بازگشت

علي اكبر عليه السلام الگوي جوانان - 2


سپيده سخن



ديرزماني است كه جوانان كشورهاي اسلامي، كه از تابش وحي و زلال معارف ناب الهي بهره مي برند، باشيوه هاي گوناگون و متنوع دشمن در راهزني فكر و فرهنگ رو به رويند.



پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اين حساسيت ناپيدا را به صورت آشكار در آورد و سردمداران استكبار را به اظهار نظر شفاف واداشت.



امروز دشمن به خوبي دريافته است كه ما جوانان با ويژگي هايي همانند آرمان خواهي، عدالت طلبي، عشق به باورهاي آسماني و علاقه به رهبران مذهبي، لشكرهايي به هم فشرده و آماده كارزاريم. از اين رو، ايجاد ترديد در باورهاي آسمان زاد، تزريق فرهنگ بيگانه با نمايش آداب و رسوم و شيوه هاي زندگاني آنان، كوشش حساب شده در كنار زدن چهره هاي مورد علاقه مردم بويژه جوانان، پرورش روحيه ذلّت و خواري در بيگانه ساختن ما با الگوهاي شايسته فرهنگ اسلامي و ارائه الگوهاي ساخته شده از آن سوي مرزها به عنوان معجزه آفرينان خوشبختي و سعادت و رفاه را در دستور كار خود قرار داد تا بدين وسيله دست يكايك ما را از دستان پرمحبت اسوه هاي صداقت پيشه و راستين در آورده و دل و ديده مان را از آموزه هاي ناب ديني تهي گرداند. غافل از آنكه نسيم سعادت بخش معارف الهي و سخنان قدسي پيشوايان محبوب ما، به سان كيميايي گرانسنگ، دلهاي آگاه و بيدار همگان را از غبارها پاك ساخته، آينه گونه محل پذيرش آفتاب هدايت مي گرداند.



در اين بخش از گفتگوي خود، دل به امواج پاك و صفات روشن و زندگي ساز اسوه اي ارزشمند و الگويي كم نظير مي سپاريم و براي امروز و فرداي حوادث ارمغانهايي پربها نصيب خود مي سازيم.



الگوي شايسته



ماجوانان به دنبال الگويي هستيم كه نخست هم سن و سالمان باشد و همانند ما در توفان جواني بوده و در نشيب و فراز حوادث حضور داشته باشد. معصوم نباشد؛ زيرا با ما فرق خواهد كرد و در بحرانهاي اجتماعي سياسي و حتي اقتصادي درگير شده باشد تا به خوبي او را همانند خود بدانيم و از شيوه زندگاني، روش برخورد او با ديگران، چگونگي سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دليرمردي و بي باكي وي براي خود سرمشق بگيريم و او را نمونه اي تمام عيار براي امروز و فرداي زندگي خود بدانيم.



دفتر زندگاني چنين الگويي را، كه برخي هجده ساله و پاره اي سالهايي بيشتر دانسته اند، مي گشاييم و با يكديگر به صحيفه صفات و ارزشهاي چشمگير او مي نگريم. آرام آرام با او همراه شده و بيشتر از گذشته به ناگفته هاي گفتني اش كه همگي برايمان مشعلي فروزان خواهد بود، دل مي سپاريم.



او يازدهم شعبان سال سي و سوم هجري(1) به دنياي پر غوغاي حيات پاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و ديگر گوش وي را با ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحيد، نبوّت، امامت و ولايت آشنا شود و با چنين سرودهايي راه روشن رستگاري را از عمق جان بيابد. ديري نپاييد كه در هفتمين روز تولد وي، بنا به سنّت پسنديده ديني، سرش را تراشيدند و هم وزن موهاي زيبايش، به مستمندانِ چشم به راه نقره صدقه دادند.



آشفتگي اوضاع سياسي و آتش افروزي حاكمان ستمگر آن عصر بدان حد بود كه نام «علي» جرمي نابخشودني حساب مي شد و برزبان راندن اين واژه مقدس ممنوع بود. پدر وي، كه به خوبي مي دانست نام ديباچه شخصيت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است، نام كودك را «علي» نهاد تا بهترين بركات و زيباترين صفات بردرياي وجود فرزندش ريزان شود و بدسگالان سيه سرشت خود را با امواج پاك و زلال غيرت ديني و شخصيت مذهبي رو به رو ببينند. در پي آن، لقب «اكبر» نيز براي او انتخاب كرد تا «علي اكبر» كه به عنوان پسر نخست خانواده است با ديگر فرزندان، كه نام آنان نيز علي خواهد بود، تفاوت يابد.(2)



پدر علي كه همانند پدرانش از تمامي اصول اساسي و شيوه هاي شيرين تربيتي آگاهي داشت، خود را با دنياي كودكي هماهنگ مي كرد و رفتاري كه شايسته نوباوگي و كودكي فرزند بود، انجام مي داد تا همانند جدّ عزيز خود عمل كرده، لحظه اي از شرايط روحي رواني كودك دلبند خويش دور نماند.(3)



همراه با بزرگ شدن علي، پدر سخنان برتر، آداب والاتر و شيوه هاي زندگي و احترام بيشتر به او مي آموخت تا شخصيت خود را باز يابد و از ارزش وجود خود بيشتر آگاه شود.



بدين خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظي توأم بااحترام به كار مي برد تا از آغاز زندگي، احساس سرافرازي و شخصيت كند و در فرداي حيات خود، راست قامت و قوي دل از حقوق محرومان دفاع كرده، در برابر ستم ستمكاران بي تفاوت يا مأيوس نباشد.



به سوي مدرسه



علي كه هفت ساله شد، به تمرينهاي فكري و آموزش هاي ديني پرداخت و با مراقبت هاي صحيح سنجيده پدر، بنيان هاي اعتقادي در روان او و شيوه هاي رفتاري در اعمال او رشدي بيشتر يافت.(4)



روزي پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندش گمارد. وقتي آموزش تمام شد و علي در حضور پدر سوره حمد را قرائت كرد، پدر، پول و هداياي فراوان به عبدالرحمان بخشيد و دهانش را پر از مرواريد ساخت. آنگاه به اطرافيان كه از اين همه بذل و بخشش تعجب كرده بودند، فرمود:



«اين هدايا توان برابري عطاي معلّم علي را ندارد كه در برابر تعليم قرآن، همه هدايا ناچيز است.»(5)



دوران نوجواني علي به تدريج آغاز شد و هر روز بيشتر از روز قبل، زمينه هاي رشد و شكوفايي معنوي و عقلاني در وجود وي فراهم مي گرديد.



علي در جواني با ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري خود نگاه انبوه جوانان را به سوي خود جلب مي كرد. آنچه در اين فراز از داستان او گفته مي شود، نكته هايي است كه بي ترديد با مطالعه و رد شدن تأثيري بسزا نخواهد داشت، از اين رو، بايد از سرصبر و تأمل بيشتر مطالعه و مرور كنيم و به خاطر بسپاريم.



علي صفات جدّ خود را مي دانست، از اين رو، هماره در آينه اخلاق و رفتار او نظر مي كرد و خود را بدان صفات مي آراست. به هنگام جواني در ميان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود؛ ولي در درتنهايي اهل تفكر و همراه با حزن بود. علاقه فراواني به خلوت با خداي خود و پرداختن به راز و نياز و گفتگو باخالق هستي داشت. در زندگي آسان گير، ملايم و خوش خو بود، نگاهش كوتاه مي نمود و به روي كسي خيره نمي شد. بيشتر اوقات بر زمين چشم مي دوخت و با بينوايان و فقرا - كه از نظر ظاهري در جامعه و نگاه دنيا طلبان احترام چشمگيري نداشتند.- نشست و برخاست مي كرد، با آنان همسفره مي شد و با دست خود دردهانشان غذا مي گذارد. اصالتهاي فكري و استواريهاي روحي، وي را چنان كرده بود كه هيچگاه و از هيچ حاكمي هراس نداشت.



هرگز عيب جويي نمي كرد و از مدّاحي نابجا و شنيدن چاپلوسي افراد دوري مي كرد. تمامي انسانها را بندگان خدا مي دانست و از تحقير آنان خود داري مي ورزيد. در طول عمر خويش به كسي دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگويي شيوه هميشه او بود. بخشنده بود و آنچه به دست مي آورد، به ديگران بويژه نيازمندان انفاق مي كرد. هرگاه كسي هديه اي به او تقديم مي كرد، با گشاده رويي مي پذيرفت. اگر فردي مهماني داشت و او را دعوت مي كرد، مي پذيرفت. به عيادت بيماران مي رفت، هرچند خانه بيمار در دور افتاده ترين نقطه شهر باشد. در تشييع پيكر مردگان حاضر مي شد و هيچ يار از دست رفته اي را تنها نمي گذاشت.



براي همسالان برادري مهربان و براي كودكان پدري پرمحبّت بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفت خويش قرار مي داد. امور دنيوي و اضطراب هاي مادي او را متزلزل نمي ساخت.



زندگي علي ساده و بي پيرايه بود و در آن از تجمّل، اسراف و تبذير اثري ديده نمي شد. آنان كه اخلاقي نيكو و فضايلي شايسته داشتند، هميشه مورد تكريم و احترام وي بودند و خويشاوندان از صله او بهره مند مي شدند. از صبري عظيم برخوردار بود و از هيچ كس توقع و انتظاري نداشت.



در ميدان رزم سلحشوري شجاع، نيرومند و پرتوان بود و انبوه دشمن هرگز او را بيمناك نمي ساخت. در اجراي عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به ياري محرومان و مظلومان مي شتافت و در برابر ظالمان مي ايستاد تا حق را به صاحبش برنمي گردانيد، آرام نمي گرفت. به دانش اندوزي و فراگيري معارف اهميت زيادي مي داد و همواره پيروان خود را از جهالت و بي خبري باز مي داشت.



به پاكيزگي و آراستگي علاقه اي وافر داشت و اين صفت از دوران كودكي در او ديده مي شد. از اين رو هماره برتميزي لباس و بدن اهتمام مي ورزيد.



بسيار فروتن بود و از تكبّر نفرت داشت و اكثر اهل جهنم را گردن فرازان و سركشان مي دانست. نه تنها برانسانها بلكه بر حيوانات نيز شفقّت داشت و با مهرباني و ملايمت و انصاف با آنان رفتار مي كرد.



آنان كه قيافه ظاهري و سيماي به نور نشسته علي را ديده اند، چهره وي را اين گونه ترسيم كرده اند:



قيافه اش بسيار با ابهت بود و چون ماه تابان مي درخشيد. به زيبايي و پاكيزگي آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و از بلندكوتاهتر. رنگي روشن و به سرخي آميخته و چشماني سياه و گشاده با مژه هايي پرموداشت، گونه هايش هموار و كم گوشت بود، مويش نه بس پيچيده و نه بسيار افتاده مي نمود. از سينه تا ناف خط موي بسيار باريك داشت، اندامش متناسب و معتدل و سينه و شانه اش پهن بود.



سرشانه هايش از هم فاصله داشت. پشتي پهن داشت، جز ران و ساق كه زير مفصلهااست، استخوانهاي بند دستش كشيده و كفي گشاده و بخشنده داشت. دو پنجه دست و پايش قوي و درشت و انگشتها كشيده و بلند و دو كف پا از زمين برآمده بود. به سرعت راه مي رفت و هنگام راه رفتن چنان بود كه گويي از زمينِ سراشيب فرود مي آيد يا از روي سنگي به نشيب مي رود. چون به طرف كسي بر مي گشت با تمام بدن بر مي گشت. ديده اش فروهشته و نگاهش به زمين بود تا به آسمان.



بيني اش قلمي كشيده و باريك و ميانش برآمدگي داشت و نوري از آن مي تافت.



دهانش نه بسيار كوچك و نه بزرگ بود. دندانهاي زيبايش سفيد، برّاق و نازك بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود، بوي مشك و عنبر از او بلند بود.(6)



پاره اي از مورخان اين ويژگيها را براي جدّ وي نگاشته اند؛ اما علي را در اين خصوصيات همانند دانسته اند.



... بااين ويژگيهاي روشني آفرين به خوبي مي توان او را شناخت، وي علي اكبر پور والاي امام حسين عليه السلام است. جواني زيبا كه همانند جدّ خود رسول خدا صلي الله عليه و آله در سيرت، سپيد و در صورت، آسماني مي نمود و هماره ياد و نام پيامبر صلي الله عليه و آله از چگونگي سخن گفتن و يا راه رفتن و ديگر برخوردهاي اجتماعي اخلاقي او مي تراويد. از اين رو، امام حسين عليه السلام او را شبيه ترين مردم - حتي نسبت به خود - در خلقت و آفرينش، اخلاق و صفات روحي، گفتار و آداب اجتماعي به رسول خدا صلي الله عليه و آله معرفي مي كرد.(7)



آنان كه با صورت دلرباي پيامبر صلي الله عليه و آله و صداي پرچاذبه آن حضرت آشنا بودند، آنگاه كه علي از پشت ديوار زبان به سخن مي گشود، گويي صداي رسول اكرم صلي الله عليه و آله را مي شنيدند.



گاهي كه اباعبداللّه عليه السلام براي صوت قرآن جدّ عزيزش دلتنگ مي شد، به علي مي فرمود: علي جان! برايم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهره برم.(8)



كلام شيرين، بيان روان، ادب بسيار در برابر پدر و مادر، اطاعت بي چون و چرا از مقام ولايت و دلدادگي به حقيقت، برگي ديگر از زندگاني زرّين علي اكبر بود. اين ويژگيها چون با فروتني او همراه مي شد، نگاه تحسين آميز همگان را به دنبال داشت.



در ساحل فرات



علي درحماسه كربلا، درخششي چشمگير داشت و با هربار حمله خود، دهها نفر را به خاك هلاكت مي انداخت. هنگامي كه با 25 سوار به ساحل فرات روانه شد و براي سيصد نفر از خاندان، عيال و اصحاب امام حسين عليه السلام آب آورد، بسياري از مسؤولان و سرپرستان حفاظت از فرات را از دم تيغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد.



عمويش ابوالفضل عليه السلام كه خود در دلاوري و بي باكي و شجاعت و شهامت، زبانزد همگان بود، به خاطر چنين صفات تابناك، علي را بسيار احترام مي كرد.



قهرمانان تاريخ و دليرمردان عرصه هاي نبرد، كمتر از دانش و بينش بهره دارند؛ زيرا در مسير رزم و جنگ قرار داشته و فرصت نداشته و يا علاقه كمتري به درس آموزي و دانش آفريني از خود نشان مي دهند؛ اما علي اكبر، جواني چند بعدي بود و سطرهاي كتاب وجودش با حكمت نگاشته شده بود. چشمه هاي دانش و دانايي از اعماق وجودش مي جوشيد. در مجالس گوناگون عالمانه و انديشمندانه لب به سخن مي گشود و به دور از غرور و تكبّر مردانه سخن مي گفت.



از آنجا كه از جدّ خود رسول خدا صلي الله عليه و آله سخنان بسياري روايت مي كرد، به عنوان «محدِّث» شناخته شد.



افزون برصفات ظاهري و باطني - كه به طور چشمگير در وجود حضرت علي اكبر عليه السلام ديده مي شد.- كمالات و مقامات معنوي وي نيز در رتبه اي برتر از ديگران قرار داشت.



ماجوانان هرچند از صفات خوبي بهره مند باشيم، گاه توان تحمّل سختي ها و ظرفيّت رويارويي با مصايب را از دست مي دهيم و سنگيني ناملايمات زندگي، تعادل رفتار و گفتارمان را مي ربايد.



علي اكبر در چنين صحنه هاي سخت و طاقت سوز، تنها به رضا و تسليم الهي فكر مي كرد و چنان در برابر بلاهاي الهي آرام و مطمئن بود كه گاه حيرت و شگفتي ديگران را برمي انگيخت. از اين رو، در هنگامه دردآلود كربلا به پدر گفت:



«اولسنا علي الحق»



(پدرجان!) آيا ما برحق نيستيم؟



و چون امام فرمود: آري، گفت: در اين هنگام، باكي از مرگ نداريم.(9)



اين روحيه قوي و صفات شايسته، چنان ابهت و عظمت به علي اكبر داده بود كه افزون بردوستان، دشمنان آگاه نيز به برتري هايش اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف مي كردند. معاويه روزي از اطرافيانش پرسيد: «چه كسي در اين زمان براي خلافت مسلمانان برديگران برتري دارد و براي حكمراني بر مردم از ديگران سزاوارتر است؟»



روباه صفتان زشت سيرت كه نام و نان خود را در تملّق مي يافتند، به ستايش خليفه پرداختند و او را لايق اين منصب معرفي كردند. معاويه گفت: نه چنين نيست:



«اولي الناس بهذالامر علي بن الحسين بن علي جدّه رسول اللّه و فيه شجاعة بني هاشم و سخاه بني اميه و رهو ثقيف.»(10)



شايسته ترين افراد براي امر حكومت، علي اكبر فرزند امام حسين است كه جدّش رسول خدا صلي الله عليه و آله است و شجاعت بني هاشم، سخاوت بني اميه و زيبايي قبيله ثقيف را در خود جمع كرده است.



كمال حسن تو مديون اين ملاحت توست فزون تر از همه كس در جهان شباهت توست عجب بود كه در اين خاكدانه قامت توست عيان به چشم سياهت غم شهادت توست(11)* نگار مهر تو غارتگر دل پدر است



فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست به خَلق و خُلق رسول و به منطق نبوي به پيكر تو مجسّم لطافت روح است نگار مهر تو غارتگر دل پدر است نگار مهر تو غارتگر دل پدر است

پاورقي

1- علي الاكبر الامام الحسين(ع)، علي محمد علي دخيل، ص 7.



2- معالي السّبطين، ج 1، ص 206.



3- براي آشنايي بيشتر با چگونگي اين برخوردها بنگريد: محجة البيضاء، ج 2، ص 233.



4- مسائل الخلاف، ج 1، ص 93.



5- لؤلؤ و مرجان، ص 44 و 45؛ راز خوشبختي، ص 189.



6- تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 513 و 514؛ فرسان الهيجاء، ص 293 و 294.



7- موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 460.



8- مصائب امام حسين(ع)، ص 108.



9- ابصارالعين في انصارالحسين، مرحوم سماوي، ص 21.



10- مقاتل الطالبيين (فارسي)، ص 78؛ وسيلة الدارين في انصارالحسين(ع)، ص 285 و 286.



11- شاعر معاصر، حبيب چايچيان (حسان)

احمد لقماني