بازگشت

زيانكاران در حماسه كربلا


درآمد



كربلا، صحنه ظهور چهره هايي با نگرش ها، عملكردها و فرجام هاي گوناگون است، «زيانكاران » و در مقابل آن «ره يافتگان » ، دو طيف نمادين جامعه آن عصر بودند كه با وجود نقطه هاي مشترك، رفتار مختلفي را در آن حادثه از خود نشان دادند .



ره يافتگان، با پيشينه اي نه چندان مثبت و گاه منفي، ضمن شكستن زنجيرهاي شيفتگي دنيا، دعوت امام زمان را لبيك گفته و در ركاب آن سالار نيك بختان، زندگي خويش را با ميمنت و مباركي پيوند دادند . زهير بن قين، حر بن يزيد، حارث بن امرءالقيس، نعمان و حلاس بن عمرو، بكر بن حي، عمرو بن ضبيعه و . . . در زمره اين گروه اند كه در برزخ ماندن و رفتن، رفتن به سمت عشق را پذيرا شدند .



از ديگر سو، زيانكاران قرار داشتند همانان كه هماي سعادت بر بام زندگي شان نشست تا مركب عروج ايشان به سوي رضوان باشد، اما مستي رفاه طلبي، دنياپرستي، مرگ گريزي، قدرت خواهي و عوام زدگي، عقل و تفكر را از آنان ربود و هر يك با بهره گيري از موقعيت خاص خود، دست رد به بخت زرين خويش زده و دعوت امام را اجابت نكردند .



آري! دنيا، گاه سكوي پرش سبك بالان به سوي ملكوت و گاه مرتعي زيبا و دلفريب براي دنيا طلبان ظاهر بين است: «زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين والقناطير المقنطرة من الذهب والفضة و الخيل المسومة والانعام والحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا والله عنده حسن الماب » . (1)



محبت امور مادي، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاي ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند ولي) اينها (در صورتي كه هدف نهايي آدمي را تشكيل دهند،) سرمايه زندگي پست (مادي) است و سرانجام نيك (و زندگي والا و جاويدان)، نزد خداست .



دقت در زندگي هر يك از زيانكاران در جريان حماسه كربلا، ما را به نقطه هاي آغازين سقوط حيات ايشان رهنمون و فرجام سوء ردكنندگان دعوت امام را مبرهن مي سازد . حيات اين گروه را مرور مي كنيم:



1 - عبدالله بن عمر:



عبدالله فرزند عمر بن خطاب و از صحابي رسول گرامي اسلام (ص) است . (2 ) عمر او را در اداره حكومت پس از خود ناتوان ابن عمر بعد از عثمان از بيعت با علي (ع) سرپيچي كرد، (4) ياري نكردن حق و خار نكردن باطل دو ويژگي منفي او در نگاه اميرمؤمنان بود . (5) او خلافت معاويه را به رسميت شمرد و با وي بيعت كرد، (6) آن هنگام كه معاويه براي يزيد بيعت مي ستاند، ابن عمر به گروه مخالفان پيوست، اما معاويه از او بيمناك نبود و به وفاداري او در آينده ايمان داشت (7) و در اين باره به فرزندش چنين گفت: «عبدالله بن عمر گرچه از بيعت امتناع ورزيد، ولي او با توست، قدرش را بدان و او را از خود مران .» (8)



در آغاز خلافت يزيد و پس از ورود امام حسين (ع) به مكه «ابن عمر» براي ترغيب آن حضرت به بيعت با يزيد نزد ايشان رفت و گفت: از دشمني ديرين اين خاندان با شما آگاهي داري، مردم به او (يزيد) روي آورده اند و درهم و دينار در دست اوست، در صورت مخالفت با او كشته مي شوي و گروهي از مسلمانان نيز قرباني مي گردند . من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود:



«حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از ياري او بردارند به خواري و ذلت ابدي مبتلا خواهند شد .» پيشنهاد من اين است كه مانند همه مردم راه صلح پيش گيري! (9)



امام در پاسخ پيشنهاد عبدالله بن عمر چنين فرمود:



ابوعبد الرحمان! آيا نمي داني پستي دنيا به اندازه اي است كه سر يحيي بن زكريا به زناكاري از زناكاران بني اسرائيل هديه داده مي شود . مگر نمي داني كه بني اسرائيل بين طلوع فجر تا طلوع سپيده خورشيد هفتاد پيامبر را به قتل رسانده و سپس در محل كار خويش مي نشستند و به خريد و فروش مي پرداختند . گويا كه هيچ جنايتي را مرتكب نشده اند، پروردگار تعجيل نفرمود و مدتي به آنان مهلت داد و سپس دست انتقام الهي با شديدترين وجه گريبان آنان را گرفت و به سزاي اعمالشان رساند .



«اتق الله يا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتي اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از ياريم دست برندار . . .» (10)



ابن عمر دعوت حجت خدا را رد كرد و راهي مدينه شد و پس از شهادت امام، نامه اي به يزيد نگاشت و ضمن پذيرش خلافتش با وي بيعت كرد . (11)



در جريان شورش مردم مدينه، او ضمن نكوهش پيمان شكني مردم، خطاب به خاندان خويش گفت: «اگر بدانم هر يك از شما دست از بيعت با يزيد برداشته و از مخالفان او حمايت كرده ايد رابطه من با او قطع خواهد گرديد .» (12)



در زمان خلافت عبدالملك مروان و پس از ورود حجاج بن يوسف به مدينه، عبدالله بن عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به وسيله او با عبدالملك بيعت نمايد، او در توجيه شتاب خود اين سخن رسول خدا (ص) را يادآور شد «هر كس بميرد و پيشوايي نداشته باشد به مرگ مردان جاهلي مرده است .» و گفت: مي ترسم شب را بدون امام به صبح برسانم! گويند كه حجاج براي تحقير «ابن عمر» پاي خود را از فراش بيرون كرد و گفت: براي بيعت دست خود را بر روي پايم بگذار! (13)



اين ماجرا اوج ذلت شخصيتي است كه با وجود كهنسالي و نقل روايات فراوان از پيامبر اكرم (ص)، توان تمييز صف صالحان از ستمگران را نداشت و همواره براي حفظ «آقايي » خويش در جبهه پيشوايان ظالم قرار مي گرفت، اما سرانجام فرجام دنيوي كردار خود را نيز ديد .



عبدالله بن عمر آخرين صحابي، در اواخر حيات خود بينايي اش را از دست داد و در مكه از دنيا رفت . (14)



2 - عبيدالله بن حر جعفي:



عبيدالله، از اشراف، شجاعان و شعراي معروف كوفه بود و در گروه پيروان عثمان قرار داشت . پس از قتل عثمان كوفه را به قصد شام ترك گفت و در كنار معاويه جاي گرفت و با سپاه او در جنگ صفين شركت جست . وي پس از شهادت حضرت علي (ع) به كوفه بازگشت . (15)



ابن حر، در منزل بني مقاتل (16) با كاروان امام حسين (ع) مواجه شد، حضرت نخست «حجاج بن مسروق » را به منظور همراهي و ياري نزد او فرستاد، ليكن عبيدالله بن حر به فرستاده امام جواب رد داد و گفت: «به خدا سوگند از كوفه بيرون نيامدم جز آن كه اكثر مردم خود را براي جنگ مهيا مي كردند و براي من كشته شدن حسين (ع) حتمي گرديد . من توانايي ياري او را ندارم و اصلا دوست ندارم كه او مرا ببيند و نه من او را!»



پس از بازگشت حاجيان از مكه امام خود به همراه چند تن از يارانش به نزد عبيدالله رفت و پس از سخنان آغازين به وي چنين فرمود: «ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشته اند كه همه آنان به ياري من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم، ولي واقع امر بر خلاف آن چيزي است كه ادعا كرده اند، تو در دوران عمرت گناهان زيادي مرتكب شده اي، آيا مي خواهي توبه كني تا گناهانت پاك گردد؟ !» ابن حر گفت: «چگونه؟»



امام فرمود: «فرزند دختر پيامبرت را ياري كن و در ركابش بجنگ .»



ابن حر گفت: «به خدا قسم كسي كه از تو پيروي كند به سعادت ابدي نائل مي گردد، ولي من احتمال نمي دهم كه ياري ام به حال تو سودي داشته باشد، زيرا در كوفه براي شما ياوري نيست . به خدا سوگندت مي دهم كه از اين كار معافم دار، زيرا نفس من به مرگ راضي نيست و من از مردن سخت گريزانم . اينك اسب معروف خود «ملحقه » را به حضورت تقديم مي دارم، اسبي كه تاكنون هر دشمني را كه تعقيب كرده ام، به او رسيده ام و هيچ دشمني نيز نتوانسته است به من دست يابد! شمشير من را نيز بگير، همانا آن را به كسي نزدم جز آن كه مرگ را بر آن شخص چشانيده ام!»



امام در برابر سخن نسنجيده و نابخردانه ابن حر چنين فرمود:



«حال كه در راه ما از نثار جان دريغ مي ورزي، ما نيز به تو و به شمشير و اسب تو نياز نداريم، زيرا كه من از گمراهان نيرو نمي گيرم . تو را نصيحت مي كنم همان گونه كه تو مرا نصيحت نمودي، تا مي تواني خود را به جاي دور دستي برسان تا فرياد ما را نشنوي و كارزار ما را نبيني، فوالله لايسمع واعيتنا احد و لاينصرنا الا اكبه الله في نار جهنم به خدا سوگند اگر صداي استغاثه ما به گوش كسي برسد و به ياريمان نشتابد خداوند او را در آتش جهنم خواهد افكند .» (17)



دنيازدگي و مرگ گريزي «ابن حر» ، مانع وزش نسيم سعادت بر زندگي گناه آلودش شد، نسيم روح افزايي كه مي رفت كردار ناشايست گذشته اش را محو و او را در صف صالحان و شهدا قرار دهد .



گرچه عبيدالله بن حر، امام را در منزل بني مقاتل ترك گفت، اما حسرت و پشيماني ابدي بر باقي مانده عمرش سايه افكند و زندگي اش را قرين تاسف و ماتم ساخت حتي در سروده هايش آهنگ ندامت و حسرت پديدار گشت . (18)





*



فيالك حسرة ما دمت حيا حسين حين يطلب بذل نصري ولو اني اواسيه بنفسي لنلت كرامة يوم التلاق (19)

*



تردد بين صدري و التراقي علي اهل الضلالة والنفاق لنلت كرامة يوم التلاق (19) لنلت كرامة يوم التلاق (19)



- آه از حسرتي كه تا زنده ام در ميان سينه و گلويم در جريان است .



- آن گاه كه حسين براي برانداختن اهل گمراهي و نفاق از من ياري طلبيد .



- اگر آن روز جانم را براي ياري اش مي نهادم، روز قيامت به كرامت و جايگاه والا دست مي يافتم .



ابن زياد، پس از آگاهي از ندامت «ابن حر» ، او را به كاخ خود فرا خواند و «ابن حر» به هر تدبيري كه بود توانست از دستش بگريزد . او سرانجام خود را به كربلا رسانيد و در مقابل قبر مطهر امام حسين (ع) ايستاده و قصيده معروف خود را - كه بيش از چهارده بيت آن در دست نيست - سرود . بعضي از ابيات آن از اين قرار است:





*



يقول امير قادر و ابن غادر و نفسي علي خذلانه واعتزاله فيا ندمي ان لا اكون نصرته و اني لاني لم اكن من حماته لذو حسرة ما ان تفارق لازمه (20)

*



الا كنت قاتلت الحسين بن فاطمه و بيعة هذا الناكث العهد لائمه الاكل نفس لاتسدد نادمه لذو حسرة ما ان تفارق لازمه (20) لذو حسرة ما ان تفارق لازمه (20)



عبيدالله بن حر، پس از مرگ يزيد و فرار ابن زياد، با قيام مختار همصدا شد و به همراه گروهي به مدائن رفت ، ولي سپس در كنار «مصعب بن زبير» با «مختار» جنگيد . پس از مدتي «مصعب » به او مظنون شد و او را حبس كرد . مدتي بعد با شفاعت گروهي از قبيله «مذمح » وي را آزاد ساخت . ابن حر، پس از آزادي به عبدالملك مروان پيوست و چون به كوفه آمد شهر را در دست كارگزاران «ابن زبير» ديد . او مورد تعقيب خصم قرار گرفت و با بدني مجروح بر كشتي سوار شد تا از فرات عبور كند، وي براي فرار از اسارت خود را در آب انداخت و كشته شد .



مورخان، مرگ او را در سال 68 ه . ق نوشته اند . گويند كه «مصعب بن زبير» «عبيدالله بن حر» را بر دروازه كوفه آويخت . (21)



3 - عمرو بن قيس



عمرو، به همراه پسر عموي خود در منزل بني مقاتل به محضر امام حسين وارد شد . در ابتدا عموزاده اش به امام گفت: «اين سياهي كه در محاسن شما مي بينم از خضاب است يا موي شما بدين رنگ است؟»



گردباد دنياگرايي در پوشش فرينده عائله مندي و امانت داري مردم، ابن قيس و عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهي با كاروان نور و راه يابي به بهشت جاودان بازداشت و در كوير نفس سركش جاي داد .



حضرت فرمود: «خضاب است، موي ما بني هاشم زود سپيد مي شود . . . آيا براي ياري من آمده ايد؟»



عمرو بن قيس گفت: «عايله زيادي دارم، مال بسياري از مردم نزد من است و نمي دانم كار به كجا مي انجامد . خوش ندارم امانت مردم از بين برود!» پسر عمويش نيز همانند او پاسخ داد .



امام فرمود: «فانطلقا فلاتسمعا لي واعية، و لاتريا لي سوادا، فانه من سمع واعيتنا او راي سوادنا فلم يجبنا و لم يغثنا كان حقا علي الله عزوجل ان يكبه علي منخريه في النار پس از اين جا برويد، تا فرياد ما را نشنويد و ما را نبينيد، همانا هر كس نداي ما را بشنود و يا ما را ببيند و پاسخ نگويد و به ياريمان نشتابد، سزاوار است كه خداوند او را به بيني در آتش افكند .» (22)



گردباد دنياگرايي در پوشش فرينده عائله مندي و امانت داري مردم، ابن قيس و عموزاده او را در دام خود نهاد و آن دو را از همراهي با كاروان نور و راه يابي به بهشت جاودان بازداشت و در كوير نفس سركش جاي داد . «و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور .» (23)



4 - هرثمة بن ابي مسلم



هرثمه، به همراه سپاهيان امام علي (ع) در جنگ صفين شركت كرد . در بازگشت، سپاه امام در كربلا توقف نمود . هرثمه مي گويد: پس از برپايي نماز صبح، حضرت امير (ع) مشتي از خاك كربلا را برداشت و آن را بوييد و فرمود: «واها لك ايتها التربة، ليحشرن منك اقوام يدخلون الجنة بغير حساب اي خاك! همانا از تو مردمي محشور مي شوند كه بدون حسابرسي وارد بهشت مي گردند .»



ابن ابي مسلم، يكي از نيروهاي اعزامي «عبيدالله بن زياد» به كربلا بود، او مي گويد: هنگامي كه به سرزمين كربلا رسيديم، به ياد آن حديث افتادم، بر شترم نشستم و به سمت امام حسين (ع) رفتم . پس از عرض سلام، حديثي كه از پدر والاي ايشان شنيده بودم بازگو كردم، امام فرمود: «با ما هستي يا بر ضد ما؟»



گفتم: «نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زياد بر ايشان نگرانم .»



حضرت در پاسخ فرمود: «فامض حيث لاتري لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا، فو الذي نفس حسين بيده لايسمع اليوم واعيتنا احد فلايعيننا الا اكبه الله بوجهه في جهنم (24) برو! تا آن كه قربانگاه ما را نبيني و صداي ما را نشنوي، قسم به آن كه جان حسين در دست اوست، اگركسي امروز صداي ما را بشنود و به ياريمان نشتابد، هر آينه خداوند او را با صورت در دوزخ مي افكند .»



اگر فقدان توكل و دلبستگي به دنيا قرين زندگي انسان گردد، انديشه و ديدگاهي چون هرثمه خواهد داشت او كه خود شاهد همراهي زن و فرزند امام حسين و ساير بني هاشم و حضورشان در صحنه بحراني كربلاست، از فرزندان خود ياد مي كند و به بهانه نگراني حال آنان، از همراهي با حجت خدا روي گردان است . «انما اموالكم و اولادكم فتنة و الله عنده اجر عظيم .» (25)



5 - مالك بن نضر ارحبي و ضحاك بن عبدالله مشرقي



ضحاك، به همراه مالك بن نضر ارحبي به حضور امام حسين (ع) رسيد، اين ديدار ظاهرا در كربلا صورت گرفت، امام پس از خوشامدگويي، سبب حضورشان را جويا شد، آنان در پاسخ گفتند: براي عرض سلام خدمت رسيديم و از خدا عافيت و سلامت شما را خواستاريم، مردم براي جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما چيست؟



امام پاسخ داد: «حسبي الله و نعم الوكيل خدا مرا كفايت مي كند و چه نيكو وكيلي است .»



آن دو براي امام دعا كردند، آن گاه حضرت فرمود: چرا مرا ياري نمي كنيد؟ مالك بن نضر با بيان اين جمله كه: من مقروض هستم و عيال دارم، دعوت امام را رد كرد و رفت .



ضحاك بن عبدالله نيز مشابه سخن ابن نضر را گفت و سپس حضور موقت و مشروط خود را در كنار امام پيشنهاد داد و گفت: تا آن جا از شما دفاع خواهم كرد كه دفاع من به حال شما مفيد باشد، در غير اين صورت در جدايي از شما آزاد خواهم بود، امام نيز پذيرفت .



او در روز عاشورا، دليري به خرج داد و امام بارها او را تشويق و دعا فرمود . چون جمله ياران امام حسين (ع) - جز سويد بن عمر و بشير بن عمرو - به شهادت رسيدند، او نزد حضرت آمد و شرط پيشين خود را يادآور شد و از ايشان اجازه بازگشت خواست، امام هم آزادش گذاشت .



او كه قبلا اسب خود را در يكي از خيمه ها پنهان كرده بود، پس از اذن امام، سوار بر اسب شد و فرار كرد . تعدادي از سربازان «ابن سعد» به تعقيب او پرداختند، ضحاك چون به روستايي به نام «شفيه » رسيد ايستاد، تعقيب كنندگان او را شناختند و رهايش كردند . (26)



ماجراي «ضحاك بن عبدالله » در نوع خود بي نظير است، او كه تا دقايق پاياني حماسه عاشورا در كنار امام شمشير زد و شماري از لشكريان خصم را از پاي درآورد و از نزديك شاهد صحنه مظلوميت خاندان رسالت بود، چگونه بر عاقبت نيكوي خود پشت پا زد و خود را از فيض شهادت در ركاب سالار شهيدان محروم ساخت! آري، او به دنيا دل بسته بود و اسبش نيز وسيله پيوند مجدد او به اين زندگي ناپايدار و گذرا گرديد . . . : «ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا علي الآخرة .» (27)

پاورقي

1) آل عمران (3) آيه 14 .



2) ابي الحجاج يوسف المزي، تهذيب الكمال، مؤسسة الرساله، ج 15، ص 332 .



3) محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، دارالمعارف، ج 4، ص 227 .



4) مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 15 .



5) نهج البلاغه، انتشارات هجرت، ص 521 قصارالحكم: 262 .



6) تاريخ طبري، ج 5، ص 58 .



7) فاما عبدالله بن عمر، فرجل قد وقذته العباده و اذا لم يبق احد غيره بايعك، ر . ك: ابي مخنف، وقعة الطف، مؤسسة النشر الاسلامي، 1367 ش، ص 69 .



8) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، دارالكتب الاسلامية، ج 44، ص 311 .



9) خوارزمي، مقتل الحسين، مكتبة المفيد، ج 1، ص 190 و 191 سخنان حسين بن علي، محمد صادق نجمي، دفتر انتشارات اسلامي، ص 42 .



10) ابن طاووس، الملهوف علي قتلي الطقوف، دار الاسوه، 1414ق، ص 102 .



11) ابن حجر، فتح الباري، دار احياء التراث العربي، ج 13، ص 59 تاريخ طبري، ج 5، ص 571 و عبدالله بن عمر به وسيله وليد با يزيد بيعت كرد . ر . ك: مروج الذهب، ج 2، ص 316 .



12) محمد بن اسماعيل بخاري جعفي، صحيح بخاري، دارالكتب العلميه، ج 8، ص 99 .



13) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 242 قاموس الرجال، للشيخ محمد تقي شوشتري، مؤسسة النشر الاسلامي، ج 6، ص 541 .



14) ابن حجر، الاصابه، رقم 4825 الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 4، ص 105 - 138 .



15) ابن حزم، جمهرة انساب العرب ص 385 تاريخ طبري، ج 5، ص 128 .



16) اين منزل، منسوب به مقاتل به حسان بن ثعلبه است و بين عين التمر و قطقطانيه قرار دارد ر . ك: ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 4، ص 374 .



17) ابن اثير، الكامل في التاريخ، مؤسسة الاعلمي، ج 4، ص 50 و 51 شيخ مفيد، الارشاد، موسسة آل البيت، ج 2، ص 81 و 82 خوارزمي، مقتل، ج 1، ص 226 و مقرم، مقتل الحسين، ص 189 .



18) ر . ك: ادب الطف، جواد شبر، ج 1، ص 93 - 100 .



19) همان، ص 96 و 97 .



20) الكامل في التاريخ، ج 4، ص 288 و 289 وقعة الطف، ص 277 ادب الطف، ص 98 .



21) تاريخ طبري، ج 5، ص 105، 106، 129، 131، 135 الكامل في التاريخ، ج 4، 289 و انساب الاشراف، ج 5، ص 295 .



22) شيخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 308 رجال الكشي، شيخ طوسي، ص 113 بحارالانوار، ج 45، ص 84 ابوعلي حائري، منتهي المقال، ج 5، ص 115 - 117 و موسوعه كلمات الامام الحسين (ع)، ص 369 .



23) آل عمران (3) آيه 185 حديد (57) آيه 20: زندگي دنيا جز متاع و مايه فريبكاري نيست .



24) شيخ صدوق، الامالي، مؤسسه الاعلمي، بيروت، ص 117، تاريخ ابن عساكر (ترجمه الامام الحسين عليه السلام)، مؤسسة المحمودي، بيروت، 1389ق، ص 235، بحارالانوار، ج 44، ص 255، شيخ عبدالله البحراني، العوالم، مدرسة الامام المهدي (ع)، قم، 1407 ق، ج 17، ص 147 موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 379 و 380 .



25) سوره تغابن (64) آيه 15 : به حقيقت، اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند (چندان به آنها دل نبنديد) و (بدانيد كه) پاداش بزرگ پيش خداست .



26) تاريخ طبري، دارالكتب الاسلامية ، بيروت، ج 3، ص 315 و 329 الكامل في التاريخ، ج 4، ص 73 انساب الاشراف، ج 3، ص 197 سماوي، ابصار العين، ص 101 سيد مرتضي عسكري، معالم المدرستين، مؤسسة البعثه، ج 3، ص 113، موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، 378 452 و 453 .



27) سور نحل (16) آيه 107: آن به اين جهت است كه آنها دنيا را بيشتر دوست داشته و بر آخرت ترجيح مي دادند.

محمد باقر پور اميني