را كه صلاح مي دانند , به خلافت انتخاب كنند , و به عبارت ديگر به دنبال آن كسي كه تشخيص مي دهند[ صلاحيت خلافت را دارد] و از طرف پيغمبر اكرم منصوب شده است , بروند .

تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت , يك مسئله موروثي نبود , مسئله اي بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت .

يك طرز فكر اين بود كه خلافت , فقط و فقط شايسته كسي است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد .

و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه اي براي خودشان انتخاب كنند .

به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را براي خليفه بعدي معين كند , براي خود جانشين معين كند , او هم براي خود جانشين معين كند.

و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتي داشته باشند .

يكي از شرايطي كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولي معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نماند و به اصطلاح مدعي در كار نباشد , همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمي براي مسلمين بعد از خودش بگيرد , خودش هر مصيبتي براي دنياي اسلام هست , هست , بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد .

اما تصميم معاويه از همان روزهاي اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين , كاري كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد .

ولي خود او احساس مي كرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدي ندارد .

درباره اين مطلب زياد مي انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان مي گذاشت ولي جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمي كرد كه اين مطلب عملي شود .

آنطوري كه مورخين نوشته اند كسي كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن ساخت كه اين كار عملي است , مغيره بن شعبه بود , آن هم به خاطر طمعي كه به حكومت كوفه بسته بود .

قبلا حاكم و والي كوفه بود , از اينكه معاويه او را معزول كرده بود , ناراحت بود .

او از نقشه كش ها و زيركها و به اصطلاح از دهات عرب است .

براي اينكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد نقشه اي كشيد , به اين صورت كه رفت به شام و به يزيد بن معاويه گفت : نمي دانم چرا معاويه درباره تو كوتاهي مي كند , ديگر معطل چيست ؟ چرا ترا به عنوان جانشين خودش به مردم معرفي نمي كند ؟ يزيد گفت : پدرم فكر مي كند كه اين قضيه عملي نيست .گفت : نه , عملي است .

شما از كجا بيم داريد ؟ فكر مي كنيد مردم كجا عمل نخواهند كرد ؟ هر چه معاويه بگويد مردم شام اطاعت مي كنند , و از آنها نگراني نيست .

اما مردم مدينه , اگر فلان كس را به آنجا بفرستيد او اين وظيفه را انجام مي دهد .از همه جا مهمتر و خطرناكتر عراق ( كوفه ) است , اين هم به عهده من .

يزيد نزد معاويه مي رود و مي گويد مغيره چنين سخني گفته است .

معاويه مغيره را مي خواهد .

او با چرب زباني و با منطق قويي كه داشت توانست معاويه را قانع كند كه زمينه آماده است و كار كوفه را كه از همه سختتر و مشكلتر است خودم انجام مي دهم .

معاويه هم دو مرتبه براي او ابلاغ صادر كرد كه به كوفه برگردد .

( البته اين جريان بعد از وفات امام مجتبي عليه السلام و در سالهاي آخر عمر معاويه است ) .

جريانهايي دارد .مردم كوفه و مدينه قبول نكردند .معاويه مجبور شد كه به مدينه برود .

روساي اهل مدينه , يعني كساني كه مورد احترام مردم بودند , حضرت امام حسين عليه السلام , عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را خواست .

با چرب زباني كوشيد تا به عنوان اينكه مصلحت اسلام فعلا اينطور ايجاب مي كند كه حكومت ظاهري در دست يزيد باشد ولي كار در دست شما تا اختلافي ميان مردم رخ ندهد , شما بيائيد فعلا بيعت كنيد , عملا زمام امور در دست شما باشد , آنها را قانع كند .

ولي آنها قبول نكردند و اين كار آنطور كه معاويه مي خواست عملي نشد .

بعد با نيرنگي در مسجد مدينه مي خواست به مردم چنين وانمود كند كه آنها حاضر شدند و قبول كردند , كه آن نيرنگ هم نگرفت .

معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به او كرد .

گفت : تو براي بيعت گرفتن , با عبدالله بن زبير آنطور رفتار كن , با عبدالله بن عمر آنطور رفتار كن , با حسين بن علي عليه السلام اينگونه رفتار كن .

مخصوصا دستور داد با امام حسين ( ع ) با رفق و نرمي زيادي رفتار كند .

گفت : او فرزند پيغمبر است , مكانت عظيمي در ميان مسلمين دارد , و بترس از اينكه با حسين بن علي با خشونت رفتار كني .

معاويه كاملا پيش بيني مي كرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد , ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت .

معاويه مرد بسيار زيركي بود , پيش بيني هاي او مانند پيش بيني هاي هر سياستمدار ديگري غالبا خوب از آب درميآمد .

يعني خوب مي فهميد و خوب مي توانست پيش بيني كند .

برعكس , يزيد , اولا جوان بود , و ثانيا مردي بود كه از اول در زي بزرگزادگي و اشرافزادگي و شاهزادگي بزرگ شده بود , با لهو و لعب انس فراواني داشت , سياست را واقعا درك نمي كرد , غرور جواني و رياست داشت , غرور ثروت و شهوت داشت .

كاري كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام شد , و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت .

اينها كه هدف معنوي نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگري فكر نمي كردند , آن را هم از دست دادند .

حسين بن علي عليه السلام كشته شد , ولي به هدفهاي معنوي خودش رسيد در حالي كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهاي خودشان نرسيدند .

بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مي ميرد , يزيد به حاكم مدينه كه از بني اميه بود نامه اي مي نويسد و طي آن موت معاويه را اعلام مي كند و مي گويد از مردم براي من بيعت بگير .

او مي دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده .

در نامه خصوصي دستور شديد خودش را صادر مي كند , مي گويد حسين بن علي را بخواه و از او بيعت بگير , و اگر بيعت نكرد , سرش را براي من بفرست .

بنابراين يكي از چيزهايي كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه اينچنيني بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر , دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتي در مورد معاويه وجود نداشت .

يكي اينكه بيعت با يزيد , تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين بود .

يعني مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود .مسئله خلافت موروثي مطرح بود .

مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز مي كرد .

او نه تنها مرد فاسق و فاجري بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگي سياسي هم نداشت .

معاويه و بسياري از خلفاي آل عباس هم مردمان فاسق و فاجري بودند , ولي يك مطلب را كاملا درك مي كردند , و آن اينكه مي فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقي بماند , بايد تا حدود زيادي مصالح اسلامي را رعايت كنند , شئون اسلامي را حفظ كنند .

اين را درك مي كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود .

مي دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاي مختلف چه در آسيا , چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بغداد پيروي مي كنند , فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند , به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامي مي دانند , و الا اولين روزي كه احساس كنند كه خليفه خود بر ضد اسلام است , اعلام استقلال مي كنند .

چه موجبي داشت كه مثلا مردم خراسان , شام و سوريه , مردم قسمتي از آفريقا , از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلي نداشت .

و لهذا خلفايي كه عاقل , فهميده و سياستمدار بودند اين را مي فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادي مصالح اسلام را رعايت كنند .

ولي يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت , آدم متهتكي بود , آدم هتاكي بود , خوشش ميآمد به مردم و اسلام بي اعتنايي كند , حدود اسلامي را بشكند .

معاويه هم شايد شراب مي خورد ( اينكه مي گويم شايد , از نظر تاريخي است , چون يادم نميآيد , ممكن است كساني با مطالعه تاريخ , موارد قطعي پيدا كنند]( 1 ) ولي هرگز تاريخ نشان نمي دهد كه معاويه در يك مجلس علني شراب خورده باشد يا در حالتي كه مست است وارد مجلس شده باشد , در حالي كه اين مرد علنا در مجلس رسمي شراب مي خورد , مست لايعقل مي شد و شروع مي كرد به ياوه سرايي .

تمام مورخين معتبر نوشته اند كه اين مرد , ميمون باز و يوز باز بود .

ميموني داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلي دوست مي داشت .

چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود , اخلاق باديه نشيني داشت , با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصي داشت .

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد[ : ( ميمون را لباسهاي حرير و زيبا مي پوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوري و لشكري مي نشاند] ( ! اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود : و علي الاسلام السلام اذا قد بليت الامه براع مثل يزيد .

( 1 ) ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت .

اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود .

براي چنين شخصي از امام حسين ( ع ) بيعت مي خواهند ! امام از بيعت امتناع مي كرد و مي فرمود : من به هيچ وجه بيعت نمي كنم .

آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمي كردند .

اين يك عامل و جريان بود : تقاضاي شديد كه ما نمي گذاريم شخصيتي چون تو بيعت نكند .( آدمي كه بيعت نمي كند يعني من در مقابل اين حكومت تعهدي ندارم , من معترضم . )

به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود .

اين بيعت نكردن را خطري براي رژيم حكومت خودشان مي دانستند .

خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود .

بيعت نكردن امام يعني معترض بودن , قبول نداشتن , اطاعت يزيد را لازم نشمردن , بلكه مخالفت با او را واجب دانستن .

آنها مي گفتند بايد بيعت كنيد , امام مي فرمود بيعت نمي كنم .

حال در مقابل اين تقاضا , در مقابل اين عامل , امام چه وظيفه اي دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفي , وظيفه ديگري ندارند : بيعت نمي كنم .

حرف ديگري نيست .بيعت مي كنيد ؟ خير .

اگر بيعت نكنيد كشته مي شويد ! من حاضرم كشته شوم ولي بيعت نكنم .

در اينجا جواب امام فقط يك[ ( نه] ( است .

حاكم مدينه كه يكي از بني اميه بود امام را خواست .

( البته بايد گفت گر چه بني اميه تقريبا همه , عناصر ناپاكي بودند ولي او تا اندازه اي با ديگران فرق داشت . )

در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند .

عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود .مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتي با شما دارد .

گفتند تو برو بعد ما مي آئيم .عبدالله بن زبير گفت : در اين موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس مي زنيد ؟ امام فرمود : اظن ان طاغيتهم قد هلك , فكر مي كنم فرعون اينها تلف شده و ما را براي بيعت مي خواهد .

عبدالله بن زبير گفت خوب حدس زديد , من هم همين طور فكر مي كنم , حالا چه مي كنيد ؟ امام فرمود من مي روم .

تو چه مي كني ؟ حالا ببينم .عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد .

امام عليه السلام رفت , عده اي از جوانان بني هاشم را هم با خود برد و گفت شما بيرون بايستيد , اگر فرياد من بلند شد , بر يزيد تو , ولي تا صداي من بلند نشده داخل نشويد .

مروان حكم , اين اموي پليد معروف كه زماني حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت .

( 1 ) حاكم نامه علني را به اطلاع امام رساند .

امام فرمود : چه مي خواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زباني صحبت كردن .

گفت مردم با يزيد بيعت كرده اند , معاويه نظرش چنين بوده است , مصلحت اسلام چنين ايجاب مي كند .

خواهش مي كنم شما هم بيعت بفرمائيد , مصلحت اسلام در اين است .

بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد .تمام نقائصي كه وجود دارد مرتفع مي شود .

امام فرمود : شما براي چه از من بيعت مي خواهيد ؟ براي مردم مي خواهيد .

يعني براي خدا كه نمي خواهيد .

از اين جهت كه آيا خلافت شرعي است يا غير شرعي , و من بيعت كنم تا شرعي باشد كه نيست .

بيعت مي خواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند .

گفت بله .فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم براي شما چه فايده اي د ارد ؟ حاكم گفت راست مي گويد باشد براي بعد .

امام فرمود من بايد بروم .حاكم گفت بسيار خوب , تشريف ببريد .

مروان حكم گفت چه مي گويي ؟ ! اگر از اينجا برود معنايش اينست كه بيعت نمي كنم .

آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد ؟ ! فرمان خليفه را اجرا كن .

امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد .

فرمود : تو كوچكتر از اين حرفها هستي .سپس بيرون رفت و بعد از آن , سه شب ديگر هم در مدينه ماند .

شبها سر قبر پيغمبر اكرم مي رفت و در آنجا دعا مي كرد .

مي گفت خدايا راهي جلوي من بگذار كه رضاي تو در آن است .

در شب سوم , امام سر قبر پيغمبر اكرم ( 1 ) مي رود , دعا مي كند و بسيار مي گريد و همانجا خوابش مي برد .

در عالم رويا پيغمبر اكرم را مي بيند , خوابي مي بيند كه براي او حكم الهام و وحي را داشت .

حضرت فرداي آنروز از مدينه بيرون آمد و از همان شاهراه نه از بي راهه به طرف مكه رفت .

بعضي از همراهان عرض كردند : يا بن رسول الله ! لو تنكبت الطريق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نرويد , ممكن است مامورين حكومت , شما را برگردانند , مزاحمت ايجاد كنند , زد و خوردي صورت گيرد .

( يك روح شجاع ) , يك روح قوي هرگز حاضر نيست چنين كاري كند .

فرمود : من دوست ندارم شكل يك آدم ياغي و فراري را به خود بگيرم , از همين شاهراه مي روم , هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد .

به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسيني كه هيچ شكي در آن نمي شود كرد مسئله بيعت است , بيعت براي يزيد كه به نص قطعي تاريخ , از امام حسين ( ع ) مي خواستند .

يزيد در نامه خصوصي خود چنين مي نويسد : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا , ( 1 ) حسين را براي بيعت گرفتن محكم بگيرد و تابعيت نكرده رها نكن .

امام حسين هم شديدا در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يزيد نبود , جوابش نفي بود و نفي .

حتي در آخرين روزهاي عمر امام حسين كه در كربلا بودند , عمر سعد آمد و مذاكراتي با امام كرد .

در نظر داشت با فكري امام را به صلح با يزيد وادار كند .

البته صلح هم جز بيعت چيز ديگري نبود .امام حاضر نشد .

از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقي بوده اند : لا , و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد ( 1 ) , نه , به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد .هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد .

حتي در همين شرايطي كه امروز قرار گرفته ام و مي بينم كشته شدن خودم را , كشته شدن عزيزانم را , كشته شدن يارانم را , اسارت خاندانم را , حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم .

اين عامل از كي وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه , و شدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود .

عامل دوم مسئله دعوت بود .

شايد در بعضي كتابها خوانده باشيد مخصوصا در اين كتابهاي به اصطلاح تاريخي كه به دست بچه هاي مدرسه مي دهند .

مي نويسند كه در سال شصتم هجرت , معاويه مرد , بعد مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند .

امام حسين به كوفه آمد , مردم كوفه غداري و بي وفايي ك ردند , ايشان را ياري نكردند , امام حسين كشته شد ! انسان وقتي اين تاريخها را مي خواند فكر مي كند امام حسين مردي بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود , كاري به كار كسي نداشت و درباره هيچ موضوعي هم فكر نمي كرد , تنها چيزي كه امام را از جا حركت داد , دعوت مردم كوفه بود ! در صورتي كه امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود , براي امتناع از بيعت از مدينه خارج مي شود و چون مكه , حرم امن الهي است و در آنجا امنيت بيشتري وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتري براي آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشتري قائل شود , به آنجا مي رود ( روزهاي اولي است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده ) , نه تنها براي اينكه آنجا مأمن بهتري است بلكه براي اينكه مركز اجتماع بهتري است .

در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است , مردم از اطراف و اكناف به مكه ميآيند و بهتر مي توان آنها را ارشاد كرد و آگاهي داد .

بعد موسم حج فراهم مي رسد كه فرصت مناسبتري براي تبليغ است .

بعد از حدود دو ماه نامه هاي مردم كوفه مي رسد .

نامه هاي مردم كوفه به مدينه نيامده , و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است .

نامه هاي مردم كوفه در مكه به دست امام حسين رسيد , يعني وقتي كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم , خطري بزرگ براي او به وجود آورده بود .

( خود امام و همه مي دانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر مي دارند و نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلي در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعي بود , و حداكثر تاثيري كه براي دعوت مردم كوفه مي توان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده فرصت به ظاهر مناسبي براي امام به وجود آورد .

كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامي بود .

( 1 ) اين شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده , يك شهر لشكرنشين بود و نقش بسيار موثري در سرنوشت كشورهاي اسلامي داشت و اگر مردم كوفه در پيمان خود باقي مي ماندند احتمالا امام حسين عليه السلام موفق مي شد .

كوفه آنوقت را با مدينه با مكه آنوقت نمي شد مقايسه كرد , با خراسان آنوقت هم نمي شد مقايسه كرد , رقيب آن فقط شام بود .

حداكثر تاثير دعوت مردم كوفه , در شكل اين نهضت بود يعني در اين بود كه امام حسين از مكه حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتي داشت و نمي شد آنجا را مركز قرار داد . ), پيشنهاد ابن عباس را براي رفتن به يمن و كوهستانهاي آنجا را پناهگاه قرار دادن , نپذيرد , مدينه جدش را مركز قرار ندهد , بيايد به كوفه .

پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعي دخالت داشت , در اينكه اين نهضت و قيام در عراق صورت گيرد , والا عامل اصلي نبود .

وقتي امام در بين راه به سر حد كوفه مي رسد با لشكر حر مواجه مي شود .

به مردم كوفه مي فرمايد : شما مرا دعوت كرديد .اگر نمي خواهيد بر مي گردم .

معنايش اين نيست كه بر مي كردم و با يزيد بيعت مي كنم و از تمام حرفهايي كه در باب امر به معروف و نهي از منكر , شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط گفته ام , صرف نظر مي كنم , بيعت كرده و در خانه خود مي نشينم و سكوت مي كنم .

خير , من اين حكومت را صالح نمي دانم و براي خود وظيفه اي قائل هستم .

شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد , گفتيد[ : ( اي حسين ! ترا در هدفي كه داراي ياري مي دهيم , اگر بيعت نمي كني , نكن .

تو به عنوان امر به معروف و نهي از منكر اعتراض داري , قيام كرده اي , ما ترا ياري مي كنيم] )

من هم آمده ام سراغ كساني كه به من وعده ياري داده اند .

حال مي گوئيد مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمي كنند , بسيار خوب ما هم به كوفه نمي رويم , بر مي گرديم به جايي كه مركز اصلي خودمان است .

به مدينه يا حجاز يا مكه مي رويم تا خدا چه خواهد .

به هر حال ما بيعت نمي كنيم ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم .

پس حداكثر تاثير اين عامل يعني دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند , و ايشان به طرف كوفه بيايند .

البته نمي خواهم بگويم كه واقعا اگر اينها دعوت نمي كردند , امام قطعا در مدينه يا مكه مي ماند , نه , تاريخ نشان مي دهد كه همه اينها براي امام محذور داشته است .مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهري وضع بهتري نسبت به كوفه نداشت .

قرائن زيادي در تاريخ هست كه نشان مي دهد اينها تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمي كند , در ايام حج ايشان را از ميان بردارند .

تنها نقل[ ( طريحي] ( نيست , ديگران هم نقل كرده اند كه امام از اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند ممكن است در همان حال احرام كه قاعده كسي مسلح نيست , مامورين مسلح بني اميه خون او را بريزند , هتك خانه كعبه شود , هتك حج و هتك اسلام شود .

دو هتك : هم فرزند پيغمبر , در حال عبادت , در حريم خانه خدا كشته شود , و هم خونش هدر رود .

بعد شايع كنند كه حسين بن علي با فلان شخص اختلاف جزئي داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفي كرد , و در نتيجه خون امام به هدر رود .

امام در فرمايشات خود به اين موضوع اشاره كرده اند .در بين راه كه مي رفتند , شخصي از امام پرسيد : چرا بيرون آمدي ؟ معني سخنش اين بود كه تو در مدينه جاي امني داشتي , آنجا در حرم جدت , كنار قبر پيغمبر كسي متعرض نمي شد .

يا در مكه مي ماندي كنار بيت الله الحرام .اكنون كه بيرون آمدي براي خودت خطر ايجاد كردي .

فرمود : اشتباه مي كني , من اگر در سوراخ يك حيوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را از قلب من بيرون بريزند .

اختلاف من با آنها اختلاف آشتي پذيري نيست .

آنها از من چيزي مي خواهند كه من به هيچ وجه حاضر نيستم زير بار آن بروم .

من هم چيزي مي خواهم كه آنها به هيچ وجه قبول نمي كنند .

عامل سوم امر به معروف است .اين نيز نص كلام خود امام است .

تاريخ مي نويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود , معيوب بود , قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد .

امام وصيتنامه اي مي نويسد و آن را به او مي سپارد : هذا ما اوصي به الحسين بن علي اخاه محمدا المعروف بابن الحنفيه .

در اينجا امام جمله هايي دارد : حسين به يگانگي خدا , به رسالت پيغمبر شهادت مي دهد .

( چون امام مي دانست كه بعد عده اي خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) .

تا آنجا كه راز قيام خود را بيان مي كند : اني ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي , اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي علي بن ابي طالب عليه السلام .

( 1 ) ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد .

حتي مسئله امتناع از بيعت را هم مطرح نمي كند .

يعني غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت , مسئله ديگري وجود دارد .

اينها اگر از من بيعت هم نخواهند , ساكت نخواهم نشست .

مردم دنيا بدانند : ما خرجت اشرا و لا بطرا , حسين بن علي , طالب جاه نبود , طالب مقام و ثروت نبود , مردم مفسد و اخلالگري نبود , ظالم و ستمگر نبود , او يك انسان مصلح بود .

و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي .

الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله , و هيهات منا الذله يا بي الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت . ( 1 )

اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علي عليه السلام متجلي بود . به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود .

امكان نداشت از حسين جدا شود .در لحظات آخر[ حيات] اباعبدالله , وقتي در آن گودي قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد , قدرت جنگيدن با دشمن ندارد , قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت مي تواند حركت كند , باز مي بينيم از سخن حسين غيرت مي جهد , عزت تجلي مي كند , بزرگواري پيدا مي شود .لشكر مي خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولي شجاعت و هيبت سابق اجازه نمي دهد .

بعضيها مي گويند نكند حسين حيله جنگي بكار برده كه اگر كسي نزديك شد حمله كند و در مقابل حمله او كسي تاب مقاومت ندارد , نقشه پليد و نامردانه اي مي كشند , مي گويند اگر به سوي خيمه هايش حمله كنيم او طاقت نميآورد .

امام حسين افتاده است . من نمي توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم .

لشكر به طرف خيام حرمش حمله مي كند.يك نفرفرياد مي كشد حسين تو زنده اي ؟! به طرف خيام حرمت حمله كردند ! امام به زحمت روي زانوهاي خود بلند مي شود , به نيزه اش تكيه مي كند و فرياد مي كشد : و يلكم يا شيعه آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم . ( 1 )

اي مردمي كه خود را به آل ابوسفيان فروخته ايد , اي پيروان آل ابوسفيان , اگر خدا را نمي شناسيد , اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد , حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت ؟ ! شخصي مي گويد : ما تقول يا بن فاطمه ؟ پسر فاطمه چه مي گويي ؟ فرمود : انا اقاتلكم و انتم تقاتلونني و النساء ليس عليهن جناح , طرف شما من هستم , اين پيكر حسين حاضر و آماده است براي اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهاي شما واقع شود , ولي روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسي به نزديك خيام حرم او مي رود .

و لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم , وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين .

1- سوره توبه , آيات 112-111 .

1- به كتاب گرانقدر[ ( الغدير] ( ج 10 ص 179 مراجعه شود .در آنجا مطلب از نظر تاريخي مسلم است] .

1 - مقتل مقرم ص 146 .

1 - اين مرد مدت زيادي حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادي كرده .

چشمه اي در مدينه است كه هنوز هم آب آن جاري است و مروان حكم آن را جاري كرده است .

1- جايي كه اكنون مدفن مقدس پيغمبر اكرم است خانه پيغمبر و حجره عايشه بوده است .

پيغمبر اكرم را در قسمت جنوبي اين اتاق دفن كردند به طوري كه فاصله صورت مبارك ايشان تا ديوار , آنطوري كه گفته اند در حدود يك وجب بيشتر نبود .

و ابوبكر را پشت سر پيغمبر دفن كردند به اين صورت كه سر او محاذي شانه هاي پيغمبر از پشت شد .

درباره عمر اختلاف است , بعضي گفته اند او را پشت سر ابوبكر دفن كردند كه سر عمر محاذي شانه ابوبكر شد ولي بعضي ديگر كه ادله شان قويتر است , گفته اند عمر را در پائين پاي پيغمبر اكرم دفن كردند .

عايشه بعد از اين قضيه[ يعني رحلت رسول اكرم ( ص] ( وسط خانه , ديوار كشيد .

قسمت جنوبي , مدفن پيغمبر اكرم بود و خود در قسمت شمالي خانه زندگي مي كرد .

براي اتاقي كه مدفن پيغمبر بود در بخصوصي باز كرده بودند كه مردم به زيارت قبر ايشان مي رفتند .

آن وقت ( زمان امام حسين ) عايشه هم از دنيا رفته بود , معلوم نيست كه آن ديوار را برداشته بودند يا نه .

حجره شريفه اي كه اكنون مدفن پيغمبر اكرم است , از همان زمان , مخصوص زيارت ايشان بود و در آن هميشه باز بود .




پاورقي

1 - مقتل مقرم ص 140 .

1- ارشاد مفيد ص 235 .

1- در كشور اسلامي آنروز دو مركز نيرو وجود داشت : كوفه و شام .

1- مقتل خوارزمي 1 / 188 1 - تحف العقول ص 241 .

1- لهوف ص 50 .


شهيد مطهري