زنان راوي امام حسين(ع)
چكيده
زنان شيعه براي فراگيري و آموزش تعاليم معصومان عليهمالسّلام در طول تاريخ مسلمانان، همّت گماشته، معارف و دانشهاي بسياري از آن بزرگواران فراگرفته و به نسلهاي بعد منتقل كردهاند و بدينوسيله، از راويان چهاردهمعصوم عليهمالسّلام به شمار آمدهاند و مطالب ارزشمندي به ديگران آموزش دادهاند.
امام حسين عليهالسّلام، سومين امام و جانشين برحق رسولاكرم صَليَّاللهعليه وآله وسلم، كه در ميان سالهاي361 هجري در ميان مسلمانان زندگي كرد و زناني از خواهران، همسران، دختران و طرفداران و شيعيان آن حضرت گرد شمع وجودش زيستند و سخنان و گزارشهايي از احوال و رفتار آن شهيد كربلا براي ديگران بازگو كردند كه اين مقاله به شرح حال تعدادي از آنها ميپردازد.
كليد واژهها: راوي، امام حسين عليهالسلام، حديث، امّ اسلم، امّ سلمه، ام كلثوم الصغري بنت علي عليهالسّلام، حبابة الوالبية، زينب بنت علي بن ابي طالب عليهالسّلام، سكينه بنت حسين عليهالسّلام، فاطمه بنت حبابة الوالبية ، فاطمه بنت الحسين عليهالسّلام.
مقدمه
امامحسين عليهالسّلام پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن عليهالسّلام در سال49 هـ، رهبري و امامت مسلمانان را براساس امر الهي و نصّ رسولاكرم صليَّالله عليهوآله وسلم عهدهدار شد و اين مصادف بود با خلافت سراسري معاويةبن ابي سفيان، خليفة اموي. امام عليهالسّلام در زمان وي ساكت نبود، بلكه او را تخطئه و توبيخ مينمود و نامههاي عتابآميزي در سرزنش قتل حجربنعدي و اصحاب ديگر اميرالمؤمنين عليهالسّلام و نامههايي هشداردهنده دربارة فرزندش يزيد براي او ارسال ميداشت. پس از فوت معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، در سال 60 هجري انحراف دستگاه خلافت و امّت به قدري شديد شد كه با سخنراني و موعظه و كتاب و خطبه، علاجپذير نبود. مردم چنان در جهل و كوري فرورفته بودند كه هدايت آنها با اين ابزار كارساز نبود. و هنگامي كه حاكم مدينه به امر خليفه، مأمور گرفتن بيعت از حسين بن علي عليهالسّلام براي يزيدبن معاويه شد و امام را تحت فشار قرار داد، آن حضرت براي رهايي از شرايط موجود در مدينه، با خانواده و خويشان خود در 29 رجب سال 60 هـ همچنانكه خود فرمود «براي امر به معروف و نهي از منكر ميروم»، از مدينه رهسپار مكّه گرديد و در سوم شعبان وارد اين شهر شد. اما در هشتم ذيحجّه، براي اعلان قيام و مخالفت عليه بيعت به زور و جابرانة يزيد، به ظاهر براي لبيّك گفتن به دعوت مردم كوفه، راهي سرزمين عراق گرديد؛ زيرا در خطبهاي كه در مكّه ايراد نمود، چنين ابراز داشت: «فرزند آدم چارهاي از مرگ ندارد و بايد بميرد. پس اصلاح فسادهاي اجتماعي و ديني در اين زمان، جز از طريق مرگ و شهادت ميّسر نيست ... حق تعالي برايم شهادتگاهي برگزيده است كه به سوي آن ميروم ...»در اين سفر پرمخاطره و پرمشقّت، خواهران، برخي از همسران و دختران و خانواده و بستگاه حضرت همسفرآن امام همام بودند كه همه، سختيها و رنجها را براي رضاي الهي و همراهي با امام زمان خويش تحمّل كردند.
در اين مجال، به شرح حالي از بانواني كه راوي امام حسين عليهالسّلام بودهاند و حديثي از آن حضرت نقل نموده يا از احوال يا كردار آن بزرگوار گزارش كردهاند، ميپردازيم. قابل ذكر آنكه«حديث» و «سنّت» در اصطلاح محدّثان، مترادف و به معناي گزارش از قول و فعل و تقرير معصوم عليهمالسّلام است.
اُمّأسلم رَحمهالله (صاحِبةالحَصاة)
امّاسلم، كه به كنيهاش معروف است، يكي از سه زني است كه به « صاحِبةالحَصاة» (دارنده سنگريزهها) مشهور ميباشد و جز حديثي كه كليني دربارهاش نقل كرده، از شرح حال و تاريخ وفات او اطلاعي در دست نيست.
كليني مينويسد: روي امّاسلم در منزل امّسلمه خدمت رسول خدا صليَّالله عليهوآله وسلم رسيد و گفت: پدر و مادرم فدايتان، اي رسول خدا! من كتابها خواندهام و ميدانم كه هر پيامبري وصياي دارد (كه كارهاي او را پس از فوتش به عهده ميگيرد.) حضرت موسي عليهالسّلام در زمان حيات خود و پس از آن وصي داشت. حضرت عيسي عليهالسّلام نيز وصي داشت. پس وصيّ شما كيست؟ حضرت صليَّالله عليهوآله وسلم فرمود: اي امّاسلم، وصي من در حيات و مماتم يك نفر است. اي امّاسلم هر كه اين كار را مانند من انجام دهد، وصيّ من است. سپس سنگريزهاي از زمين برداشت و آن را با انگشتانش خُرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مُهر زد. پس فرمود: هر كه چنين كند، او وصيّ من در حيات و مماتم باشد.
امّاسلم ميگويد: از نزد آن حضرت صليَّالله عليهوآله وسلم بيرون آمدم و نزد اميرالمؤمنين عليهالسّلام رفتم و گفتم: پدر و مادرم فدايت! شما وصيّ رسولخدا هستيد؟ آن حضرت عليهالسّلام فرمود: آري، اي امّاسلم. سپس سنگريزهاي از زمين برداشت و آن را خرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مهر زد، سپس فرمود: اي امّاسلم، هركه چنين عملي مانند من انجام دهد، او وصيّ من است. امّاسلم گويد: پس نزد حسن عليهالسّلام، كه پسر بچهاي بود، رفتم و به او گفتم: اي سرور من، شما وصيّ پدرتان هستند؟ فرمود: بله، اي امّاسلم. پس سنگريزهاي برداشت و همان كار را انجام داد كه آن دو(پيامبر و حضرت علي عليهالسّلام) انجام داده بودند. از نزد او بيرون رفتم و خدمت حسين عليهالسّلام رسيدم، در حالي كه بچة كم سنّي مينمود. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت! تو وصيّ برادرت هستي؟ فرمود: آري، امّاسلم. سنگريزهها را به من بده؛ او نيز همان كرد كه آنها كردند.
امّاسلم عمري طولاني كرد تا پس از قتل امام حسين عليهالسّلام هنگامي كه علي بنالحسين عليهالسّلام بازميگشت، خدمت ايشان رسيد. از آن حضرت عليهالسّلام پرسيد: شما وصيّ پدرتان هستيد؟ فرمود: بله، و همان عملي را انجام داد كه ايشان انجام دادند.
از اين روايت نتيجه گرفته ميشود كه امّاسلم از اصحاب و راويان رسول خدا، اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين و امام زينالعابدين عليهالسّلام بوده و خدمت ايشان رسيده و حامل سِرّ امامت بوده است.
علّامه مامقاني با نقل روايت كليني، او را در زمرة نساء حديث ذكر كرده، پس از آن ميگويد: حداقل نتيجهاي كه از اين روايت گرفته ميشود اين است كه امّاسلم امامي مذهب و داراي حالتي نيكو (حسن) و مورد عنايت خاندان پيامبر صليَّالله عليهوآله وسلم بوده است.
امّسلمه رَحَمهالله همسر پيامبر صليَّالله عليهوآله
وي نامش هند و دختر ابواميّه بود كه پيش از ازدواج با پيامبر صليَّالله عليهوآله وسلم، همسر ابوسلمه(عبدالله بن عبدالاسد از «بني مَحزوم») بود و دوبار با او به حبشه مهاجرت كرد. امّسلمه از اولين گروندگان به اسلام و اولين زنان مهاجر بود. ابناثير ميگويد: اولين زني كه درون هودج وارد مدينه شد، امّسلمه بود. وي زني باوفا و بامحبت در خانواده بود و همسرش را بسيار دوست ميداشت و همواره، چه در وطن و چه در غربت، همگام و همراه ابوسلمه بود.
امّسلمه گزارش ميكند كه حضرت فاطمهعليهمالسّلام با غذايي كه تهيه كردهبود، نزد پدرش آمد ـ زماني كه رسولالله صليَّالله عليهوآله وسلم ر خانة امّسلمه بود. پيامبر فرمود: برو و دو پسرم و پسر عمّهات را صدا كن. امّسلمه ميگويد: وقتي آمدند، پيامبر آنها را زير كساء جمع نمود، سپس گفت: «الّلهمّ هؤلاءِ اهلُ بيتي و حامّتي فاَذهِب عَنهم الرَّجسَ و طهَّرهم تَطهيراً ...»
مطلّب بنعبدالله بن حنطب از امّسلمه نقل ميكند كه گفت: روزي رسولخدا صليَّالله عليهوآله سلم در خانة من نشسته بود، پس فرمود: «لايَدخُل عليَّ احدٌ»، كسي بر من وارد نشود. منتظر شدم. حسين عليهالسّلام وارد شد و شنيدم كه پيامبر صليَّالله عليهوآله وسلم گريه ميكرد. نگريستم، ديدم حسين عليهالسّلام در دامن پيامبر يا در كنار آن حضرت نشسته بود و رسول خدا صليَّالله عليهوآله وسلم سر او را نوازش ميكرد و ميگريست. گفتم: من متوجه نشدم كه حسين عليهالسّلام كي وارد شد. پيامبر صليَّالله عليهوآله وسلم فرمود: «اِنَّ جبرئيلَ كانَ فِيالبيتِ فقالَ: أتُحبُّه؟ قلتُ: أمّا فيالدنيا، فَنَعم.»
امّسلمه حافظ ودايع و محرم اسرار اهل بيت عليهمالسّلام بود. علّامه مجلسي به نقل از كتاب بصائرالدرجات روايتي ذكر ميكند كه مضمون آن چنين است: رسول خدا صليَّالله عليهوآله وسلم امّسلمه را طلبيد و پوست گوسفندي را كه مملو از علم بود به او سپرد و فرمود: هركه پس از من آن را طلب كند، او امام و خليفة پس از من خواهد بود. همچنين روايت ميكند كه چون اميرالمؤمنين عليهالسّلام در حال عزيمت به طرف عراق بود كتب و سلاح و ودايع امامت را به امّسلمه سپرد تا پس از شهادت آن حضرت، به امام حسن عليهالسّلام بسپارد و هنگامي كه امامحسن عليهالسّلام مسموم شد، آن سلاح و ودايع را به امّسلمه سپرد تا به امام حسين عليهالسّلام بدهد. امام حسين عليهالسّلام نيز هنگام حركت به سوي عراق، آن ودايع را به او سپرد تا به امام علي بنالحسين عليهالسّلام بسپارد.از اين گفتار معلوم ميشود كه امّسلمه نزد اهل بيت عليهمالسّلام چنان ارج و منزلتي داشت كه محرم اسرار و حافظ و امانات ايشان بود.
رسولاكرم صليَّالله عليهوآله آنچه بر اهل بيتش درآينده ميگذشت و چگونگي شهادت ايشان را براي امّسلمه گفته بود، و حتي تربت مدفن امام حسين عليهالسّلام را به وي عطا كرده بود. بنابراين، هنگام رفتن امام حسين عليهالسّلام به سوي عراق، امّسلمه عرض كرد: «اي نور ديدة من! مرا اندوهناك مكن؛ زيرا از جدّت رسولخدا صليَّالله عليهوآله وسلم شنيدم كه فرمود: فرزند دلبندم حسين در عراق در سرزميني كه آن را كربلاميگويند، به تيغ ظلم و جفا كشته خواهدشد.»
امّسلمه در غزوة خيبر و فتح مكّه و حصارةالطائف و غزوة هَوازَن و ثَقيف و سپس درحجةالوداع ، همراه رسولالله صليَّالله عليهوآله بود. او خواندن ميدانست، اما در نوشتن نميتوانست.
برقي، شيخ طوسي، ابن عبدالبَرّ، ابن مَنده و ابونُعَيم، امّسلمه را از صحابة رسولاكرم صليَّالله عليهوآله وسلم شمردهاند كه شكي در آن نيست.
علّامه مامقاني ميگويد: چگونگي حال و وثاقت وي در اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين و زهرا و حسنين عليهمالسّلام مشهورتر از آن است كه دربارهاش صحبت شود و آشكارتر از آن است كه متذكر شويم. شيخ ذبيحالله محلّاتي مينويسد: «تمام علماي اسلام اتفاق دارند كه امّسلمه در علم و تقوا و فصاحت و بلاغت و وَلاء و محبت نسبت به خاندان رسالت «كَالنّور علي شاهق الطّور»است.
امّسلمه در سال 62 ق در هشتادوچهار سالگي در حكومت يزيد، در شهر مدينه وفات كرد و در «بقيع» مدفون شد و آخرين نفر از امَّهات مؤمنين بود كه از دنيا رفت. دربارة سال رحلت امّسلمه اقوال گوناگوني ذكر شده كه سال 62 ق به صواب نزديكتر است.
أُمّكُلثوم الصُغري بنت علي عليهالسّلام
امّكلثوم صغري، دختر اميرالمؤمنين عليهالسّلام، مادرش امّ ولد بود.ابنعنبه در ذكر دختران امام علي عليهالسّلام، از المُجدي نقل كرده است: «نَفيَسةُهِيَ اُمُّ كُلثومالصُغري خَرَجَت اِلي عَبدِاللهِ بنِ عَقيلِ الاصغَرِ.»وي زوجة عبدالله بن عقيل بود. او از پسران عقيل، فقط محمّد و مسلم را معرفي كرده است كه مسلم در كوفه شهيد شد و عبدالله را فرزند محمّد ذكر نموده. همچنين در ذيل عقب عقيل مينويسد: مادر محمّدبن عبدالله، حميده بنت مسلم بنعقيل؛ و مادر حميده، امّكلثوم بنت علي بن ابي طالب است.
بنابراين، به نظر ميرسد كه امّكلثوم حاضر در واقعة كربلا، همان زوجة مسلم بنعقيل بوده كه به دنبال همسر، همراه برادر بزرگوارش، اباعبدالله الحسين عليهالسّلام، راهي كربلا شد و برخي او را «امّكلثوم وسطي» ناميدهاند. طبري، نفيسه و امّكلثوم صغري را در زمرة اولاد علي بن ابيطالب عليهالسّلام نام برده كه مادر هر دو امّ ولد بوده، اما در اينكه نفيسه همان امّكلثوم صغري ميباشد، چيزي نگفته است. از سال وفات و محل دفن او نيز اطلاعي در دست نيست.
سيّده امّكلثوم خواهر (پدري) امام حسين عليهالسّلام و زينب كبري عليهاالسّلام است كه در مصايب كربلا شريك و همراه ايشان بود و همسرش مسلم نيز در راه اباعبداللهالحسين عليهالسّلام شهيد گرديد. وي زني صبور و مطيع خدا و امامش بود، بانويي فصيح و بليغ بود كه در كوفه و شام سخنراني كرد. كتب تاريخي و سيره و كتاب بلاغاتالنساء خطبهها و سخنان و اشعار امّكلثوم و دختر امام علي بنابي طالب و خواهر امام حسين عليهالسّلام را نقل كردهاند.
سيّدبن طاووس مينويسد: هنگامي كه امام حسين عليهالسّلام با خانواده وداع نمود، امّكلثوم ندا داد: «وا اَحمَداه، وا عَليّاه، وا اُمّاه، وا اَخاه، وا حُسَيناه، واضيعَتَنا بَعدَكَ يا اباعبَدِاللهِ.» امام حسين عليهالسّلام او را تسلّي داد و فرمود: «يا اُختاه، تَعزّي بِعزاءاللهِ، فَانَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَفنونَ، و أهلَ الارضِ كُلُّهُم يَموتونَ، وَ جَميعَ البَريَّةِ يَهلِكونَ.ثُمَّ قالَ: يا اُختاه يا اُمَّكُلثومٍ، وَ اَنتِ يا زَينَبُ، وَ اَنتِ يا فاطِمَةُوَ اَنتِ يا ربابُ، أُنظُرنَ اذا قُتِلتُ فَلاتَشقُقنَ عَليَّ جَيباً، وَ لاتَخمشنَ عَلَيَّ وجهاً، وَ لاتَقُلنَ هُجرا»؛ اي خواهر! به عزاي الهي عزاداري كن. آسمانها و زمين همه نابود خواهند شد، مردم روي زمين همه خواهند مرد و همة موجودات هلاك خواهند شد. سپس فرمود: اي خواهرم، اي امّكلثوم، اي زينب، اي فاطمه و تو اي رباب! بنگريد، اگر من كشته شدم گريبان چاك ندهيد و صورتهايتان را خراش ندهيد و سخن بيجا نگوييد. امّكلثوم بانويي بسيار باحيا و با عفّت بود؛ هنگامي كه اسرا را به همراه سرهاي شهدا وارد شهر ميكردند، از شمر خواست كه از جهتي برود و سرها را جلوي كاروان اسرا ببرد كه مردم ايشان را كمتر نگاه كنند.او از امام حسين عليهالسّلام و مهران مولي نبي روايت كرده است.
ابنحجر به سند خود، نقل ميكند كه شخصي (براي اسراي كربلا) چيزي به عنوان صدقه آورد، امّكلثوم آن را رد كرد و نپذيرفت و گفت: غلامي از خدمتكاران رسول خدا صَليَّاللهعليه وآله وسلم كه به او مهران مي گفتند، به من گفت: پيامبر(ص) فرمود: ما اهل بيت محمّد صَليَّاللهعليه وآله وسلم هستيم، برما صدقه حلال نيست.
در ميان كلمات امّكلثوم با ابن زياد جملاتي دربارة امام حسين عليهالسّلام وجود دارند كه ميتوان از آن معناي حديث تلقّي كرد. امّكلثوم گفت: اي ابن زياد! اگر چشمت به قتل حسين روشن شد، (بدان كه) چشم رسول خدا با ديدن او روشن ميشد و پيامبر به طرف حسين ميرفت و لبان او را ميمكيد و او و برادرش(حسن) را بر پشت خود سوار ميكرد.
حَبابة الوالِبية
حَبابه، دختر جعفراسدية و البِية، كنيهاش «امّالندي» يا «امّالبراء» بود. حبابه نه ماه پس از ملاقات با امام علي بن موسيالرضا عليهالسّلام، رحلت كرد و آن حضرت وي را در پيراهن خود كفن نمود و مجموع عمر حبابه تقريباً 230 سال بود. ابوبصير از امام صادق عليهالسّلام دربارة حبابه روايت ميكند كه فرمود: هنگامي كه مردم به ديدار معاويه ميرفتند، حبابهالوالبيه نزد امام حسين عليهالسّلام رفت. وي زني بسيار كوشا و عابد بود و پوستش به شكمش چسبيده بود. ازحديثي كه كليني روايت كرده است ـ و در بخش احاديث خواهدآمد ـ نتيجه گرفته ميشود كه حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين، امام سجّاد، امام باقر، امام صادق، امام موسيالكاظم و امام رضا عليهالسّلام بود و زمان اين بزرگواران را درك كرد و به خدمت ايشان رسيد و به «صاحبة الحصاة» معروف گرديد.
هنگامي كه خدمت امام عليبنالحسين عليهالسّلام رسيد، 113 سال داشت. امام عليهالسّلام دعا فرمودند كه جواني به حبابه بازگردد و با انگشت به او اشاره كردند. چنين هم شد و حبابه تا زمان امام علي بن موسي عليهالسلام زنده بود و آن حضرت را ملاقات كرد.
ابن داود حلّي، حبابه را از اصحاب امام حسن، امام حسين، امام سجّاد و امام باقرعليهالسّلام شمرده است. علّامه مامقاني مينويسد: حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، الحسن، الحسين، السّجاد، الباقر، الصادق، الكاظم، و الرضا عليهالسّلام است. وي پس از بيان حديث حبابه، مينويسد: «هذا يَدلُّ عَلي علوَّ شأنِها و جَلالتِها فَوقَ العِدالَةِ و الوَثاقَةِ»؛ اين حديث دلالت بر جلالت و بلندي مرتبه و مقام حبابه دارند كه بيش از عدالت و وثاقت ميباشد.
ميرزا مهدي استرآبادي نيز نام وي را در زمرة بانواني آورده كه از ائمّةاطهار عليهمالسّلام روايت كردهاند.
اين بانو از اميرالمؤمنين علي، امام حسين، امام حسن، امام باقر، امام سجاد، امام صادق، امام موسي بن جعفر و امام رضاعليهالسّلام روايت كرده است. محمّد بن يعقوب به اسناد خود از عبدالكريم بن عمرو خُثعمي از حبابه والبيه روايت ميكند كه گفت: « رأيتُ اَميرَالمؤمِنينَ عليهالسلام في شُرطَةِ الخَميِس...(اِلي اَن قالَت)فَقُلتُ لَهُ: يا أميرَالمؤمِنينَ ما دَلالَةُ الاِمامَةِ يَرحَمكَ اللهُ؟ قالَت: فَقالَ عَلَيهِالسَّلام: اِئتيني بِتلكَ الحَصاةِ وَ أشارَ بيَدِهِ الي حَصاةٍ فَاتَيتُهُ بها فَطَبَعَ لي فيها بخاتَمِهِ، ثُمَّ قالَ لي يا حَبابَةُ اذا ادّعي مُدَّع الاِمامَةَ فَقَدَر أن يَطبعَ كَما رَأيتِ فَاعلَمي أنَّهُ امامٌ مُفتَرَضُ الطّاعَةِ، وَ الامامُ لا يَعزُبُ عَنُهُ شِيءٌ يُِريدُهُ. قالَت: ثُمَّ انصَرَفتُ حَتّي قُبضَ أميرُالمؤمنينَ عليهالسّلام فَبحئتُ اليَ الحَسَن عليهالسّلام وَ هُوَ في مَجلِِس أميرالمؤمنينَ عليهالسّلام وَالنّاسُ يَسألونَهُ، فَقالَ: يا حَبابَةُ الوالِبيَّةُ، فَقُلتُ: نَعَم، يا مَولايَ. فَقالَ: هاتي ما مَعَكِ. قالَت: فَأعطَيتُهُ فَطَبَعَ فيها كَما طَبَعَ أميرالمؤمنينَ عليهالسّلام. قالَت: ثُمَّ أتَيتُ الحُسَينَ عليهالسّلام وَ هُوَ في مَسجِدِ رَسولِاللهِ صَليَّالله عليه وآله وسلم فَقَرّبَ وَ رَحَّبَ، ثُمَّ قالَ لي: اَنّ في الدلالة دليلاً علي ما تُريدينَ اَفتُريدينَ دلالةَ الامامةِ؟ فَقُلتُ: نَعَم يا سَيّدي. فَقالَ: هاتي ما مَعَكِ، فَناوَلتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لي فيها. قالَت ثُمَّ أتَيتُ عَليَّ بنَ الحُسَينِ عليهالسّلام وَ قَد بَلَغَ بِيَ الكِبَرُ ألي أن اَرعَشتُ و أنا أعُدُّ يَومَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً فَرَأيتُهُ راكِعاً وَ ساجِداً وَ مَشغولاً بِالعِبادَةِ فَيَئِستُ مُنَ الَّدلالَةِ، فأومَأَ الَيَّ بِالسَّبّابَةِ فَعادَ اليَّ شَبابي. فَقُلتُ: يا سَيَّدي، كَم مَضي مِنَ الدُّنيا وَ كَم بَقِيَ؟ فَقالَ: أمّا ما مَضي فَنعِمَ وَ أمّا ما بَقِيَ فَلا. قالت: ثمّ قال لي: هاتي ما مَعَكِ فَأعطَيتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لي فيها. ثُمَّ أتَيتُ اَبا جَعفَرَ عليهالسّلام فَطَبَعَ لي فيها.ثمّ اتيت أباعبدالله(ع) فظبع لي فيها. ثُمّ أتَيتُ اباالحَسَنِ موسي عليهالسّلام فَطَبَعَ لي فيها ثُمّ أتَيتُ الرَّضا عليهالسّلام فَطَبَعَ لي فيها». اميرالمؤمنين عليهالسّلام را در ميان سپاه ديدم و ... به آن حضرت گفتم: خدا رحمت كند شما را، اي اميرالمؤمنين! نشانة امامت چيست؟ فرمود: آن سنگريزهها را بده و با دستش به سنگريزهاي اشاره كرد. آن را به آن حضرت دادم و براي من روي آن مُهر نهاد. سپس به من فرمود: اي حبابه، چنانچه شخصي ادعاي امامت كرد و همين كار را توانست انجام دهد، بدان كه او امام واجبالاطاعه است و امامي است كه هرچه را بخواهد، برايش ممانعتي نيست. حبابه ميگويد: از نزد آن حضرت مرخّص شدم. وقتي اميرالمؤمنين عليهالسّلام رحلت نمود، نزد امام حسن عليهالسّلام رفتم. او در جايگاه اميرالمؤمنين بود و مردم از او سؤالاتي ميپرسيدند. فرمود: اي حبابه و البيه! گفتم: بله، مولاي من. فرمود: آنچه به همراه داري بياور. آنها (سنگريزهها) را تقديم كردم، برآنها مهر نهاد. پس از آن نزد امام حسين عليهالسّلام رفتم، در حالي كه در مسجد پيامبر صَليَّالله عليه وآله وسلم بود. نزديك آمد و مرحبا گفت، سپس به من فرمود: «انَّ في الدَّلالَةِ دَليلاً عَلي ما تُريدينَ أَفَتُريدينَ دَلالَةَ الامامَةِ؟» گفتم: بله، آقاي من! پس فرمود: آنچه را به همراه داري، بياور، شنها را تقديم كردم. پس بر آنها مهر نهاد. حبابه ميگويد: سپس برعلي بنالحسين عليهالسّلام وارد شدم و اين در زماني بود كه به پيري رسيدهبودم و بدنم دچار لرزه شده بود و من در آن موقع، يكصد وسيزده سال داشتم. او را در حال ركوع و سجود و مشغول عبادت ديدم. از اينكه مرا (به امام) راهنمايي كند مأيوس شدم، اما با انگشت سبابه به طرف من اشاره كرد و جواني به من بازگشت. بعد گفتم: سرورم! چقدر از دنيا سپري شده و چقدر مانده است؟ فرمود: آنچه گذشته خوب بوده، ولي آنچه مانده، نه. حبابه ميگويد: سپس به من فرمود: آنچه را با خود داري بده. پس سنگريزهها را تقديم كردم و بر آنها مهر نهاد. سپس بر ابوجعفر عليهالسّلام وارد شدم و او نيز بر آنها مهر نهاد. بعد بر اباعبدالله (امام صادق) عليهالسّلام وارد شدم و او نيز برايم آنها را مهر كرد. سپس بر امام موسي ابوالحسن عليهالسّلام وارد شدم و آنها را برايم مهر نمود. آنگاه بر امام رضاعليهالسّلام وارد گرديدم و او نيز آنها را برايم مهر نهاد.
از حبابه نقل شده است كه گفت: آيا حديثي را كه از اباعبدالله حسين بن علي عليهالسّلام شنيدهام، برايتان بازگو كنم؟ گفتند: بلي. گفت: شنيدم حسين بن علي عليهالسّلام فرمود: «نحن و شيعتُنا عليَ الفطرةِ التي بَعثَ اللهُ عليها محمّداًـ صليالله عليه وآله وسلم ـ و سائرُالناسِ منها بُرءآء»؛ ما و شيعيان ما بر فطرتي هستيم كه خداوند محمّد را ـ كه درود خدا بر او و برخاندانش باد ـ بر آن فطرت برانگيخت و مردمان ديگر از آن به دورند. در حديث ديگري، او از امام حسين عليهالسّلام چنين نقل كرده است: بر آن حضرت عليهالسّلام وارد شدم و سلام كردم و سلام مرا پاسخ داد و مرا خوشامد گفت. سپس فرمود: «ما بطأبكِ عن زيارتنا و التسليمِ علينا، يا حبابة؟»؛ چه چيز تو را از ديدار ما بازداشته است، حبابه؟ گفتم: آنچه سبب كندي من در ديدار شما شده، بيماري است كه بر من عارض گرديده. فرمود: چه چيزي است؟ حبابه ميگويد: روبندم را كه منطقة پيسي گرفتة مرا پوشانده بود، برگرفتم. آن حضرت دستش را بر محل بيماري گذاشت و دعا كرد. هنوز دعايش تمام نشدهبود كه دستش را برداشت و خداوند آن بيماري را از من برطرف نمود. سپس فرمود: «يا حبابةَ ، انّه ليس احدٌ علي ملّةِ ابراهيمَ في هذه الاُمّةِ غيرِنا و غيرِ شيعتنا و مَن سواهم مِنها برءآء.»
زينب بنت علي بن أبي طالب عليهالسّلام
پيام آور كربلا، زينب كبري، دختر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و فاطمه زهرا عليهمالسّلام دخت گرامي رسول خدا صَليَّالله عليه وآله وسلم در حيات پيامبر صَليَّالله عليه وآله وسلم به دنيا آمد. كنيهاش، امّكلثوم، امّعبدالله و امّالحسن است، ولي براي اين مظلومه كنيههاي مخصوصي مانند «امّالمصائب»، «امّالرزايا» و «امّالنوائب» نيز ذكر كردهاند. پدر گرامياش او را به ازدواج برادرزادة خويش عبدالله بن جعفر درآورد كه علي، عون اكبر، عبّاس، محمّد و امّكلثوم ثمرة اين پيوند بودند.
نام مباركش به وسيلة جبرئيل عليهالسّلام بر رسول خدا صَليَّالله عليه وآله وسلم عرضه شد و پيامبر صَليَّالله عليه وآله وسلم فرمود: وصيت ميكنم حاضران و غايبان را كه حرمت اين دختر را پاس دارند؛ او همانند خديجة كبري عليهمالسّلام است. سيدبن طاووس مينويسد: آنگاه كه امام حسين عليهالسّلام به شهادت رسيد، زينب عليهمالسّلام فرياد زد: «يا مُحَمَّداه! صَلّي عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدَّماءِ مُنقَطَعُ الاعضاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا، اليَ اللهِ المُشتَكي وَ اِلَي مُحَمَّدٍ المُصطَفي وَ اِلي عَليًّ المُرتضي وَ الي فاطِمَةَ الزَهراء وَ الي حَمزَةَ سَيّدِ الشُّهَداءِ! يا مُحَمَّداه! هذا حُسَينٌ ...»؛ اي محمّد! فرشتگان آسمان برتو درود فرستند. اين حسين است كه آغشته به خون است و اعضايش قطع شده، و اين دخترانت هستند كه اسير شدهاند. به خدا و محمّدمصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيّدالشهدا شكايت ميبرم. اي محمّد! اين حسين است.
وي در مقامي بود كه توانايي حفظ اسرار امامت را داشت و امام حسين عليهالسّلام هنگام شدت بيماري امام زينالعابدين عليهالسّلام، مطالبي به زينب عليهمالسّلام فرمود و آن بانو داراي منزلت نيابت امامت گرديد. شيخ صدوق به دو سند از احمد بن ابراهيم روايت ميكند كه پس از رحلت امام حسن عسكري عليهالسّلام از حكيمه بنت محمّد بن علي عليهاالسّلام، پرسيدند: شيعه به كه رجوع كند؟ فرمود: به امّ ابي محمد عليهالسّلام. پرسيدند: زني مورد وصيت است؟ حكيمه گفت: آن حضرت به حسين عليهالسّلام اقتدا كرده است كه به خواهرش زينب بنت علي عليهالسّلام وصيت نمود.
سخنان حضرت زينب عليهاالسّلام پس از شهادت سالار شهيدان، و خطبههاي آن حضرت در بازار كوفه و در بارگاه ابن زياد و دربار يزيد در شام، چنان قوي و تكاندهنده بودند كه همگان را به حيرت وا داشتند و مسلمانان را از خواب غفلت بيدار كردند. وي رسالت خويش را ـ كه زنده كردن دين جدّش بود ـ به نيكي انجام داد. سخنان وي را مورّخان و اصحاب مقاتل نقل كردهاند. او بيشتر شبها را به تهجّد به صبح ميرساند و دايم قرآن تلاوت مينمود، حتي شب يازدهم محرّم با آنهمه فرسودگي و خستگي و ديدن مصيبتها، به عبادت مشغول شد؛ چنانكه حضرت سجّاد عليهالسّلام ميفرمايد: «در آن شب، ديدم عمّهام در جامة نماز نشسته و مشغول عبادت است.»
مقامات سكينه و وقارش به خديجهكبري عليهماالسّلام، عصمت و حيايش به فاطمه زهرا عليهماالسّلام، فصاحت و بلاغت كلامش به علي مرتضي عليهالسّلام، صبر و بردبارياش به حسن مجتبي عليهالسّلام و شجاعت و رشادتش به سيدالشهداء عليهالسّلام همانندند.
ابن اثير مينويسد: زينب عليهماالسّلام زني عاقل، خردمند و داراي منطقي قوي بود.
آيةالله خوئي ميگويد: زينب شريك و همراه برادرش حسين عليهالسّلام در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفاع از دين (شريعت) جدّش سيدالمرسلين صلّيالله عليه و آله بود؛ در فصاحت، چنان بود كه گويا از زبان پدرش سخن ميگويد؛ در ثبات و پايداري، همچون پدرش بود؛ نزد ظالمان و جائران خضوع نميكرد و غير از خداي سبحان، از كسي نميترسيد. حق ميگفت و راستگو بود. جريانهاي تند او را نميلرزاندند و طوفان و رعد و برق (روزگار) او را از بين نميبرد و حقيقتاً كه او خواهر حسين عليهالسّلام و شريك آن حضرت در راه عقيده و جهادش بود.
شيخ ذبيحالله محلّاتي مينويسد: عقيدة بنده اين است كه پس از فاطمه زهرا عليهماالسّلام، حضرت زينب افضل از جميع زنان اولين و آخرين است و هركسي دورة زندگاني اين مظلومه را مطالعه نمايد، البته تصديق خواهدكرد؛ چه آنكه اين مخدّره جامع فضايل تكوينيه و تشريعيه بوده است.
عمر رضاكحّاله ميگويد: سيّدهاي جليلالقدر و صاحب عقل برتر و رأي و فصاحت و بلاغت بود. (كلامش بسيار فصيح و بليغ بود.) فريد و جدي مينويسد: زينب از برترين بانوان و بزرگترين برگزيدگان و جليلالقدرترين زنان بود.
سيدمحسن امين ميگويد: زينب عليهماالسّلام از برترين بانوان بود ... فصاحت زبانش و بلاغت كلامش در خطبههاي كوفه و شام چنان است كه گويا از زبان پدرش اميرالمؤمنين سخن ميگويد.
علّامه مامقاني او را از «نساء حديث» شمرده، مينويسد: صدوق او را در مشيخه نام برده است و من ميگويم: «زَينَبُ و ما زَينَبُ؟ وَ ما اَدريكَ ما زَينَبُ؟ هِيَ عَقيلَةُ بَنيهاشِمٍ وَ قَد حازَت مِنَالصَّفاتِ الحَميدَةِ ما لَم يُحزها بَعدَ اُمَّها أحَدٌ حَتي حَقََّ اَن يُقالَ هِيَ الِصدّيقَةُالصُغري، هِِيَ فِي الحِجابِ و اللِفّافِ مَزيَدةٌ لَم يَر شَخصَها أحَدٌ مِنَالرَّجالِ في زَمانِ اَبيها وَ اَخَويها الٌايَومَ طَّفَّ وَ هِيَ فِي الصَّبرِ وَالثَّباتِ وَ قُوَّةِ الايمانِ وَ التَّقوي وَحيدَةٌ وَ هِيَ فِي الفَصاحَةِ وَالبَلاغَةِ كَاَنَّها تَفرَغُ عَن لِسانِ أميرالمؤمنين عليهالسّلام ...»؛ زينب! كيست زينب؟! توچه داني كه كيست زينب؟ او بانوي بنيهاشم است كه در صفات ستوده، برترين است و كسي جز مادرش بر او افتخار و برتري ندارد، تا جايي كه اگر بگوييم او «صديقه صغري» است، حق گفتهايم. در پوشيدگي و حجاب، چنان بود كه كسي از مردان در زمان پدر و برادرانش او را نديد، جز در واقعة كربلا. او در صبر و قوّت ايمان و تقوا منحصر به فرد بود و در فصاحت و بلاغت، گويا از زبان اميرالمؤمنين عليهالسّلام سخن ميگويد.
مجلسي نيز از آن حضرت، حديث نقل كرده است. سخنان و اشعار حضرت زينب عليهماالسّلام دربارة گفتار و حالات امام حسين عليهالسّلام نيز به عنوان حديث، از معصوم عليهماالسّلام محسوب ميگردند.
سُكَينة بنت حُسين عليهالسّلام
سكينه، دختر حسينبن عليبن ابي طالب، و مادرش رُباب بنت امريء القيس بن عدي بن اوس بن جابر بود. نامش را أمينة، اُمَيمةو آمنة (همنام جدّه پدرش، آمنه بنت وهب) ذكر كردهاند و به«سكينه» مشهور است. وي به عقد عبدالله بن حسن(پسر عمويش) درآمد، ولي عبدالله در كربلا به همراه عمويش حسين عليهالسّلام شهيد شد. پس از واقعة عاشورا، سكينه همراه عمّهاش حضرت زينب عليهماالسّلام و ساير بازماندگان آل رسول الله صليَّالله عليه وآله وسلم، به صورت اسير به دمشق برده شد و پس از آن، راهي مدينةالرسول گرديد.
پس از آن، سكينه با مصعب بن زبير ازدواج كرد و دخترش رباب ثمرة اين پيوند بود. پس از مُصعَب با عبدالله بن عثمان بن عبدالله بن ... ابن خُوَيلَد ازدواج كرد و حكيم و عثمان را به دنيا آورد. پس از عبدالله، سكينه، به نكاح زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان درآمد.
طبق گفتة بيشتر مورّخان، سكينه در پنجم ربيعالاول سال 117 ق در مدينه در زمان حكومت خالدبن عبدالملك رحلت نمود خالد اجازة تدفين نداد و چون خود ميخواست نماز ميّت را بخواند، گرماي هوا را بهانه كرد. مردم تا شب منتظر شدند، سرانجام به منزلهايشان رفتند و اطراف جنازه عود و عطر پخش كردند. فرداي آن روز والي اجازه داد و نماز برپا شد و سكينه در مدينة جدّش رسولالله صَليَّالله عليه وآله وسلم دفن شد. برخي گفتهاند كه سيّده سكينه در پنجم ربيعالاول سال 126 در مكّه در راه عُمره از دنيا رفت.
ابوالفرج ميگويد: سكينه در مدينه در زمان حكومت خالدبن عبدالملك فوت نمود و خالد به علت گرماي ظهر، نماز را به تعويق انداخت. علي بن حسين عليهالسّلام امر فرمود: به هر شخصي كه براي نماز و تدفين آمده است، عطر بزنند ...
سكينه بانويي فصيح و بليغ بود و از بهترين شعراي زمان خويش به شمار ميآمد و مقامي رفيع داشت. بزرگان شعرا و ادباي قريش نزد وي ميآمدند و با او به مباحثه و مناقشه ميپرداختند و سكينه دربارة اشعار آنها قضاوت ميكرد و اشعارشان را تصحيح مينمود و به آنها دستمزد ميپرداخت. حكايت ديدار وي را با جمعي از شعرا از جمله فرزدق، برخي از بزرگان در كتابهايشان ياد كردهاند.
ابوالفرج اصفهانينيز گفتار و اشعار وي را در كتابش آورده است؛ از جمله مينويسد: جمعي از اهل كوفه نزد سكينه عليهماالسّلام رفتند و او را سلام و تسلّي دادند. سكينه به آنها گفت: خدا ميداند كه چقدر نسبت به شما خشمناكم! جدّم علي عليهالسّلام را شهيد كرديد و مصعب همسرم را به قتل رسانديد، در نوجواني مرا يتيم كرديد و در بزرگي، مرا خانهنشين كرديد. با چه رويي به ملاقاتم آمدهايد؟ سكينه همراه همسرش، به دنبال پدرگرامياش امام حسين عليهالسّلام، راهي كربلا شد و در واقعة كربلا حضور داشت و در تمام مصايب و رنجها شريك بود و شهادت برادران، عموها، عموزادهها، شوهر و پدرش را شاهد بود و با بدن پارهپارة پدر وداع و دوران اسارت راتحمّل كرد. او بانويي عفيف و مستور بود. سهل بن سعد، كه از اصحاب رسول خدا صليَّالله عليه وآله بود، نقل ميكند: هنگامي كه وارد دمشق شدم و از ورود آل رسولالله صليَّالله عليه وآله وسلم با خبر گرديدم، نزد ايشان رفتم تا شايد حاجتي از ايشان برآورده كنم. از دختري پرسيدم: كيستي؟ گفت: سكينه بنتالحسين. از او سؤال كردم، چيزي نميخواهي؟ من سهل بن سعدهستم كه جدّت را ديدهام و حديثش را شنيدهام. سكينه گفت: اي سهل، به شخصي كه رأس (يعني سرامام حسين عليهالسّلام) را حمل ميكند بگو جلوتر از ما راه برود تا مردم به تماشاي سر مشغول شوند و ما را نگاه نكنند؛ زيرا ما حرم (بانوان) خاندان رسولالله صليَّالله عليه وآله وسلم هستيم.
سكينه بانويي شجاع بود و در برابر لعن بنياميّه سكوت نميكرد. عمررضا كحّاله مينويسد: روزهاي جمعه مقابل خالدبن عبدالملك ميرفت و هنگامي كه خالد بر منبر به بدگويي و شتم حضرت علي عليهالسّلام ميپرداخت، سكينه با خدمتكارانش او را ناسزا ميگفتند و نگهبانان خالد خدمة سكينه را ميزدند.
سكينه به سركردگي زنان قريش بر هشاموارد شد و شال او را از كمرش باز كرد و عمامهاش را از سرش بركَند. هنگامي كه مروان، جدّ سكينه (حضرت علي عليهالسّلام) را لعنت ميكرد، سكينه، مروان و پدرش و پدر پدرش را لعنت مينمود. دختر عثمان بن عفان در برابر سكينه گفت: من دختر شهيد هستم. سكينه سكوت كرد. ناگاه مؤذني گفت: «أشهد أنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله.» سكينه گفت: اين پدر من است يا پدر تو؟ آن زن گفت: هرگز به شما فخر نخواهم فروخت.
بنابراين، سكينه بانويي شجاع و با هيبت و عظمت بود و كسي جرئت توهين به او را نداشت. آنگاه كه آبروي هشام را برد، هشام قادر نبود چيزي به او بگويد. اين گفتار حاكي از اقتدار و شهامت سكينه هست.
امام حسين عليهالسّلام دربارة او و مادرش فرمود: «لَعَمُركَ انَّني لأحبُّ داراً تَحِلُّ (تكون) بِها سُكَيَنةُو الرُّبابُ»؛ به جان تو قسم، خانهاي را كه سكينه و رباب در آن باشند، دوست ميدارم.
عمر رضا كّحاله مينويسد: سكينه بانويي جليلالقدر، با نجابت و داراي مقام و منزلت بلند است. بنتالشاطي ميگويد: به حق كه خانم سكينه به سبب اصل و نسب عالي و شرافت و منزلت بالايش، صاحب عزّت بيانتها و آشكار است.
زينب بنت فوّاز آورده است: «كانَت سِيَّدَة نِساءِ عَصرِها وَ مِن اَجمَلِ النَّساءِ وَ اَظرَفِهِنَّ وَ اَحسَنِهِنَّ اَخلاقاً»؛سكينه سرآمد زنان زمان خويش، از زيباترين زنها، و از نظر اخلاق، جليلالقدرترين و نيكوترين ايشان بود.
سكينه از امام حسين بن علي عليهالسّلام (پدرش)، و امّكلثوم بنت علي عليهالسّلام روايت كرده است.
7. فاطمه بنت حَبابه الوالِبيه
فاطمه دختر حبابه والبيه ـ كه شرح حال او ذكر شد ـ از بانوان فاضل، عالم محدَثّ و روايان حديث امام حسن و امام حسين عليهالسّلام بود. شيخ طوسي او را در زمرة راويان امام حسن و امام حسين عليهالسّلام ذكر كرده است.شيخ اردبيلي و ميرزا مهدي استرآبادي او را از راويان حديث معرفي كردهاند.علّامه مامقاني مينويسد: امامي مذهب بودنش آشكار است، ولي شرح حال و ميزان اعتماد و وثاقتش معلوم نيست. فاطمه از امام حسن بن علي عليهالسّلام و امام حسين بن علي عليهالسّلام روايت كرده است.
فاطمة بنت الحسين عليهالسّلام
فاطمه دختر حسين بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب و مادرش امّاسحق بنت طلحة بن عبيدالله تيمي است. كنيهاش امّ عبدالله و لقبش «فاطمه صغري» و «فاطمه نبويّه» است. او همسر حسن بن حسن بن علي(حسن مثنّي) و مادر فرزندانش، عبدالله و ابراهيم و حسن و زينب بود.
فاطمه با همسرش حسن بن حسن عليهالسّلام ـ كه پسرعمويش بود ـ همراه پدربزرگوارش امام حسين عليهالسّلام راهي كربلا شد.پس از واقعة «طَف»و شهادت پدرش، همراه عمّهاش، حضرت زينب عليهمالسّلام و ساير بازماندگان آل رسول صليَّالله عليه وآله وسلم به دمشق برده شد و پس از آن وارد مدينه گرديد.
پس از رحلت همسرش (حسن)، مدت يك سال در كنار قبر وي خيمه زد و در آن ساكن شد. فاطمه عليهمالسّلام قصد ازدواج نداشت و سرانجام، پس از مدتي، به اصرار عبدالله بن عمرو بن عثمان و به سفارش همسرش (حسن)، با عبدالله ازدواج كرد و قاسم و محمّد و رقيه فرزندان عبدالله بن عمرو را به دنيا آورد.
پس از فوت عبدالله بن عمرو، عبدالرحمن بن ضحّاك فهري، كه از طرف يزيدبن عبدالملك حاكم مدينه بود، از فاطمه خواستگاري كرد. فاطمه نپذيرفت. عبدالرحمن به آزار و اذيت او پرداخت و او را تهديد كرد كه اگر قبول نكند، فرزند بزرگش (عبدالله بن حسن) را به تهمت شرابخواري تازيانه خواهدزد.
رئيس ديوان مدينه فردي به نام ابن هرمز بود كه يزيد بن عبدالملك او را براي حسابرسي به نزد خويش خواسته بود. ابن هرمز براي خداحافظي نزد فاطمه رفت و گفت: كاري داري؟ فاطمه گفت: خليفه را از خواستة ابن ضحّاك و تعرّضش بر من آگاه كن، و خود شكايتنامهاي به يزيدبن عبدالملك نوشت ... به دنبال شكايت فاطمه، يزيد بن عبدالملك، ابن ضحّاك را از قدرت خلع كرد و از وي غرامت گرفت.
سيّده فاطمه دختر امام حسين عليهالسّلام در سال110 هجري در سن هفتادسالگي رحلت نمود. گفته شده كه سيده فاطمه نبويّه دختر امام حسين در مصر مدفون است.
داستان فاطمه با ابن ضحّاك حاكي از ارادة قوي واستقامت و شجاعت زني است كه زير بار زور حكومت نرفت و از حقّ خويش دفاع كرد. آن زمان كه در كنار قبر همسرش خيمه زده بود، شبها را به عبادت سپري ميكرد و روزها روزه بود.
او بانويي بسيار عابد و پرهيزگار بود. ابن سعد در خبري كه از راويان فاطمه نقل كردهاست، مينويسد: با دانههايي كه در رشتهاي جمعآوري شده بود تسبيح خدا ميگفت.فاطمه بنت الحسين عليهالسّلام از خانداني بسيار نيكو بود و اخلاقي ستوده داشت. او از خواهرش سكينه بزرگتر و از همة افراد به حضرت زهرا عليهمالسّلام شبيهتر بود.
فاطمه در كربلا شاهد شهادت پدر و برادران و بستگانش بود و ستمهايي را كه بر آل رسولالله صليَّالله عليه وآله وسلم رفتند، نظاره كرد و به عمّهاش حضرت زينب عليهمالسّلام پناه برد. مصيبت بزرگي كه بر وي و خانوادهاش وارد شده بود، حالتي بالاتر از گريه برايش به وجود آورده بود؛ ديگر اشكهايش خشك شده و صدايش گرفته بود. همراه ساير بانوان و بازماندگان آل پيامبر صليَّالله عليه وآله وسلم به اسارت به كوفه برده شد. استقبال مردان و زنان كوفه از كاروان اسرا بر حزن و اندوه و خانوادهاش افزود و سرانجام، پس از خطبة عمّهاش حضرت زينب عليهمالسّلام به سخنراني پرداخت. فاطمه با عزم و ايمان و ثبات و يقين، براي مردم كوفه سخنراني كرد و پرده از اعمال زشت امويان برداشت و اهل مجلس را به گريه انداخت، بهگونهاي كه گفتند: اي دختر پاكان! دلهاي ما را پاره كردي وجگرهاي ما را آتش زدي. فاطمه امانتدار پدر بود. كليني به سند خود، از ابي جارود، از امام باقر عليهالسّلام نقل كرده است كه فرمود: «لَمّا حَضَرَالحسُيَنِ عليهالسّلام ما حَضَرَهُ، دَفَعَ وَصيّتَهُ الي اِبنَتِهِ فاطِمَةَ ظاهِرَةً في كِتابٍ مُدَرَّجٍ فَلَمّا أن كانَ مَن أمرِ الحُسَينِ عليهالسّلام ما كانَ دَفَعَت ذلِكَ الي عَليَّ بن الحُسَين عليهالسّلام ...»؛ هنگامي كه زمان شهادت حسين عليهالسّلام فرارسيد، وصيتي مكتوب را آشكارا به دخترش فاطمه داد. چون آن حضرت به شهادت رسيد، فاطمه آن وصيت را به علي بنالحسين عليهالسّلام سپرد.
مامقاني گويد: جلالت و عظمت شأن و مقام فاطمه آشكارتر از آن است كه احتياج به بيان و اقامة دليل داشته باشد. وي پس از نقل خبر كليني دربارة امانتداري فاطمه در امر وصيت، مينويسد: «ما تَضَمّنَهُ الخَبَرُ يَكشِفُ عَمّا فَوقَ رُتبَةِ الوَثاقَةِ وَالعِدالَةِ»؛ازمحتواي خبر نتيجه گرفته ميشود كه درجة او برتر از درجه وثاقت و عدالت است.
ابن حبّان وي را از ثقات شمرده است. او از حضرت فاطمه زهرا عليهمالسّلام به طور مرسل، حسين بن علي عليهالسّلام (پدرش)، علي بن الحسين عليهالسّلام (برادرش)، زينب بنت علي عليهمالسّلام (عمّهاش)، بلال (مؤذّن) به صورت مرسل، ابن عباس و اسماء بنت عُمَيس روايت نقل كرده است.
ثقةالاسلام كليني به سند خود از ابوحمزه، از عبدالله بن حسن، از مادرش فاطمه بنت الحسين روايت ميكند كه گفت: «قالَ رَسولُ اللهِ صليَّالله عليه وآله ثَلاثُ خِصالٍ مَن كُنَّ فيهِ استَكمَلَ خِصالَ الايمانِ : اذا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رَضاهُ في باطلٍ، وَ اذا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ غَضَبَهُ مِنَ الحَقّ، و اذا قَدِرَ لَم يَتَعاطَ ما لَيَس لَه»؛ سه خصلت است كه هركه آنها را دارا باشد، ايمان او كامل شده است: 1. هنگامي كه در حال خشنودي است رضايتش او را به باطل نكشد. 2. آنگاه كه خشمگين است، خشم او را از حق باز ندارد. 3. چون قدرت يابد به آنچه مال وي نيست، دستدرازي نكند.
شيخ صدوق به اسناد خويش از محمّد بن سنان از ابوالجارود زيادبن منذر از عبدالله بن الحسن از مادرش فاطمه بن الحسين روايت ميكند كه گفت: «دَخَلَتِ الغانِمَةُ(العامة)عَلَينا الفُسطاطَ و أنَاجاريَةٌ صَغيَرةٌ وَ في رِجلي خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلي وَ هُوَ يَبكي. فَقُلتُ: ما يَبكيكَ، يا عَدُوَّ اللهِ؟ فقال: كَيفَ لا أبكي وَ أنَا أسلُبُ ابَنَةَ رَسولِ اللهِ. فَقُلتُ: لاتَسلُبني. قالَ: أخافُ أن يَجي ءَ غَيري فَيأخُذَهُ. قالَت: وَ انتَهَبوا ما فِي الابنَيةِحَتَّي كانوا يَنزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورنا»؛ غارتگران به خيمة ما آمدند، آنگاه كه من دختر بچهاي بودم و خلخالي از طلا به پا داشتم. مردي خلخال را از پايم در آورد و گريه ميكرد. گفتم: اي دشمن خدا چرا گريه ميكني؟ گفت: چرا گريه نكنم، در حالي كه دختررسول خدا را غارت ميكنم؟ گفتم: غارت نكن. گفت: ميترسم اگر من غارت نكنم، ديگري بيايد و بگيرد. فاطمه ميگويد: همه چيز را به غارت بردند، حتي پارچههاي سرما را بردند.
ابو داود، ترمذي و ابن ماجه در كتابهاي سنن خود و نسائي در كتاب خصائص علي عليهالسّلام و مُسند علي از فاطمه بنت الحسين روايت نقل كردهاند.
پاورقي
. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، چ دوم، بيروت مؤسسة الوفاء، 1403، ج44/ محمّدآيتي، بررسي تاريخ عاشورا، به كوشش مهدي انصاري، امام عصر عليهالسّلام، 1381، ص75، 80، 81.
.محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج44، ص312.
.محمّدآيتي، پيشين، ص88، 89.
.محمّدبن يعقوب كليني، اصول كافي، تصيحح علياكبر غفّاري، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367، ج1، ص355، كتاب الحجه، باب،« مايفصل بين دعوي المحق و المبطل»، حديث15.
..همان.
.عبدالله بن محمّد مامقاني، تنقيحالمقال في علم الرجال، نجف، 1352، ج3، ص70 من فصل: النساء».
.عليبن محمّد جزري ابن اثير، اسدالغابه في معرفة الصحابة ، احمدابراهيم البناء و محمّد احمدعاشور، قاهره، دارشعب، ج5، ص589.
.سليمان بن احمد طبراني، المعجمالكبير، تحقيق سلفي، قاهرة، مكتبة ابن تيميه،ج23، ص281.
.همان، ج23، ص289.
.منظور علمي است كه روي پوست نوشته بودند.
. محمّدباقرمجلسي، پيشين، ج22، ص23/ محمّدبن حسن صفّار، بصائرالدرجات، تهران، اعلمي،1362/ عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص72 من فصل النساء.
.عمررضا كجّالة، اعلامالنساء، چ پنجم،مؤسسةالرسالة ، 1404، ج5، ص227.
.محمّدبن حسن طوسي رجال طوسي، تحقيق جوادقيّومي اصفهاني، قم، دفترانتشارات اسلامي،1425، ص32/ عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص72/ ابوالقاسم خوئي، معجم رجال الحديث، چ پنجم، قم،مدينةالعلم، ج23، ص177.
.عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج2، ص72.
.ذبيحالله محلّاتي، رياحين الشريعه، چ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1368، ج2، ص288
.ابن ابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، تحقيق محمّدابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياءالكتب العربيه، 1383ق، ج2، 475/ ابن اثير، پيشين، ج2، ص263/ علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، چ دوم، مصر، مكتبة السعادة ، 1377ق 1958، ج2، ص92.
.علي بن محمّدالعلوي العمري، المجدي في انساب الطالبيين، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، ص18/ احمدبن علي الحسني ابن عنبه، عمدة الطالب، بيروت، دارمكتبة الحياة، ص83.
.ابن عنبيه، پيشين، ص49.
.سيدمحسن امين، اعيانالشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403، ج2، ص484/ محمّدحسون و امّ علي شكور، اعلام النساء المؤمنات، اسوه، 1411، ص202.
.محمّدبن جريرطبري، تاريخ طبري، بيروت، اعلمي، ج3، ص162.
.ر. ك: احمدبن ابيطاهر ابن طيفور، بلاغاتالنساء، نجف، المرتضويه، 1361، ص37/ ميرزا محمدتقي كاشاني« سپهر»، ناسخالتواريخ؛ احوال امام حسين/ ذبيحالله محلاتي، پيشين، ج3/ سيدبن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، بمبئي، مطبعالحسني، 1325، 67/ محمّدباقرمجلسي، پيشين، ج45، ص112و 115.
.سيدبن طاووس، پيشين، ص32.
.همان، ص67/ محمّدباقرمجلسي، پيشين، ج45، ص127.
.ابن حجرعسقلاني،الاصابة في تمييزالصحابة،مكتبة مصطفي محمّد1358، ج3، ص372/ محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج45، ص114.
.ذبيحالله محلّاتي، پيشين، ج3، ص250 نقل از: ميرزا محمدتقي كاشاني سپهر ناسخالتواريخ.
.«حَبابه» با حاوي مفتوح، بدون تشديد باء؛ امّا با باي مشدّد نيز مشهور است. والبيه با لام مكسور و يك با، منسوب به والبه منطقهاي از سرزمين قبيل? «بياسد» است. عبدالله بن محمد مامقاني، پيشين، ج3، ص75، من فصل النساء/ محمّدمرتضي الزبيدي، تاجالعروس، بيروت، دارمكتبة الحياة، ج1، ص199.
.همان.
.محمّدبن حسن صفّار، پيشين، الجزء رابع، ص171.
.محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج1، ص346 كتاب الحجه، باب مايفصل به بين دعوي المحق و المبطل، حديث3.
.تقيالدين بن داودحلّي، رجال ابن داود، نجف، مطبعة الحيدرية ،1369، ص69.
.عبدالله بن محمّد مامقاني، ج3، ص75، من فصل النساء.
.ميرزا مهدي بن محمداسترآبادي، منهجالمقال، تعليق بهبهاني، چ سنگي، 1306ق، ص400.
. محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج1، ص346، كتابالحجه، باب ما يفصل بين دعوي المحق و المبطل/ محمّدبن علي صدوق ابنبابويه، كمالالدين و تمامالنعمه، تصحيح علياكبر غفّاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ج2، ص536.
.ابوالقاسم خوئي، پيشين، ج23، ص184.
. همان.
. ذبيحالله محلّاتي، پيشين، ج3، ص46.
. همان، ج3، ص38.
.سيدبن طاووس، پيشين، ص37.
.همان، ص57.
.ابن بابويه، پيشين، ج2، ص501، 507.
.ر.ك: ابن طيفور، پيشين، ص20/ ذبيحالله محلاتي، پيشين، ج3/ سيدمحسن امين، پيشين، ج7/ سيدبن طاووس، پيشين، ص63 ، 79/ عبدالرّزاق مقرم، مقتل الحسين، چ پنجم، قم، بصيرتي، 1394، ج2، ص40/ محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج45.
.ذبيحالله محلّاتي، پيشين، ج3، ص62.
.ابن اثير، پيشين، ج5، ص469.
.ابوالقاسم خوئي، پيشين،ج23، ص191.
.ذبيحالله محلّاتي، پيشين، ج3، ص40.
.عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص91.
.محمّد فريدوجدي، دائرة المعارف القرن العشرين، بيروت، دارالفكر، 1399ق 1979، ج4، ص795.
.سيدمحسن امين، پيشين، ج7، ص137.
.عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص79 من فصل النساء
.محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج36، ص351.
.ر.ك: ذبيحالله محلّاتي، پيشين، ج3/ سيدبن طاووس، پيشين، ص57.
.سكينه دختربچهاي را گويند كه داراي روح لطيف و با نشاط است. اين كلمه در كتب لغت، معرّف نام سكينه دخترامام حسين عليهالسّلام است.
.عمررضاكحّاله، پيشين، ج3، ص221/ عائشه بنت الشاطي، تراجم سيدات بيت النبوت، بيروت، دارالكتاب العربي، ص827./ محمدحسين اعلمي، تراجم أعلام النساء، ص155.
.علي بن محمّدالعلوي العمري، پيشين، ص19.
.عمررضا كحّالة، پيشين، ج2، ص216/عائشة بنت الشاطي،پيشين ص878/ محمدحسين اعلمي، پيشين، ص156.
.عمر رضاكحّاله، پيشين، ج2، ص224/ سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص492.
.زركلي، پيشين، /محمّدبن جريرطبري، پيشين/ شيخ عباس قمي، سفينةالبحار، ج1، ص638/ عائشه بنت النشاطي، پيشين، ص1035/ محمّدبن سعدكاب واقدي، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج8، ص475/ ابوالعباس شمسالدين، ابنخلكّان، و فيات الاعيان، شريف الرضي، ج1، ص298/ محمدحسين ابطحي، پيشين، ص170/ سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص491.
. سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص492/ عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص224.
.ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، تحقيق عبدالستّار احمد فراج، بيروت، دارالثقافة، 1959، ج16، ص165.
.همان.
.سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص492/ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص108.
.عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص203 ، 216/ محمدحسين اعلمي، پيشين، ص160، 169/ سيدمحسن امين، پيشين،ج3، ص492/ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص108.
.ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص89.
.عبدالرزّاق مقرم، پيشين، ج2، 61.
.محمدحسين اعلمي، پيشين، ج2، ص223.
.عائشه بنتالشاطي، پيشين، ص956.
.عمر رضا كّحاله، پيشين، ج2، ص223/ محمدحسين اعلمي، پيشين، ص157.
.ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص89.
.عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص202.
.عائشه بنت الشاطي، پيشين، ص956.
.زينب فوزالعاملي، الدرالمنثور في طبقات ربات الخدور، مصر،ص244.
.محمّدبن حسن طوسي، پيشين، ص71 و 81.
.محمّدبن علي اردبيلي غروي، جامعالرواة، بيروت، دارالاضواء، 1403، ج2، ص458/ ميرزا مهدي بن محمداسترآبادي، پيشين، ج3، ص400.
.ميرزا مهدي بن محمداسترآبادي، پيشين، ج3، ص81 من فصل النساء.
.علي بن محمدعلوي العمري، پيشين، ص91.
.محمّدبن محمّد بن نعمان شيخ مفيد، الارشاد، چ سوم، بيروت مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1399،ص197.
. سرزمين كربلا.
. شيخ مفيد، پيشين.
. محمّدبن سعدكاتب واقدي، پيشين، ج8، ص474.
. سيدمحسن امين، پيشين ج8، ص387/ عمررضا كحّاله، پيشين، ج4، ص47.
.زينب فوازالعاملي، پيشين، ص361.
.شيخ مفيد، پيشين، ص197/ زينب فوازالعاملي، پيشين، ص361.
. محمّدبن سعدكاتب واقدي، پيشين، ج8، ص474.
. براي اطلاع از متن سخنان فاطمه ر.ك: ذبيحالله محلّاتي، پيشين، ج3، ص285.
.محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج1، ص303، كتاب الحجة.
.عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص82 من فصل النساء.
.عمررضا كحّالة، پيشين، ج4، ص44/ ابن حجرعسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1325، ج12، ص443.
.محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج2، كتاب الايمان و الكفر، حديث29.
.عبدالله بن حسن بن علي ابي طالب، عليهمالسّلام، است، در متن نسخههاي كتاب وي، عبدالله بن حسين آمده كه اشتباه است.
.محمدبن علي بن بابويه شيخ صدوق، الامالي، ترجمة كمرهاي، ص164، حديث2 مجلس الحادي و الثلاثون.
.ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج12، ص442.
نهله غروي نائيني