بازگشت

عبرت هاي عاشورا ـ عوام و خواص


(عبرت هاي عاشوراسخنان مقام معظم رهبري ظله العالي) در جمع فرمانده هان لشكر 27 محمّد رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ

بسم الله الرحمن الرحيم

اللهم سدّد السنتنا بالصواب والحكمة يكي از چيزهاي برجسته در فرهنگ اسلامي كه مصداق بارزي هم در تاريخ صدر اسلام و در طول زمان (البته كمتر، در صدر اسلام بيشتر دارد) عبارت است از فرهنگ رزمندگي و جهاد.

جهاد هم فقط در ميدان جنگ نيست. هر چيزي كه هم تلاش باشد، هم در مقابلة با دشمن باشد، اين جهاد است، درست توجه فرمائيد. بعضي ممكن است يك كاري را انجام دهند.

زحمت بكشند بگويند ما داريم جهاد مي كنيم، نه، جهاد يك شقش اين است كه در مقابله با دشمن باشد.

البته يك وقت در ميدان جنگ مسلحانه است، اين جهاد رزمي است، يك وقت در ميدان سياست است.

اين جهاد سياسي است. يك وقت در ميدان مسائل فرهنگي است. اين جهاد فرهنگي است. يك وقت در ميدان سازندگي است، اين جهاد سازندگي است و ميدانهاي ديگري هم البته هست.

شرط اول اين است كه در آن تلاش باشد، كوشش باشد، شرط دوم اين كه در مقابل دشمن باشد.

در فرهنگ اسلامي اين چيز برجسته اي است كه عرض كرديم. نمونه هايي هم در ميدان هاي مختلف دارد. امروز هم از وقتي كه نداي مقابله با رژيم منحوس پهلوي از حلقوم امام (ره) و همكاران ايشان در آنروز بيرون آمد در سال 1341 اين جهاد شروع شد. قبل از آن هم شروع شد.

اما پراكنده بود، كم بود، كم اهميت بود. از وقتي اين مبارزه شروع شد اهميت پيدا كرد تا رسيد به پيروزي اين جهاد، پيروزي انقلاب، بعد از آن هم دائماً در اين كشور جهاد بوده است تا امروز چون ما دشمن داريم، چون دشمنان ما از لحاظ نيروي مادي قوي هستند، چون اطراف و جوانب ما را از همه جهت دشمنان گرفته اند و جداً درصدد دشمني هستند، در قضيه دشمني با ايران اسلامي هم شوخي نمي كنند، چون مي خواهند از هر راهي كه شد ضربه بزنند.

پس در ايران هر كسي به نحوي در مقابل اين دشمن كه از اطراف تيرهاي زهرآگين را به پيكر اين انقلاب و اين كشور اسلامي نشانه رفته است تلاشي كند اين جهاد في سبيل الله كرده است و بحمد الله شعلة جهاد بوده است و هست و خواهد بود. خوب البتّه يكي از اين جهادها هم جهاد فكري است، يعني دشمن ممكن است ما را غافل و فكر ما را منحرف كند و دچار خطا و اشتباه بكند، هر كسي كه در راه روشنگري فكر مردم يك تلاش بكند، از يك انحرافي جلوگيري كند، از يك سوء فهمي مانع بشود، چون در مقابلة با دشمن است، جهاد است، شايد جهاد مهمي هم امروز محسوب شود، پس كشور ما؛ عزيزان من، امروز كانون جهاد است از اين جهت هيچ نگراني ما نداريم.

الحمدلله مسئولين كشور خوبند. در رأس كشور شخصيت هاي مؤمن، مجاهد، آگاه، صميمي الان هستند.

اينها را توجه داشته باشيد. يك شخصيتي مثل رئيس جمهور ما آقاي هاشمي رفسنجاني كه يك شخصيت مجاهد و مبارزي است و عمرش را هم در جهاد گذرانده و اكنون هم دارد شب روز جهاد مي كند.

مسؤلين ديگر بخش هاي مختلف مجلس، قوه قضائيه، نيروهاي مسلح، آحاد مردم، همه درحال جهادند، مملكت، مملكت جهاد في سبيل الله است، از اين جهت بنده كه بيشتر سنگيني بارم اين است كه نگاه كنم، ببينم كجا اين شعله جهاد دارد فروكش مي كند به كمك پروردگار نگذارم. كجا دارد اشتباه كاري مي شود جلويش را بگيرم، كه اين مسؤليت اصلي اين حقير اين چيزها است.

من از وجود جهاد در وضع كنوني كشور نگران نيستم. اين را شما بدانيد. منتهي يك چيزي در قرآن هست كه او را به فكر مي اندازد.

قرآن به ما مي گويد كه شما نگاه كنيد از گذشتة تاريخ بگيريد. حالا ممكن است بعضي ها بنشينند فلسفه بافي بكنند كه گذشته براي امروز نمي تواند سرمشق باشد، چه باشد، از اين حرفها مي زنند، در هم وار، شنيدم من، بعضي ها مي گويند مي خواهند اينها را به شيوه هاي فلسفي به خيال خودشان درست كنند نمي توانند، كاري به كار آنها نداريم، قرآن صادق مصداق ما را به عبرت گرفتن از تاريخ دعوت مي كند عبرت گرفتن از تاريخ يعني همين نگراني كه من آنرا عرض كردم، چون در تاريخ چيزي هست كه اگر بخواهيم از او عبرت بگيريم بايد دغدغه داشته باشيم، اين دغدغه مربوط به آينده است، چرا حالا اين دغدغه براي چي، مگر چه اتفاقي افتاده است. اتفاقي كه افتاده است در صدر اسلام است، من يك وقتي عرض كردم كه ملت اسلام جا دارد اگر فكر كند چرا پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كار كشور اسلامي به جايي رسيده باشد كه همين مردم مسلمان از وزير شان، امير شان، سردارشان، عالمشان، قاضي شان، ارازل و اوباششان در كوفه و كربلا جمع بشوند و جگر گوشة همين پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را با آن وضع وجيع به خاك و خون بكشند، آدم بايد به فكر فرو رود، چرا اينطوري شد، اين را من دو سال پيش مطرح كردم در يك دو سه صحبت به عنوان عبرتهاي عاشورا، البته درس هاي عاشورا جدا است.

از درس هاي عاشورا مهم تر عبرتهاي از عاشورا است.

اين را هم قبلاً گفته ام، كار به جايي برسد كه جلوي چشم مردم، حرم پيامبر را بياورند در كوچه و بازار، به آنها تهمت خارجي بزنند، خارجي معنايش اين است كه اين ها از كشور خارج آمده اند، خارجي به معني امروز بكار نمي رود، خارجي يعني جزء خوارج، يعني خروج كننده، يك فرهنگي در اسلام است كه عليه امام عادل اگر كسي خروج بكند و قيام بكند، اين لعنت خدا و رسول مؤمنين و نيروهاي مؤمنين عليه چنين كسي است.

خارجي يعني اين، يعني كسي كه عليه امام عادلي خروج مي كند. لذا همة مردم مسلمان آنروز از خارجي ها بدشان مي آمد، از خروج كنندها، كساني بودند كه اينها بر خلاف "من خرج علي امام العادل و دمه هدر" كسي كه خروج كند قيام كند عليه امام عادلي خون او هدر است از نظر اسلام، اسلامي كه اينقدر به خون اهميت مي دهد، خون مي شود هدر، مؤمنند، پسر پيغمبر، پسر فاطمة زهرا، پسر امير المؤمنين را به عنوان خروج كننده بر امام عادل كه كي باشد آن امام عادل، يزيد بن معاويه، معرفي كردند و كارشان گرفت. حالا آنها كه دستگاه حكومت ظالمند و هر چه دلشان مي خواهد مي گويند چرا مردم باور كنند؟

چرا مردم ساكت بمانند، اين كه بنده را دچار دغدغه مي كند اينجاي قضيه است. ملطفتيد. من مي گويم چه شد كه به اينجا رسيد؟

چه شد كه امت اسلامي كه آنقدر نسبت به جزييات احكام اسلامي و آيات قرآن دقت داشتند در يك چنين قضيه واضحي اينقدر دچار غفلت و سهل انگاري بشود كه يك چنين فاجعه اي به وجود بيايد.

خوب اين آدم را نگران مي كند ما از جامعة زمان پيغمبر و امير المؤمنين مگر قرص تر و محكم تريم؟

چه كار كنيم كه آن جوري نشود؟

خوب، البته سؤالي كه ما گفتيم چه شد كه كسي جواب نداد، جوابش پيش خودم هست. صحبتي نكرد كسي.

اين را عرض مي كنم صحبت هايي شده است ولي كافي و و افي نيست، ولي من امروز يك مختصري در اين باره صحبت مي كنم.

البته كوتاه، نسبت به اصل قضيه كوتاه خواهد بود، اون سررشته مطلب را من به ذهن شما مي سپارم تا شما روي اين قضيه خودتان فكر كنيد، كساني كه اهل انديشه هستند، اهل مطالعه هستند بروند دنبال اين رشته، كساني كه اهل كار و دنبال اين كه چه جور مي شود جلوي اين را گرفت، اگر امروز من و شما جلوي اين قضيه را نگيريم حالا ممكن است پنجاه سال ديگر باشد، ممكن است 5 سال ديگر باشد، ممكن است 10 سال ديگر باشد، يك وقت ديديد جامعه اسلامي ما به آنجا رسيد كارش، تعجب نكنيد مگر چشمان تيزي تا اعماق را ببيند، نگهبان اميني راه را نشان دهد. مردم صاحب فكري، كار را هدايت كنند و اراده هاي محكمي پشتوانه اين حركت باشند، آن وقت البته خاكريز محكمي بود.

دژ محكمي خواهد بود، كسي كاري نخواهد توانست بكند و الا اگر رها كرديد اين قضيه همان پيش مي آيد و همان خون ها هدر خواهد رفت.

در آن عهد كار به جايي رسيد كه پسر كساني كه، نوة كساني كه در جنگ بدر به دست الميرالمونين و حمزه و بقيه سرداران اسلام به درك رفته بودند، پسر همان آدمها، نوة همان آدمها مي نشينند جاي پيغمبر، جگرگوشة پيغمبر را، سرش را گذاشت جلويش با چوب خيزران به لب و دندان او و گفت: "ليت اشياء في البدر مشهد و اجزع الخضر جو من بدع الاثر". يعني بلند شوند كشته هاي ما در جنگ بدر ببينيد ما چكار كرديم با كشنده هاشان. اينجوري شد.

اينجاست كه قرآن مي گويد عبرت بگيريد. اينجاست كه مي گويد: "قل سير و في الارض" در سرزمين تاريخ سيركنيد ببينيد چه اتفاقي افتاده است خودتان را بر حذر بداريد.

من حالا براي اين كه اين مبنا در فرهنگ كنوني كشور ما انشاالله به وسيلة آدم هاي صاحب رأي و نظر فكر و حركت بكند و راه بيفتد، امروز يك مختصري در اينجا براي شما صحبت مي كنم ببينيد عزيزان من، بشري كه شما نگاه مي كنيد در هر جامعه اي، در هر شهري، در هر كشوري، با يك ديد با يك برش مردم تقسيم مي شوند به دو قسم، يك قسم كساني كه از روي فكر و فهميدگي و آگاهي و تصميم گيري كار مي كنند، يك راهي را مي شناسند و دنبال آن راه حركت مي كنند. خوب و بدش را كار نداريم، حالا اينها را اسمشان را بگذاريم خواص، يك قسم كساني هستند كه نه، دنبال اين نيستند چه راهي درست است چه حركتي صحيح است، بفهمند، بسنجتحليل كنند، درك كنند، ببينند جو اينجوري است، دنبال جو حركت مي كنند، اسم اين را هم مي گذاريم عوام پس جامعه را مي شود تقسيم كرد به خواص و عوام. حالا دقت كنيد من يك نكته اي دربارة اين خواص و عوام بگويم كه اشتباه نشود. اين خواص كيا هستند؟

آيا يك قشر خاصي هستند؟ نه، توي آنهايي كه ما مي گوييم خواص آدمهاي با سوادي هم هست، آدمهاي بي سوادي هم هست، گاهي يك كسي بي سواد است و جزء خواص هست، مي فهمد چه كار دارد مي كند، از روي تصميم گيري و تشخيص عمل مي كند ولو درس نخوانده، از پيروزي انقلاب بنده در تبعيد بودم در ايرانشهر، از يك شهري از نزديكي هاي ما، چند نفر آدمهايي يكي شون راننده بود، يكي شون چه بود، از آدمهاي اهل فرهنگ و معرفت نبودند بر حسب ظاهر به اينها مي گفتند عامي، امّا آدم هاي جزء خواص بودند.

اينها مي آمدند مرتب ديدن ما ايرانشهر، قضيه مذاكرات خودشان را با روحاني شهرستان مي گفتند، اين روحاني شهر هم آدم خوبي بود امّا ملاحظه

مي كنيد رانندة كمپرسي جزء خواص بود، آن روحاني محترم پيش نماز جزء عوام بود، مثلاً آن روحاني مي گفت: چرا وقتي اسم پيغمبر مي آيد يك صلوات مي فرستيد و اسم اين آقا كه مي آيد 3 صلوات مي فرستيد.

نمي فهميد. اين راننده به او جواب مي داد؛ مي گفت:

آن روزي كه ديگر مبارزه اي نداشته باشيم و اسلام بر همه جا فائق شود همان 3 صلوات را هم نمي فرستيم، يكي را هم نمي فرستيم.

اين 3 صلوات مبارزه است، او مي فهميد، آن نمي فهميد، توجه مي كنيد كه اين را مثال زدم كه بفهميد خواص كه مي گوييم معنايش يك لباس خاص نيست. ممكن است مرد باشد، ممكن است زن باشد، ممكن است تحصيل كرده باشد، ممكن است تحصيل نكرده باشد، ممكن است ثروتمند باشد، ممكن است فقير باشد، ممكن است يك انساني باشد كه در دستگاه هاي دولتي باشد، ممكن است جزء مخالفين دستگاه هاي دولتي طاغوت باشد، خواص كه مي گوييم از خوب و بدش، حالا خواص را هم باز تقسيم خواهيم كرد.

خواص يعني كساني كه وقتي يك عمل انجام مي دهند، موضع گيري مي كنند، راهي را انتخاب مي كنند از روي فكر و تحليل است، مي فهمند و تصميم مي گيرند و عمل مي كنند. اينها خواص اند، نقطه مقابلش عوام است.

عوام يعني كساني كه وقتي جوبه يك سمتي مي رود، اينها هم مي روند تحليلي ندارند، يك وقت مردم مي گويند زنده باشد، اين هم نگاه مي كند مي گويد زنده باشد، يك وقت مردم مي گويند مرده باد، اين هم نگاه مي كند مي گويد مرده باد يك وقت جو اينجوري است، اينجا مي آيد يك وقت جو آن جور است آنجا مي آيد. يك وقت فرض بفرمائيد حضرت مسلم وارد كوفه مي شود مي گويند پسر عموي امام حسين آمد، برويد اينها مي خواهند قيام بكنند، مي خواهند خروج بكنند چه، چه، چه، تحريك مي شوند مي روند دنبال حضرت مسلم و مي شوند 18 هزار بيعت كننده با مسلم 6 ـ 5 ساعت بعدش هم رؤساي قبايل مي آيند در كوفه به مردم مي گويند چه كار مي خواهيد بكنيد، با كي مي خواهيد بجنگيد از كي مي خواهيد دفاع كنيد، مي خواهيد پدرتان را در بياورند چه. چه، چه، اينها مي روند اول خانه هايشان بعد سربازان ابن زياد دور خانه "طوعه" را مي گيرند كه مسلم را دستگير كنند، همين ها مي آيند عليه مسلم جنگيدن، اين عوام است، از روي يك فكري نيست.

از روي يك تشخيصي نيست، از روي تحليل درستي نيست، هر جور كه جو بود حركت مي كنند، خوب، پس در هر جامعه اي خواصي دارد و عوامي، عوام را بگذار به كنار، مي آييم سراغ خواص، خواص طبعاً دو گروه هستند:

خواص جبهة حق و خواص جبهة باطل ديگر، مگر اينجور نيست؟ يك عده اي اهل فكر و فرهنگ و معرفتند، براي جبهة حق دارند كار مي كنند فهميدند حق با اين طرف است.

حق را شناختند دارند براي حق حركت مي كنند، كار مي كنند، مي شناسند بالاخره حق را اهل تشخيصند، اينها يك دسته اند يك دسته هم نقطة مقابل حقند، ضد حقند، حالا اگر برويم ما به صدر اسلام، يك عده اي اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين و بني هاشم اند، يك عده اي اصحاب معاويه اند، اينها هم كه خواص بودند، آدمهاي بافكر، آدمهاي عاقل ، آدم هاي زرنگ طرفدار بني اميه، اينها هم خواص اند، اينها هم خواص دارند.

پس خواص هم در يك جامعه دو جورند، خواص طرفدار باطل، از خواص طرفدار باطل شما چه توقعي داريد؟ كه بنشينند عليه حق و عليه شما برنامه ريزي كنند ديگر، بايد با او بجنگيد با خواص طرفدار باطل بايد بجنگيد، اين كه نقل كلام نيست، مي رويم سراغ خواص طرفداران حق، حالا من همينطوري كه دارم براي شما حرف مي زنم شما خودتان ببينيد كجاييد، اين كه مي گوييم سررشته فكر، يعني تاريخ را با قصّه اشتباه نكنيد، تاريخ يعني شرح حال ما، منتها در يك صحنه ديگر: خوش تر آن باشد كه وصف دلبران گفته آيد در حديث ديگران تاريخ يعني من و شما، يعني همين هايي كه امروز اينجا هستيم، پس اگر ما تاريخ را داريم مي گوييم كه يك از ما بايد نگاه كنيم ببينيم در اين داستان كجاييم، كدام قسمت قرار گرفتيم بعد ببينيم آن كه مثل ما در اين قسمت قرار گرفته بود آن روز چه جوري عمل كرده بود كه ضربه خورد ما آنجوري نكنيم، مثل اين كه شما در كلاس آموزش تاكتيك مثلاً جبهة دشمن فرضي را مشخص مي كنيد، جبهة خودي فرضي را هم مشخص مي كنيد بعد تاكتيك غلط جبهة خودي را نگاه مي كنيد و مي بينيد كه آنجا اين تاكتيسين خودي اين اشتباه را كرد، شما ديگر در وقتي مي خواهيد تاكتيك طراحي كنيد بايد اين اشتباه را نكنيد.

يا تاكتيك درست بوده، فرمانده يا بي سيم چي را توپچي يا قاصد يا سرباز ساده در جبهة خودي اين اشتباه كرد مي فهميد كه شما اين اشتباه را نبايد بكنيد، تاريخ اينجوري است، خوب حالا شما خودتان را پيدا كنيد توي اين صحنه كه من دارم از صدر اسلام مي گويم، يك عده اي عوامند، تصميم گيري ندارند، عوام بسته به شانسش اگر تصادفاً در زماني قرار گرفته كه امام سركار است مثل امام امير المؤمنين و مثل امام راحل ما كه اينها را دارد مي برد به سمت بهشت، خوب اين هم به ضرب دست خوبان به سمت بهشت رانده خواهند شد و انشالله مي رود به بهشت، اگر اتفاقاً جوري شد و در زماني قرار گرفت كه "و جعلنا هم ائمه يهدون الي النار الم ترالي الذين بدلو نعمت الله كفراً واحد و قومهم دار البوار جهنم يصلون و بئس القرار" اگر در يك چنين زماني قرار گرفت خواهد رفت به سمت جهنم پس بايد مواظب باشيد كه جزء عوام نباشيد يعني حتماً برويد تحصيلات عاليه كنيد نه گفتم كه عوام معني اش اين نيست كه تحصيلات عاليه كسي نكند، اي بسا كساني تحصيلات عاليه هم كرده اند ولي عوام اند.

اي بسا كساني كه تحصيلات ديني هم كرده اند و جزه عوامند، اي بسا كساني كه فقيرند يا غني اند و جزء عوامند. عوام بودن دست خود من و شما است بايد مواظب باشيم عوام نباشيم، يعني هركاري مي كنيم از روي بصيرت باشد، اوني كه از روي بصيرت كار نمي كند عوام است لذا مي بينيد قرآن درباره پيغمبر مي فمايد: "ادعو علي بصيره عمل من تبع امري، يعني من و پيروانم با بصيرت عمل مي كنيم و دعوت مي كنيم و پيش مي رويم، بصيرت، خوب، پس اول ببينيم جز گروه عوام ايد، يا نه، اگر جزء گروه عواميد به سرعت خودتان را از گروه خارج كنيد، سعي كنيد قدرت تحليل پيدا كنيد، معرفت پيدا كنيد.

آمديم سراغ خواص، دو گروه خواص داريم. ببينيم ما جزء طرفدار حقيم يا خواص طرفدار باطل، اينجا قضيه اش روشن است خواص جامعه ما جزء طرفدار حقند در اين ترديدي نيست به خاطر اين كه به قرآن به سنت، به عترت، به راه خدا، به ارزش هاي اسلامي دعؤت مي كنيد، امروز جمهوري اسلامي اين است. پس خواص طرفدار باطل حسابشان جدا شد به اينها حال كاري هم نداريم، آميده ايم سراغ خواص حق، همة مشكل قضيه از اينجا به بعد است.

اين خواص طرفدار حق عزيزان من دو جورند، يك جور كساني هستند كه در مقابلة با دنيا، با زندگي، با مقام، با شهوت، با پول، با لذت، با راحت، با مال، در رابطه با اين چيزهاي خوب كه اينها همش چيزهاي خوبي است "متاع الحيوة الدنيا" متاع يعني بهره، اينها بهره هاي همين زندگي دنيويست اين كه ما مي بينيم در قرآن مي فرمايد "متاع الحيوة الدنيا" اين معنايش بد است ، نه، متاع است خدا آفريده براي شما، منتها درمقابل اينها، اين متاع زندگي مجذوب شويد خداي نخواسته، كه آنجائي كه پاي تكليف سخت به ميان آمد نتوانستيد از اينها دست برداريد اين مي شود يك جور، اگر نه، از اين نوع متاع بهره هم مي بريد امّا آنجا كه پاي امتحان سخت مي آيد مي توانيد از اينها براحتي دست برداريد، اين مي شود يكجور ديگر، پس ما خواص طرفدار حق را تقسيم مي كنيم باز به دو قسم، بدانيد كه فكر لازم دارد و مطالعه لازم دارد اينها، همينجوري نمي شود انسان جامعه را و نظام و انقلاب را بيمه كند، بايد مطالعه كند، دقت كند، فكر كند، اين دو قسم، دو جور آدم، دو جور خواص طرفدار حق در هر جامعه اي اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق يعني خواص كه مي توانند از اين متاع دنيا آن وقتي كه لازم باشد دست بردارد، اگر بيشتر باشند، هيچ وقت جامعة اسلامي دچار حالت جامعة زمان امام حسين ـ عليه السّلام ـ نخواهد شد، مطمئن باشيد تا ابد بيمة بيمه است، امّا اگر اينها كم باشد، آن دسته خواص ديگر زياد باشند يعني آنهايي كه دل سپردند به دنيا، حق را هم مي شناسند، طرفدار حق اند، در عين حال در مقابل دنيا پايشان مي لرزد، دنيا يعني چه، يعني پول يعني خانه، يعني شهوت، يعني مقام، يعني اسم و شهرت، يعني پست و مسؤليت و يعني جان، اگر كساني كه براي جانشان خدا را ترك مي كنند، آنجايي كه بايد بگويند نمي گويند، چون جانشان به خطر مي افتد يا براي مقامشان يا براي شغلشان يا براي پولشان يا براي محبت به اولادشان به خانواده شان براي محبت به نزديكان و دوستانشان، راه خدا را رها مي كنند، اگر عدة اينها زياد بود آن وقت ديگر واويلاء است، آن وقت ديگر حسين بن علي ها به مسلخ كربلا خواهند رفت، به قتلگاه كشيده خواهند شد، يزيدي ها مي آيند سر كار و بني اميه هزار ماه بر كشوري كه پيغمبر به وجود آورده بود حكومت خواهد كرد، و امامت به سلطنت تبديل خواهد شد. جامعة اسلامي، جامعة امامت است يعني در رأس جامعه امام است. انساني كه قدرت دارد، امّا مردم از روي ايمان و دل از او تبيعت مي كنند، پيشواي مردم است، امّا سلطان و پادشاه آن كسي است كه با قهر و غلبه بر مردم حكم مي راند، مردم دوستش ندارد، مردم قبولش ندارد، اعتقاد بهش ندارند،

البّته مردمي كه سرشان به تنشان مي ارزد در عين حال با قهر و غلبه بر مردم حكومت مي كند، بني اميه امامت را در اسلام تبديل كردند به سلطنت، به پادشاهي، و هزار ماه يعني (نود) 90 سال بني اميه در اين دولت بزرگ اسلامي حاكميت كردند، تازه، بناي كجي پايه گذاري شده بود آنچنان بود كه بعد هم كه انقلاب شد عليه بني اميه و بني اميه رفتند بني عباس آمدند كه 6 قرن يعني ششصد سال بني عباس در دنياي اسلام به عنوان خليفه و جانشين حكومت كردند، بني عباس كه خلفا يشان يا به تعبير بهتر پادشاها نشان اهل شرب خمر و فساد و فحشا و خباثت و ثروت و اشرافي گري و هزار فسق و فجور بودند مثل بقيه سلاطين عالم، مسجد هم مي رفتند براي مردم نماز مي خواند ند و مردم هم پشت سرشان نماز مي خواندند از روي ناچاري، يا اعتقاد غلط، حالا ناچاري هم به آن معنا نبود، اعتقاد مردم را خراب كرده بودند، اين جوري مي شود وقتي در يك جامعه، خواص طرفدار حق آنچنان مي شوند يا اكثريت قاطعشان آنچنان مي شوند كه برايشان دنياي خودشان اهميت پيدا مي كند از ترس جان، از ترس از دست دادن مال، از ترس از دست دادن مقام و پست، از ترس تنها ماندن، حاضر مي شود حاكميت باطل را قبول بكنند و در مقابل باطل نمي ايستند و از حق طرفداري نمي كنند و جانشان را به خطر نمي اندازند، وقتي اين جوري شد اولش با شهادت حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ با آن وضع آغاز مي شود آخرش هم مي رسد به بني اميه و شاخة مرواني بعد بني عباس بعد بني عباس هم سلسلة سلاطين در اسلام تا امروز، امروز هم شما نگاه كنيد به دنياي اسلام، به كشورهاي مختلف اسلامي آنجا كه خانة خدا در آنجاست و مدينه در آنجاست ببينيد چه فساق و فجاري در آنجا در رأس قدرت حكومتند و دارند حكومت مي كنند. بقيه جاها را هم با آنجا قياس كنيد.

لذا شما در زيارت عاشورا مي گوييد: "اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد" ... بناگذاران خشت اول را لعنت مي كنيد در درجة اول، حق هم همين است. خوب. حالا يك خرده اي به تحليل حادثه عبرت انگيز عاشورا نزديك شديد، حالا برويم سراغ تاريخ، اين مقدمه را شنيديد.

دوران لغزيدن خواص طرفدار حق از حدود 6ـ7 سال، 7ـ8 سال بعد از رحلت پيغمبر شروع شد، كار به مسئله خلافت ندارم.

مسئله جداست. كار به اين جريان دارم. اين جريان، جريان بسيار خطرناكي است، از 6ـ7 سال، 7ـ8 سال بعد از رحلت پيغمبر همة قضايا شروع شد، اولش هم از اينجا شروع شد، كه گفتند سابقه دارهاي اسلام، كساني كه جنگ هاي زمان پيغمبر را كردند و چه و چه، صحابه و ياران پيغمبر، اينها نمي شود با مردم ديگر يكسان باشند، اينها بايد يك امتيازي داشته باشند، به اينها امتيازات داده شد، امتيازات مالي از بيت المال، اين خشت اول بود.

حركت هاي انحرافي اينجوري است ديگر از نكتة كمي شروع مي شود آنوقت هر قدمي، قدم بعدي را سرعت مي بخشد، از همين جا شروع شد انحراف ها تا رسيد به دوران عثمان، اواسط دورة عثمان در دوران خليفة سوم، وضيعت اينجوري شد كه برجستگان صحابة پيغمبر شدند جزء بزرگترين سرمايه داران زمان خودشان، توجه مي كنيد يعني همين صحابه عالي مقام كه اسم هايشان معروف است، طلحه، زبير، سعد ابن وقاص. كه، اين بزرگان، هر كدام يك كتاب قطور افتخارات داشتند در بدر و حنين و در احد در چه و در چه جزء سرمايه دارهاي درجه اول اسلام، يكي شون وقتي مرد، طلاهايي كه از او مانده بود مي خواستند بين ورثه تقسيم كنند، اين طلاها را آب كرده بودند شمش كرده بودند تا تبر شكستند، مثل هيزم كه شما با تبر مي شكنيد، طلا را با سنگ مثقال مي كشند، ببينيد چقدر است كه با تبر مي شكنند اينها را تاريخ ضبط كرده است، اينها حرف هايي نيست كه بگوييم شيعه در كتاب هايش نوشته اند، نخير، اينها حرفهايي است كه همه نوشته اند، مقدار درهم و ديناري كه از اينها مي ماند، افسانه وار بود، همين وضعيت مصائب دوران امير المومنين ـ عليه السلام ـ را بار آورد يعني در دوران امير المومنين ـ عليه السلام ـ يك عده اي چون برايشان مقام اهميت پيدا كرد با علي در افتادند حالا 25 سال از رحلت پيامبر گذشته است و خيلي از خطاها و اشتباهات شروع شده است.

اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ نفسش ، نفس پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ است. اگر اين 25 سال فاصله نشده بود اميرالمونين براي ساختن آن جامعه هيچ مشكلي نداشت امّا اميرالمومنين با اين جور جامعه اي كه "يأخذون و مال الله دملا و عباداله ضملاً و دين الله دخلاً بينهم" جامعه اي كه در آن ارزش‍هاي تحت الشعاع دنيا داري قرار گرفته است، اين جامعه است كه اميرالمومنين وقتي مي خواهد مردم را به جهاد ببرد. آن همه مشكلات و دردسر برايش دارد، خواص دوران اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ خواص طرفدار حق، يعني كساني كه حق را مي شناختند يعني كساني بودند كه اكثر شان دنيا را بر آخرت ترجيح مي دادند، نتيجه اين شد كه امير المومنين ـ عليه السلام ـ مجبور شد، 3 جنگ براه بيندازد، عمر 4 سال و 9 ماه حكومت خود را دائماً در اين جنگ ها بگذارند آخرش هم به دست يكي به شهادت برسد. خون اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ به قدر خون امام حسين ـ عليه السلام ـ با ارزش است شما در زيارت وارث مي خوانيد "السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره" يعني خداي متعال صاحب خون امام حسين ـ عليه السلام ـ است و صاحب خون پدر اوست يعني امير المومنين ـ عليه السّلام ـ اين تعبير براي هيچ كس ديگر نيامده است. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ به خاطر همين وضعيت به شهادت رسيد و بعد امام حسن ـ عليه السلام ـ آمد و در همين وضعيت بود كه امام حسن ـ عليه اسلام ـ نتوانست بيش از 6 ماه دوام بياورد تنهاي تنها گذاشتنش امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ ديد كه اگر الان برود با همين عدة كم بجنگد با معاويه و شهيد بشود، آنقدر در ميان جامعة اسلامي انحطاط اخلاقي زياد است همين خواص زياد است كه حتي دنبال خون او را هم نخواهند گرفت، تبليغات معاويه. پول ، زرنگي هاي معاويه همه را تصرف خواهد كرد مردم پس از يكي دو سال كه بگذرد مي گويند امام حسن بيخود كرد در برابر معاويه قد علم كرد، ديد خونش هدر خواهد رفت، لذا امام حسن ـ عليه السلام ـ با همة سختي ها ساخت و خودش را به شهادت نينداخت، مي دانيد گاهي شهيد شدن آسان تر از زنده ماندن است.

اينجوري است ديگر، آدم هاي اهل معني، اهل حكمت و دقت خوب درك مي كنند، گاهي زنده ماندن و زندگي كردن و در يك محيطي تلاش كردن به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقاء خدا پيوستن است امام حسن السلام ـ اين مشكل را انتخاب كرده وضع آن زمان اين بوده است، خاص تسليم بوده اند، حاضر نبوده اند حركتي بكنند، لذا وقتي كه يزيد بر سر كار آمد و يزيد كسي بود كه مي شد با او جنگيد و كسي كه با جنگ با يزيد كشته مي شد، چون يزيد، خيلي وضعش خراب بود، خونش پايمال نمي شد، براي همين امام حسين ـ عليه السّلام ـ قيام كرد.

وضع دوران يزيد جوري بود كه قيام تنها انتخاب بود.

برخلاف دوران امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ كه دو انتخاب وجود داشت، شهيد شدن و زنده ماندن و زنده ماندن ثوابش و اثرش و زحمتش بيشتر از شهيد شدن بود، لذا اين سخت تر، را امام حسن ـ عليه السّلام ـ انتخاب كرد، زمان امام حسين ـ عليه السّلام ـ اينطوري نبود، يك انتخاب بيشتر نبود، زنده ماندن معني نداشت، يعني قيام نكردن معني نداشت بايد قيام مي كرد حالا رسيد به حكومت رسيد، نرسيد كشته شد هم كشته شد، بايد راه را نشان مي داد، پرچم را مي كوبيد بر سر راه كه معلوم باشد كه وقتي كه به صورت اينجوري بشود، حركت اينجوري بايد بشود، لذا امام حسين ـ عليه السّلام ـ قيام كرد، خوب، وقتي امام حسين ـ عليه السّلام ـ قيام كرد با آن عظمتي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ در جامعه اسلامي داشت همين خواص خيلي ها نمي آمدند پيش امام حسين ـ عليه السّلام ـ كمك كنند، ببينيد چقدر وضعيت براي يك جامعه خراب مي شود به وسيلة خواص، به وسيلة خواصي كه حاضرند دنياي خودشان را به راحتي بر سرنوشت دنياي اسلام در قرن هاي آينده ترجيح بدهند با اين كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ خيلي بزرگ بود.

خيلي معروف بود، بنده نگاه مي كردم در قضاياي قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ و همان حركت از مدينه، و اينها، خوب، آن روزي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ از مدينه آمد، شب قبلش، يعني آن شبي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ بيرون آمده بود، اينها هر دو يك وضعيت داشتند در واقع، امّا امام حسين ـ عليه السّلام ـ كجا، عبيدالله بن زبير كجا، امام حسين ـ عليه السّلام ـ حرف زدنش، مقابله اش، مخاطبه اش جوري بود كه همان حاكم آن روز مدينه كه وليد باشد جرئت نمي كرد با امام حسين ـ عليه السّلام ـ درشت صحبت كند.

مروان يك كلمه گفت، حضرت آنچنان تشري به مروان زد كه نشست سر جايش، همين ها رفتند دور خانة عبيدالله بن زبير را محاصره كردند، برادرش را فرستاد، گفت كه اجازه بده من حالا نيايم دارالخلافه، بهش اهانت كردند و گفتند پدرت را در مي آوريم، وقتي كه بايد بيايي بيرون، نيايي مي كشيمت چه و چه، تا به التماس افتاد عبدالله بن زبير پس اجازه بدهيد بروم برادرم را بفرستم خودم فردا

مي آيم.

يكي گفت خيلي خوب امشب را به او مهلت بدهيد، عبدالله بن زبير كه او هم يك شخصيتي بود در برابر امام حسين ـ عليه السّلام ـ اينقدر وضعش فرق داشت، با امام حسين ـ عليه السّلام ـ كسي جرئت نمي كرد آنجور صحبت بكند، بعد هم در راه وقتي كه آمدند مكه، هر كسي به امام حسين ـ عليه السّلام ـ رسيد كه صحبت مي كرد با آن بزرگوار، خطابش به آن حضرت "جان فداك" قربانت گردم، پدرم قربانت، مادرم قربانت "عمي و خالي فداك" عمو و دايي ام قربانت، اينجوري به امام حسين ـ عليه السّلام ـ حرف مي زنند شخصيت امام حسين ـ عليه السّلام ـ در جامعة اسلامي اينجور برجسته و ممتاز است.

عبيدالله بن مطيع در مكه آمد پيش امام حسين ـ عليه السّلام ـ ، عرض كرد يابن رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ "ان قتلت لمسترفن بعدك"، يعني اگر تو قيام كني و كشته بشوي، بعد از تو آنهائي كه در سر كار حكومت هستند، ماها را به بردگي خواهند گرفت، امروز به احترام توست از ترس توست، به هيبت توست كه اينها راه عادي خودشان را دارند مي روند، عظمت مقام امام حسين اينجوري است، اين امام حسين ـ عليه السّلام ـ به اين عظمت كه ابن عباس در مقابلش خضوع مي كند، عبيدالله جعفر خضوع مي كند عبيدالله بن زبير با اين كه از حضرت خوشش نمي آيد در مقابلش خضوع مي كند بزرگان، خواص، همة خواص اهل حق، اينها خواص جبهة حق اند يعني، طرف حكومت نيستند، طرف بني اميه نيستند، طرفدار باطل نيستند، در بين شان حتي شيعيان زيادي هستند كه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ را قبول دارند. او را خليفة اول مي دانند، همة اينها وقتي كه مواجه مي شوند با شدت عمل دستگاه حاكم، مي بينند، بناست جانشان به خطر بيفتد، سلامتيشان، راحتي شان، مقامشان، پولشان، پس مي زنند.

همه پس مي زنند، اينها كه پس زدند، عوام و مردم همه رو مي كنند به آن طرف، كساني كه به امام حسين ـ عليه السّلام ـ از كوفه نامه نوشتند و دعوت كردند، اسم هاشون را كه نگاه كنيم، اينها كه نامه نوشتند خواص اند، اينها همه جزء آن طبقه خواص اند، طبقة زبدگان و برجستگانند، نامه ها هم زياد است، صدها صفحة نامه، و چندين شايد خورجين يا بستة بزرگ نامه از كوفه آمد، غالباً اينها را بزرگان و اعيان و شخصيت هاي برجسته و نام و نشان دارها و همين خواص، اينها نوشتند، و منتهي لحن نامه ها را كه نگاه كنيد معلوم مي شود كه توي اين خواص طرفدار حق، كدام ها جزء آن دسته اي هستند كه دينشان را قرباني دنيايشان كنند، كدام كساني هستند كه حاضرند دنيايشان را قرباني دينشان كنند، از خود نامه ها مي شود فهميد، و چون كساني كه حاضرند دينشان را قرباني دنيايشان كنند، بيشترند، نتيجه در كوفه مي شود شهادت مسلم بن عقيل و بعد هم از همان شهر كوفه اي كه 18 هزار نفر آمدند بيعت كردند با مسلم بن عقيل، حالا يا 20 هزار يا 30 هزار يا بيشتر جمعيت بلند مي شود كربلا به جنگ امام حسين ـ عليه السّلام ـ ، يعني حركت خواص به دنبال خود حركت عوام را مي آورد. نمي دانم عظمت اين حقيقت كه براي هميشه گريبان انسان هاي هوشمند را مي گيرد درست براي ما روشن مي شود يا نه، شما ببينيد اگر در كوفه كه حالا ماجراي كوفه اينجوري است ديگر، لابد شنيديد، نامه نوشتند به امام حسين ـ عليه السّلام ـ ، حضرت هم مسلم بن عقيل را فرستاد و گفت من اين را مي فرستم اگر خبر داد به من كه وضع خوب است من هم مي آيم، مسلم بن عقيل هم تشريف برد كوفه منزل بزرگان شيعه وارد شد، نامة حضرت را خواند، گروه گروه مردم آمدند، همه اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه هم كسي بود به نام نعمان بن بشير، آدم ضعيفي بود، آدم ملايمي بود، گفت كه تا كسي با من نجنگد من جنگ نمي كنم. مقابله نكرد با مسلم بن عقيل، مردم ديدند ميدان بازي است آمدند شروع كردند با حضرت بيعت كردن، دو سه تا از خواص باطل طرفدار بني اميه، نامه نوشتند به يزيد كه اگر مي خواهي كوفه را داشته باشي يك آدم حسابي بفرست اينجا، اين نعمان بن بشير نمي تواند در مقابل مسلم بن عقيل مقاومت كند، او هم عبيدالله بن زياد را كه فرماندار بصره بود حكم داد كه علاوه بر بصره به قول امروز با حفظ سمت علاوه بر بصره، كوفه هم تحت حكومت تو، و عبيدالله بن زياد از بصره يكسره تا كوفه تاخت كه حالا در قضيه آمدن او نقش خواص معلوم مي شود كه اگر ديدم مجالي هست، ممكن است يك بخشي هم از آنجا برايتان عرض بكنم، رسيد به كوفه در حالي كه شب بود، عوام كوفه، مردم معمولي كوفه از قبيل همين عامي ها كه قادر به تحليل نبودند تا ديدند يك نفري با اسب و تجهيزات آمد، صورتش هم بسته، خيال كردند امام حسين است، رفتند گفتند: "السلام عليك يابن رسول الله"، راحت، خاصيت آدم هاي عامي اينجوري است آدمي كه اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمي شود تا ديد كه يك نفري با اسب و تجهيزات وارد شده بدون اين كه يك كلمه حرفي به او زده باشد يكي مي گويد اين امام حسين است به هم مي گويند امام حسين، امام حسين و شروع مي كنند به او سلام كردن و احترام كردن، بابا صبر كنيد، ببينيد كي است، او هم اعتنايي نكرد به مردم، رفت دارالعماره خودش را معرفي كرد و رفت داخل، از همانجا شروع كرد مبارزه را شروع كردن، آغاز كردن، با جريان مسلم بن عقيل، و اساس كار عبارت بود از اين كه طرفداران مسلم بن عقيل را با اشد فشار مورد تهديد و شكنجه قرار دهد، يعني هاني بن عروه را آورد. با حيله آورد.

هاني را سر و رويش را مجروح كرد بعد عده اي جمع شدند اطراف قصر، به دروغ و حيله، مردم را متفرق كرد و اينجا نقش همان خواص بد، خواص به اصطلاح طرفدار حقي كه، حق را هم نشناختند امّا دنياشون را ترجيح مي دهند، اينها هم نقش دارند، توانست مردم را متفرق كنند، بعد كه حضرت مسلم راه افتادند با جمعيت زيادي، توي تاريخ نوشته است، تاريخ ابن اثير بنظرم. 30 هزار نفر دور و بر حضرت مسلم آمدند، 4 هزار نفر فقط اطراف خانه او توي اين كوچه ها ايستاده بودند با شمشير به نفع مسلم بن عقيل، اينها مال روز است مثلاً روز نهم ذي الحجه، كاري كه كرد يك عده از همين خواص را فرستاد توي مردم كه مردم را بترسانند، مادرها را، پدرها را، با كي داريد مي جنگيد، چرا مي جنگيد، برگرديد پدرتان را در مي آورند، اينها يزيدند، اينها ابن زيادند، اينها بني اميه اند. اينها چه دارند.

پول دارند، شمشير دارند، تازيانه دارند، آنها چيزي ندارند، مردم را ترساندند، متفرق شدند، آخر شب وقت نماز عشاء، حضرت مسلم هيچكس همراهش نبود، هيچكس، و ابن زياد رفت در مسجد كوفه، تاريخ مي نويسد پر شد از جمعيت، پشت سر ابن زياد به نماز عشاء چرا اينجوري شد، بنده كه نگاه مي كنم مي بينم خواص مقصرند، همين خواص طرفدار حق مقصرند، همين ها مقصرند، اين خواص طرفدار حق بعضي شون در نهايت بدي عمل كردند مثل شريح قاضي، شريح قاضي كه جزء بني اميه نبود، كسي بود كه مي فهميد كه حق با كيست، مي فهميد كه اوضاع از چه قرار است، وقتي هاني بن عروه را انداختند توي زندان و سر و رويش را مجروح كردند اطراف قصر عبدالله بن زياد را سربازان و افراد قبيله اش گرفتند ابن زياد ترسيد، آنها گفتند هاني را كشتيد، ابن زياد به شريح قاضي گفت برو و ببين هاني زنده است برو به اينها بگو زنده است، شريح آمد ديد كه هاني بن عروه زنده است امّا مجروح است، هاني بن عروه گفت: اي مسلمان ها اين چه وضعي است، خطاب به شريح پس قوم من چه شدند، مردم، چرا سراغ من نيامدند؟

چرا نمي آيند مرا نجات بدهند از اينجا؟

شريح قاضي گفت كه مي خواستم اين حرف ها را بروم به همة كساني كه دور دارالعماره را گرفتند بگويم، امّا افسوس كه جاسوس عبيدالله آنجا ايستاده بود، جرأت نكردم، بله جرأت نكردم، يعني چه، يعني همين كه ما مي گوييم دنيا ترجيح بر دين يعني اين، شايد اگر شريح هم كار را انجام مي داد تاريخ عوض مي شد، اگر شريح مي رفت و به مردم مي گفت مردم، بله هاني زنده است ولي توي زندان است و عبيدالله قصد دارد او را بكشد، هنوز عبيدالله قدرت نگرفته بود آنها مي ريختند هاني را نجات مي دادند، با نجات هاني قدرت پيدا مي كردند، روحيه پيدا مي كردند، مي آمدند اطراف دارالعماره عبيدالله را مي گرفتند يا مي كشتند يا مي فرستادند مي رفت، كوفه مي شد مال امام حسين ـ عليه السّلام ـ ، ديگر واقعه كربلا اصلاً اتفاق نمي افتاد، اگر واقعة كربلا اتفاق نمي افتاد يعني امام حسين ـ عليه السّلام ـ به حكومت مي رسيد، اين حكومت اگر 6 ماه هم طول مي كشيد براي تاريخ بركات زيادي داشت، بيشتر هم ممكن بود طول بكشد، يك حركت بجا، يك وقت تاريخ را نجات مي دهد، يك حركت نابجا كه ناشي از ترس و ضعف و دنياطلبي و حرص به زنده ماندن است گاهي تاريخ را در ورطة گمراهي مي غلتاند، آقا چرا شما شهادت حق نداديد وقتي ديدي هاني اينجوري است، بخش خواص ترجيح دهنده دنيا بر دين. برگرديم... داخل شهر كوفه، وقتي كه عبيدالله بن زياد به رؤساي قبايل كوفه، گفت برويد مردم را متفرق كنيد از دور مسلم اگر نرويد پدرتان را درمي آورم، چرا اينها قبول كردند از عبيدالله بن زياد، اينها كه اموي نبودند از شام نيامده بودند، بعضي از اينها جزء نويسنده هاي نامه به امام حسين ـ عليه السّلام ـ بوده اند مثل شبث بن ربعي نامه به امام حسين ـ عليه السّلام ـ نوشته بود و دعوت كرده بود خودش جزء كساني است كه وقتي عبيدالله به آنها گفتش برويد مردم را از دور او متفرق كنيد، اينهم آمد مردم را از دور مسلم متفرق كردند با ترساندن و تهديد و تزوير و از اين چيزها، چرا كردند اين كار را، اگر امثال شبث بن ربعي، در يك لحظة حساس از خدا مي ترسيد تا اين كه از ابن زياد مي ترسيدند تاريخ عوض مي شد، تاريخ عوض مي شد، اونها آمدند مردم را متفرق كردند چرا آن خواص مؤمنين كه دور مسلم بودند از دورش متفرق شدند، حالا عوام متفرق شدند، خوب توي اينها كساني آمدند مردم را متفرق كردند چرا آن خواص مؤمني كه دور مسلم بودند از دورش متفرق شدند، حالا عوام متفرق شدند، خوب توي اينها كساني خوب بودند، افرادي حسابي بودند، بعضي شان آمدند بعداً در كربلا شهيد شدند، امّا اينجا اشتباه كردند. البتّه آنهايي كه در كربلا شهيد شدند كفارة اشتباهاتشان داده شد، با اونها بحثي نداريم.

اسمشان را هم نمي آوريم امّا كساني از آنها بودند كه به كربلا نيامدند، نتوانستند بيايند توفيق پيدا نكردند، بعد مجبور شدند جزء توابين بشوند، چه فايده؟ وقتي امام حسين ـ عليه السّلام ـ كشته شد وقتي فرزند پيغمبر از دست رفت، وقتي فاجعه اتفاق افتاد، وقتي حركت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد ديگر چه فايده؟ لذاست كه در تاريخ توابين عده شان چند برابر عدة شهداي كربلاست، شهداي كربلا همه در يك روز كشته شدند. توابين هم همه در يك روز كشته شدند، امّا شما ببينيد اثري كه توابين در تاريخ گذاشتند يك هزارم اثري كه شهداي كربلا گذاشتند نيست. براي خاطر اين كه آنها در وقت خود نيامدند، كار را در لحظة خود انجام ندادند، دير تصميم گرفتند، دير تشخيص دادند، چرا مسلم بن عقيل را تنها گذاشتيد، ديديد كه اين نمايندة امام است آمده بود با او هم كه بيعت كرده بوديد قبولش هم كه داشتيد، عوام را كاري ندارم به خواص دارم مي گويم چرا شما عصر كه شد، سر شب كه شد، مسلم را تنها گذاشتيد كه به خانة طوعه پناه ببرد، اگر خواص مسلم را تنها نمي گذاشتند مي شدند مثلاً صد نفر، اين صد نفر دور مسلم را مي گرفتند به خانه يكي مي آمدند و مي ايستادند دفاع مي كردند، مسلم تنها هم كه بود وقتي مي خواستند دستگيرش كنند، چندين ساعت، طول كشيد، چندين بار حمله كردند مسلم تنهايي همه را پس زد، همان عده اي كه آمده بودند سربازان ابن زياد را، اگر صد نفر مرد با او بودند، مگر مي توانستند مسلم را بگيرند باز مردم جمع مي شدند دورشان.

پس خواص، اينجا كوتاهي كردند كه نرفتند دور مسلم را بگيرند.

ببينيد از هر طرف حركت مي كنيد مي رسيد به خواص، خواص، تصميم گيري خواص در هر وقت لازم است، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظة لازم، اقدام خواص براي خدا در لحظة لازم، اينهاست كه تاريخ را نجات مي دهد، ارزش ها را نجات مي دهد.

ارزش ها را حفظ مي كند. در لحظة لازم بايد حركت لازم را انجام داد اگر گذاشتيد وقت گذشت ديگر فايده ندارد آنروزي كه حكومت اسلامي در الجزاير بعد از انتخاباتي كه جناح اسلامي، حزب جبهة اسلامي در الجزاير بردند. براي انتخابات برنده شدند.

بعد با تحريك آمريكا و ديگران حكومت نظامي آمد سر كار، آن روز اول كه حكومت نظامي سر كار آمد هيچ قدرتي نداشت اگر آن روز اول كه حكومت نظامي سر كار آمد هيچ قدرتي نداشت اگر آن روز، بنده پيغام دادم بهشون، اگر آن روز مسئولين جناح اسلامي، جبهة اسلام در الجزاير همان ساعت هاي اول كه حكومت نظامي عرضه اي نداشت، كاري نمي توانست بكند، مردم را كشانده بودند توي خيابون، حكومت نظامي از بين مي رفت، حكومت تشكيل مي دادند امروز در الجزاير حكومت اسلامي سركار بود، نكردند.

در وقت خودش بايد تصميم مي گرفتند، نگرفتند، يك عده اي ترسيدند يك عده اي ضعف پيدا كردند. يك عده اي اختلال كردند، يك عده اي گفتند ما رئيس، او رئيس، او رئيس. در عصر روز 17ـ18 بهمن ماه در سال 57 كه اعلام حكومت نظامي شد در تهران، امام به مردم فرمود:

مردم برويد تو خيابان ها، اگر امام آن لحظه آن تصميم را نمي گرفت امروز همان محمدرضا در اين مملكت سركار بود مي آمدند و حكومت نظامي، مردم در خانه هاشان مي ماندند اول امام را و بعد مدرسه رفاه را و بعد بقيه جاها را قتل عام مي كردند و پانصد هزار نفر را در تهران مي كشتند تمام مي شد قضيه، مثل اين كه در اندونزي يك ميليون نفر را كشتند و تمام شدو امروز هم آن آقا سركار است و خيلي هم شخصيت آبرومندي و محترمي هم هستند آب هم از آب تكان نخورد، امام در لحظة لازم تصميم لازم را گرفت.

خواص اگر در هنگام خودش كاري را كه به آنها نگاه مي كند تشخيص دادند و عمل كردند تاريخ نجات پيدا مي كند، حسين بن علي ها ديگر به كربلا كشانده نمي شود، اگر خواص بد فهميدند، دير فهميدند، فهميدند با اهم اختلاف كردند، مثل آقايان افغان ها، در رأس آدم هاي حسابي بودند امّا طبقة خواص منتشر، در جامعه جواب ندادند يكي گفت آقا ما چند روز ديگر كار داريم. يكي گفت بابا ديگر جنگ تمام شد ولمون كنيد.

بگذاريم برويم سراغ كارمون، بريم كاسبي كنيم چند سال همه آلاف و علوف جمع كردند ما توي جبهه ها گشتيم از اين جبهه به آن جبهه گاهي غرب گاهي جنوب گاهي فلان، بس است ديگر، اگر اينجوري عمل كردند خوب معلومه، كربلاها در تاريخ تكرار خواهد شد، خداي متعال وعده داده است، اگر كسي خدا را نصرت كند خدا نصرت مي كند او را، برو و برگرد ندارد، اگر كسي حركت كند براي خدا و تلاش بكند پيروزي نصيب خواهد شد نه اين كه به هر يك نفري پيروزي مي دهند وقتي مجموعه اي حركت مي كند البتّه شهادت ها هست، سختي ها هست، رنج ها هست، امّا پيروزي هم هست "و لينصرن الله من ينصره" نمي فرمايد كه نصرت مي دهيم خوني هم از دماغ كسي نمي آيد، نخير، "فيقتلون و يقتلون" مي كشند و كشته مي شوند، امّا پيروزي بدست مي آورند اين سنت الهي است وقتي از خون ترسيدي، از آبرو ترسيدي، از پول ترسيدي، به خاطر خانواده ترسيدي، به خاطر دوستان ترسيدي، به خاطر راحتي و عيش خودمون ترسيديم، به خاطر پيدا كردن كاسبي، به خاطر پيدا كردن يك خانه يك اتاق بيشتر از خانه قبلي براي اين چيزها، وقتي حركت نكرديم خوب بله معلوم است، ده تا امام حسين هم بيايند سر راه قرار بگيرند همه شهيد خواهند شد، همه از بين خواهند رفت، كما اين كه اميرالمؤمنين شهيد شد، كما اين كه امام حسين شهيد شد، خواص، طبقة خواص، عزيزان من، ببينيد، كجاييد شما، اگر جزء خواصيد كه البتّه هستيد حواستان باشد، عرض من فقط اين است البتّه اين كاري كه، حرفي كه زديم مطلبي كه داريم مي گوييم خلاصه مطلب است اينرا در 2 بخش بايد روي اين مطلب كار بشود.

يكي بخش تاريخي قضيه است كه اگر من وقت داشتم خودم مي كردم، من ديگر وقت ندارم، بهرحال متأسفانه بايد بگردند نمونه هايي را كه در تاريخ فراوان است پيدا كنند ذكر كنند، كه كجاها خواص بايد عمل مي كردند و عمل نكردند، اسم اين خواص چيه، كيانند، بنده اگر الان هم مجال بود و خودم و شما خسته نمي شديد ممكن بود يك ساعتي در زمينه همين موضوعات و اشخاص براي شما صحبت بكنم در ذهنم هست.

يك بخش ديگر كه بايد كار بشود، تطبيق با وضع هر زمان است، نه فقط زمان ما هر زمان، در هر زمان خواص، طبقه خواص چگونه بايد عمل بكنند كه به وظيفه شون عمل كرده باشند اين كه گفتيم اسير دنيا نشوند اين يك كلمه است، چه جوري اسير دنيا نشويم مثال ها و مصداق هايش چيست، هميشه حركت در راه خدا عزيزان من كساني مخالف دارد همين خواصي كه گفتيم اگر يك نفر از اين خواص بخواهد كار خوب را انجام دهد. كاري كه بايد انجام دهد، اگر بخواهد انجام بدهد، چهار تا ديگر از همين خواص ممكن است پيدا بشوند، بگويند آقا مگر تو بيكاري، مگر ديوانه اي مگر زن و بچه نداري چرا دنبال اين جور كارها مي روي؟

همين طور كه در دوران مبارزه مي گفتند ديگر بايد بايستد، يكي از اين لوازم مجاهدات خواص، همين است كه در برابر حرف ها، ملامتها بايستد، تخطئه مي كنند، بد مي گويند، تهمت مي زنند، خوب خدا را شكر مي كنيم ما انتخابات بسيار خوبي داشتيم، آحاد مردم شركت كردند، الحمدالله نمايندگان خوبي انتخاب شدند، دولت وزراي كشور، رئيس جمهور، شوراي نگهبان، ديگران، همه الحمدالله فعاليت كردند، انتخابات به اين خوبي انجام گرفت، حالا 4 تا بسيجي در گوشة كشور در تهران در فلان جا دو كلمه حرف زدند، سر و صدا كردند آقا سپاه وارد انتخابات شد، آقا چه، اين حرف ها چيه، كو، كي، بله، اينجوري است ديگر، بخواهيد يك اقدامي بكنيد، يك حركتي بكنيد دشمن هست، دشمن هاي جورواجوري هست يعني دوست اند، دشمن هم نيستند، از جبهة خودي هستند، منتهي نمي فهمند، تشخيص نمي دهند، مورد سؤال قرار مي دهند، البتّه سپاه همانطور كه امام فرمودند:

سپاه، ارتش، نيروهاي مسلح، در سياست بايد دخالت نكنند، امّا اين معنايش اين نيست كه نيروي عظيم بسيج حق ندارد و در يك قضية عظيم مثل انتخابات يك حركت شايسته و مناسبي انجام بدهد، چرا اين ها را با هم مخلوط مي كنند. آحاد سپاه هم مثل بقيه مردم، من الآن هم در صحبت آنجا گفتم همه چيز را بايد خردمندانه عمل كنند. البتّه عدم ورود در سياست به همين معنايي كه امام فرمود به قوت خويش باقي است، اينجور نيست كه حالا كسي خيال كند كه سياست عوض شد، زمان امام فرمودند:

وارد سياست نشويد حالا چرا بايد وارد سياست شد. نه، نه، خير، همان فرمايش امام است امّا مصداقش اينها نيست.

مثالش اينها نيست. مردمان باارزشي، جوانان مؤمن، بهترين جوانان كشور، در قضيه انتخابات يك حركتي انجام دادند، يك كاري بكنند، در صحنه ها حاضر بشوند، مراقبت بكنند، مانع تخطي خداي نكرده بعض ديگر بشوند، اينها كار خلافي نيست، غرض اين است كه هر حركتي كه شما انجام بدهيد، خواص انجام بدهند در هر بخشي كه حال اين يك چيز كوچكي است نسبت به كارهاي بزرگ و عظيمي كه ممكن است پيش بيايد در آينده، كساني هستند كه بگويند چرا؟

خدا را شكر مي كنيم كه امروز كشور ما مجاهدت في سبيل الله است، كشور جهاد است، كشور ايثار است، كشور ارزش هاست، مسئولين كشور، بزرگان كشور، علماي اعلام، گويندگان، مبلغين، حتي در بخش هاي زيادي در دانشگاه ها و جاهاي ديگر در خدمت انقلاب، در خدمت اسلام و در خدمت ارزش ها حركت مي كنند، خب نيروهاي مسلح هم معلوم است، مظهر ارزش ها هستند. سپاه و اين سوابق روشن و يك چنين لشكرهايي كه وضعشان معلوم است، چقدر اينها زحمت كشيدند، چقدر ارزش آفريدند، الآن هم بايد دنبال ارزش ها باشند، اين حالا يك اجمالي بود از اين مسئله اي كه به مناسبت ايام محرم بنا شد كه عرض بكنيم.

البتّه اين كه عرض كرديم خيلي مختصر بود، اگرچه زمان قدري زياد شد، به ما هم سفارش مي كنند ك شما سخنراني هايتان را كوتاه كنيد براي اين كه خسته نشويد، حقيقتش هم همين است كه بنده مصلحت نمي دانم خسته كنم خودم را كه بتوانم بعد، كارهاي ديگر را انجام بدهم، امّا وقتي در جمعي مثل جمع شما، انسان به وجد مي آيد و احساس خستگي نمي كند.

اميدوارم خداوند همه شما را موفق بدارد. خداوند انشاءالله روح امام را با انبياء و اولياء محشور فرمايد. خداوند اين راه روشن را كه در پيش پاي ملت ايران گذاشته شده است به توفيق پروردگار راه هميشگي اين ملت قرار بدهد.

خداوند ما را در خدمت انقلاب، در خدمت اسلام، در خدمت ارزش هاي اسلامي زنده بدارد در همين راه ما را بميراند.


مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي (حفظه الله)