بازگشت

نظري بر احياگري ديني در ايران معاصر



نظري بر احياگري ديني در ايران معاصر

بسم الله الرحمن الرحيم

ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رئوف رحيم.

(سوره ي حشر: 10)

سلام و درود به پيشگاه خاتم پيامبران الهي، حضرت محمد مصطفي و سلام بر اوليا و اوصياي گرامي او. درود ما نثار روح پرفتوح امام راحل و شهيدان گرانقدر ما و سلام بر دوستان و برادران ارجمندي كه توفيق ديدار و حضور در جمعشان در روز فرخنده ي ميلاد امام حسين (ع) در دانشگاه امام حسين (ع) نصيب اين بنده شده است. به جاست در آغاز سخن اين ميلاد پربركت را به حضور يكايك شما دوستداران و شيعيان و شيفتگان حضرت سيدالشهدا (ع) تبريك بگويم و دعا كنم كه خداوند به ما توفيق شناخت و پيروي از آن مولاي بزرگ را عنايت بفرمايد. عنواني كه براي صحبت بنده تعيين كرده اند نقدي بر احياگري ديني در ايران معاصر است. ترجيح مي دهم با اندك تغييري در اين عنوان به جاي نقدي بر احياگري گفته شود «نظري بر احياگري ديني در ايران معاصر». حقيقت اين است كه نقد احياگري ديني در ايران معاصر، مجالي بيش از آنچه من دارم مي طلبد؛ اين است كه امروز بر سر آنم تا نظري بر كوششهاي احياگرانه در صد سال اخير بيفكنم و البته كار نقد به جهت اهميت بيشتري كه دارد بايد به وقت ديگري موكول شود. اصولا اهميت احيا در يكي از قرون اخير

بيش از قرون گذشته بوده است. تحركي كه ما در عرصه افكار ديني در صد سال اخير در عالم اسلام مي بينيم در تاريخ گذشته بي سابقه بوده است. اين خيزش و نشاط فكري ناشي از برخورد تمدن اسلامي با تمدن غربي در صد سال اخير است. مسلمين در رويارويي با تمدن غربي از يك سو كيان خود را در معرض خطر ديده اند و از سوي ديگر با مجموعه اي از انديشه هاي نوين و رنگارنگ و با نوع ديگري از زندگي روبه رو شده اند. از يكسو ديده اند كه عالم اسلام و تمدن اسلامي چگونه دستخوش استعمار و پامال استعمارگران شده است و چگونه دارالاسلام تجزيه شده و قدرتهاي غربي از مصر تا اندونزي بر كشورهاي اسلامي تسلط يافته اند؛ ضعف مسلمين از يكسو آشكار بوده و از سوي ديگر هجوم فلسفه ها، مكتبها، بينشها و روشهاي گوناگون مجموعا ورود در يك معركه ي جدي انديشه و عمل را اقتضا و ايجاب كرده است.

براي بسياري از دردمندان دلسوخته و مؤمنان غيرتمند اين سؤال پيش آمده است كه بايد كاري كرد و تحولي ايجاد كرد. ديگر نمي شود با مشي گذشته راه رفت. ديگر نمي شود به دستاوردهاي پيشين اكتفا كرد؛ بلكه بايد به نقادي و جدا كردن سره از ناسره پرداخت. بايد به شناخت معايب اقدام كرد. بالاخره جايي، چيزي و يا چيزهايي معيوب هست و اشكالي در كار ماست كه اين گونه دچار ضعف و سستي و افول و انحطاط شده ايم. اين ريشه ي اصلي هم و همت همه كساني است كه در يك قرن اخير به كار احياگري دين پرداخته اند.

بنده در اين سخن مي خواهم پديده ي احياگري را از يك ديدگاه بخصوص مورد بحث قرار دهم؛ زيرا احياگري را مي توان از جهات مختلف مورد بررسي قرار داد. اگر اين پديده را به يك حجمي تشبيه كنيم، اين حجم را مي توان از زواياي مختلف برش زد و به آن نظر كرد، برش طولي، عرضي و نيز با زوايا و ديدگاه هاي متفاوت به آن نظر كرد كه در هر برش، گونه اي از آن به تماشا مي آيد و همه به آن واقعيت تعلق دارد. من مايلم در بحث امروز، يعني در نظري به احياگري ديني ايران معاصر، تفاوت انواع كوششهاي احياگرانه را در طول صد سال اخير از يك جهت خاص بررسي كنم و آن تفاوت از حيث سؤالي است كه در هر دوره اي سؤال اصلي بوده است. در واقع آنچه من جستجوي آن و در صدد بيان آن هستم،اين است كه در هر دوره اي از دورانهاي مختلف صد سال اخير، كدام مسأله، مسأله ي اصلي و عمده بوده كه احياگران

آن دوره قصدشان پاسخگويي به آن بوده است. كوششهاي احياگرانه صد سال اخير همواره مصروف پاسخگويي به سؤال واحد نبوده بلكه مسائل فرق مي كرده است. سؤال اين است كه آيا مي توانيم نظمي به اين مسائل بدهيم. آيا مي توانيم انواع اين سؤالات اساسي را بشناسيم و تطور آنها را پي بگيريم و نظمي به اين سير تحولي و تطوري ببخشيم؟

از سيد جمال آغاز مي كنيم. بنده براي رعايت اختصار و ملتزم ماندن به موضوع و عنوان صحبت با احياگران غير ايراني اشاره اي نمي كنم. سيد جمال آغازگر كوششهاي احياگرانه قرن اخير است. البته وقتي ما از يك فرد نام مي بريم، پيداست كه او را شاخص و مظهر يك جريان مي دانيم. اين طور نيست كه در زماني كه سيد جمال الدين اسدآبادي به نشر و تبليغ انديشه هاي خود برخاست فقط يك سيد جمال بود و لاغير. احياگراني كه ما از آنها نام مي بريم شبيه بلندترين قله هاي يك سلسله جبال هستند. كمتر اتفاق مي افتد كه يك قله ي بلند در ميانه دشتي كاملا هموار بدون اينكه هيچ كوه ديگري پيرامون او وجود داشته باشد از زمين سر برآورده باشد. معمولا اگر قله ي بلندي مانند «اورست» وجود دارد، اين قله ي بلند به يك سلسله جبالي مانند «هيماليا» تعلق دارد. در هر دوره اي اگر ما از يك شخص نام مي بريم آن شخص را شاخص و چهره ي برجسته ي يك مجموعه و يك جريان مي دانيم.

سيد جمال چه مسأله اي داشت؟ مسأله مهم او چه بود؟ او تصور مي كرد براي احياي اسلام بايد دفع تهمت بشود بايد از اسلام دفع توهم بشود. بنده گمان مي كنم مهمترين مسأله او سازگاري اسلام با علم بود. علم جديد، علمي كه اروپا را اروپا كرده بود؛ علمي كه به اروپا قدرت و شوكت بخشيده بود، علمي كه نبود آن مسلمانان را دچار ضعف فني و صنعتي كرده بود نه اينكه سيد جمال جز اين هدفي نداشت بلكه اين مسأله ي اصلي و مهم روزگار سيد جمال بود.

در اروپا، دويست، سيصد سال بود گاليله و نيوتن، و ديگران پرده از رازهاي طبيعت برگرفته بودند و بينش رياضي و تجربي را با طبيعت شناسي درهم آميخته بودند. رازهاي طبيعت را كشف كرده و بر آن چيره شده، و به سراغ طبيعت انسان رفته بودند. انواع و اقسام تحقيقات و درسها وبحثها و كتابها و دانشگاه ها به وجود آمده، و رونق يافته بود و حاصل همه ي اينها قدرت صنعتي و قدرت نظامي و نظم و انتظام

فرهنگي و تمدني شده بود.

ارنست رنان فيلسوف معروف فرانسوي در سال 1883 در يك سخنراني در سوربن، ظاهرا تحت عنوان اسلام و علم گفته بود سر عقب ماندگي مسلمانان اين است كه اسلام با علم ميانه اي ندارد و بينش اسلامي، مسلمانان را چنان تربيت كرده كه نمي توانند به معني امروزين كلمه عالم شوند. من البته نقل مضمون مي كنم اما حاصل سخنان ارنست رنان به زبان فارسي هم ترجمه شده و در دسترس است.

سيد جمال مي كوشد ثابت كند مسلمانان مي توانند در راه علم، دانش آموزي و دانش اندوزي و ترقي گام بردارند. اين است كه وي تلاش مي كند خرافات را از صحنه بيرون، و مسلمانان را به تفكر منطقي دعوت كند. او سعي مي كند از اسلام در برابر اين شبهه دفاع كند. خلاصه اينكه مسأله سيد جمال يك مسأله ي فلسفي نيست، مسأله علوم و انساني به معناي دقيق كلمه نيست؛ مسأله علوم طبيعي، علوم مادي و علوم تجربي و رياضي است. او در آن زمان به درستي تشخيص مي دهد كه بايد در اين مسير قدم بردارد و هم به مسلمانان ثابت كند و بفهماند كه تفكر اسلامي با اين نوع دانش منافاتي ندارد بلكه مشوق آن است و هم به ديگراني كه اسلام را چنين شناخته اند و چنين شناسانده اند.

البته بنده درصدد بيان همه ي ابعاد تفكر و كوششهاي سيد جمال نيستم و فقط مي خواهم بگويم مهمترين دغدغه ي خاطر او چه بوده است.

اگر از سيدجمال به سمت روزگار خودمان پيش بياييم و از متفكر ديگري نام ببريم كه در عرصه ي انديشه به كار و تلاش، پرداخته و تلاش او رنگ احياگرانه داشته باشد، بايد از مهندس بازرگان نام ببريم.

بازرگان هم مسأله سيد جمال را دارد اما با تفاوتهايي. تفاوت او با سيد جمال اين است كه خود او با علم جديد از نزديك آشناست. هفت سال در فرانسه درس خوانده و رياضيات و علوم تجربي را آموخته است؛ مهندس است و كار علمي و فني كرده و علاوه بر آشنايي با تفكر علمي و شيوه ي صنعتي غرب با شيوه ي زندگي غربي نيز از نزديك آشنا شده است. هفت سال زندگي در غرب سبب شده تا نه تنها او هم مانند سيد جمال در صدد بيان سازگاري اسلام با علم جديد برآيد بلكه موجب آن شد تا در باب شيوه هاي زندگي غربي و مقايسه آنها با شيوه هاي زندگي شرقي و اسلامي هم نظر

بدهد. همت بازرگان فقط بيان سازگاري و عدم مغايرت اسلام و علم نيست بلكه او بالاتر از اين را مي خواهد. بيشتر از اين مي خواهد او حتي مي خواهد اسلام و مذهب را در بسياري از موارد تبه زبان علم روز بيان و و به زبان علوم طبيعي و تجربي اثبات كند، يعني آنچه را سيد جمال بطور كلي مي خواست، بازرگان به گونه اي تفصيلي و جزئي تر طلب مي كند. كتابهاي او مانند «مطهرات در اسلام» حكايت از اين بينش مي كند. خود او صريحا در موارد گوناگون مي گويد كه مي خواهد با روش علمي و با تكيه بر روش علوم طبيعي از اسلام دفاع كند. راه طي شده ي او كتابي است در اثبات اين مدعا كه راه طي شده توسط بشر، كه به علم امروزي غربي منتهي شده، همان راهي است كه انبيا در پيش داشته و توصيه مي كرده و طي كرده اند. مسأله بازرگان فقط مسأله علم جديد غربي نيست همانطور كه گفتم بازرگان از لحاظ روشهاي زندگي بيش از سيد جمال وارد مقايسه زندگي شرقي و غربي شده و در آثار متعدد سعي كرده است تفصيلي تر از سيد جمال به شناخت ريشه هاي رخوت و عقب ماندگي و ضعف و سستي مسلمانان بپردازد و به زعم خود اينها را بيان كند.

علت اينكه من بازرگان را مقدم بر ديگران دانستم اين است كه تكون انديشه ي بازرگان را متعلق به سالهاي قبل از 1320 مي دانم اما از 1320 به بعد، ايران را با يك جريان فكري جديدي روبرو مي دانم كه سؤالات مهم تازه اي را پيش روي متفكران قرار مي دهد و نوع ديگري از كوششهاي احياگرانه را برمي انگيزد و آن ماركسيسم است. البته عمر ماركسيسم بيشتر است اما تولد گسترده ي آن به صورت تشكيلاتي در ايران به بعد از سالهاي 1320 و عمدتا به دهه ي 20 تا 30 مربوط مي شود. در اين دوران حوزه هاي علميه ي ما متفكران ديني ما، مصلحان ما، دين شناسان ما خود را با سؤالات جديدي رويارو مي بينند. ديگر مسأله اين نيست كه آيا اسلام با علم امروزي سازگاري دارد يا ندارد؛ ديگر مسأله اصلي اين نيست كه چه بايد كرد تا مسلمانان بتوانند فرهنگ و تمدني منظم و بسامان مانند تمدن غربي و يا بهتر از آن براي خودايجاد كنند. مسأله اين است كه يك نهضت، يك جريان عالم گيري كه به انقلابهاي موفقي منتهي شده، يعني ماركسيسم در دنيا پديد آمده و از دو سه جهت ميدان مبارزه را باز كرده است. در واقع تا حدي جديد چالش تازه و مبارزه جويي پديد آورده است. ماركسيسم مدعي است كه دين، افيون توده هاست فلسفه مادي تنها فلسفه معتبر و

فلسفه اي علمي است و تنها ماركسيسم و كمونيسم است كه مي تواند عدالت اجتماعي را تعيين كند.

چنين ادعايي در ايراني كه تازه از شر رضاخان ديكتاتور و فئودال رها شده براي جواناني كه از نابساماني و بي عدالتي اجتماعي رنج مي برند و به اصول تمدن غربي هم به جهت رشد و رونق آن خوش بينند، بسيار دلنشين و جذاب بوده است. اين است كه ما شاهد استقبال جوانان از شعارهاي ماركسيستي هستيم. كوششهاي احياگرانه در مقابل اين موج جديد آغاز مي شود. علامه ي طباطبايي سعي مي كند اثبات كند كه فلسفه اسلامي و فلسفه معنوي كه در آن مابعد الطبيعه و ماوراء الطبيعه اثبات مي شود و اعتبار مي يابد، مطمئن و منطقي است. اين است كه اصول فلسفه و روش رئاليسم به عنوان نتيجه و دستاوردي از اين تلاشهاي فلسفي به فرهنگ ايران اسلامي عرضه مي شود. اين يك جبهه از اين احياگري است. احياگري براي اثبات اعتبار فلسفه اسلامي و مقابله با فلسفه مادي ماترياليستي ديالكتيكي.

جبهه ي ديگري كه در همين دوران و به همين سبب ايجاد مي شود، جبهه ي دفاع از دين در مسأله ي مهمي مانند عدالت اجتماعي است. كوششهاي زيادي آغاز مي شود براي نوسازي دين، كه براي بازشناسي دين، براي برگرفتن غبار فراموشي و خرافه از چهره ي دين كه هدف اين كوششها اثبات اين است كه دين افيون جامعه نيست بلكه دين عامل تحرك بخش جامعه است و مي تواند عدالت اجتماعي را تأمين كند. در اين مسير است كه متفكران اسلامي انديشه هاي سوسياليستي را در عالم اقتصاد با انديشه هاي اسلامي مقايسه مي كنند. اينجاست كه به مناسبت ورود اين موج جديد با نظر ديگري به اقتصاد نگاه مي كنند؛ اينجاست كه سراغ مفاهيمي مانند مالكيت در اسلام مي روند و اينجاست كه مفاهيمي مانند انفال مطرح مي شود و امثال آن. اين دو جريان جديد ويژگي احياگري دوران از شهريور 20 به بعد است؛ اما اين مسأله در دهه هاي بعد تحول پيدا مي كند و آرام آرام جاي خود را به سؤالات ديگر مي دهد. در دهه ي 30 تا 40 و 40 تا 50 مسائل اساسي ديگري در كنار دعاوي ماركسيسم و كمونيسم در فضاي فكري و فرهنگي ايران در برابر تفكر ديني قد علم مي كند. در دو دهه 30 و دهه 40 منتهي به 50 علاوه بر انديشه هاي ماركسيستي و مسائل فلسفي ماترياليستي، فلسفه هاي ديگر نيز مطرح مي شود. و علوم انساني جديد غربي معنا و گسترش پيدا مي كند. براي

متفكري مانند بازرگان، مسأله جامعه شناسي غربي مسأله ي اصلي نبوده است. همت بازرگان مصروف آن است كه با استفاده از فيزيك، رياضي و ترموديناميك و مهندسي و شيمي از اسلام دفاع كند اما در حدود سالهاي 40 بازار جامعه شناسي و روانشناسي غربي گرم است. علوم جديدي مطرح شده و نظر متفكران را به خود معطوف داشته و انواع نظريات مربوط به تاريخ، فلسفه تاريخ، روانشناسي اجتماعي، و جامعه شناسي با تنوعهاي گوناگون آن مطرح است. اين است كه در اين دوران متفكران اسلامي خود را با چالشهاي جديدي رويارو مي بينند و آن پاسخگويي به دعاوي جديدي است كه از سوي علوم انساني غربي مطرح مي شود. اين علوم انساني بعضا رنگ ماركسيستي دارد و غالبا از سرچشمه هاي غرب غير ماركسيستي جوشيده است. ما در آن دوران شاهد بوديم كه كتابهاي جامعه شناسي ترجمه شده چگونه حتي در حوزه ها توجه طلاب جوان و متفكران و نويسندگان را به خود جلب كرده بود. كسي كه هم به اين دوران يقين دارد و هم به دوران قبلي، يعني هم در برابر ماركسيسم، ماركسيسم از شهريور 20 به بعد و هم در علوم انساني از 30 به بعد وارد ميدان شده، شهيد مطهري است. مطهري هم در تكوين و تكون اصول فلسفه و روش رئاليسم سهيم و دخيل است و هم در دفع تهمت دين افيون جامعه، سهيم است. ايشان هم به جنبه هاي اجتماعي و عدالت خواهانه اسلام نظر دارد و هم اينكه بتدريج وارد ميداني مي شود كه در آن علوم انساني غربي، اسلام را به مبارزه طلبي و تحدي فراخوانده است.

متفكر ديگر و نويسنده ي ديگري كه در اين دوران وارد عرصه مي شود دكتر شريعتي است. با دكتر شريعتي است كه مفاهيم جامعه شناسي، مفاهيم علوم اجتماعي، تاريخ و فلسفه تاريخ به ناگهان و درحجم وسيع و در محافل ديني ما مطرح مي شود. در عرض چند سال، ده ها جزوه و صدها سخنراني خطاب به دانشجويان مسلمان ايراد و منتشر مي شود كه حاوي مسائل گوناگون علوم انساني غربي است كه آن علوم انساني بر مفاهيم نو و كهن اسلامي اعمال و اطلاق مي شود و يكباره متفكران، خود را با مفاهيم جديد و مسائل جديدي رودررو مي بينند. از اواخر دهه ي 40 و بويژه از دهه 50 به بعد مشكل جديدتري پيش مي آيد، مسأله تازه اي رخ مي نمايد و آن التقاط است.

ماركسيسم 1320 تا 32 و تا 45 و حتي 50 ماركسيم نقاب دار نبود؛ ماركسيسم التقاطي نبود؛ اما از 50 به بعد جريان ديگري پيش مي آيد كه اسلام را با ماركسيسم

ممزوج كرده و عبارتي از نهج البلاغه، آيه اي از قرآن، كلامي از ملاصدرا، اصول چهارگانه اي از ماترياليسم ديالكتيك لنين و استالين و روش مبارزه اي از مائو و يك مجموعه اي از آثار و انديشه ها و روشها در ميان جوانان دانشگاهي و محافل مذهبي پديد آمده است. كسي كه در اين دوران بيش از همه در متن درگيري است، باز شهيد مطهري است. او خود در نامه اي تكه به امام نوشته مي گويد «به گرداگرد خود چندان كه ببينم، بلا انگشتري و من نگينم»و هر روزي شاهد پرده ي تازه اي از اين نقاشي جديد است.

خطري كه مطهري احساس مي كند ظاهر اسلامي اين جريان و باطن غير اسلامي آن است. اين مسأله ي اساسي دهه ي 50 تا 60، و ناشي از پديد آمدن انديشه هاي ماركسيستي و انديشه هاي علوم انساني غربي در دهه ها 20 تا 50 است؛ جريانات سياسي و مبارزات مسلحانه و غير مسلحانه همه ي اينها سبب پيدايش جريان التقاط در جامعه اسلامي مي شود.

من راجع به انقلاب و امام راحل اندكي بعد سخن خواهم گفت اما براي اينكه اين سير تاريخي از دست نرود اجازه مي خواهم به آخرين فقره ي اين تحولها وتطورهاي فكري كه به روز و روزگار ما اختصاص دارد، اشاره بكنيم. آنچه در دهه ي 60 و در اين 15، 10 سال اخير شاهد آن بوده ايم، پيدايش يك جبهه و يك موج جديد ديگري است و آن مطرح شدن انديشه هاي غربي خاصه در باب دين و ديانت است. پيش از اين تصور اهل علم ما اين بود كه غربي ها دو دسته اند: يك دسته متدينند و به خدا اعتقاد دارند. يك دسته هم بي دينند. آنها كه معتقدند مسيحي اند، آنهايي هم كه بي دينند مادي هستند؛ حالا بعضي از آنها كمونيست و برخي هم كمونيست نيستند و در هر حال، ما تصوري از عرصه ي وسيع كوششهاي نظري و علمي غربي در باب دين و دين شناسي و نقد و نقادي ديني نداشته ايم. شما تحقيق كنيد ببينيد تا سال 60 چند كتاب در دسترس علما و متفكران ما بوده كه در آن انديشه ها و روشها و بينشهاي غربي در باب دين مبسوطا بيان شده باشد؟ مثلا شما همه ي كتاب «سير حكمت در اروپا» را ببينيد (اين كتاب يكي از كتابهاي معروف و مرجع اهل علم، در دهه هاي 20 تا 3، 30 تا 40 و بعدتر در شناخت انديشه هاي غربي است.) در همه ي سير حكمت در اروپا شما مطلب قابل توجهي در باب الهيات جديد و نقد ونقادي جديد، معرفت شناسي ديني،

شناخت تحول و تطور دين و خلاصه انواع نگاه ها و نگرشهايي كه غربيان به دين داشته اند نمي بينيد. البته علت هم دارد. مسلمانها و متدينين كمتر با زبانهاي خارجي و سرچشمه هاي اصلي انديشه هاي غربي در حوزه هاي علوم انساني و ديني آشنا بوده اند. بيشتر مسلمانها و متدينين كه به خارج رفته بودند به علوم تجربي و مهندسي و پزشكي مشتغل بودند همچنانكه حالا هم در ايران و خارج همين طور است. ماركسيستها و طرفداران انديشه هاي متعلق به اردوگاه غرب هم علاقه اي نداشته اند كه انديشه هاي متكلمان جديد غربي را در باب مسائل مسيحيت براي ما ترجمه بكنند. اين فكرها، فكرهاي جديدي است. در اين سالهاست كه ما شاهد مطرح مسائل و مباحثي از اين دست هستيم. نقد و نقادي انديشه هاي ديني مثلا بر پايه اصول و ضوابط معرفت شناسانه، تحقيق در انواع مكاتب كلامي، بيان انديشه هاي غربي در باب رابطه علم و دين نمونه هايي از اين انديشه هاست. امروز ديگر مسأله دين در غرب به آن صورت اجمالي و موجز و مختصر مطرح نيست كه غربيها يا بي دينند يا مسيحي اند؛ خير مسأله باز شده و انواع و اقسام حرفهايي كه در خود جامعه ي غرب در صد سال اخير مخصوصا در باب دين مطرح شده وارد جامعه ما شده است. اصلا بحث اين نيست كه خوب است وارد شده يا بد است كه وارد شده، بحث در اين نيست كه خوب بود وارد مي شد يا خوب بود وارد نمي شد؛ هر چه بخواهيم بگوييم بالاخره اين كار شده و از اين پس هم مي شود و كسي را ياراي رويارويي با آن نيست.

منشأ مسأله دهه 70 - 60 ورود انواع علوم انساني غربي به جامعه ما نيست، بلكه اين است كه اصلا به دور از قلق و اضطراب راه حل مسأله را در اينجاها نبايد جستجو كرد. ما بايد بدانيم كه با چالشي جديد، با تحدي و مسأله ي اصلي جديدي روبرو هستيم. امروز جامعه ما بايد بداند كه علاوه بر مسائل قبلي، كه اهميت آنها به اندازه ي روزگاران پيشين محفوظ نمانده، مسأله اي كه در دستور، و مطرح است، اين مسأله است. بنده فقط مي خواهم مروري به اين تحول و اين تنوع بكنم. اگر بخواهم خلاصه اي از آنچه گفته ام بيان كنم بايد بگويم كه تحول مسائل اين گونه بوده كه ابتدا مسائل در جامعه از علم و صنعت و تمدن آغاز شده و بعد علوم طبيعي، رياضي، تجربي و مهندسي و امثال آن و سپس به مسائل فلسفي و اقتصادي، اجتماعي و علوم انساني به معني وسيع و عام كلمه كشيده شده و التقاط از كنار آن زاييده شده و در ادامه ي اين سير تحولي،

مسائل كلامي و معرفت شناسي جديد مطرح شده و امروز اين چالش به خود دين و به حاق مسائل ديني كشيده شده است؛ يعني انديشه هاي غربيان در باب دين، انديشه هاي لزوما منكر دين نيست، بلكه تفسيرهاي جديد از دين، مطرح شده است و لذا امروز بايد يك موج احياگري جديدي در مقابل اين سئول دهه ي اخير آغاز شود؛ اين خلاصه سخن بنده است.

اما اگر ما بخواهيم در نظر به احياگري ديني در ايران معاصر از امام سخن نگوييم و اشاره به سهم عظيم و شايسته ي آن بزگوار نكنيم، جفا كرده ايم. آنچه من در اين مختصر مي توانم بگويم اين است كه كاري كه امام كرد اين بود كه حاصل همه ي تلاشهاي مثبت احياگران ديگر را از قوه به فعل و از نظر به عمل درآورد. قطعا در انديشه هاي سيد جمال نكات مثبت زيادي وجود داشت. در حرفهايي كه بازرگان و امثال او زده بودند نكات مثبت زيادي وجود داشت. در تلاشهاي فلسفي و تفسيري و قرآني علامه طباطبايي ذخاير فراواني نهفته بود. در آن كوششهاي مستمر و غيرتمندانه و دقيق و عميق مطهري نتايج مثبت فراواني نهفته بود و همين طور در كوششهاي ديگران اما همه ي اينها شبيه به كساني بودند كه نقشه اي براي ساختن جامعه اسلامي روي كاغذ مطرح، و دقت مي كردند كه از لحاظ نظري و فكري و بيان از يك نظام فكري و يك ديانت دفاع بكنند.

كاري كه به عنوان متفكر و فيلسوف و اسلام شناس حقيقي امام كرد، اين بود كه نقشه ي نظري را، كه خود او طراحي و ترسيم كرده بود، اين را به قول مهندسان اجرا كرد؛ مثل اينكه كسي، نقاشي دو بعدي بر صفحه تصوير كشيده باشد و دائما سعي كند كه عيب از اين نقاشي بگيرد و بر حسن آن بيفزايد. امام با تأسيس حكومت اسلامي به اين نقش و تصوير، روح بخشيد. اين شير پرده را از پرده بيرون كشيد و به آن جسم و جان بخشيد؛ يعني اسلام را به صحنه عمل و اجتماع وارد كرد. ببينيد اصلا احياگري كه امام كرده قابل قياس با هيچكس نيست. از سنخ ديگر و از بعد ديگري است؛ يعني گويي يك راه ديگري را باز كرد. او با شناساندن انديشه هاي صحيح ولايت و فقاهت و اجتهاد و جهاد و شهادت، اسلام را دوباره به عرصه ي قدرت و حكومت كشاند و از اين بابي كه امام باز كرد هزار باب گشوده شد و براي انواع و اقسام كوششهاي احياگرانه چه در حوزه ها و چه در دانشگاه ها هزاران باب گشوده خواهد شد و ان شاء الله كه آينده به بركت انقلاب اسلامي و سرافرازي جمهوري اسلامي بسي بهتر و روشنتر از گذشته خواهد بود. به روح پرفتوح آن بزرگوار درود مي فرستيم و به روح همه ي شهيداني كه به نداي او لبيك گفتند و با فداكاري و شهادت، تجديد عظمت اسلام را در دوران و روزگار ما ممكن ساختند و به همه ي آنان كه در اين مسير تلاش و كوشش مي كنند نيز درود مي فرستيم.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته


حداد عادل