بازگشت

نقش نهضت امام حسين (ع) در عزت جامعه اسلامي


مقدمه



گرچه در نگاه نخست ، پس از نهضت سيدالشهدا (ع) جز تعداد انگشت شماري ازشيعيان بر باورهاي شيعه باقي نماندند و اساس تشكيلات اهل بيت : در هم ريخت واكثر ياران راستين ابي عبدالله (ع) به روز عاشورا به فوز شهادت نائل گرديدند، ولي سكوت خفت بار مسلمانان به سلاطين جور شكست و جرأت امر به معروف و نهي از منكر درميان اُمت پيامبر (ص) رشد يافت و اين همان عزّتي بود كه امام حسين (ع) با قيام خونين خويش براي جامعه اسلامي به ارمغان آورد.



اين مقال ، در صدد است با بهره گيري از حوادث تاريخي نخستين سال هاي پس از عاشورا، حقيقت مزبور را براي خوانندگان تبيين نمايد.



براي درك ميزان تأثير نهضت سيدالشهدا(ع) بر عزّت جامعه اسلامي ، ابتدا بايددر مورد ماهيّت بني اميّه و وضعيت جامعه اسلامي قبل از نهضت سيدالشهدا(ع)مطالعه كنيم ، تا از اين رهگذر تحوّل جامعه اسلامي پس از نهضت امام حسين (ع) رابررسي كنيم .



الف ) نگاهي گذرا به ماهيت ، سياست ها و اهداف امويان تا سال 61 هجري



بني اميه هستة مركزي حزب طلقا به حساب مي آمده اند، آنان كساني بودند كه پيش از پيروزي اسلام قدرت برتر مكه و حتي جزيرة العرب به حساب مي آمدند، هم ازحيث نظامي و هم از حيث سياسي و اقتصادي قدرت درجة اول شمرده مي شدند. پس ازبعثت پيامبر (ص)، به شدت با دعوت آن حضرت مخالفت نمودند، چرا كه حاكميت ارزش هاي اسلامي را با منافع دنيوي خويش در تضاد مي ديدند. از اين رو علي رغم تساهل با ساير اديان مكه با اسلام به سختي به مبارزه پرداختند، پيامبر(ص) و مسلمانان را تحت سخت ترين فشارها قرار دادند، به طوري كه مسلمانان براي حفظ دين و انجام مناسك خويش دست از مال و منال و خاندان خود كشيدند و به ناچار به حبشه و مدينه هجرت كردند، ولي كفّار قريش به سركردگي بني اميه ، هم چنان به تعقيب آنها ادامه داده و افرادي را به حبشه فرستادند، تا پادشاه حبشه را به اخراج مسلمانان وادار نمايند. آنان سه جنگ سنگين و خونين خسارت بار را بر حكومت نوپاي پيامبر (ص) در مدينه واردساختند كه در برخي از اين جنگ ها ضربه هاي سختي به مسلمانان وارد نمودند. هدف اصلي آنان در اين جنگ ها قبل از هر چيز نابودي اسلام و كشتن پيامبر (ص) بود. ولي درپرتو مجاهدت هاي پيامبر(ص) و اميرمؤمنان (ع) و اصحاب راستين آن حضرت و در ساية امدادهاي غيبي خداوند متعال سرانجام مسلمانان پيروز شدند و مكه را فتح كردند. روزفتح مكه نيز ابوسفيان و فرزندانش تنها از روي ترس اسلام آوردند و سياست دشمني علني و حمله از بيرون را به ستيز پنهان و نفوذ از درون تغيير دادند.



آنان كه از نابودي اسلام از طريق جنگ مسلحانه كاملاً نوميد شده بودند، اين بارتصميم گرفتند با نفوذ در اركان جامعة اسلامي و اشغال مَفْصَل هاي حساس دستگاه هاي تصميم گيري جامعه ، بار ديگر بر مسلمانان سيطره يابند. از اين رو ابتدا مناطق مفتوحه شامات را به دست گرفتند؛ اول يزيد بن ابي سفيان و بعد از مرگ او برادرش معاويه فرماندة نيروهاي نظامي و حاكم شام شدند.



آنها در زمان عثمان قلمرو نفوذ خود را گسترش داده ، رياست دفتر عثمان وفرمانداري كوفه و مصر را نيز تصاحب كردند، از آن جا كه فرمانداري كوفه بر تمام مناطق ايران نيز نظارت داشت ، مي توان گفت ايران هم تحت نفوذ بني اميه قرار گرفت .



آنان پس از نفوذ در دستگاه هاي اجرايي و اقتصادي و سياسي جهان اسلام ،عمليات استحاله را آغاز كردند. يكي از مهم ترين روش هاي استحالة آنها، شكستن حرمت احكام اسلام از طريق رواج فساد اخلاقي و اقتصادي و اداري و تحريك احساسات مسلمانان بود. آنان از اين طريق در جامعه اسلامي التهاب ايجاد مي كردند و با ناراضي ساختن مردم از حكومت ، انديشة ناكار آمدي حكومت ديني را باور مي كردند. به نمونه هاي زير توجه كنيد:



وليدبن عقبة بن ابي معيط رسماً در كوفه شراب خورد و در محراب عبادت هنگام نماز صبح از فرط شراب خوري استفراغ كرد. اين عمل سخت مسلمانان كوفه را خشمگين ساخت ، به طوري كه يكي از نمازگزاران ـ عتاب بن غيلان ـ گفت : «و اللّ'ه لا أعجب اءلاممن بعثك اءلينا والياً و علينا اميراً؛ قسم به خدا از كسي كه تو را والي و امير ما قرارداده ،تعجب مي كنم ».



سعيد بن عاص رسماً به مردم كوفه گفت : انّما هذا السواد فطير لقريش ؛سرزمين هاي سرسبز عراق ، كالاي بي مقدار قريش است ».



اين سخن به معناي برده دانستن فاتحيني بود كه با جانبازي هاي خود اين مناطق را فتح كرده و اكنون براساس حق اسلامي خويش مي بايست از محصولات آن استفاده كنند. از اين رو، اعتراض مردم را برانگيخت ، مالك اشتر فرمود:



«أتجعل ما أفاء اللّ'ه علينا بظلال سيوفنا و مراكز رما حنابستاناً لك و لقومك ؟آيا اين زمين هاي سرسبزي را كه خداوند در اءزاي شمشير زدن ها و فرود آمدن نيزه هايمان به عنوان غنيمت به ما عطا فرموده ، مال خود و قومت مي خواني ».



عبداللّ'ه بن سعد بن ابي سرح با ظلم و ستم خود، مردم مصر را به تنگ آورد؛ به گونه اي كه عدّه زيادي از مسلمانان از مصر به مدينه آمده و از او شكايت كردند. ولي شكايت آنان موجب به خطر افتادن جان خودشان گرديد، زيرا هنگام بازگشت در ميان راه غلام عثمان را، در حالي كه حامل نامه اي براي عبداللّ'ه بن سعد بود، ديدند. مشكوك شده ،نامه را گشودند. معلوم گرديد حاوي دستوري از طرف عثمان به عبداللّ'ه بن سعد مبني بردستگيري و به دار كشيدن برخي از معترضان است .



اين امر آتش خشم آنان را بر افروخت . از اين رو، از همان جا راهي مدينه شدند وعليه عثمان انقلاب كردند.



اين برخوردهاي دو گانه ، مردم شهرهاي مختلف را به تنگ آورد. سرانجام خواهان عزل عثمان شده ، او را كشتند.



معاويه گمان مي كرد با كارشكني هاي بني اميه و عزل عثمان ، حكومت به دست اوخواهد افتاد. روي همين جهت به زبان از عثمان حمايت مي كرد، ولي در عمل زمينة انتقال قدرت از عثمان به خود را فراهم مي ساخت . وي دوازده هزار نيرو در شام به عنوان حمايت از عثمان بسيج كرده بود. اما بيرون شام آنها را متوقف نمود و از ادامه حركت آنان به سوي مدينه ممانعت نمود. سپس خود به مدينه آمد و به عثمان گفت : آمده ام تا نظرتان را بگيرم و برگردم نيروها را بياورم ، عثمان كيد او را فهميد وگفت : «لا و اللّ'ه ، و لكنّك أردت أن ْ أقتل فتقول : أنا ولي ّ الثأر؛ نه قسم به خدا! تو مي خواهي من كشته شوم و توبگويي من صاحب خون ]عثمان [ هستم ».



معاويه دنبال فرو افكندن حكومت ديني صوري عثمان و تحكيم قدرت خويش بود، ولي با تلاش بزرگاني چون مالك اشتر و عمّار ياسر و محمدبن ابي بكر، مردم بعد ازقتل عثمان با علي (ع) بيعت كردند و بني اميه به هدف خود؛ يعني بنيان گذاري سلطنت اموي نرسيدند. ا´نان آرام ننشستند و عمليات تضعيف حكومت ديني را ادامه دادند، اما نه به شيوه گذشته . زيرا علي (ع) كاملاً ماهيت ضداسلامي آنان را مي شناخت ، به طوري كه مي فرمود:



«وَ الَّذي فلق الحبّة و بَرَأ النَّسَمة َ ما اسلموا و لكن استسلموا و أسرُّوا الكفر؛ قسم به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد آنها اسلام نياوردند، لكن به ظاهر تسليم شده اند و كفر خود را پنهان كرده اند».



و شايد به همين جهت در همان روزهاي نخست خلافت ، همة كارگزاران اموي راعزل كرد. از اين رو امويان اين بار علاوه بر ادامة استحاله دروني جامعه اسلامي از طريق ايجاد اختلاف بين گروه ها و دسته هاي بيعت كننده با اميرمؤمنان (ع) به طور همزمان مبارزة علني بيروني را مانند صدر اسلام آغاز كردند.



ابتدا طلحه و زبير را به جنگ با اميرمؤمنان (ع) تحريك كردند. مروان بن حكم به طور علني در جنگ جمل شركت نمود و اوضاع را به دقت زير نظر داشت ، به گونه اي كه وقتي علايم پشيماني را در طلحه ديد، در همان ميدان نبرد از پشت به سويش تير افكندو او را از پاي در آورد.



معاويه نيز به محض اطلاع از بيعت مردم با علي (ع) طي نامه اي بيعت خود را باطلحه و زبير اعلان كرد و از آنها خواست به خون خواهي عثمان برخيزند.



سپس در جنگ صفين خود مستقيماً روبه روي اميرمؤمنان (ع) قرار گرفتند ووقتي از پيروزي نظامي در ميدان نبرد نوميد شدند، از طريق تزوير و تطميع عناصرفرصت طلب سپاه كوفه را فريفتند و بدين وسيله مقاومت سپاه حضرت را شكستند ودست به غارت شهرهاي تحت نظارت حكومت علي (ع) زدند. و سرانجام با بهره گيري اززر و زور و تزوير اقتدار حكومت امام علي (ع) و فرزند گران قدرش امام حسن (ع) رامتلاشي كردند و در نهايت به سال 41 هجري زمينة فروپاشي حكومت ديني و تبديل خلافت اسلامي به سلطنت طاغوتي را فراهم آوردند. معاويه رسماً در سخنراني خويش درميان جمعيت كوفه پس از صلح امام حسن (ع) گفت :



«اءنّي ما قاتلتكم لتصلّوا و لالتصوموا و لالتحجّوا و لا لتزكوا انكم لتفعلون ذلك انّما قاتلتكم لاتأمّر عليكم ؛ من با شما نجنگيده ام تا نمازگزارده و روزه گرفته و حج به جاآوريد و زكات بپردازيد، شما اين ها را انجام مي دهيد. من با شما جنگيده ام تا بر شماحكومت كنم ».



امّا با همة تلاش هاي بني اميه در جهت فروپاشي ديني ، هنوز اصول و فروع اسلام در جامعه زنده بود. صوم و صلاة ، حج و زكات و أذان و اقامه ، توحيد و نبوت و قرآن و معادجزء باورهاي مقدس جامعه اسلامي به حساب مي آمد. مردم پنج بار در شبانه روز برمأذنه ها أذان مي گفتند، استوانه ها و اركان دين حفظ مانده بود. بني اميه به آن هدف نهايي خويش كه هدم و مسخ اساس دين بود نائل نيامده بود. معاويه تحت فشار افكارعمومي شعائر اسلامي را رعايت مي كرد. به حريم اعتقادات و اصول و فروع دين تجاوزعلني و رسمي نمي كرد، ولي سخت از استمرار حيات شالوده هاي دين غمگين و ملول بود.اين حقيقتي است كه وي در ملاقات با مغيرة بن شعبه ابراز داشته است ، در پاسخ مغيره كه از او درخواست كرده بود: حال كه به قدرت رسيده ، قدري با بني هاشم ملايم تر رفتاركند تا نام نيكي از خويش باقي گذارد و محو شدن نام خليفه اول و دوم را شاهد آورده بااشاره به شهادت به رسالت پيامبر (ص) در أذان هاي پنج گانه گفت : «و أي ّ ذكر يدوم بعدهذا؛ پس از اين ديگر چه نامي باقي خواهد ماند».



اين نشان مي دهد كه معاويه از زنده بودن نام پيامبر (ص) در جامعه ، سخت ناراحت بود و اگر فرصت مناسبي مي يافت ، ياد پيامبر (ص) را از خاطره ها محو مي كرد. ولي تاپايان مرگ به هدف خويش نرسيد و لكن يزيد سياست پنهان پدر را آشكارا دنبال كرد و باعزم نابود كردن اساس دين و انكار رسالت و وحي و نبوت و معاد و قيامت و گرفتن انتقام كشته هاي كفار قريش ، در جنگ بدر به ميدان آمد. بهترين گواه اين مدعا سخني است كه هنگام ملاقات با سر مطهّر حسين بن علي (ع) بر زبان جاري كرده و در حقيقت با گفتة خويش كفر خود را علني نمود وگفت :



ليت اشياخي ببدرٍ شهد واجَزَع َ الخزرج ُ من وقع الاسل



لعبت هاشم بالملك فلاخبرٌ جاء و لاوحي ٌ نزل



لست ُ مِن خندف اءن لم انتقم من بني احمد ماكان فعل



ـ اي كاش بزرگانم كه در جنگ بدر كشته شدند، حضور داشتند و جزع و ناله قبيلة خزرج را از ضرب نيزه مي شنيدند.



ـ بني هاشم با پادشاهي بازي كردند، نه خبري ]از آسمان [ آمده بود و نه وحيي نازل گرديد.



ـ من از قبيله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد به خاطر آنچه انجام داده ،انتقام نگيرم .



بيت نخست اين ابيات شعري بود كه ابن زِبعري ' يكي از كافران مكه هنگام پيروزي كفار در جنگ اُحد سروده بود. تمسك به اين اشعار نشان ِ آن بود كه اساساً يزيدمي خواهد تير خلاص را به پيكرة نيمه جان دين بزند.



بنابراين تا قبل از يزيد بني اميه موفق گرديدند حكومت ديني را فرو ريخته ارزش هاي اصيل اسلامي جامعه را به ارزش هاي بديل جاهلي تغيير دهند، ولي از اين پس بناي نابودي و مسخ اساس دين و اركان و اصول آن را در سر مي پروراندند. از اين رووقتي يزيد روي كار آمد، سيدالشهدا (ع) به اين راز پنهان و هدف شوم اشاره نموده ،فرمودند: «و علي الاسلام السلام اءذا قد بُلِيَت ِ الامّة براع ٍ مثل يزيد؛ ديگر فاتحة اسلام رابايد خواند كه امت ]اسلامي [ به حاكمي مانند يزيد مبتلا شده باشد».







ب ) فرايند تحقير و تضعيف عزّت مسلمانان (از رحلت پيامبر(ص) تا عصر عاشورا)



تاكنون به هويت بني اميه و منوياتشان پرداختيم ، اما در مورد وضع جامعة اسلامي بايد گفت ، پس از پيامبر (ص) بار ديگر تعصبات قومي و قبيلگي در ميان مردم زنده شد ودقيقاً به خاطر همين عصبيت ها در بيعت با اميرمؤمنان (ع) سستي به خرج داده افسارجامعه را به دست كساني سپردند كه خود بارها به ضعف و ناتواني خودشان براي اداره جامعه در زبان و عمل اعتراف كردند، چنان كه جناب عمر در مورد تأثير تعصبات قومي دركنار گزاردن اميرمؤمنان (ع) به ابن عباس مي گفت :



«قريش خوش نداشتند تا رسالت و خلافت ، هر دو در ميان بني هاشم باشد و درنتيجه شما به قوم خودتان فخر بورزيد و مغرور شويد».



وقتي دست جامعه اسلامي از دامن ولايت كوتاه شد، دچار مشكلات متعددي گرديد، مشكلاتي چون : تبعيض در تقسيم بيت المال ، بي مبالاتي به مسائل فرهنگي وحفظ دستاوردهاي عصر بعثت ، بي توجهي به پاسداري از ارزش ها، روي كار آمدن شخصيت هاي فرو مايه و مسئله دار، و حذف چهره هاي شايسته ، گسترش روحيه نفاق ،شيوع بي اعتمادي ، پيدايش بدعت هاي ناروا، و سرانجام مهم ترين آنها رواج تجمل گرايي و دنياطلبي كه مادر بسياري از مصائب شد. ياران نزديك پيامبر (ص) و بزرگان اصحاب به مال و منال و زن و فرزند و خريد خانه هاي متعدد و زمين و املاك كذايي مبتلا شدند. ومجاهدان نامدار و مصلحان دردمند جامعه اسلامي به ثروتمندان بي درد مبدل گرديد.مسعودي آمار ثروت برخي از آنها را به شرح ذيل نقل نموده است :



«طلحه : روزانه هزار دينار از غلات زمين هاي عراق ، و بيش از اين مقدار اززمين هاي شرات .



زبير: خانه اي وسيع در بصره كه پايگاه تجّار و ثروت مندان بوده و خانه هايي درمصر و كوفه و اسكندريه ، پنجاه هزار دينار نقد، هزار اسب ، هزار كنيز و ]غلام [.



عبدالرحمان بن عوف : صد اسب ، صد شتر، ده هزار گوسفند، به علاوه سهم هريك از چهار زنش پس از مرگش از يك هشتم ارث 84 هزار گرديد.



زيد بن ثابت : يكصد هزار دينار اموال منقول و غيرمنقول ، طلاهايش را با تبر بين وارثان تقسيم كردند.



عثمان بن عفان : يكصد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم و زمين هاي كشاورزي در وادي القُرَي و حنين و غيره به ارزش يكصد هزار دينار و تعداد زيادي اسب وشتر».



وقتي خواص اصحاب پيامبر (ص) به دنيا چسبيدند و ارزش هاي ديني را فراموش كردند، رفته رفته سنّت پيامبر(ص) جاي خود را به سنّت هاي جاهلي داد، چرا كه سنّت پيامبر (ص) با استمرار عملي اصحاب زنده مي ماند. اما بعد از رحلت پيامبر(ص) هر چه اززمان وفات آن حضرت مي گذشت بسياري از اصحاب در زبان از پيامبر (ص) ياد مي كردندو در عمل بر خلاف سيرة آن حضرت عمل كرده و از روش هاي دوران جاهليت پيروي مي نمودند. از اين رو، كم كم رفتار نبوي جاي خود را به رفتار جاهلي داد. صاحبان پول وقدرت صدرنشين مجالس شدند. مال و منال و جاه و جلال مايه افتخار و معيار ارزش گرديد، و ارزش هاي اصيل ديني به فراموشي سپرده شد. در چنين شرايطي زمينه رشدمجدّد امثال معاويه فراهم آمد. چرا كه آنها بيش از سايران در اشرافيت سابقه داشته وزندگاني شاهانه اي در شام براي خود رقم زده بودند.



وقتي ارزش ها تغيير كرد، سوابق ديني و افتخارهاي جهادي رزمندگان و ايثارگران صدر اسلام قيمت خود را از دست داد و روحيه أمر به معروف و نهي از منكر از بين رفت .به علاوه ، شوكت و عظمت خواص اهل حق فرو پاشيد، چرا كه امتياز آنها به اموري بود كه امروز رنگ باخته بود.



از سوي ديگر، انحراف خواص موجب انحراف عوام گرديد؛ يعني آنها نيز براساس معيارهاي دوران جاهليت نو در تمييز افراد عمل نموده و به صورت ناخودآگاه در قبال صاحبان زر و زور كرنش مي كردند و در مقابل ِ اشراف ، احساس كمبود و كهتري نموده وسلطة اشراف فرو مايه و ضعيف الايمان را مي پذيرفتند.



حاصل اين فرا´يند، بني اميّه به آساني بر مردم مسلط گشتند و افسار اختيار جامعه را در دست گرفتند، به طوري كه اگر زمان پيامبر (ص) به عنوان يك حزب شكست خوردة سياسي در حاشيه مجالس حل و عقد جامعه اسلامي مي نشستند، پس از پيامبر (ص) رفته رفته صدر نشين مجالس شدند و حتي اصحاب با سابقة مهاجر و انصار را تحقير وتهديدمي كردند.



ابن ابي الحديد مي نويسد: در اواخر خلافت عثمان ، معاويه در جمع بزرگان اصحاب حاضر شد و به بهانة دفاع از عثمان با كمال جسارت آن ها را تحقير كرد و خود و پدران بت پرست اش را به نيكي و بزرگي ستود وگفت :



اي مهاجران ، شما مي دانيد هر يك از شما پيش از اسلام در ميان قومتان فردي ورشكسته و گم نام بوده ايد، امور اجتماع بدون نظرخواهي از شما رتق و فتق مي شد، تااين كه خداوند رسولش را مبعوث كرد و شما سبقت جسته زودتر به او پيوستيد. پس شماتنها به واسطة سبقتتان سيادت يافته ايد، به طوري كه امروز مي گويند:



«رهط فلان ، آل فلان ، وگرنه پيشتر شما قابل ذكر نبوده ايد»



طبق گزارش تاريخ ، همه اصحاب حاضر در مجلس سخنان تحقيرآميز معاويه راتحمل كردند، تنها كسي كه در مقابلش ايستاد اميرمؤمنان (ع)بود. حضرت كه مي دانست وي در خلال اين سخنان در حال تحقير مسلمانان و اثبات اقتدار خود مي باشد، فرمودند:



«اي پسر زن كثيف ، تو را چه به اين حرف ها.... سپس برخاستند و از مجلس خارج شدند».



اين ماجرا از يك سو، ميزان سلطه بني اميّه و از سوي ديگر، احساس وحشت وحقارت بزرگان ِ اصحاب را نسبت به آنان نشان مي دهد. وضع به گونه اي شده بود كه اگركسي از بني اميه مرتكب جنايتي مي شد و طبق دستورات شرع مستوجب حدّ شرعي مي گرديد، كسي از مسلمانان جرأت نمي كرد حدّ را بر او جاري كند.



طبق نقل مسعودي ، وقتي وليد به جرم شراب خواري محكوم به شلاق شد، كسي از اصحاب جرأت نكرد، حد را بر او جاري كند. تا اين كه اميرمؤمنان (ع) شلاق را برداشت و او را به سزايش رسانيد.



اين ذلّت و خواري در برابر بني اميّه و احساس وحشت و خود باختگي در برابرامويان ، محصول سياست تساهل خليفه اول و دوم در برابر بني اميه و سياست هاي غلط آنان در زمينة امور اقتصادي و فرهنگي جامعه بود. كه با ضعف هاي شخصيتي و تعصبات قومي و بي مبالاتي مضاعف عثمان افزايش يافت و پس از عدم موفقيت مسلمانان درجنگ صفين و تحميل صلح بر امام حسن (ع) و سلطة معاويه بر كل جهان اسلام به اوج خود رسيد. به طوري كه معاويه در دوران خلافت خود به آساني مي توانست قيام متنفذترين شخصيت هاي شيعه را در كانون مخالفان خود؛ يعني كوفه در نطفه خفه كند؛همان طوري كه به آساني قيام حجربن عدي كندي را كنترل و خود حجر و فرزند و يارانش را به شهادت رسانيد.



در ساير شهرهاي حجاز و مصر و ايران و غيره نيز وضع به همين منوال بود. رعب بني اميّة در كانون دل هاي مسلمانان نشسته بود. يا از آنها مي ترسيدند و يا از پيروزي برآنها نوميد گرديده نسبت به عملكردشان بي تفاوت شده بودند و يا مجذوب قدرت واموالشان شده ، به آنها پيوستند.



از اين رو وقتي سيدالشهدا(ع) قيام خويش را آغاز كرد، برخي مانند عبداللّ'ه بن جعفر و عبداللّ'ه بن مطيع مي كوشيدند حضرت را از تصميم خويش منصرف نمايند.



و بعضي ديگر، همچون أحنف بن قيس چون پست و مقام و مال و منالي نزدسيدالشهدا(ع) نمي ديدند، از ياري آن حضرت سرباز زدند.



عبداللّ'ه بن جعفر به حضرت گفت : «از راهي كه برگزيده اي برايتان نگرانم كه مبادابه هلاكت شما و نابودي اهل بيتت بينجامد».



عبداللّ'ه بن مطيع گفت : «و اللّ'ه اگر آنچه را كه ]امروز[ در دست بني اميه است ]يعني حكومتشان را[ بطلبي ، شما را مي كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز ازكسي نمي هراسند»



أحنف بن قيس رئيس جمعيت كثيري از تيره هاي بصره گفت : «جرّ بنا آل أبي الحسن فلم نجد عندهم أيالة للملك و لاجمعاً للمال و لامكيدة في الحرب ؛ ما فرزندان أبي الحسن ]علي [ را آزموده ايم ، نزد آنها نه فرمانداري ِ استاني يافته و نه ثروت ِ اندوخته اي ديده ايم و نه سياست جنگي لازم را مشاهده كرده ايم ».



اين جملات حاكي از آنست كه ترس و رعب بني اميه در دل هاي برخي لانه كرده ازپيروزي بر آنها مأيوس شده بودند و برخي ديگر، تحت نفوذ فرهنگي بني اميه عقايد دنيامدارانه و مال پرستانه و جاه طلبانه پيدا كردند. و شايد از همين رو، عوام مردم نيز به پيروي از خواص روحية شهادت طلبي و ظلم ستيزي را از كف داده و از امر به معروف و نهي ازمنكر دست شستند. در عين علاقه به سيدالشهدا(ع) به خاطر ترس از امويان و يا طمع به دنيا از شركت در نهضت امام حسين (ع) دوري جستند.



بنابراين ، در جمع بندي از اوضاع سياسي و اجتماعي عصر امامت امام حسين (ع)بايد گفت : در جامعة آن روز حكومت ديني باطني و ظاهري هر دو از بين رفت ، خلافت به سلطنت مبدّل گرديد، ارزش هاي ديني مسخ شدة جامعه ، از فرهنگ ديني تهي شد ومردم در اثر مرعوب شدن در برابر امويان با حقارت تسليم وضع موجود گرديده ، از اصلاح امور نوميد شدند.



زيرا امويان با در دست گرفتن حكومت و تبديل حاكميت ديني ، به سلطنت وپادشاهي عزّت و اقتدار مسلمانان را زير سؤال بردند و با اهانت به ارزش ها و هتك مقدسات عزّت اسلامي مسلمانان را پايمال ساختند. اكنون يزيد مي خواست با مسخ اصول و فروع و فروپاشي ستون ها و شالوده هاي اساسي اسلام ، چون وحي و نبوت و نماز وروزه و حج ّ و آخرين ضربه را بر پيكر جامعه اسلامي بزند و به مسلمانان اعلان كند،اسلاميت هيچ خيري براي آنان نداشته ، دين آنان نه قدرت اداره جامعه را دارد و نه ماية عزّت افراد است .







ج ) تأثير نهضت عاشورا در احياي عزّت امّت اسلامي



در چنين وضعي سيدالشهدا(ع) با نهضت ديني و خروش برخاسته از ايمان اسلامي با تحقير مسلمانان به مبارزه برخاست و به امويان و دشمنان اسلام فهماند،قدرت ِ غيرت اسلامي به حدّي است كه اگر در كالبديك جمع كوچك دميده شود، مي تواندبنيان يك حكومت جبّار و قدرتمند را به لرزه درآورد. اسلام مي تواند مايه عزّت مسلمانان در برابر ظلم ظالمان و سرزنش ملامتگران و تحقير و تمسخر كافران باشد.



خون سيدالشهدا(ع) و يارانش نه تنها آنان را در طول تاريخ زنده و جاويد ساخت ،كه احساس ضعف و وحشت مسلمانان را نسبت به بني اميه تا حد زيادي از بين برد؛ به طوري كه پس از شهادت آن حضرت ، ما شاهد چندين قيام در حجار و عراق بر عليه امويان هستيم . قيام هايي كه هر يك نشان ِ رشد غيرت ديني جامعة اسلامي و پيام آورعزت مسلمانان بوده است .



ناگفته پيداست ، مهم ترين كار كرد قيام امام حسين (ع) حفظ بقاي اسلام بوده ،چنانچه در پيشتر اشاره گرديد، بني اميه در زمان خلافت يزيد در پي ويران كردن بنيادهاي دين پيامبر (ص)؛ يعني توحيد و نبوت و نماز و روز وصوم .... بوده اند. ولي امام (ع)با حماسة خونين خويش چهرة كريه بني اميه را فاش كرد و با از بين بردن مشروعيت ومقبوليت بني اميه بقاي اصول اعتقادات و مسلّمات دين را تضمين نمود. از اين رو وقتي ابراهيم پسر طلحة بن عبيداللّ'ه در شام از امام سجاد (ع) پرسيد: ]اگر در جنگ جمل جدّت پيروز شد[ حالا چه كسي پيروز شده است ؟



امام (ع) در پاسخ او فرمودند: «اذا اأردت أن تعلم من غلب ، و دخل وقت الصلاة ،فأذّن ثم ّ أقم ؛ اگر مي خواهي بداني چه كسي پيروز شده است ، هنگام فرا رسيدن وقت نمازابتدا أذان و سپس اقامه بگو».



اين سخن ، نشان ِ آن است كه هدف نهضت سيدالشهدا(ع) در درجة نخست ، حفظ اسلام و استمرار شهادت به توحيد و نبوت و صلاة بر مأذنه هاي جامعه بوده . چرا كه اگر اين مؤلفه هاي مهم از صفحه جامعه محو مي شد، ديگر چيزي از اسلام باقي نمي ماند. البته كاركرد نهضت عاشورا تنها در اين مقوله خلاصه نمي شود؛ نهضت أبي عبداللّ'ه در احياي فرهنگ شهادت طلبي و ايثار و ظلم ستيزي و نفرت انگيزي نسبت به سلاطين اموي وبازگشت به سوي اصالت هاي عصر نبوي نقش مهمي ايفا نموده كه همة اينها موجب بازگشت عزّت از دست رفتة مسلمانان گرديد.



به ديگر سخن نهضت عاشورا روح مقاومت اسلامي را در جامعه زنده كرد و بر كالبدنيمه جان و بي رمق مسلمانان روح شوريدگي و حق طلبي دميد. البته بايد اعتراف نمود،اين تحول ، همگاني و هم گير نبوده ، ولي امري قابل توجه و چشم گير بوده است . اكنون براي روشن شدن اين حقيقت به برخي از قيام هاي حق طلبانة شهرهاي مدينه و كوفه به عنوان دو مركز اصلي حجاز و عراق در حد اين مقال كوتاه اشاره مي كنيم .







1ـ شورش مردم مدينه



قيام مردم مدينه يا جنگ حرّة واقم يكي از مهم ترين مظاهر انقلاب روحي مسلمانان و آمادگي براي قيام عليه امويان بود. اين قيام به سال 62 هجري رخ داد.



ماجرا از اين قرار بود كه وقتي والي يزيد در مدينه (عثمان بن محمد بن ابي سفيان ) خواست ، طبق سال هاي گذشته صوافي ]ماليات ويژة خليفه [ گندم و خرما را ازمردم مدينه أخذ كند و براي دارالخلافه يزيد بفرستد، آنها ممانعت كردند.



قبل يا بعد از اين ماجرا عدّه اي از نمايندگان مردم مدينه ، به شام رفتند وبي مبالاتي يزيد را به دين از نزديك ديدند، اين موضوع موجب تحريك احساسات ديني آنان شد، به گونه اي كه هنگام بازگشت به مردم گفتند: «ليس له دين ، يشرب الخمر،يعرف بالطنابير و يضرب عنده القيان و يلعب با لكلاب ؛ ]يزيد[ دين ندارد، شرب خمرمي كند، طنبور مي زند و كنيزان نزدش مي نوازند و با سگ ها بازي مي كند».



در پي اين وقايع ، مردم به خشم آمده امويان را سنگسار نموده ، از شهر بيرون كردند.



اين حركت از مردم مدينه بسيار حيرت انگيز بود، چرا كه آنها بر خلاف مردم كوفه گرايش شيعي چنداني نداشتند. آنها همان كساني بودند كه هنگام حركت حضرت ازمدينه به خاطر ترس از بني اميه از همراهي با آن بزرگوار خودداري كرده بودند. ولي دو سال پس از شهادت آن حضرت ، خود در برخورد با بني اميه پيش قدم شدند.







2ـ قيام مردم كوفه



شيعيان كوفه پنج سال پس از شهادت امام حسين (ع) به سال 65 هجري به فرماندهي سليمان بن صرد خزاعي و همكاري بزرگاني ، چون : مسيب بن نجبه ، عبداللّ'ه بن سعد بن نفيل ، رفاعة بن شداد و عبداللّ'ه بن وال «نهضت توابين » را به پا نمودند. آنهااز كاهلي خويش در ياري سيدالشهدا(ع) در جنگ با بني اميه سخت پشيمان گرديده وتوبة خود را جنگ با آنان تا سر حدّ كشته شدن قرار دادند.آنها تقريباً با چهار هزار نيروي جنگي از كوفه حركت كردند. ابتدا به زيارت قبر سيدالشهدا(ع) در كربلا رفتند و از سستي خويش در مبارزه با بني اميه و ياري أبي عبداللّ'ه (ع) با اشك و آه توبه كردند. سپس يكايك با آن حضرت وداع كرده به سوي شام به راه افتادند. وقتي با سپاه اموي روبه روگرديدند، در مقابل پيشنهاد شاميان كه از آنها خواستند با عبدالملك مروان بيعت كنند،بدون هيچ گونه نرمشي گفتند: عبيداللّ'ه بن زياد را بايد تسليم و عبدالملك را عزل كنيد وحكومت را به اهل بيت رسول خدا (ص) بسپاريد.



توّابين پس از چند روز جنگ شجاعانه كه در مراحل اوليه با پيروزي آنان همراه بود؛ سرانجام به علت ملحق شدن نيروهاي تازه نفس به سپاه اموي شكست خوردند واكثريت قاطع ِ آنها به شهادت رسيدند.



توابين همان هايي بودند كه از ترس بني اميّه و ابن زياد از ياري سيدالشهدا(ع)سرباز زدند، ولي پس از شهادت ابي عبداللّ'ه (ع) جبّه هاي ذلّت را از تن بيرون كرده ، مردم را به احياي قرآن و ارزش هاي ناب عصر نبوي و خون خواهي اهل بيت : دعوت كردند،همانها كه با يزيد دست بيعت داده و از ترس بني اميّه مهمان خويش را به دست گرگ هاي درندة كوفه سپردند، حال چنان شهامتي يافتند كه اموي ها را بي دين و لامذهب مي خواندند و تا پاي جان در مساف با آنها ايستادگي كردند.



عبيداللّ'ه بن عبداللّ'ه سخنگوي توابين هنگام فراخوان مردم به جهاد مي گفت :



«أنا أدعوكم الي كتاب ِ اللّ'ه و سنّة ِ نبيِّه ِ و الطَّلَب ِ بدماءِ أهل بيته ِ و الي جهادالمحِلّين َ و المارقين َ فءان ْ قُتِلْن'ا فم'ا عندَاللّ'ه خيرٌ للابرار و اءن ظَهَرْنا رَدَدْن'ا هذا الامرَ اِلي اَهْل بَيْت ِ نبيِّنا؛ من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش مي خوانم و خون خواهي اهل بيت او وجهاد با پيمان شكنان و خارج شوندگان از دين دعوت مي كنم . پس اگر كشته شويم آنچه نزد خداست براي پاك سيرتان بهتر و اگر پيروز گرديم ، امر حكومت را به اهل بيت پيامبرمان باز مي گردانيم ».



جمله هاي فوق ، برانگيخته شدن هويت ديني و غيرت مذهبي و عزت اسلامي توابين را به روشني نشان مي دهد و اين همان تأثير خون سيدالشهدا(ع) بود كه روح خروش ديني را در كالبد مرده و بي جان شيعيان كوفه دميد، به طوري كه هنگام ترك كوفه براي نبرد با سپاه ابن زياد فرياد مي زدند: «اءنّا لا نطلُب ُ الدُّنيا و لَيس َ لَهَا خُروجُن'ا؛ ماطالب دنيا نيستيم و براي دنيا قيام نمي كنيم ».



توابين به خاطر ياري نكردن سيدالشهدا(ع) به شِدّت احساس شرم و ذلّت مي كردند و تنها راه پاك شدن خود را شركت در حماسه اي خونين و آزاد مردانه در مقابل بني اميه مي ديدند. از اين رو در ميدان نبرد چنين رجز مي خواندند:



«اليــك رَبِّـي تُبــت عن ذنوبي و قد علاني في الوري مشيبتي



اِرْحَم ْ اِلَهي عَبْدَك الْتّوّاباو لاتُؤ اخِذْه ُ فَقَدْ اَن'ابا



يا رب ّ اءني تائب اءليكاقد اتكلت شدتي عليكا



ـ پروردگارم به سوي تو از گناهانم توبه مي كنم ، در حالي كه پيري ام مرا در ميان مردم نمايان كرده است .



ـ پروردگارا بنده تائب خويش را رحم كن و او را بازخواست مفرما كه از گناهان خويش نادم است .



ـ اي پروردگار من به سوي تو توبه مي كنم و در گرفتاري بر تو توكل مي نمايم ».



پس از قيام توابين به سال 65 هجري قيام مختار با حمايت خيل كثيري از مردم كوفه به خصوص موالي و غلامان تهي دست كوفه آغاز گرديد، كه تا سال 67 هجري استمرار يافت . اين قيام در ماهيّت خود اهدافي چون احياي قرآن و سنت پيامبر (ص)،تقاص از قاتلان سيدالشهدا(ع) را تعقيب مي كرد.



مختار، اشراف كوفه را كه در خلال نهضت عاشورا به عبيداللّ'ه بن زياد پيوسته وزمينة شهادت امام حسين (ع) را فراهم آوردند، سركوب كرد و به سال 67 هجري لشكري به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر به جنگ با امويان ، به طرف شام فرستاد وابراهيم در «موصل » پس از نبرد سخني سپاه دوازده هزاري نفري عبيداللّ'ه بن زياد راشكست داد و او را به هلاكت رسانيد.



آنها با شعارهايي چون «يا منصور اَمِت ْ؛ اي ياري شده بكش » و «يا لثارات حسين ؛اي قوم بياييد براي انتقام خون حسين » شعارهاي مبارزان صدر اسلام در جنگ باكافران را احيا و سنّت اهل بيت : را زنده نمودند و شايد از همين رو شيعيان از هر سوي به مختار پيوستند؛ به طوري كه نوشته اند: «و جعل الناس يخرجون اءليه من كل ناحية علي صعب و ذلول ؛ مردم از نواحي مختلف بر هر شتر چموش و رامي سوار شده به مختارپيوستند».



اين موضوع نشان ِ آنست كه در جامعه ، آمادگي فراواني براي ظلم ستيزي و احياي اصالت هاي عصر نبوي ايجاد شده بود و مختار از اين فرصت استفاده نمود و بر پا كنندگان فاجعة عاشورا را يكي پس از ديگري تعقيب و به قتل رساند. از اين رو اهل بيت : دركلماتشان از وي تعريف كرده اند. وقتي او سر عبيداللّ'ه بن زياد معلون را براي امام سجاد(ع) فرستادند ـ بنا به نقل ـ حضرت فرمودند: «جزي اللّ'ه ُ المختارَ خيْراً؛ خدا به مختار جزاي خير بدهد».



و يا امام باقر (ع) در موردش فرمود: «فاءنَّه ُ قَتَل َ قَتَلَتَن'ا و طَلَب َ بثارَن'ا؛ او قاتلان ما راكشت و انتقام خون ما را گرفت » .



حركت مختار كه با حمايت خيل كثيري از مردم كوفه تحقق يافت ، نماد روشني ازخودآگاهي و بيداري كوفيان در قبال ظلم و فساد بني اميه است .



در حقيقت قيام امام حسين (ع) از يك سو بر همه ثابت كرد، خلافت بني اميه خلافت جور و حكومت كفر بوده . و از سوي ديگر، روح شهادت طلبي و شجاعت و پايمردي را در مسلمانان زنده نمود. از اين رو به آساني از قيام هاي ضداموي كه در حقيقت قيام عليه كفر و نفاق بود استقبال كرده و ترس از دست رفتن جان و مال و زندگي جلودارشان نبود.



ما منكر اين حقيقت نيستيم كه پس از شهادت سيدالشهدا(ع) جوّ خفقان جامعه بيشتر و ظلم و جنايت هاي بني اميه افزون تر شد؛ اين چيزي است كه با تورق سطحي تاريخ صدر اسلام به چشم مي آيد. بي ترديد جناياتي ، چون واقعه حرّه در مدينه يا سنگ باران كردن خانة خدا براي سركوب كردن قيام عبداللّ'ه بن زبير قبل از نهضت سيدالشهدا(ع) مشاهده نشده بود. از اين رو امام سجاد (ع) وضع زندگي خويش در جامعة آن روز چنين توصيف فرمودند: «وضع ما در ميان قوم مان مانند وضع بني اسرائيل درميان آل فرعون است ، فرزندانشان را مي كشتند و زنان شان را به كنيزي مي برند، اكنون نيز پير و جوان ما با دادن دشنام به ]اميرالمؤمنين (ع)[ بر منابر به دشمنان ماتقرب مي جويند».



اينها حاكي از آن است كه پس از شهادت سيدالشهدا(ع) ظلم و فساد در جامعه گسترده و علني گرديد. ولي در كنار اين جنايات ، اين حقيقت را نبايد از نظر دور داشت كه خيل كثيري از مردمان از خواب غفلت برخاستند. در كنار گسترش ظلم هاي وحشتناك قيام هاي اصلاح طلبانه و شهادت طلبانة زيادي از طرف نيروهاي مذهبي رخ داد؛ به عبارت ديگر ابي عبداللّ'ه (ع) با حماسه خويش مرز حق و باطل را جدا نمود .در پي شفاف شدن مرزها در جامعه دو دسته نمايان شد: عدّه اي به جبهه حق و گروهي ديگر به جبهه باطل ملحق گرديدند. آنان در جريان قيام مختار و توابين و زيدبن علي و غيره روبه روي هم ايستادند، در حالي كه قبل از شهادت سيدالشهدا(ع) چنين قيام هايي را نمي بينيم ،مگر قيام حجر بن عدي كه بسيار محدود بود. اين نشان ِ آن است كه خون سيدالشهدا(ع)در رگ هاي جامعه اسلامي به جريان درآمده ، روح ايمان را در كالبد اجتماع دميده بود.گرچه قيام هايي چون قيام توابين و مختار و زيدبن علي برخي ديررس يا زودرس بودن وبعضي از رنگ و لعاب قيام هاي اصيل شيعي برخوردار نبوده اند، ولي غالباً ماهيّت ظلم ستيزانه و حق طلبانه اي داشتند كه براي مبارزه با مفاسد حكومت شكل يافت و به همين دليل موجب عزّت مسلمانان گرديد.







د) حاصل سخن



بنابراين در جمع بندي بايد گفت ، سيدالشهدا(ع) با شهادت خويش كار بسيارگران سنگ را محقق نمود:



نخست آن كه ، اساس دين را از خطر اضمحلال و نابودي نجات داد و مرز ميان اسلام حقيقي با آنچه در آن روزگار به نام اسلام معروف و موصوف بود، جدا نمود.



دوم آن كه ، زمينه بيداري امّت اسلامي را فراهم ساخت ، چرا كه تا قبل از اين تاريخ مردم در حيرت ضلالت و گمراهي به سر مي بردند، فرهنگ جاهلي در تار و پود رفتارو كردار و گفتارشان تنيده بود. گمان مي كردند اسلام با سكوت در قبال ظلم و فسادهمخواني و با بي تفاوتي به منكرات سازگاري دارد.



سوم آن كه ، با بيدار كردن وجدان ملّت مسلمان زمينه تبيين مباني و فروعات اسلام اصيل را در مقابل اسلام بديل فراهم نمود، به طوري كه پس از شهادت آن بزرگواردل ها متوجه وجود نوراني امام سجاد (ع) گرديد. مختار براي مشروعيت بخشيدن واستحكام پايه قيام خويش به امام سجاد (ع) متوسل گرديد.



چهارم آن كه ، خون سيدالشهدا(ع) روحية شهادت طلبي و شهامت مبارزه بابني اميه را زنده نمود، كه اين امر، خود زمينه ساز قيام هاي متعدد ضد اموي گرديد.

جواد سليماني