بازگشت

عاشورا پيامد تغيير ارزش ها


پيش گفتار



شعار دلنشين «عزّت و افتخار حسيني» كه توسط رهبر بزرگوار انقلاب، حضرت آية الله خامنه اي، به عنوان چراغ راه سال جاري برگزيده شد، بهانه خوبي است تا عاشقان بي قرار كوي حسيني قدح به دست و حسين گويان، خود را به پاي كوي افتخار رسانده، جرعه اي از آن چشمه زلال و گواراي عزّت و سربلندي نوش كنند و با شهد شيرين و دل نشين آن ره هدايت پيش گيرند.



به همين منظور، نبشتار پيش روي در تلاش است تا با نگاهي جامعه شناختي، به اين پرسش پاسخ دهد كه چه اتفاقي در جامعه نبوي رخ داد كه روزي مردم هنگام وضو ساختن پيامبرمكرم اسلام صلي الله عليه و آله پروانه وار گرد حضرتش حلقه مي زدند و براي تبرّك جستن به قطرات آب وضوي آن وجود نازنين، گوي سبقت از هم مي ربودند، اما روز ديگر گردهم آمدند تا ميوه باغ نبوّت را در گودال غربت، تنها و بي معين با تيغ كين سربريده، دامن عفّت را به آتش كشند و خاندان عصمت را به اسارت برند و بر اين همه بي دادگري پاي كوبند و جشن پيروزي گيرند؟



نقطه آغازين



جوامع در طول تاريخ و طي زندگي اجتماعي خود، همواره شاهد تغيير و تحوّلاتي بوده اند. آنچه در اين دگرگوني ها مهم و قابل ملاحظه است جهت و سمت و سوي آن است: آيا سير صعودي داشته و به تعبير برخي از جامعه شناسان، تكا ملي اند يا نزولي؟ مطمئنا تغييراتي كه در جهت رشد و تكامل بشر صورت مي گيرد نه تنها نكوهيده نيستند، بلكه پسنديده و مورد استقبال كمال جويان قرار خواهند گرفت.



بدون ترديد، جامعه نبوي به عنوان يك جامعه نيز شاهد تغيير و تحوّلاتي بوده است، اما آنچه باعث حساسيت متفكران و متديّنان شده، سمت و سوي اين تغييرات است. براساس شواهد تاريخي، اين تحوّل و تغيير پس از رحلت رسول گران قدر اسلام صلي الله عليه و آله ، سيري نزولي داشته است. جامعه اي كه با عنايت خداوند و همّت محمدي و غيرت علوي و همراهي مهاجر و انصار، بر پايه ارزش هاي معنوي شكل گرفت، چندي پس از رحلت جان گذار بنيان گذارش ره سقوط پيشه كرد و ارزش هاي عصر جاهليت جاي گزين ارزش هاي ناب محمدي گرديد.



در اين زمينه، آنچه بايسته پژوهش است، بررسي سازوكارهاي اين تغيير است تا معلوم شود كه چه گونه و چه عاملي در اين تغييرات نقش اساسي داشته اند.



هسته اصلي هر جامعه را فرهنگ آن جامعه تشكيل مي دهد و به تعبير جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعي، فرهنگ به مثابه هواست كه هيچ جامعه اي بدون آن شكل نخواهد گرفت. بدين روي، نقطه آغازين تغيير در جامعه را بايد تغيير در فرهنگ آن دانست. و اگر گروهي بخواهند جامعه اي را به دلخواه خود تغيير دهند، نقطه شروع آن را در فرهنگ و بخصوص ارزش ها و انديشه هاي آن، قرار مي دهند؛ چه اين كه فرهنگ عبارت است از: «مجموعه اي از اعتقادات، آداب و رسوم، انديشه ها و ارزش ها... كه افراد به عنوان اعضاي گروه يا جامعه آن ها را كسب كرده و يا پديد آورده اند.» (1)



بر اين اساس، تغيير در ارزش ها و انديشه ها تغيير در ساير بخش هاي فرهنگ را در پي خواهد داشت؛ زيرا ساير عناصر فرهنگ تحت تأثير مستقيم انديشه ها و ارزش ها هستند.



بدين سان، نقطه آغازين تغيير در جامعه را بايد، تغيير در ارزش هاي آن دانست و قدرت مداران نيز براي در دست گرفتن سرنوشت جامعه، ابتدا به سراغ ارزش هاي آن رفته و سعي در سوق دادن آن ها به سوي اهداف خود، داشته و دارند.



نخستين گام



حال كه دانستيم نقطه آغاز تغيير در جامعه فرهنگ آن است و ريشه تغييرات فرهنگي، دگرگوني ارزش هاست، عامل و يا مهم ترين عامل تغييرات فرهنگي را چه بايد دانست؟ برخي از جامعه شناسان بر اين باورند كه نقش كارگزاران در تغييرات اجتماعي و فرهنگي، نقشي برجسته و قابل ملاحظه است؛ زيرا كنش ها و تصميمات آن هاست كه سرنوشت جوامع را مشخص مي سازد. (2) و در اين ميان، نقش دولت از ساير عوامل تأثيرگذار در تغييرات اجتماعي برجسته تر است؛ زيرا خط مشي ها و اهداف كلي دولت ها مي توانند باعث ايجاد تغييرات وسيعي در سطح جامعه در زمينه هاي متفاوتي نظير هنجارها، ارزش ها، گرايش ها و باورداشت ها گردند. (3)



براساس واقعيت مذكور است كه ماجراي «سقيفه» را به عنوان نخستين گام در جهت تغيير ارزش ها مي دانيم؛ جرياني كه پس از رحلت پيامبر مكرّم صلي الله عليه و آله به جاي حضور در خانه علي عليه السلام و دست بيعت دادن با او، كه منصوب خدا و رسولش بود، در سقيفه بني ساعده گردهم آمدند و حاكميت جامعه نبوي را به بركت رأي مردم (بيعت) ـ طوعا او كرها ـ به عهده گرفتند؛ چرا كه اصحاب سقيفه خوب مي دانستند كه تغيير ارزش ها بدون تسلّط اجتماعي، كه ساز و كارش حكومت است، ممكن نيست.



اگر تحوّل و دگرگوني جامعه نبوي را تا آن جا درنورديد كه پس از نيم قرن مردمي كه خود را امّت محمد صلي الله عليه و آله مي دانستند، در سرزمين كربلا جنايتي مرتكب شدند كه زمين و آسمان در عزاي مصيبتش تا قيامت مويه كنانند، ريشه اين تحوّل را در سقيفه بايد جست وجو كرد. چه خوب سروده است مهيار ديلمي:





*



فيوم السققيفة ياابن النبي و غصب ابيك علي حقّه و امّك حسّن أن تُقتلا.(4)

*



طرّق يومك في كربلا و امّك حسّن أن تُقتلا.(4) و امّك حسّن أن تُقتلا.(4)



اي فرزند مصطفي، اين سقيفه بود كه راه كربلايت را هموار كرد و آن گاه كه حق پدرت علي عليه السلام و مادرت [فاطمه عليهاالسلام ] را غصب كردند، كشته شدنت خوب جلوه كرد.



به هر تقدير، سقيفه عامل اصلي پديدارشدن حادثه خون بار كربلاست، كه خود پيامد تغيير در ارزش هاي جامعه نبوي بود؛ چه اين كه منشأ دگرگوني هاي ارزشي ماجراي سقيفه بود؛ در آن جا بود كه عنان حكومت به دست افراد نالايق افتاد و آنان با بهره گيري از اين ساز و كار بر جامعه مسلّط گشتند و هرآنچه توانستند، كردند و جامعه را به سويي كشاندند كه خود خواستند، به نحوي كه در جامعه اي كه در آن آب وضوي پيامبر مكرّم صلي الله عليه و آله سرمه چشم مردم بود، پس از پنج دهه، كشتن فرزند دل بندش را نه تنها مذموم ندانستند، كه حتي پس از كشته شدن مظلوم كربلا، به شكرانه اين پيروزي، در كوفه مسجد بنا نهادند.



پيش از آن كه به سازوكار تغيير در ارزش ها، كه نقطه آغاز آن ماجراي سقيفه بود، پرداخته شود، لازم است به زمينه اجتماعي پذيرش سقيفه اشاره شود:



زمينه اجتماعي پذيرش سقيفه



چرا مردمي كه چندماه پيش از رحلت نبي مكرّم صلي الله عليه و آله در حجة الوداع، قضيه غدير خم را به عيان ديدند و شنيدند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه» و باز هم به چشم خود ديدند كه عمر و ابوبكر جزو نخستين كساني بودند كه به خليفه خدا و رسولش گفتند: «بخٍ بخٍ لك يا اباالحسن لقد اصحبت مولاي و مولا كلّ مؤمنٍ و مؤمنه»، با اين همه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله تن به ماجراي سقيفه دادند؟



در پاسخ به اين پرسش، مباحث زيادي مطرح شده است، اما در اين نبشتار برآنيم كه زمينه اجتماعي آن را مطمح نظر قرار دهيم. براي اين منظور، بايد به وضعيت اجتماعي جامعه حجاز توجه كرد: بيش تر مردم مدينه پس از هجرت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله به آن شهر، مسلمان شدند؛ مردم مكّه نيز در سال هشتم هجري، آن گاه كه مكّه به دست پيامبر و يارانش فتح گرديد، اسلام آوردند. بنابراين، بقايايي از سنّت هاي جاهلي وجود داشت كه حتي در زمان حيات رسول خدا كاملاً از بين نرفته بود؛ از جمله اين سنّت ها مي توان به «مشروعيت مبتني بر اقتدار سنّتي» اشاره كرد. در اين مشروعيت، پايگاه اجتماعي «سن» اهميت خاصي داشت؛ چنان كه توانسته بود ساختار منش اجتماعي ثابت و مقاومي را بر رفتارهاي اجتماعي جامعه مسلّط گرداند و اين واقعيت را در قضيه فرمان دهي اسامه به خوبي مي توان ديد.



اسامه، جواني كم سن و سال كه گويا هنوز محاسن كاملي نداشت، وقتي به فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله فرمانده سپاه شد، برخي از افراد سپاه در برابر اين فرمان عصيان كرده، ايراد آوردند كه چرا با وجود افراد مسن تر، پيامبر اسامه را انتخاب نموده است؟ (5) اين ايرادها موجب تأخير در حركت سپاه اسلام از لشكرگاه «جرف» گرديد و پيامبر صلي الله عليه و آله در اثناي بيماري آگاه شدند كه در حركت سپاه از لشكرگاه، كارشكني هايي مي شود و گروهي به فرمان دهي اسامه طعن مي زنند. از اين موضوع سخت خشمگين گرديدند و در حالي كه حوله اي بر دوش انداخته و دستمالي بر سر بسته بودند، آهنگ مسجد كردند تا از نزديك با مسلمانان سخن بگويند و آنان را از خطر اين تخلّف بيم دهند. با آن تب شديد بالاي منبر قرار گرفتند و پس از حمد و سپاس فرمودند: «هان اي مردم، من از تأخير حركت سپاه سخت ناراحتم. گويا فرمان دهي اسامه بر گروهي از شماها گران آمده و زبان به انتقادگشوده ايد...» (6) حتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به كساني كه مي خواستند از سپاه او جدا شوند و در مدينه بمانند، لعنت فرستادند. (7) شهرستاني در ملل و نحل نوشته است كه برخي از صحابه از فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله سرباز زدند و در مدينه ماندند. از جمله اين صحابه عمر و ابوبكر بودند كه به بهانه هايي از قبيل اداره امور جاري از پيوستن به اسامه اجتناب كردند و امر مولاي جهانيان را زير پاي گذاردند. (8)



برخي نيز بر اين باورند كه ترسْ عاملي بود كه موجب تن دادن به ماجراي سقيفه گرديد. بلاذري در كتاب انساب الاشراف مي گويد: انصار تن به جريان سقيفه دادند و سكوت كردند؛ چون مي ترسيدند؛ ترس از حاكميت قريش و انتقام كشته هاي «بدر» داشتند؛ چنانچه حباب بن منذر گفت: «ما ترس از آن داريم كه كساني از شما بر سر كار آيند كه ما پدران و برادران آن ها را در جنگ كشته ايم، ترس از آن كه اين افراد از ما انتقام گيرند.»(9)



جاحظ نيز عامل ترس را مؤثر مي داند و مي نويسد: ترس هر يك از اوس و خزرج از حاكميت يكديگر و بازگشت كينه هاي گذشته بود كه انصار را وادار به قبول جريان سقيفه كرد؛ چنان كه ابوبكر در سقيفه به آن ها گفت: «اگر از ميان شما انصار، هر يك از اوس و خزرج خلافت را بگيرد، به خاطر مسائل جاهليت باهم جنگ خواهيد كرد.»(10)



البته نقش منافقان را، كه از قبل از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در جهت تضعيف اسلام و پيامبر تلاش مي كردند نبايد ناديده گرفت. علّامه طباطبائي در اين باره مي نويسد: «چگونه ممكن است حركت منافقين با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله منقطع شده باشد و هيچ گونه ضديت و دسيسه بر ضد دين نداشته باشند؟! بنابراين، يا منافقان بعد از رحلت پيامبر متأثر شدند و در اثر تأثر مخلصانه ايمان آوردند؛ يا آنان با مسؤولين حكومت اسلامي (قبل يا پس از رحلت آن حضرت) توافق سرّي داشتند كه كسي مزاحم آنان نشود وامنيت داشته باشند و يا يك مصالحه اتفاقي بين آنان و مسلمانان رخ داده بود و همه در يك مسير قرار گرفته اند؛ لذا، درگيري ها از بين رفته است.»(11)



به هر روي، عوامل مذكور، هر يك به نحوي در پذيرش سقيفه نقش داشتند و اصحاب سقيفه با بهره گيري از عوامل مذكور توانستند مسير حكومت را عوض كرده، حاكم منصوب خدا و پيامبر را كنار گذاشته، خود بر مسند حكومت تكيه زنند و در حفظ و استحكام حاكميت خود تلاش نمايند.



پيش از ورود به بحث تغييرات فرهنگي ماجراي سقيفه، اشاره اي كوتاه به داستان سقيفه مفيد مي نمايد:



داستان سقيفه



در اين كه سقيفه به چه صورت و چگونه برگزار گرديد، ابن هشام در سيره نبويه مي نويسد: «پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله ، مردم چند دسته شدند: گروهي از انصار خود را به سعد بن عباده رسانده و در سقيفه بني ساعده اجتماع كردند. علي بن ابي طالب و زبير و طلحه نيز به خانه فاطمه رفتند، مابقي مهاجرين با اسيد بن حضير و قبيله بني عبدالاشهل به نزد ابوبكر رفتند و در اين حال، شخصي به نزد ابوبكر و عمر آمد و گفت: گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقيفه بني ساعده اجتماع كرده اند و اگر شما خواهان خلافت هستيد، پيش از آن كه كارشان سر بگيرد، خود را به آن ها برسانيد. در آن حال، جنازه رسول خدا همچنان در اتاق روي زمين بود و خاندانش در را بسته بودند. عمر گويد: من به ابي بكر گفتم: برخيز تا به نزد برادران انصار خود برويم و ببينيم چه مي كنند.» (12)



در كتاب تاريخ يعقوبي آمده است: «روز وفات رسول خدا انصار در سقيفه بني ساعده فراهم شدند... پس سعد بن عباده خزرجي را نشانيده، دستمالي به سر او بسته، مسندي براي او دوتا كردند. و خبر به ابوبكر و عمر و مهاجران رسيد، پس با شتاب آمدند و مردم را از پيرامون سعد براندند و ابوبكر و عمربن خطاب و ابوعبيدة بن جرّاح پيش آمدند و گفتند: اي گروه انصار، پيامبر خدا از ماست. پس به جانشيني او سزاوارتريم و انصار گفتند: از ما اميري و از شما اميري. پس ابوبكر گفت: اميران از ما و وزيران از شماست. آن گاه ثابت بن قيس بن شمّاس، كه خطيب انصار بود، بپاخاست و سخن گفت و برتري آنان را ياداوري كرد. پس ابوبكر گفت: شما را از بزرگواري دور نمي داريم و آنچه از برتري ياداور شديد، راستي كه شما اهل آن هستيد، ليكن قريش از شما به محمد سزاوارترند و اين عمر بن خطاب است كه پيامبر خدا گفته است: خدايا، دين را به او سربلند گردان. و اين ابوعبيدة بن جرّاح است كه پيامبر خدا گفته است: امين (ل. ب امير) اين امّت است. پس با هر كدام از اين دو خواهيد، بيعت كنيد. آن دو زير بار نرفتند و گفتند: به خدا قسم، با اين كه تو همسفر پيامبر خدا و دوم دوتايي، ما بر تو پيشي نخواهيم گرفت. پس ابوعبيده دست به دست ابوبكر زد و عمر دومي بود، سپس هر كه از قريش همراه او بود، بيعت كرد و آن گاه ابوعبيده فرياد كرد: اي گروه انصار، شما نخستين ياوران بوديد، پس نخستين كس نباشيد كه تغيير و تبديل دهد.»(13)



به اين صورت، خلافت را از مسير خود منحرف كردند و حكومت را به دست فردي سپردند كه تنها امتيازش همسفر بودن با رسول خدا بود و شخصيتي را كه در فضيلت و برتري مانندي نداشت و تا امروز هم بمانند او را عالم به خود نديده است، به بهانه جواني در خانه نشاندند و در آن را به رويش به آتش كشيدند و يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله را در پشت آن در مجروح كردند و فرزند شش ماهه اش را به جرم بي گناهي كشتند و اين آغاز حركت اصحاب سقيفه در راستاي تغيير ارزش هاي ناب محمدي بود.



آغاز دگرگوني ارزش ها



اصحاب سقيفه خوب مي دانستند كه اگر ارزش هاي الهي و فرهنگ ناب محمدي به سرداري اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله در جامعه نبوي جاري و ساري باشد، حاكميت آنان متزلزل و ناپايدار خواهد بود و از اين رو، چاره را در انحراف جامعه و دوري آنان از عترت پيامبر صلي الله عليه و آله ديدند و در مقابل كلام نوراني پيامبر كه فرمود: «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي فانّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض» (14) نغمه «حسبنا كتاب الله» سردادند تا بدين سان، اهل بيت را مهجور گردانند كه پيامدش مهجوريت خود قرآن است، زيرا قرآن كلام صامت است و زبان ناطق اهل بيت عليهم السلام بازگشاي رمز و راز كتاب الله و كليد فهم سخن خدا.



امام خميني قدس سره نيز به اين مهم اشاره كرده، مي فرمايد: «شايد جمله لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض اشاره باشد بر اين كه بعد از وجود مقدّس رسول الله، هرچه بر يكي از اين دو گذشته است، بر ديگري نيز گذشته است و مهجوريت هر يك مهجوريت ديگري است تا آن گاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند.» (15)



كنار گذاشتن علي عليه السلام و خانه نشين كردنش ضربه جبران ناپذيري بر پيكر جامعه نوبنياد نبوي بود؛ زيرا مردم تازه مسلمان شديدا نياز به تفسير و تبيين معارف الهي داشتند، بخصوص مناطقي كه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله در قلمرو حكومت اسلام قرار گرفتند؛ و اين ضربه دو چندان گرديد آن گاه كه دستور به منع نشر و كتابت كلام نبوي دادند. به گفته مرحوم سيد شريف الدين: «روايات درباره ممانعت خليفه دوم از تدوين علم و جلوگيري از جمع آوري احاديث و اخبار، متواتر است و شيعه و سني به طرق مختلف، نقل كرده اند، تا جايي كه وي صحابه را از نوشتن احاديث پيامبر مطلقا برحذر داشت. علاوه بر آن، بزرگان ايشان را در مدينه نگاه داشت تا احاديث آن حضرت را در اطراف منتشر نسازند.»(16)



ابن سعد نيز در طبقات مي نويسد: «در عصر عمر بن خطاب، احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله فراوان بود. او مردم را قسم داد آن ها را نزد او بياورند. هنگامي كه احاديث را پيش او آوردند، دستور سوزاندن آن ها را صادر كرد.»(17)



باري، اين ممانعت عمر زمينه تفسير به رأي قرآن و اجتهادات بي اساس گشت و ارزش هاي ناب جاي خود را به كجي ها و انحرافات و تمايلات دنياگرايان و راحت طلبان داد. و اين واقعيتي است كه امام المتقين اميرالمؤمنين علي عليه السلام به هنگامه جنگ صفين مي فرمايد:



«انّما اصبحنا نقاتل اخواننا في الاسلام علي ما دخل من الزيغ و الاعوجاج و الشبهة و التأويل.» (18) ؛ هم اكنون با برادران اسلامي خويش به واسطه تمايلات نابجا و كجي ها و انحرافات و شبهات و تأويلات ناروا مي جنگيم.



مسلّما ممانعت از نشر و كتابت و ترويج احاديث رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام پيامدهاي منفي زيادي در پي داشته كه ناهنجاري هاي اجتماعي و انحرافات رفتاري از جمله آن است. در ادامه، به اين مسأله اشاره خواهد شد.



ارزش ها، هدايت گر رفتار



ابتدا لازم است منظور از ارزش ها و رابطه آن ها با رفتار بيان گردد:



جامعه شناسان «ارزش ها» را بدين صورت تعريف مي كنند: ارزش ها، عقايد عميقا ريشه داري است كه گروه اجتماعي هنگام سؤال درباره خوبي ها، برتري ها و كمال مطلوب، به آن ها رجوع مي كند.» (19) با توجه به تعريف، ارزش ها هدايت كننده رفتار افراد در جامعه اند و هرگونه تغيير در آن ها، دگرگوني در رفتار و هنجار اجتماعي را در پي خواهد داشت. از اين رو، شناخت ارزش ها از نيازهاي اساسي جامعه است و به همين دليل، نهادي به نام «آموزش و پرورش» را مأمور شناسايي و آموزش ارزش ها به افراد جامعه نموده اند؛ چه اين كه از جمله كاركردهاي مهم اين نهاد، تقويت قدرت سازگاري افراد با ارزش هاي جامعه است. (20)



در جامعه نبوي، نقش اهل بيت عليهم السلام آشناسازي مردم با ارزش هاي الهي بوده است، كه اين نقش را حكّام با خانه نشين كردن آن ها و ممانعت از ترويج احاديث نبوي، از آن ها ربودند. و اين جا بود كه مسلمانان دچار مشكل تطبيق رفتارخود با شرع مقدّس (ارزش هاي ناب) شدند؛ پيامدي كه حاكمان وقت نيز متوجه آن شدند و براي حل آن مجوّز فتوا و نقل حديث را براي دو دسته (حكّام و سياست مداران و افراد مورد اعتماد خود) صادر كردند و آن ها نيز نشسته و دروغ بافتند و به جاي ارزش هاي ناب الهي، ارزش هاي مادي دنيوي ساختند و به نام ارزش هاي الهي نشر دادند.



مرحوم اميني در الغدير مي نويسد: «[افرادي] همانند حرب بن ميمون كه زاهد و عابد بود ولي حديث جعل مي كرد يا ابن هيثم طائي، تمام شب را به نماز مي ايستاد، وقتي كه صبح مي شد جلوس مي كرد و دروغ مي گفت.» (21)



مسلمانان نيز براي شناخت ارزش ها و آموزش دين و احكام الهي، نزد ابوهريره ها و ابن هيثم ها مي رفتند و آن ها را گروه مرجع خود قرار مي دادند و به جاي حلقه زدن گرد وجود نوراني حضرت علي عليه السلام و فرزندانش و بهره گيري از كوثر زلال معرفت، سر بر آستان ديگران مي ساييدند و رسم زندگي مي آموختند.



آية اللّه جوادي در درس فقه اين داستان پرغصه را نقل مي كردند: «روزي امام حسين عليه السلام در مسجدالنبي نشسته بود و ابن عباس نيز در كنار او بود. مرد عربي وارد مسجد شد و به سراغ ابن عباس آمد و از او مسأله اي پرسيد. امام حسين عليه السلام مشغول جواب شد. آن مرد با بي شرمي گفت: از شما نپرسيدم!...» (22)



به اين دليل است كه روايات منقول از حضرت علي و فرزندانش عليهم السلام درباره احكام، بسيار نادر است، مگر از امام باقر و صادق عليهماالسلام كه آن هم به دليل وضعيت پديد آمده (جنگ بني اميه و بني عباس) توانستند احكام نوراني الهي را به بشر هديه كنند.



به هر روي، تغيير و دگرگوني ارزش ها تا جايي پيش رفت كه انصار و مهاجر از وضع موجود شكوه كردند.



علّامه اميني در الغدير مي نويسد: «مهاجران و انصار از اين كه جامعه اسلامي به سوي ارزش هاي عصر جاهلي سوق داده شده و تعصّب قومي و نژادي به تمام معنا احيا گرديده است، شكوه مي كنند.» (23)



اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز پس از روي كار آمدن، به تغييراتي كه پديد آمده بود اشاره كردند و با حسرت از گذشته ياد نمودند؛ در خطبه 129 مي فرمايند: «بندگان خدا، در زماني واقع شده ايد كه خير و نيكويي به آن پشت كرده، و شر و بدي رو آورده است، و شيطان هر روز بيش از پيش در كار گم راهي مردم طمع مي ورزد... به هر سو كه مي خواهي نگاه كن، آيا جز فقيري كه با فقر دست و پنجه نرم مي كند يا ثروتمندي كه نعمت خدا را به كفران تبديل كرده يا بخيلي كه با بخل ورزيدن در اداي حقوق الهي ثروت انباشته و يا متمرّدي كه گويا گوشش از شنيدن پند و اندرزها كر است، آيا شخص ديگري جز اين ها مي بيني؟ كجايند خوبان شما، انسان هاي وارسته و پرهيزگاري كه در كسبشان از حرام پرهيز مي كردند و در رفتار و عقيده شان پاكي مي ورزيدند؟... شما در ميان جمعي از مردم پست و دون صفت مانديد كه به دليل پستي و بي ارزشي آن ها، لب ها جز به مذمّت آن ها حركت نمي كند، فانّا للّه و انا اليه راجعون.



مفاسد آشكارشده، نه انكاركننده و تغييردهنده اي پيدا مي شود و نه بازدارنده اي به چشم مي خورد. آيا با اين وضع، مي خواهيد در دار قدس خدا و رحمتش قرار گيريد و از عزيزترين اوليايش باشيد؟ هيهات...» (24)



آري، وقتي به جاي ارزش هاي ناب الهي، ارزش هاي مادي و ساخته حكّام و حديث سازان را فراروي افراد جامعه مي گذارند، رفتاري جز آنچه امام در خطبه نوراني اش اشاره دارد، نبايد انتظار داشت؛ چه اين كه ارزش ها هدايت گر رفتار در اجتماعند و هنجارهاي اجتماعي پاي در ركاب ارزش هاي حاكم بر جامعه دارند.



معاويه و ادامه روند تغيير ارزش ها



با خاتمه يافتن حاكميت 25 ساله اصحاب سقيفه و به خلافت رسيدن مولي الموحدّين عليه السلام ، انتظار مي رفت كه جامعه اسلامي ارزش هاي نبوي فراموش شده اش را بازيافته، با بهره گيري از درياي موّاج معارف، كه از سينه علي عليه السلام مي جوشيد، بتواند رفتارش را دگرگون كند و راه كمال پيش گيرد و اين مهم با در دست داشتن حكومت به عنوان عامل مؤثر در تغييرارزش ها،ممكن وميسّربه نظر مي آمد.



اما تاريخ به عيان ديد كه تلاش امام عليه السلام در اين زمينه، در قدم آغازين با مشكلات عديده اي مواجه گرديد، چه اين كه حضرت حركت اصلاحي خود را بر دو محور عدالت اقتصادي در امر بيت المال و لياقت در واگذاري امارت و ولايت، استوار داشت، كه در محور اول، عدالت علوي موجب رنجش زراندوزان و دنياگرايان همچون طلحه و زبير گرديد كه به بركت بذل و بخشش عثمان، ثروت هاي كلاني به دست آورده بودند و بدين دليل، جنگ جمل را به راه انداختند؛ و در محور دوم، حركت امام باعث نارضايتي امراي ناصالحي گرديد كه توسط عثمان به امارت رسيده بودند؛ افرادي همچون معاويه كه جنگ صفين را به همراهي تازه مسلمانان شامي كه رفتارشان بر پايه ارزش هاي آموخته شده جريان سقيفه بود، بر ضد امام عليه السلام به راه انداختند؛ شامياني كه با دسيسه اصحاب سقيفه به سركردگي معاويه در فقر ديني و فرهنگي كامل به سر مي بردند و حتي شناختي صحيح از پيامبر و فرزندانش نداشتند.



مسعودي در مروج الذهب در اين باره مي نويسد: «يكي از دوستان اهل علم گفت: ما درباره ابوبكر و عمر و علي و معاويه بحث مي كرديم، عده اي ناظر مباحثه بودند. يكي از آن ها كه عاقل ترين آن ها بود، گفت: شما درباره ابوبكر و عمر و... چه مي دانيد؟ من پرسيدم: شما درباره آن ها چه فكر مي كنيد؟ جواب داد: آيا علي پدر فاطمه نبود؟ گفتم: فاطمه كيست؟ گفت: همسر پيغمبر و دختر عايشه و خواهر معاويه. گفتم: حكايت علي چه بوده است؟ گفت: در جنگ حنين با پيغمبر كشته شد...» (25)



به هر حال، معاويه به همراهي يكصدهزار نيروي شامي كه نماز جمعه را در روز چهارشنبه بجا مي آوردند، جنگ صفين را به راه انداخت و نتيجه آن تفرقه ميان لشكر امام عليه السلام بود كه عده اي راه خود را از امام جدا كردند و در نهروان گرد هم آمدند و بر امام خويش تيغ كشيدند و بدين سان، امام عليه السلام طي قريب پنج سال حاكميت، با كارشكني هاي فراوان روبه رو شد و سرانجام نيز به دست اشقي الآخرين به شهادت رسيد و پس از شهادت ايشان، طولي نكشيد كه معاويه امور مسلمانان را به دست گرفت و خود را اميرالمؤمنين خواند، در حالي كه روند تغيير ارزش ها را همانند اسلاف خود پي مي گرفت و اين بار با سرعت و شدت بيش تر؛ چه اين كه وي به هيچ حقيقتي پاي بند نبود و راهي جز ضلالت پيش نگرفته بود.



علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «رهبر اين گروه (بني اميّه) از ملت اسلام خارج و بر پايه ضلالت و گم راهي ايستاده است.» (26)



امام حسين عليه السلام نيز درباره بني اميّه مي فرمايد: «آگاه باشيد! ايشان (بني اميّه) پي روي از شيطان را بر خود لازم دانسته و اطاعت الهي را ترك نموده اند و فساد را آشكار و حدود الهي را تعطيل نموده اند.»(27)



معاويه پس از شهادت مولي الموحّدين و خانه نشين كردن امام حسن عليه السلام ، خود را بي رقيب ديد و در راه دگرگوني ارزش هاي اسلامي، سعي فراوان نمود و اوضاع را به عصر جاهليت برگرداند.



امام حسين عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «جدّا اوضاع زمان دگرگون گرديده؛ زشتي ها آشكار و نيكي ها و فضيلت ها از محيط ما رخت بربسته است، از فضايل انساني چيزي باقي نمانده است، مردم در زندگي ننگين و ذلّت باري به سر مي برند؛ نه به حق عمل مي كنند و نه از باطل دوري مي نمايند.» (28)



از آن جا كه سعي بر اين است كه فرايند تغيير ارزش ها به تصوير كشيده شود، لازم مي نمايد كه در اين قسمت از بحث، به روندي كه معاويه در ادامه تغيير ارزش ها پيش گرفت، هرچند به اختصار، اشاره گردد:



1. هتك حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله



معاوية بن ابوسفيان براي به فراموشي سپردن ارزش هاي نبوي و احياي ارزش هاي جاهلي و عصر جاهليت، نخست تلاش كرد تا از منزلت قدسي پيامبر مكرّم صلي الله عليه و آله بكاهد و ايشان را در حد يك انسان معمولي قرار دهد. از اين رو، به افرادي دستور جعل حديث در اين زمينه داد. جاعلان مزدور و دست نشانده نيز احاديث زيادي در وهن شخصيت نبوي جعل كردند كه به يك مورد آن ها اشاره مي شود: بخاري در كتاب صحيح خود مي نويسد: «عايشه مي گويد:



دو كنيزك آوازه خوان در خانه من، شعرهايي از عصر جاهليت و جنگ هاي آن به آواز مي خواندند. در اين هنگام، پيامبر وارد شد و بدون هيچ واكنشي به روي بستر خويش دراز كشيد. در اين زمان، ابوبكر وارد شد و به محض برخورد به آوازه خوان، با شدت و تندي به او گفت: ساز و آواز شيطاني در محضر پيامبر؟ رسول خدا به ابوبكر رو كرد و فرمود: رهايشان كن و كارشان نداشته باش! هر گروهي عيدي دارد و امروز هم عيد ماست!» (29)



معاويه براي اين كه بتواند جامعه اسلامي را از ارزش هاي ناب تهي كند، به كاستن منزلت پيامبر صلي الله عليه و آله اكتفا نكرد، بلكه تلاش مي كرد تا نام و ذكر رسول خدا را از ميان بردارد و به تعبير خود، به خاك بسپارد.



مسعودي در مروج الذهب در اين باره مي نويسد: «... مغيرة بن شعبه مي گويد: به معاويه گفتم: تو به آرزوهايت رسيده اي. حال با اين كهولت سن، نظر لطفي به بني هاشم نما... معاويه گفت: نه به خدا سوگند، آرام نخواهم نشست، مگر اين كه نام او [پيامبراكرم] را دفن كنم و اين ذكر و ياد را [كه در اذان و اقامه برده مي شود] به خاك سپارم.» (30)



2. منع نشر فضايل اهل بيت عليهم السلام



روشن است كه اگر معاويه نمي تواند نام و ذكر پيامبر صلي الله عليه و آله را در جامعه ببيند، چگونه مي تواند شاهد وجود نازنين فرزندان او و جانشين به حق اميرالمؤمنين علي عليه السلام باشد؟ از اين رو، در ادامه سياستي كه عمر در زمان خود بنيان گذاشته بود، او نيز دستوربه منع نشرفضايل اهل بيت عليهم السلام داد.



ابن ابي الحديد مي گويد: «معاويه فرماني عمومي براي كارگزاران در تمام بلاد اسلامي صادر كرد كه در آن آمده بود: هر كس چيزي در فضيلت ابوتراب و خاندانش روايت كند، خونش هدر است، مالش حرمت ندارد و از حوزه حفاظت حكومت بيرون خواهد بود.» (31)



او حتي به عدم نشر فضايل علي و فرزندانش قانع نبود، بلكه دستور داد تا احاديثي در ذمّ حضرت جعل كنند كه باعث دوري مردم از اهل بيت گردد.(32) و از اين همه شديدتر، دستور به لعن آن ها در منابر بلاد اسلامي، حتي مدينة النبي داد.



سليم بن قيس در اين باره مي نويسد: «... آن روز را معاويه در مدينه ماند و جارچي او جار زد و نامه اي هم به همه كارگزارانش نوشت كه پناه خود را برداشتم از هر كه روايتي در مناقب علي عليه السلام و خاندانش نقل كند و خطيبان در هر شهر و در هر جا بپاخاستند براي لعن كردن بر علي و بي زاري جستن از او و بدگويي از خاندانش و لعن بر آن ها و تهمت به ايشان، بدانچه در آن ها نبود...» (33)



خود معاويه نيز در مقابل امام حسن و امام حسين عليهماالسلام با بي شرمي، به امام المتقين دشنام داد. در كتب تاريخي آمده است كه معاويه پس از صلح با امام حسن عليه السلام ، وارد كوفه شد و بر فراز منبر رفت و در حالي كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پاي منبر نشسته بودند، شروع به دشنام و سبّ حضرت علي عليه السلام كرد و پس از آن نام امام حسن عليه السلام را بر زبان جاري كرد و به آن حضرت نيز دشنام گفت. در اين وقت، امام حسين عليه السلام برخاست كه پاسخ بدهد، ولي امام حسن عليه السلام دست برادر را گرفت و نشانيد و خود برخاست و فرمود: «من حسن هستم و پدرم علي، تو معاويه هستي و پدرت صخر، مادرم فاطمه و مادرت هند، جدّم رسول الله و جدّ تو حرب، مادربزرگم خديجه و مادربزرگت فتيله، پس لعنت خدا بر آن كه گم نام تر و در حسب پليدتر و در گذشته و حال، بدتر و از نظر كفر و نفاق قديم تر است...» ابن ابي الحديد هم كه ناقل اين حديث است، مي گويد: آمين!(34)



معاويه با شيوه مذكور، تلاش مي كرد مردم را از خاندان وحي دور ساخته، دست آن ها را از ارزش هاي ناب الهي كوتاه نمايد تا بتواند ارزش هاي دوران جاهليت را جاي گزين كند. از اين رو، هر كه را در مقابل اين دستورالعملش مقاومت مي كرد و به حضرت علي عليه السلام دشنام نمي داد و يا از پي روان او و فرزندانش به شمار مي آمد، به قتل مي رساند. به اين موضوع در پاسخ نامه اي كه امام حسين عليه السلام براي وي نوشته است اشاره گرديده؛ آن جا كه امام مي فرمايد: «آيا تو قاتل آن مرد حضرمي نيستي كه زياد به تو نوشت: او بر آيين علي ـ كرّم الله وجهه ـ است و تو در پاسخش نوشتي: هر كس را كه بر آيين علي است بكش، و زياد نيز آن ها را كشت و به دستور تو آن ها را مُثله كرد؟... آيا تو قاتل حجر بن عدي كندي و ياران نمازگزار و عابداني كه منكر ظلم بوده و بدعت ها را بزرگ شمرده و امر به معروف و نهي از منكر نموده اند و در راه خدا از ملامت ملامت كننده اي باكي نداشتند، نيستي كه آن ها را از روي ستم و دشمني كشتي؟...»(35)



3. ترويج قرائت هاي ديگر



پيش از اين گفته آمد كه جامعه بدون استمداد و بهره گيري از ارزش ها، در ادامه حيات اجتماعي خود، دچار مشكلات هنجاري خواهد شد؛ چه اين كه رفتار اجتماعي افراد در جامعه، مبتني بر ارزش هاي حاكم بر آن مي باشد؛ يعني ارزش ها نقش هدايت گر براي رفتارها و هنجارهاي اجتماعي برعهده دارند.



بر اين اساس، معاويه كه جامعه اسلامي را با كنار گذاشتن خاندان وحي و تعطيل كردن حدود الهي از ارزش هاي ناب تهي نمود، مي بايست به جاي آن ها، ارزش هاي ديگري جاي گزين مي كرد تا خلأ هنجاري و رفتاري پيش نيايد و از اين رو، تلاش كرد تا با ترويج افكار التقاطي و قرائت هاي ديگري از دين و ارزش ها، اين نقيصه را جبران كند. چنين نيز كرد و آن ترويج تفكر «مرجئه» بود كه قرائتي جديد از ايمان ارائه داد؛ قرائتي در مقابل قرائت اهل بيت عليهم السلام . به عقيده اين فرقه، كافي است كه انسان قلبا مؤمن باشد و با وجود ايمان، هيچ گناهي ضرر ندارد!



ابن ابي الحديد مي نويسد: «اولين كساني كه قايل به ارجاء محض شدند، معاويه و عمروبن عاص بودند، اين ها مي پنداشتند: با وجود ايمان، هيچ گناهي زيان نمي رساند و بر اين اساس، وقتي به معاويه گفته شد: خودت مي داني با چه كساني محاربه نمودي و آگاهي كه چه گناهي مرتكب شدي، وي در جواب گفت: اطمينان و وثوق به قول خداي سبحان دارم كه انّ الله يغفر الذّنوب جميعا. بني اميه اين طرز تفكّر را ابداع كردند و از آن حمايت نمودند تا به شكل يك فرقه ديني درآمد و در خدمت آن ها قرار گرفت.» (36)



معاويه همچنين براي رفع خلأ الگوهاي هنجاري و رفتاري، كه مصداق اكمل آن خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام هستند، تلاش نمود تا افرادي همچون عثمان را برجسته كند. از اين رو، به كارگزارانش نوشت: «شهادت هيچ يك از شيعيان علي و خاندانش را نپذيريد و نام آن ها را از دفتر بيت المال محو كنيد و شهادت كسي را به نفع آنان قبول نكنيد، اما دوست داران عثمان و علاقه مندان وي و كساني را كه رواياتي در فضيلت وي نقل مي كنند شناسايي نماييد و به خود نزديك سازيد و اكرامشان كنيد. آنچه را كه ايشان در فضيلت عثمان نقل مي كنند براي من بنويسيد و اسم گوينده و نام پدر و خاندانش را ثبت كنيد و جايزه و خلعت و اموال زياد به آن ها ببخشيد.»(37)



4. انتخاب جانشين



آخرين و بدترين كاري كه معاويه مي توانست در زمينه تغيير ارزش هاي الهي و محو فرهنگ ديني انجام دهد مسأله ولايتعهدي يزيد بود كه در روزهاي آخر حكومت جابرانه اش انجام داد و با تهديد و تطميع، از امرا و كارگزاران خود، براي يزيد بيعت گرفت؛ چه اين كه بي لياقتي و عدم صلاحيت يزيد براي همگان و حتي خود معاويه محرز بود. يزيد فردي عيّاش و بي دين بود و هيچ ابايي از آشكار كردن بي ديني خود نداشت و بارها در ملأعام، خدا و وحي و معاد را زير سؤال برده و به سخريه گرفته بود.



در مروج الذهب آمده است: «زماني كه عبدالله بن زبير در مكّه بر ضد يزيد قيام كرد، و يزيد لشكري به مكّه فرستاد و براي او نوشت:



اُدغ الهكَ في السماء فانّني



ادعو عليك رجال عكٍّ و اشعرا؛



يعني: تو خداي خود در آسمان را به ياري بخوان، من براي جنگ با تو مردان عك واشعر را مي خوانم.» (38)



ذكر نمونه اي از سخريه شعاير ديني و ارزش هاي الهي توسط يزيد در اين جا خود شاهدي است بر اوج تباهي و فساد اخلاقي كه خود پيامدي است از تغيير ارزش ها. موّرخان نوشته اند: يزيد بوزينه مخصوصي داشت كه كنيه اش را «ابوقيس» گذارده بود و هرگاه شراب مي نوشيد، ته مانده جام خود را به او مي نوشاند و مي گفت: اين يكي از بزرگان بني اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده. گاهي نيز او را بر الاغي وحشي سوار مي كرد و در مسابقات اسب سواري شركت مي داد. در يكي از مسابقه ها، بادي آمد و او را بر زمين افكند و مُرد. يزيد به سختي غمگين شد و دستور داد او را كفن كرده، دفن كنند و به عزا نشست و به مردم شام دستور داد به تعزيت و تسليت او بيايند و در مرثيه او اشعاري گفت...»(39)



چه زيبا فرمود رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله : «صنفان من امّتي اذا صلحا صلحت امّتي و اذا فسدا فسدت امّتي. قيل: يا رسول الله، من هما؟ قال: الفقهاء والامراء»؛ هرگاه دو گروه از امّتم صالح و نيكوكار باشند، امّتم نيكو خواهد شد و اگر آن ها فاسد گردند، امّتم به فساد كشيده خواهد شد. پرسيدند: يا رسول اللّه، آن ها كيانند؟ فرمود: دانشمندان و حاكمان.»(40)



باري، وقتي كارگزاران و حكم رانان جامعه افرادي همچون معاويه و يزيد باشند و همه تلاش آن ها در جهت حذف ارزش ها و تعطيلي حدود الهي، و دانشمندان و داناياني كه وظيفه آموزش ارزش ها را به عهده گرفته اند، به انباشت ثروت و دنياگرايي و دنياطلبي روي آورند، طبيعي است كه افراد جامعه نيز به دنيا روي مي آورند و زراندوزي و ثروت طلبي، منش اجتماعي مي گردد. در چنين جامعه اي است كه مردم در مقابل حذف ارزش هاي الهي و كشته شدن منادي و مدافع ارزش هاي ديني و الهي، بي تفاوت مي گردند و يا حتي خود براي حذف آن بسيج مي شوند و براي كشتن او لشكر كشيده، پس از كشتن او و يارانش به غارت اموال خاندان او مي پردازند؛ زيرا آنچه در اين جامعه مهم است و ارزش به شمارمي آيددنياگرايي وثروت اندوزي است.



قضيه اي را نويسنده مقتل مقرم از غروب عاشوراي حسين عليه السلام نقل مي كند كه خود گواهي است بر اين گفته. ايشان مي نويسد: «مردي نزد فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام ، آمد و خلخال پاي او را بيرون آورد و در آن حال، مي گريست! فاطمه گفت: چرا گريه مي كني؟ گفت: براي اين كاري كه مي كنم و اموال دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله را به غارت مي برم. فاطمه گفت: اگر چنين است، پس مرا رها كن. گفت: مي ترسم ديگري آن را ببرد!» (41)



نتيجه



بي ترديد، جوامع انساني دايم در حال تغيير و دگرگوني اند و نگاهي هرچند گذرا به تاريخ زندگي اجتماعي بشر بر اين واقعيت شهادت مي دهد. آنچه در اين رهگذر از اهميت بيش تري برخوردار است، ماهيت و سمت و سوي اين دگرگوني هاست؛ مهم آن است كه چه چيزي و به چه صورت و در كدام جهت در حال تغيير است؟



در طول تاريخ، آن دسته تغييراتي كه هويّت انساني بشر را نشانه گرفته اند، بيش از هر تغيير ديگري مورد توجه انديشمندان و محققان بوده اند. بر همين اساس، در اين تحقيق تغييرات فرهنگي و آن هم بخش ارزش ها، مطمح نظر قرار گرفت و سازوكار آن ها در حد امكان، با استفاده ازمنابع تاريخي،به تصويركشيده شد.



در سطور گذشته ذكر شد كه چگونه در ارزش هاي جامعه نبوي تغيير صورت گرفت و جامعه نوبنياد اسلامي را به كدام سمت كشاند؛ جامعه اي كه با حاكميت ارزش هاي ناب الهي توانسته بود بيابان گردان خشن و گردن كش را به شب زنده داران فروتن و عطوف تبديل كند كه با ناله هاي نيمه شب خود، عرشيان را به وجد آورده، كريمه «انّي اعلم مالا تعلمون» را به تماشا مي نشستند. چنان مردمي با در دست گرفتن حكومت و بهره گيري از سازو كار اجتماعي اش، كه آن را در جريان سقيفه بني ساعده به دست آورده بودند، جامعه را به سمت جاهليت و ارزش هاي حاكم بر آن سوق دادند و ارزش هاي جاهلي را جاي گزين ارزش هاي ناب الهي ساختند. و روشن است كه هر ارزشي، رفتار و هنجار متناسب با خود را به همراه خواهد داشت.



پس اگر روزي مردم بر گرد وجود نازنين رسول خدا صلي الله عليه و آله حلقه مي زدند و به هنگام وضوي آن حضرت، در تبرك جستن به قطرات آب وضويش گوي سبقت از هم مي ربودند، آن روز ارزش هاي الهي و آموزه هاي نبوي در جامعه حكومت مي كرد و فلاح و رستگاري غايت اعمال و رفتار مردم بود، و چون پيامبر را مصداق احسن و اكمل سعادت و رستگاري مي ديدند، پروانه وار بر گرد حريم او حلقه مي زدند.



اما در سال 61 هجري، جامعه اسلامي دگرگون شد و به جاي ارزش هاي نبوي، ارزش هاي دنيوي بر جامعه حاكم گرديد و رفتار و كردار مردم حول محور انباشت ثروت دور زده، دنياگرايي منش اجتماعي گرديده بود. روشن است كه در چنين جامعه اي، ديگر مردم گرد وجود ارزش مداران الهي و خاندان وحي و نبوّت حلقه نخواهند زد و در سرزمين طف، دست ياري به آن ها نخواهند داد؛ چرا كه در اين بارگاه، دنيا و دنياگرايي مقامي ندارد و دنياگرايان از آن طرفي نخواهند بست. از اين رو، دور از انتظار نيست كه سي هزار نفر خود را به لشكري برسانند كه سرزمين ري و جمع آوري غنايم پاداش اوست و در اين جاست كه كهنه پيرهن و انگشتر با انگشت به غارت مي رود؛ چرا كه دنيا و دنياگرايي ارزش است و ديگر هيچ!



آنچه را امروز ما مي توانيم از اين واقعه تلخ، كه اسلام در تاريخ خود ديده است، درس عبرت گرفته، چراغ راه خود قرار دهيم، اين است كه به ارزش هاي الهي و ديني مان، كه به بركت انقلاب اسلامي و همّت امام و شهيدان در جامعه حاكم گشته، اهميت دهيم و در مقابل دگرگوني و رنگ باختن آن ها بي تفاوت نبوده، امور حكومتي را به دست متقيّن و دين باوراني بسپاريم كه خود به ارزش هاي الهي و ديني عشق مي ورزند و در حفظ آن كوشايند.

پاورقي

1ـ جان. ب. تامپسون، ايدئولوژي و فرهنگ مدرن، ترجمه مسعود اوحدي، تهران، 1358، مؤسسه فرهنگ آينده پژوهان، ص 152



2ـ گي روشه، تغييرات اجتماعي، چ دوم، ترجمه منصوروثوقي،نشرني. 1368، ص 145



3ـ ملوين دفلور و ديگران، مباني جامعه شناسي، اقتباس حميد خضر نجات، دانشگاه شيراز، 1370، ص 243



4ـ ابوالحسن تنهايي، جامعه شناسي تاريخي اسلام،نشر روزگار، 1378، ص 262



5ـ شهرستاني، ملل و نحل، ترجمه سيدمحمدرضا جلالي نائيني، تهران، كتابفروشي اقبال، 1362، ج 1، ص 29



6ـ جعفر سبحاني، فروغ ابديت، نشر دانش اسلامي، ج 2، ص 487



7ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، احياء التراث العربي، بيروت، ج 2، ص 20



8ـ شهرستاني، پيشين، ص 29



9ـ بلاذري، انساب الاشراف، به تصحيح محمد حميدالله، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، ج 1، ص 582



10ـ حسين عبدالمحمدي، زمينه هاي قيام امام حسين عليه السلام ، به نقل از: جاحظ، التبيان و التبيين، ج 3، ص 298، نشر منبع، 1379، ص 132



11ـ سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، مؤسسه اسماعيليان، چاپ پنجم، 1371، ج 19، ص 290



12ـ ابن هشام، السيرة النبويه، ترجمه سيدهاشم رسولي، چاپ سوم، كتابخانه السلاميه، 1366، ج 2، ص 430



13ـ احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمدابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1371، ج 1، ص 222



14ـ سليمان بن ابراهيم القندوزي، ينابيع المودة لذوي القربي، تهران، اسوه، 1416 ق، ج 1، ص 106



15ـ امام خميني، وصيت نامه الهي سياسي، انتشارات اسوه، ص 2



16ـ سيد شرف الدين عاملي، الاجتهاد في مقابل النص، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ص 164



17ـ ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 140



18ـ نهج البلاغه، خطبه 122



19و20ـ بروس كوئن، مباني جامعه شناسي، ترجمه و اقتباس فاضل توسّلي،تهران،سمت،1372،ص77 / ص 157



21ـ علّامه اميني، الغدير، چاپ دوم، 1366، دارالكتاب الاسلاميه، ج 5، ص 276



22ـ آية الله عبدالله جوادي آملي، «جزوه درسي خارج فقه»، اسفند 1380



23ـ علّامه اميني، پيشين، ج 9، ص 78 به بعد



24ـ نهج البلاغه،مطبوعاتي هدف، خطبه 129



25ـ مسعودي،مروج الذهب،بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات،1991،ج3،ص 143



26ـ نهج البلاغه، خطبه 108



27و28ـ محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1939، ج 4، ص 305 / ص 305



29ـ محمدبن اسماعيل بخاري،الصحيح البخاري، دارالطباعة العامرة باستانبول، ج 2، ص 225



30ـ مسعودي، پيشين، ج 3، ص 453



31و32ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 11، ص 44 / ج 13، ص 220



33ـ سليم بن قيس، اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله ، انتشارات اهل بيت عليهم السلام ، ص 423



34ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 16، ص 46



35ـ علّامه اميني، پيشين، ج 10، ص 161



36و37ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 7، ص 253ـ254 / ج 11، ص 45



38ـ مسعودي، پيشين، ج 2، ص 95



39ـ سيدهاشم رسولي محلاتي، زندگاني امام حسين عليه السلام ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374، ص 93



40ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 49



41ـ سيدهاشم رسولي محلاتي، پيشين، ص 544

شمس الله مريجي