بازگشت

زنان راوي امام حسين(ع)


چكيده



زنان شيعه براي فراگيري و آموزش تعاليم معصومان عليهم­السّلام در طول تاريخ مسلمانان، همّت گماشته، معارف و دانش­هاي بسياري از آن بزرگواران فراگرفته و به نسل­هاي بعد منتقل كرده­اند و بدين­وسيله، از راويان چهارده­معصوم عليهم­السّلام به شمار آمده­اند و مطالب ارزشمندي به ديگران آموزش داده­اند.



امام حسين عليه­السّلام، سومين امام و جانشين برحق رسول­اكرم صَليَّ­الله­عليه وآله وسلم، كه در ميان سال­هاي361 هجري در ميان مسلمانان زندگي كرد و زناني از خواهران، همسران، دختران و طرفداران و شيعيان آن حضرت گرد شمع وجودش زيستند و سخنان و گزارش­هايي از احوال و رفتار آن شهيد كربلا براي ديگران بازگو كردند كه اين مقاله به شرح حال تعدادي از آن­ها مي­پردازد.



كليد واژه­ها: راوي، امام حسين عليه­السلام، حديث، امّ اسلم، امّ سلمه، ام كلثوم الصغري بنت علي عليه­السّلام، حبابة الوالبية، زينب بنت علي بن ابي طالب عليه­السّلام، سكينه بنت حسين عليه­السّلام، فاطمه بنت حبابة الوالبية ، فاطمه بنت الحسين عليه­السّلام.



مقدمه



امام­حسين عليه­السّلام پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن عليه­السّلام در سال49 هـ، رهبري و امامت مسلمانان را براساس امر الهي و نصّ رسول­اكرم صليَّ­الله عليه­وآله وسلم عهده­دار شد و اين مصادف بود با خلافت سراسري معاويةبن ابي سفيان، خليفة اموي. امام عليه­السّلام در زمان وي ساكت نبود، بلكه او را تخطئه و توبيخ مي­نمود و نامه­هاي عتاب­آميزي در سرزنش قتل حجربن­عدي و اصحاب ديگر اميرالمؤمنين عليه­السّلام و نامه­هايي هشداردهنده دربارة فرزندش يزيد براي او ارسال مي­داشت. پس از فوت معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، در سال 60 هجري انحراف دستگاه خلافت و امّت به قدري شديد شد كه با سخنراني و موعظه و كتاب و خطبه، علاج­پذير نبود. مردم چنان در جهل و كوري فرورفته بودند كه هدايت آن­ها با اين ابزار كارساز نبود. و هنگامي كه حاكم مدينه به امر خليفه، مأمور گرفتن بيعت از حسين بن علي عليه­السّلام براي يزيدبن معاويه شد و امام را تحت فشار قرار داد، آن حضرت براي رهايي از شرايط موجود در مدينه، با خانواده و خويشان خود در 29 رجب سال 60 هـ همچنان­كه خود فرمود «براي امر به معروف و نهي از منكر مي­روم»، از مدينه رهسپار مكّه گرديد و در سوم شعبان وارد اين شهر شد. اما در هشتم ذي­حجّه، براي اعلان قيام و مخالفت عليه بيعت به زور و جابرانة يزيد، به ظاهر براي لبيّك گفتن به دعوت مردم كوفه، راهي سرزمين عراق گرديد؛ زيرا در خطبه­اي كه در مكّه ايراد نمود، چنين ابراز داشت: «فرزند آدم چاره­اي از مرگ ندارد و بايد بميرد. پس اصلاح فسادهاي اجتماعي و ديني در اين زمان، جز از طريق مرگ و شهادت ميّسر نيست ... حق تعالي برايم شهادتگاهي برگزيده است كه به سوي آن مي­روم ...»در اين سفر پرمخاطره و پرمشقّت، خواهران، برخي از همسران و دختران و خانواده و بستگاه حضرت همسفرآن امام همام بودند كه همه، سختي­ها و رنج­ها را براي رضاي الهي و همراهي با امام زمان خويش تحمّل كردند.



در اين مجال، به شرح حالي از بانواني كه راوي امام حسين عليه­السّلام بوده­اند و حديثي از آن حضرت نقل نموده يا از احوال يا كردار آن بزرگوار گزارش كرده­اند، مي­پردازيم. قابل ذكر آنكه«حديث» و «سنّت» در اصطلاح محدّثان، مترادف و به معناي گزارش از قول و فعل و تقرير معصوم عليهم­السّلام است.



اُمّ­أسلم رَحمه­الله (صاحِبة­الحَصاة)



امّ­اسلم، كه به كنيه­اش معروف است، يكي از سه زني است كه به « صاحِبة­الحَصاة»­ (دارنده سنگ­ريزه­ها) مشهور مي­باشد و جز حديثي كه كليني درباره­اش نقل كرده، از شرح حال و تاريخ وفات او اطلاعي در دست نيست.



كليني مي­نويسد: روي امّ­اسلم در منزل امّ­سلمه خدمت رسول خدا صليَّ­الله عليه­وآله وسلم رسيد و گفت: پدر و مادرم فدايتان، اي رسول خدا! من كتاب­ها خوانده­ام و مي­دانم كه هر پيامبري وصي­اي دارد (كه كارهاي او را پس از فوتش به عهده مي­گيرد.) حضرت موسي عليه­السّلام در زمان حيات خود و پس از آن وصي داشت. حضرت عيسي عليه­السّلام نيز وصي داشت. پس وصيّ شما كيست؟ حضرت صليَّ­الله عليه­وآله وسلم فرمود: اي امّ­اسلم، وصي من در حيات و مماتم يك نفر است. اي امّ­اسلم هر كه اين كار را مانند من انجام دهد، وصيّ من است. سپس سنگ­ريزه­اي از زمين برداشت و آن را با انگشتانش خُرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مُهر زد. پس فرمود: هر كه چنين كند، او وصيّ من در حيات و مماتم باشد.



امّ­اسلم مي­گويد: از نزد آن حضرت صليَّ­الله عليه­وآله وسلم بيرون آمدم و نزد اميرالمؤمنين عليه­السّلام رفتم و گفتم: پدر و مادرم فدايت! شما وصيّ رسول­خدا هستيد؟ آن حضرت عليه­السّلام فرمود: آري، اي امّ­اسلم. سپس سنگ­ريزه­اي از زمين برداشت و آن را خرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مهر زد، سپس فرمود: اي امّ­اسلم، هركه چنين عملي مانند من انجام دهد، او وصيّ من است. امّ­اسلم گويد: پس نزد حسن عليه­السّلام، كه پسر بچه­اي بود، رفتم و به او گفتم: اي سرور من، شما وصيّ پدرتان هستند؟ فرمود: بله، اي امّ­اسلم. پس سنگ­ريزه­اي برداشت و همان كار را انجام داد كه آن دو(پيامبر و حضرت علي عليه­السّلام) انجام داده بودند. از نزد او بيرون رفتم و خدمت حسين عليه­السّلام رسيدم، در حالي كه بچة كم سنّي مي­نمود. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت! تو وصيّ برادرت هستي؟ فرمود: آري، امّ­اسلم. سنگ­ريزه­ها را به من بده؛ او نيز همان كرد كه آن­ها كردند.



امّ­اسلم عمري طولاني كرد تا پس از قتل امام حسين عليه­السّلام هنگامي كه علي بن­الحسين عليه­السّلام بازمي­گشت، خدمت ايشان رسيد. از آن حضرت عليه­السّلام پرسيد: شما وصيّ پدرتان هستيد؟ فرمود: بله، و همان عملي را انجام داد كه ايشان انجام دادند.



از اين روايت نتيجه گرفته­ مي­شود كه امّ­اسلم از اصحاب و راويان رسول خدا، اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين و امام زين­العابدين عليه­السّلام بوده و خدمت ايشان رسيده و حامل سِرّ امامت بوده است.



علّامه مامقاني با نقل روايت كليني، او را در زمرة نساء حديث ذكر كرده، پس از آن مي­گويد: حداقل نتيجه­اي كه از اين روايت گرفته مي­شود اين است كه امّ­اسلم امامي مذهب و داراي حالتي نيكو (حسن) و مورد عنايت خاندان پيامبر صليَّ­الله عليه­وآله وسلم بوده است.



امّ­سلمه رَحَمه­الله همسر پيامبر صليَّ­الله عليه­وآله



وي نامش هند و دختر ابواميّه بود كه پيش از ازدواج با پيامبر صليَّ­الله عليه­وآله وسلم، همسر ابوسلمه(عبدالله بن عبدالاسد از «بني مَحزوم») بود و دوبار با او به حبشه مهاجرت كرد. امّ­سلمه از اولين گروندگان به اسلام و اولين زنان مهاجر بود. ابن­اثير مي­گويد: اولين زني كه درون هودج وارد مدينه شد، امّ­سلمه بود. وي زني باوفا و بامحبت در خانواده بود و همسرش را بسيار دوست مي­داشت و همواره، چه در وطن و چه در غربت، همگام و همراه ابوسلمه بود.



امّ­سلمه گزارش مي­كند كه حضرت فاطمه­عليهم­السّلام با غذايي كه تهيه كرده­بود، نزد پدرش آمد ـ زماني كه رسول­الله صليَّ­الله عليه­وآله وسلم ر خانة امّ­سلمه بود. پيامبر فرمود: برو و دو پسرم و پسر عمّه­ات را صدا كن. امّ­سلمه مي­گويد: وقتي آمدند، پيامبر آن­ها را زير كساء جمع نمود، سپس گفت: «الّلهمّ هؤلاءِ اهلُ بيتي و حامّتي فاَذهِب عَنهم الرَّجسَ و طهَّرهم تَطهيراً ...»



مطلّب بن­عبدالله بن حنطب از امّ­سلمه نقل مي­كند كه گفت: روزي رسول­خدا صليَّ­الله عليه­وآله سلم در خانة من نشسته بود، پس فرمود: «لايَدخُل عليَّ احدٌ»، كسي بر من وارد نشود. منتظر شدم. حسين عليه­السّلام وارد شد و شنيدم كه پيامبر صليَّ­الله عليه­وآله وسلم گريه مي­كرد. نگريستم، ديدم حسين عليه­السّلام در دامن پيامبر يا در كنار آن حضرت نشسته بود و رسول خدا صليَّ­الله عليه­وآله وسلم سر او را نوازش مي­كرد و مي­گريست. گفتم: من متوجه نشدم كه حسين عليه­السّلام كي وارد شد. پيامبر صليَّ­الله عليه­وآله وسلم فرمود: «اِنَّ جبرئيلَ كانَ فِي­البيتِ فقالَ: أتُحبُّه؟ قلتُ: أمّا في­الدنيا، فَنَعم.»



امّ­سلمه حافظ ودايع و محرم اسرار اهل بيت عليهم­السّلام بود. علّامه مجلسي به نقل از كتاب بصائرالدرجات روايتي ذكر مي­كند كه مضمون آن چنين است: رسول خدا صليَّ­الله عليه­وآله وسلم امّ­سلمه را طلبيد و پوست گوسفندي را كه مملو از علم بود به او سپرد و فرمود: هركه پس از من آن را طلب كند، او امام و خليفة پس از من خواهد بود. همچنين روايت مي­كند كه چون اميرالمؤمنين عليه­السّلام در حال عزيمت به طرف عراق بود كتب و سلاح و ودايع امامت را به امّ­سلمه سپرد تا پس از شهادت آن حضرت، به امام حسن عليه­السّلام بسپارد و هنگامي كه امامحسن عليه­السّلام مسموم شد، آن سلاح و ودايع را به امّ­سلمه سپرد تا به امام حسين عليه­السّلام بدهد. امام حسين عليه­السّلام نيز هنگام حركت به سوي عراق، آن ودايع را به او سپرد تا به امام علي بن­الحسين عليه­السّلام بسپارد.از اين گفتار معلوم مي­شود كه امّ­سلمه نزد اهل بيت عليهم­السّلام چنان ارج و منزلتي داشت كه محرم اسرار و حافظ و امانات ايشان بود.



رسول­اكرم صليَّ­الله عليه­وآله آنچه بر اهل بيتش درآينده مي­گذشت و چگونگي شهادت ايشان را براي امّ­سلمه گفته بود، و حتي تربت مدفن امام حسين عليه­السّلام را به وي عطا كرده بود. بنابراين، هنگام رفتن امام حسين عليه­السّلام به سوي عراق، امّ­سلمه عرض كرد: «اي نور ديدة من! مرا اندوهناك مكن؛ زيرا از جدّت رسول­خدا صليَّ­الله عليه­وآله وسلم شنيدم كه فرمود: فرزند دلبندم حسين در عراق در سرزميني كه آن را كربلامي­گويند، به تيغ ظلم و جفا كشته خواهدشد.»



امّ­سلمه در غزوة خيبر و فتح مكّه و حصارةالطائف و غزوة هَوازَن و ثَقيف و سپس درحجة­الوداع ، همراه رسول­الله صليَّ­الله عليه­وآله بود. او خواندن مي­دانست، اما در نوشتن نمي­توانست.



برقي، شيخ طوسي، ابن عبدالبَرّ، ابن مَنده و ابونُعَيم، امّ­سلمه را از صحابة رسول­اكرم صليَّ­الله عليه­وآله وسلم شمرده­اند كه شكي در آن نيست.



علّامه مامقاني مي­گويد: چگونگي حال و وثاقت وي در اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين و زهرا و حسنين عليهم­السّلام مشهورتر از آن است كه درباره­اش صحبت شود و آشكارتر از آن است كه متذكر شويم. شيخ ذبيح­الله محلّاتي مي­نويسد: «تمام علماي اسلام اتفاق دارند كه امّ­سلمه در علم و تقوا و فصاحت و بلاغت و وَلاء و محبت نسبت به خاندان رسالت «كَالنّور علي شاهق الطّور»است.



امّ­سلمه در سال 62 ق در هشتادوچهار سالگي در حكومت يزيد، در شهر مدينه وفات كرد و در «بقيع» مدفون شد و آخرين نفر از امَّهات مؤمنين بود كه از دنيا رفت. دربارة سال رحلت امّ­سلمه اقوال گوناگوني ذكر شده كه سال 62 ق به صواب نزديك­تر است.



أُمّ­كُلثوم الصُغري بنت علي عليه­السّلام



امّ­كلثوم صغري، دختر اميرالمؤمنين عليه­السّلام، مادرش امّ ولد بود.ابن­عنبه در ذكر دختران امام علي عليه­السّلام، از المُجدي نقل كرده است: «نَفيَسةُهِيَ اُمُّ كُلثوم­الصُغري خَرَجَت اِلي عَبدِاللهِ بنِ عَقيلِ الاصغَرِ.»وي زوجة عبدالله بن عقيل بود. او از پسران عقيل، فقط محمّد و مسلم را معرفي كرده است كه مسلم در كوفه شهيد شد و عبدالله را فرزند محمّد ذكر نموده. همچنين در ذيل عقب عقيل مي­نويسد: مادر محمّدبن عبدالله، حميده بنت مسلم بن­عقيل؛ و مادر حميده، امّ­كلثوم بنت علي بن ابي طالب است.



بنابراين، به نظر مي­رسد كه امّ­كلثوم حاضر در واقعة كربلا، همان زوجة مسلم بن­عقيل بوده كه به دنبال همسر، همراه برادر بزرگوارش، اباعبدالله الحسين عليه­السّلام، راهي كربلا شد و برخي او را «امّ­كلثوم وسطي» ناميده­اند. طبري، نفيسه و امّ­كلثوم صغري را در زمرة اولاد علي بن ابي­طالب عليه­السّلام نام برده كه مادر هر دو امّ ولد بوده، اما در اينكه نفيسه همان امّ­كلثوم صغري مي­باشد، چيزي نگفته است. از سال وفات و محل دفن او نيز اطلاعي در دست نيست.



سيّده امّ­كلثوم خواهر (پدري) امام حسين عليه­السّلام و زينب كبري عليها­السّلام است كه در مصايب كربلا شريك و همراه ايشان بود و همسرش مسلم نيز در راه اباعبدالله­الحسين عليه­السّلام شهيد گرديد. وي زني صبور و مطيع خدا و امامش بود، بانويي فصيح و بليغ بود كه در كوفه و شام سخنراني كرد. كتب تاريخي و سيره و كتاب بلاغات­النساء خطبه­ها و سخنان و اشعار امّ­كلثوم و دختر امام علي بن­ابي طالب و خواهر امام حسين عليه­­السّلام را نقل كرده­اند.



سيّدبن طاووس مي­نويسد: هنگامي كه امام حسين عليه­السّلام با خانواده وداع نمود، امّ­كلثوم ندا داد: «وا اَحمَداه، وا عَليّاه، وا اُمّاه، وا اَخاه، وا حُسَيناه، واضيعَتَنا بَعدَكَ يا اباعبَدِاللهِ.» امام حسين عليه­السّلام او را تسلّي داد و فرمود: «يا اُختاه، تَعزّي بِعزاءاللهِ، فَانَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَفنونَ، و أهلَ الارضِ كُلُّهُم يَموتونَ، وَ جَميعَ البَريَّةِ يَهلِكونَ.ثُمَّ قالَ: يا اُختاه يا اُمَّ­كُلثومٍ، وَ اَنتِ يا زَينَبُ، وَ اَنتِ يا فاطِمَةُوَ اَنتِ يا ربابُ، أُنظُرنَ اذا قُتِلتُ فَلاتَشقُقنَ عَليَّ جَيباً، وَ لاتَخمشنَ عَلَيَّ وجهاً، وَ لاتَقُلنَ هُجرا»؛ اي خواهر! به عزاي الهي عزاداري كن. آسمان­ها و زمين همه نابود خواهند شد، مردم روي زمين همه خواهند مرد و همة موجودات هلاك خواهند شد. سپس فرمود: اي خواهرم، اي امّ­كلثوم، اي زينب، اي فاطمه و تو اي رباب! بنگريد، اگر من كشته شدم گريبان چاك ندهيد و صورت­هايتان را خراش ندهيد و سخن بي­جا نگوييد. امّ­كلثوم بانويي بسيار باحيا و با عفّت بود؛ هنگامي كه اسرا را به همراه سرهاي شهدا وارد شهر مي­كردند، از شمر خواست كه از جهتي برود و سرها را جلوي كاروان اسرا ببرد كه مردم ايشان را كمتر نگاه كنند.او از امام حسين عليه­السّلام و مهران مولي نبي روايت كرده است.



ابن­حجر به سند خود، نقل مي­كند كه شخصي (براي اسراي كربلا) چيزي به عنوان صدقه آورد، امّ­كلثوم آن را رد كرد و نپذيرفت و گفت: غلامي از خدمت­كاران رسول خدا صَلي­َّ­الله­عليه وآله وسلم كه به او مهران مي گفتند، به من گفت: پيامبر(ص) فرمود: ما اهل بيت محمّد صَلي­َّ­الله­عليه وآله وسلم هستيم، برما صدقه حلال نيست.



در ميان كلمات امّ­كلثوم با ابن زياد جملاتي دربارة امام حسين عليه­السّلام وجود دارند كه مي­توان از آن معناي حديث تلقّي كرد. امّ­كلثوم گفت: اي ابن زياد! اگر چشمت به قتل حسين روشن شد، (بدان كه) چشم رسول خدا با ديدن او روشن مي­شد و پيامبر به طرف حسين مي­رفت و لبان او را مي­مكيد و او و برادرش(حسن) را بر پشت خود سوار مي­كرد.



حَبابة الوالِبية



حَبابه، دختر جعفراسدية و البِية، كنيه­اش «امّ­الندي» يا «امّ­البراء» بود. حبابه نه ماه پس از ملاقات با امام علي بن موسي­الرضا عليه­السّلام، رحلت كرد و آن حضرت وي را در پيراهن خود كفن نمود و مجموع عمر حبابه تقريباً 230 سال بود. ابوبصير از امام صادق عليه­السّلام دربارة حبابه روايت مي­كند كه فرمود: هنگامي كه مردم به ديدار معاويه مي­رفتند، حبابه­الوالبيه نزد امام حسين عليه­السّلام رفت. وي زني بسيار كوشا و عابد بود و پوستش به شكمش چسبيده بود. ازحديثي كه كليني روايت كرده است ـ و در بخش احاديث خواهدآمد ـ نتيجه گرفته مي­شود كه حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين، امام سجّاد، امام باقر، امام صادق، امام موسي­الكاظم و امام رضا عليه­السّلام بود و زمان اين بزرگواران را درك كرد و به خدمت ايشان رسيد و به «صاحبة الحصاة» معروف گرديد.



هنگامي كه خدمت امام علي­بن­الحسين عليه­السّلام رسيد، 113 سال داشت. امام عليه­السّلام دعا فرمودند كه جواني به حبابه بازگردد و با انگشت به او اشاره كردند. چنين هم شد و حبابه تا زمان امام علي بن موسي عليه­السلام زنده بود و آن حضرت را ملاقات كرد.



ابن داود حلّي، حبابه را از اصحاب امام حسن، امام حسين، امام سجّاد و امام باقرعليه­السّلام شمرده است. علّامه مامقاني مي­نويسد: حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، الحسن، الحسين، السّجاد، الباقر، الصادق، الكاظم، و الرضا عليه­السّلام است. وي پس از بيان حديث حبابه، مي­نويسد: «هذا يَدلُّ عَلي علوَّ شأنِها و جَلالتِها فَوقَ العِدالَةِ و الوَثاقَةِ»؛ اين حديث دلالت بر جلالت و بلندي مرتبه و مقام حبابه دارند كه بيش از عدالت و وثاقت مي­باشد.



ميرزا مهدي استرآبادي نيز نام وي را در زمرة بانواني آورده كه از ائمّة­اطهار عليهم­السّلام روايت كرده­اند.



اين بانو از اميرالمؤمنين علي، امام حسين، امام حسن، امام باقر، امام سجاد، امام صادق، امام موسي بن جعفر و امام رضاعليه­السّلام روايت كرده است. محمّد بن يعقوب به اسناد خود از عبدالكريم بن عمرو خُثعمي از حبابه والبيه روايت مي­كند كه گفت: « رأيتُ اَميرَالمؤمِنينَ عليه­السلام في شُرطَةِ الخَميِس...(اِلي اَن قالَت)فَقُلتُ لَهُ: يا أميرَالمؤمِنينَ ما دَلالَةُ الاِمامَةِ يَرحَمكَ اللهُ؟ قالَت: فَقالَ عَلَيهِ­السَّلام: اِئتيني بِتلكَ الحَصاةِ وَ أشارَ بيَدِهِ الي حَصاةٍ فَاتَيتُهُ بها فَطَبَعَ لي فيها بخاتَمِهِ، ثُمَّ قالَ لي يا حَبابَةُ اذا ادّعي مُدَّع الاِمامَةَ فَقَدَر أن يَطبعَ كَما رَأيتِ فَاعلَمي أنَّهُ امامٌ مُفتَرَضُ الطّاعَةِ، وَ الامامُ لا يَعزُبُ عَنُهُ شِيءٌ يُِريدُهُ. قالَت: ثُمَّ انصَرَفتُ حَتّي قُبضَ أميرُالمؤمنينَ عليه­السّلام فَبحئتُ اليَ الحَسَن عليه­السّلام وَ هُوَ في مَجلِِس أميرالمؤمنينَ عليه­السّلام وَالنّاسُ يَسألونَهُ، فَقالَ: يا حَبابَةُ الوالِبيَّةُ، فَقُلتُ: نَعَم، يا مَولايَ. فَقالَ: هاتي ما مَعَكِ. قالَت: فَأعطَيتُهُ فَطَبَعَ فيها كَما طَبَعَ أميرالمؤمنينَ عليه­السّلام. قالَت: ثُمَّ أتَيتُ الحُسَينَ عليه­السّلام وَ هُوَ في مَسجِدِ رَسولِ­اللهِ صَليَّ­الله عليه وآله وسلم فَقَرّبَ وَ رَحَّبَ، ثُمَّ قالَ لي: اَنّ في الدلالة دليلاً علي ما تُريدينَ اَفتُريدينَ دلالةَ الامامةِ؟ فَقُلتُ: نَعَم يا سَيّدي. فَقالَ: هاتي ما مَعَكِ، فَناوَلتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لي فيها. قالَت ثُمَّ أتَيتُ عَليَّ بنَ الحُسَينِ عليه­السّلام وَ قَد بَلَغَ بِيَ الكِبَرُ ألي أن اَرعَشتُ و أنا أعُدُّ يَومَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً فَرَأيتُهُ راكِعاً وَ ساجِداً وَ مَشغولاً بِالعِبادَةِ فَيَئِستُ مُنَ الَّدلالَةِ، فأومَأَ الَيَّ بِالسَّبّابَةِ فَعادَ اليَّ شَبابي. فَقُلتُ: يا سَيَّدي، كَم مَضي مِنَ الدُّنيا وَ كَم بَقِيَ؟ فَقالَ: أمّا ما مَضي فَنعِمَ وَ أمّا ما بَقِيَ فَلا. قالت: ثمّ قال لي: هاتي ما مَعَكِ فَأعطَيتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لي فيها. ثُمَّ أتَيتُ اَبا جَعفَرَ عليه­السّلام فَطَبَعَ لي فيها.ثمّ اتيت أباعبدالله(ع) فظبع لي فيها. ثُمّ أتَيتُ اباالحَسَنِ موسي عليه­السّلام فَطَبَعَ لي فيها ثُمّ أتَيتُ الرَّضا عليه­السّلام فَطَبَعَ لي فيها». اميرالمؤمنين عليه­السّلام را در ميان سپاه ديدم و ... به آن حضرت گفتم: خدا رحمت كند شما را، اي اميرالمؤمنين! نشانة امامت چيست؟ فرمود: آن سنگ­ريزه­ها را بده و با دستش به سنگ­ريزه­اي اشاره كرد. آن را به آن حضرت دادم و براي من روي آن مُهر نهاد. سپس به من فرمود: اي حبابه، چنانچه شخصي ادعاي امامت كرد و همين كار را توانست انجام دهد، بدان كه او امام واجب­الاطاعه است و امامي است كه هرچه را بخواهد، برايش ممانعتي نيست. حبابه مي­گويد: از نزد آن حضرت مرخّص شدم. وقتي اميرالمؤمنين عليه­السّلام رحلت نمود، نزد امام حسن عليه­السّلام رفتم. او در جايگاه اميرالمؤمنين بود و مردم از او سؤالاتي مي­پرسيدند. فرمود: اي حبابه و البيه! گفتم: بله، مولاي من. فرمود: آنچه به همراه داري بياور. آن­ها (سنگ­ريزه­ها) را تقديم كردم، برآن­ها مهر نهاد. پس از آن نزد امام حسين عليه­السّلام رفتم، در حالي كه در مسجد پيامبر صَليَّ­الله عليه وآله وسلم بود. نزديك آمد و مرحبا گفت، سپس به من فرمود: «انَّ في الدَّلالَةِ دَليلاً عَلي ما تُريدينَ أَفَتُريدينَ دَلالَةَ الامامَةِ؟» گفتم: بله، آقاي من! پس فرمود: آنچه را به همراه داري، بياور، شن­ها را تقديم كردم. پس بر آن­ها مهر نهاد. حبابه مي­گويد: سپس برعلي بن­الحسين عليه­السّلام وارد شدم و اين در زماني بود كه به پيري رسيده­بودم و بدنم دچار لرزه شده بود و من در آن موقع، يكصد وسيزده سال داشتم. او را در حال ركوع و سجود و مشغول عبادت ديدم. از اينكه مرا (به امام) راهنمايي كند مأيوس شدم، اما با انگشت سبابه به طرف من اشاره كرد و جواني به من بازگشت. بعد گفتم: سرورم! چقدر از دنيا سپري شده و چقدر مانده است؟ فرمود: آنچه گذشته خوب بوده، ولي آنچه مانده، نه. حبابه مي­گويد: سپس به من فرمود: آنچه را با خود داري بده. پس سنگ­ريزه­ها را تقديم كردم و بر آن­ها مهر نهاد. سپس بر ابوجعفر عليه­السّلام وارد شدم و او نيز بر آن­ها مهر نهاد. بعد بر اباعبدالله (امام صادق) عليه­السّلام وارد شدم و او نيز برايم آن­ها را مهر كرد. سپس بر امام موسي ابوالحسن عليه­السّلام وارد شدم و آن­ها را برايم مهر نمود. آن­گاه بر امام رضاعليه­السّلام وارد گرديدم و او نيز آن­ها را برايم مهر نهاد.



از حبابه نقل شده است كه گفت: آيا حديثي را كه از اباعبدالله حسين بن علي عليه­السّلام شنيده­ام، برايتان بازگو كنم؟ گفتند: بلي. گفت: شنيدم حسين بن علي عليه­السّلام فرمود: «نحن و شيعتُنا عليَ الفطرةِ التي بَعثَ اللهُ عليها محمّداًـ صلي­الله عليه وآله وسلم ـ و سائرُالناسِ منها بُرءآء»؛ ما و شيعيان ما بر فطرتي هستيم كه خداوند محمّد را ـ كه درود خدا بر او و برخاندانش باد ـ بر آن فطرت برانگيخت و مردمان ديگر از آن به دورند. در حديث ديگري، او از امام حسين عليه­السّلام چنين نقل كرده است: بر آن حضرت عليه­السّلام وارد شدم و سلام كردم و سلام مرا پاسخ داد و مرا خوشامد گفت. سپس فرمود: «ما بطأبكِ عن زيارتنا و التسليمِ علينا، يا حبابة؟»؛ چه چيز تو را از ديدار ما بازداشته است، حبابه؟ گفتم: آنچه سبب كندي من در ديدار شما شده، بيماري است كه بر من عارض گرديده. فرمود: چه چيزي است؟ حبابه مي­گويد: روبندم را كه منطقة پيسي گرفتة مرا پوشانده بود، برگرفتم. آن حضرت دستش را بر محل بيماري گذاشت و دعا كرد. هنوز دعايش تمام نشده­بود كه دستش را برداشت و خداوند آن بيماري را از من برطرف نمود. سپس فرمود: «يا حبابةَ ، انّه ليس احدٌ علي ملّةِ ابراهيمَ في هذه الاُمّةِ غيرِنا و غيرِ شيعتنا و مَن سواهم مِنها برءآء.»



زينب بنت علي بن أبي طالب عليه­السّلام



پيام آور كربلا، زينب كبري، دختر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و فاطمه زهرا عليهم­السّلام دخت گرامي رسول خدا صَليَّ­الله عليه وآله وسلم در حيات پيامبر صَليَّ­الله عليه وآله وسلم به دنيا آمد. كنيه­اش، ام­ّكلثوم، امّ­عبدالله و امّ­الحسن است، ولي براي اين مظلومه كنيه­هاي مخصوصي مانند «امّ­المصائب»، «امّ­الرزايا» و «امّ­النوائب» نيز ذكر كرده­اند. پدر گرامي­اش او را به ازدواج برادرزادة خويش عبدالله بن جعفر درآورد كه علي، عون اكبر، عبّاس، محمّد و امّ­كلثوم ثمرة اين پيوند بودند.



نام مباركش به وسيلة جبرئيل عليه­السّلام بر رسول خدا صَليَّ­الله عليه وآله وسلم عرضه شد و پيامبر صَليَّ­الله عليه وآله وسلم فرمود: وصيت مي­كنم حاضران و غايبان را كه حرمت اين دختر را پاس دارند؛ او همانند خديجة كبري عليهم­السّلام است. سيدبن طاووس مي­نويسد: آن­گاه كه امام حسين عليه­السّلام به شهادت رسيد، زينب عليهم­السّلام فرياد زد: «يا مُحَمَّداه! صَلّي عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدَّماءِ مُنقَطَعُ الاعضاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا، اليَ اللهِ المُشتَكي وَ اِلَي مُحَمَّدٍ المُصطَفي وَ اِلي عَليًّ المُرتضي وَ الي فاطِمَةَ الزَهراء وَ الي حَمزَةَ سَيّدِ الشُّهَداءِ! يا مُحَمَّداه! هذا حُسَينٌ ...»؛ اي محمّد! فرشتگان آسمان برتو درود فرستند. اين حسين است كه آغشته به خون است و اعضايش قطع شده، و اين دخترانت هستند كه اسير شده­اند. به خدا و محمّدمصطفي و علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيّدالشهدا شكايت مي­برم. اي محمّد! اين حسين است.



وي در مقامي بود كه توانايي حفظ اسرار امامت را داشت و امام حسين عليه­السّلام هنگام شدت بيماري امام زين­العابدين عليه­السّلام، مطالبي به زينب عليهم­السّلام فرمود و آن بانو داراي منزلت نيابت امامت گرديد. شيخ صدوق به دو سند از احمد بن ابراهيم روايت مي­كند كه پس از رحلت امام حسن عسكري عليه­السّلام از حكيمه بنت محمّد بن علي عليها­السّلام، پرسيدند: شيعه به كه رجوع كند؟ فرمود: به امّ ابي محمد عليه­السّلام. پرسيدند: زني مورد وصيت است؟ حكيمه گفت: آن حضرت به حسين عليه­السّلام اقتدا كرده است كه به خواهرش زينب بنت علي عليه­السّلام وصيت نمود.



سخنان حضرت زينب عليها­السّلام پس از شهادت سالار شهيدان، و خطبه­هاي آن حضرت در بازار كوفه و در بارگاه ابن زياد و دربار يزيد در شام، چنان قوي و تكان­دهنده بودند كه همگان را به حيرت وا داشتند و مسلمانان را از خواب غفلت بيدار كردند. وي رسالت خويش را ـ كه زنده كردن دين جدّش بود ـ­ به نيكي انجام داد. سخنان وي را مورّخان و اصحاب مقاتل نقل كرده­اند. او بيشتر شب­ها را به تهجّد به صبح مي­رساند و دايم قرآن تلاوت مي­نمود، حتي شب يازدهم محرّم با آن­همه فرسودگي و خستگي و ديدن مصيبت­ها، به عبادت مشغول شد؛ چنان­كه حضرت سجّاد عليه­السّلام مي­فرمايد: «در آن شب، ديدم عمّه­ام در جامة نماز نشسته و مشغول عبادت است.»



مقامات سكينه و وقارش به خديجه­كبري عليهما­السّلام، عصمت و حيايش به فاطمه زهرا عليهما­السّلام، فصاحت و بلاغت كلامش به علي مرتضي عليه­السّلام، صبر و بردباري­اش به حسن مجتبي عليه­السّلام و شجاعت و رشادتش به سيدالشهداء عليه­السّلام همانندند.



ابن اثير مي­نويسد: زينب عليهما­السّلام زني عاقل، خردمند و داراي منطقي قوي بود.



آيةالله­ خوئي مي­گويد: زينب شريك و همراه برادرش حسين عليه­السّلام در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفاع از دين (شريعت) جدّش سيدالمرسلين صلّي­الله عليه و آله بود؛ در فصاحت، چنان بود كه گويا از زبان پدرش سخن مي­گويد؛ در ثبات و پايداري، همچون پدرش بود؛ نزد ظالمان و جائران خضوع نمي­كرد و غير از خداي سبحان، از كسي نمي­ترسيد. حق مي­گفت و راستگو بود. جريان­هاي تند او را نمي­لرزاندند و طوفان و رعد و برق (روزگار) او را از بين نمي­برد و حقيقتاً كه او خواهر حسين عليه­السّلام و شريك آن حضرت در راه عقيده و جهادش بود.



شيخ ذبيح­الله محلّاتي مي­نويسد: عقيدة بنده اين است كه پس از فاطمه زهرا عليهما­السّلام، حضرت زينب افضل از جميع زنان اولين و آخرين است و هركسي دورة زندگاني اين مظلومه را مطالعه نمايد، البته تصديق خواهدكرد؛ چه آنكه اين مخدّره جامع فضايل تكوينيه و تشريعيه بوده است.



عمر رضاكحّاله مي­گويد: سيّده­اي جليل­القدر و صاحب عقل برتر و رأي و فصاحت و بلاغت بود. (كلامش بسيار فصيح و بليغ بود.) فريد و جدي مي­نويسد: زينب از برترين بانوان و بزرگ­ترين برگزيدگان و جليل­القدرترين زنان بود.



سيدمحسن امين مي­گويد: زينب عليهما­السّلام از برترين بانوان بود ... فصاحت زبانش و بلاغت كلامش در خطبه­هاي كوفه و شام چنان است كه گويا از زبان پدرش اميرالمؤمنين سخن مي­گويد.



علّامه مامقاني او را از «نساء حديث» شمرده، مي­نويسد: صدوق او را در مشيخه نام برده است و من مي­گويم: «زَينَبُ و ما زَينَبُ؟ وَ ما اَدريكَ ما زَينَبُ؟ هِيَ عَقيلَةُ بَني­هاشِمٍ وَ قَد حازَت مِنَ­الصَّفاتِ الحَميدَةِ ما لَم يُحزها بَعدَ اُمَّها أحَدٌ حَتي حَقََّ اَن يُقالَ هِيَ الِصدّيقَةُالصُغري، هِِيَ فِي الحِجابِ و اللِفّافِ مَزيَدةٌ لَم يَر شَخصَها أحَدٌ مِنَ­الرَّجالِ في زَمانِ اَبيها وَ اَخَويها الٌايَومَ طَّفَّ وَ هِيَ فِي الصَّبرِ وَالثَّباتِ وَ قُوَّةِ الايمانِ وَ التَّقوي وَحيدَةٌ وَ هِيَ فِي الفَصاحَةِ وَالبَلاغَةِ كَاَنَّها تَفرَغُ عَن لِسانِ أميرالمؤمنين عليه­السّلام ...»؛ زينب! كيست زينب؟! توچه داني كه كيست زينب؟ او بانوي بني­هاشم است كه در صفات ستوده، برترين است و كسي جز مادرش بر او افتخار و برتري ندارد، تا جايي كه اگر بگوييم او «صديقه صغري» است، حق گفته­ايم. در پوشيدگي و حجاب، چنان بود كه كسي از مردان در زمان پدر و برادرانش او را نديد، جز در واقعة كربلا. او در صبر و قوّت ايمان و تقوا منحصر به فرد بود و در فصاحت و بلاغت، گويا از زبان اميرالمؤمنين عليه­السّلام سخن مي­گويد.



مجلسي نيز از آن حضرت، حديث نقل كرده است. سخنان و اشعار حضرت زينب عليهما­السّلام دربارة گفتار و حالات امام حسين عليه­السّلام نيز به عنوان حديث، از معصوم عليهما­السّلام محسوب مي­گردند.



سُكَينة بنت حُسين عليه­السّلام



سكينه، دختر حسين­بن علي­بن ابي طالب، و مادرش رُباب بنت امريء القيس بن عدي بن اوس بن جابر بود. نامش را أمينة، اُمَيمةو آمنة (همنام جدّه پدرش، آمنه بنت وهب) ذكر كرده­اند و به«سكينه» مشهور است. وي به عقد عبدالله بن حسن(پسر عمويش) درآمد، ولي عبدالله در كربلا به همراه عمويش حسين عليه­السّلام شهيد شد. پس از واقعة عاشورا، سكينه همراه عمّه­اش حضرت زينب عليهما­السّلام و ساير بازماندگان آل رسول الله صليَّ­الله عليه وآله وسلم، به صورت اسير به دمشق برده شد و پس از آن، راهي مدينةالرسول گرديد.



پس از آن، سكينه با مصعب بن زبير ازدواج كرد و دخترش رباب ثمرة اين پيوند بود. پس از مُصعَب با عبدالله بن عثمان بن عبدالله بن ... ابن خُوَيلَد ازدواج كرد و حكيم و عثمان را به دنيا آورد. پس از عبدالله، سكينه، به نكاح زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان درآمد.



طبق گفتة بيشتر مورّخان، سكينه در پنجم ربيع­الاول سال 117 ق در مدينه در زمان حكومت خالدبن عبدالملك رحلت نمود خالد اجازة تدفين نداد و چون خود مي­خواست نماز ميّت را بخواند، گرماي هوا را بهانه كرد. مردم تا شب منتظر شدند، سرانجام به منزل­هايشان رفتند و اطراف جنازه عود و عطر پخش كردند. فرداي آن روز والي اجازه داد و نماز برپا شد و سكينه در مدينة جدّش رسول­الله صَليَّ­الله عليه وآله وسلم دفن شد. برخي گفته­اند كه سيّده سكينه در پنجم ربيع­الاول سال 126 در مكّه در راه عُمره از دنيا رفت.



ابوالفرج مي­گويد: سكينه در مدينه در زمان حكومت خالدبن عبدالملك فوت نمود و خالد به علت گرماي ظهر، نماز را به تعويق انداخت. علي بن حسين عليه­السّلام امر فرمود: به هر شخصي كه براي نماز و تدفين آمده است، عطر بزنند ...



سكينه بانويي فصيح و بليغ بود و از بهترين شعراي زمان خويش به شمار مي­آمد و مقامي رفيع داشت. بزرگان شعرا و ادباي قريش نزد وي مي­آمدند و با او به مباحثه و مناقشه مي­پرداختند و سكينه دربارة اشعار آن­ها قضاوت مي­كرد و اشعارشان را تصحيح مي­نمود و به آن­ها دست­مزد مي­پرداخت. حكايت ديدار وي را با جمعي از شعرا از جمله فرزدق، برخي از بزرگان در كتاب­هايشان ياد كرده­اند.



ابوالفرج اصفهانينيز گفتار و اشعار وي را در كتابش آورده است؛ از جمله مي­نويسد: جمعي از اهل كوفه نزد سكينه عليهما­السّلام رفتند و او را سلام و تسلّي دادند. سكينه به آن­ها گفت: خدا مي­داند كه چقدر نسبت به شما خشمناكم! جدّم علي عليه­السّلام را شهيد كرديد و مصعب همسرم را به قتل رسانديد، در نوجواني مرا يتيم كرديد و در بزرگي، مرا خانه­نشين كرديد. با چه رويي به ملاقاتم آمده­ايد؟ سكينه همراه همسرش، به دنبال پدرگرامي­اش امام حسين عليه­السّلام، راهي كربلا شد و در واقعة كربلا حضور داشت و در تمام مصايب و رنج­ها شريك بود و شهادت برادران، عموها، عموزاده­ها، شوهر و پدرش را شاهد بود و با بدن پاره­پارة پدر وداع و دوران اسارت راتحمّل كرد. او بانويي عفيف و مستور بود. سهل بن سعد، كه از اصحاب رسول خدا صليَّ­الله عليه وآله بود، نقل مي­كند: هنگامي كه وارد دمشق شدم و از ورود آل رسول­الله صليَّ­الله عليه وآله وسلم با خبر گرديدم، نزد ايشان رفتم تا شايد حاجتي از ايشان برآورده كنم. از دختري پرسيدم: كيستي؟ گفت: سكينه بنت­الحسين. از او سؤال كردم، چيزي نمي­خواهي؟ من سهل بن سعدهستم كه جدّت را ديده­ام و حديثش را شنيده­ام. سكينه گفت: اي سهل، به شخصي كه رأس (يعني سرامام حسين عليه­السّلام) را حمل مي­كند بگو جلوتر از ما راه برود تا مردم به تماشاي سر مشغول شوند و ما را نگاه نكنند؛ زيرا ما حرم (بانوان) خاندان رسول­الله صليَّ­الله عليه وآله وسلم هستيم.



سكينه بانويي شجاع بود و در برابر لعن بني­اميّه سكوت نمي­كرد. عمررضا كحّاله مي­نويسد: روزهاي جمعه مقابل خالدبن عبدالملك مي­رفت و هنگامي كه خالد بر منبر به بدگويي و شتم حضرت علي عليه­السّلام مي­پرداخت، سكينه با خدمت­كارانش او را ناسزا مي­گفتند و نگهبانان خالد خدمة سكينه را مي­زدند.



سكينه به سركردگي زنان قريش بر هشاموارد شد و شال او را از كمرش باز كرد و عمامه­اش را از سرش بركَند. هنگامي كه مروان، جدّ سكينه (حضرت علي عليه­السّلام) را لعنت مي­كرد، سكينه، مروان و پدرش و پدر پدرش را لعنت مي­نمود. دختر عثمان بن عفان در برابر سكينه گفت: من دختر شهيد هستم. سكينه سكوت كرد. ناگاه مؤذني گفت: «أشهد أنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله.» سكينه گفت: اين پدر من است يا پدر تو؟ آن زن گفت: هرگز به شما فخر نخواهم فروخت.



بنابراين، سكينه بانويي شجاع و با هيبت و عظمت بود و كسي جرئت توهين به او را نداشت. آن­گاه كه آبروي هشام را برد، هشام قادر نبود چيزي به او بگويد. اين گفتار حاكي از اقتدار و شهامت سكينه هست.



امام حسين عليه­السّلام دربارة او و مادرش فرمود: «لَعَمُركَ انَّني لأحبُّ داراً تَحِلُّ (تكون) بِها سُكَيَنةُو الرُّبابُ»؛ به جان تو قسم، خانه­اي را كه سكينه و رباب در آن باشند، دوست مي­دارم.



عمر رضا كّحاله مي­نويسد: سكينه بانويي جليل­القدر، با نجابت و داراي مقام و منزلت بلند است. بنت­الشاطي مي­گويد: به حق كه خانم سكينه به سبب اصل و نسب عالي و شرافت و منزلت بالايش، صاحب عزّت بي­انتها و آشكار است.



زينب بنت فوّاز آورده است: «كانَت سِيَّدَة نِساءِ عَصرِها وَ مِن اَجمَلِ النَّساءِ وَ اَظرَفِهِنَّ وَ اَحسَنِهِنَّ اَخلاقاً»؛سكينه سرآمد زنان زمان خويش، از زيباترين زن­ها، و از نظر اخلاق، جليل­القدرترين و نيكوترين ايشان بود.



سكينه از امام حسين بن علي عليه­السّلام (پدرش)، و امّ­كلثوم بنت علي عليه­السّلام روايت كرده است.



7. فاطمه بنت حَبابه الوالِبيه



فاطمه دختر حبابه والبيه ـ كه شرح حال او ذكر شد ـ از بانوان فاضل، عالم محدَثّ و روايان حديث امام حسن و امام حسين عليه­السّلام بود. شيخ طوسي او را در زمرة راويان امام حسن و امام حسين عليه­السّلام ذكر كرده است.شيخ اردبيلي و ميرزا مهدي استرآبادي او را از راويان حديث معرفي كرده­اند.علّامه مامقاني مي­نويسد: امامي مذهب بودنش آشكار است، ولي شرح حال و ميزان اعتماد و وثاقتش معلوم نيست. فاطمه از امام حسن بن علي عليه­السّلام و امام حسين بن علي عليه­السّلام روايت كرده است.



فاطمة بنت الحسين عليه­السّلام



فاطمه دختر حسين بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب و مادرش امّ­اسحق بنت طلحة بن عبيدالله تيمي است. كنيه­اش امّ عبدالله و لقبش «فاطمه صغري» و «فاطمه نبويّه» است. او همسر حسن بن حسن بن علي(حسن مثنّي) و مادر فرزندانش، عبدالله و ابراهيم و حسن و زينب بود.



فاطمه با همسرش حسن بن حسن عليه­السّلام ـ كه پسرعمويش بود ـ همراه پدربزرگوارش امام حسين عليه­السّلام راهي كربلا شد.پس از واقعة «طَف»و شهادت پدرش، همراه عمّه­اش، حضرت زينب عليهم­السّلام و ساير بازماندگان آل رسول صليَّ­الله عليه وآله وسلم به دمشق برده شد و پس از آن وارد مدينه گرديد.



پس از رحلت همسرش (حسن)، مدت يك سال در كنار قبر وي خيمه زد و در آن ساكن شد. فاطمه عليهم­السّلام قصد ازدواج نداشت و سرانجام، پس از مدتي، به اصرار عبدالله بن عمرو بن عثمان و به سفارش همسرش (حسن)، با عبدالله ازدواج كرد و قاسم و محمّد و رقيه فرزندان عبدالله بن عمرو را به دنيا آورد.



پس از فوت عبدالله بن عمرو، عبدالرحمن بن ضحّاك فهري، كه از طرف يزيدبن عبدالملك حاكم مدينه بود، از فاطمه خواستگاري كرد. فاطمه نپذيرفت. عبدالرحمن به آزار و اذيت او پرداخت و او را تهديد كرد كه اگر قبول نكند، فرزند بزرگش (عبدالله بن حسن) را به تهمت شراب­خواري تازيانه خواهدزد.



رئيس ديوان مدينه فردي به نام ابن هرمز بود كه يزيد بن عبدالملك او را براي حساب­رسي به نزد خويش خواسته بود. ابن هرمز براي خداحافظي نزد فاطمه رفت و گفت: كاري داري؟ فاطمه گفت: خليفه را از خواستة ابن ضحّاك و تعرّضش بر من آگاه كن، و خود شكايت­نامه­اي به يزيدبن عبدالملك نوشت ... به دنبال شكايت فاطمه، يزيد بن عبدالملك، ابن ضحّاك را از قدرت خلع كرد و از وي غرامت گرفت.



سيّده فاطمه دختر امام حسين عليه­السّلام در سال110 هجري در سن هفتادسالگي رحلت نمود. گفته شده كه سيده فاطمه نبويّه دختر امام حسين در مصر مدفون است.



داستان فاطمه با ابن ضحّاك حاكي از ارادة قوي واستقامت و شجاعت زني است كه زير بار زور حكومت نرفت و از حقّ خويش دفاع كرد. آن زمان كه در كنار قبر همسرش خيمه زده بود، شب­ها را به عبادت سپري مي­كرد و روزها روزه بود.



او بانويي بسيار عابد و پرهيزگار بود. ابن سعد در خبري كه از راويان فاطمه نقل كردهاست، مي­نويسد: با دانه­هايي كه در رشته­اي جمع­آوري شده بود تسبيح خدا مي­گفت.فاطمه بنت الحسين عليه­السّلام از خانداني بسيار نيكو بود و اخلاقي ستوده داشت. او از خواهرش سكينه بزرگ­تر و از همة افراد به حضرت زهرا عليهم­السّلام شبيه­تر بود.



فاطمه در كربلا شاهد شهادت پدر و برادران و بستگانش بود و ستم­هايي را كه بر آل رسول­الله صليَّ­الله عليه وآله وسلم رفتند، نظاره كرد و به عمّه­اش حضرت زينب عليهم­السّلام پناه برد. مصيبت بزرگي كه بر وي و خانواده­اش وارد شده بود، حالتي بالاتر از گريه برايش به وجود آورده بود؛ ديگر اشك­هايش خشك شده و صدايش گرفته بود. همراه ساير بانوان و بازماندگان آل پيامبر صليَّ­الله عليه وآله وسلم به اسارت به كوفه برده شد. استقبال مردان و زنان كوفه از كاروان اسرا بر حزن و اندوه و خانواده­اش افزود و سرانجام، پس از خطبة عمّه­اش حضرت زينب عليهم­السّلام به سخنراني پرداخت. فاطمه با عزم و ايمان و ثبات و يقين، براي مردم كوفه سخنراني كرد و پرده از اعمال زشت امويان برداشت و اهل مجلس را به گريه انداخت، به­گونه­اي كه گفتند: اي دختر پاكان! دل­هاي ما را پاره كردي وجگرهاي ما را آتش زدي. فاطمه امانتدار پدر بود. كليني به سند خود، از ابي جارود، از امام باقر عليه­السّلام نقل كرده است كه فرمود: «لَمّا حَضَرَالحسُيَنِ عليه­السّلام ما حَضَرَهُ، دَفَعَ وَصيّتَهُ الي اِبنَتِهِ فاطِمَةَ ظاهِرَةً في كِتابٍ مُدَرَّجٍ فَلَمّا أن كانَ مَن أمرِ الحُسَينِ عليه­السّلام ما كانَ دَفَعَت ذلِكَ الي عَليَّ بن الحُسَين عليه­السّلام ...»؛ هنگامي كه زمان شهادت حسين عليه­السّلام فرارسيد، وصيتي مكتوب را آشكارا به دخترش فاطمه داد. چون آن حضرت به شهادت رسيد، فاطمه آن وصيت را به علي بن­الحسين عليه­السّلام سپرد.



مامقاني گويد: جلالت و عظمت شأن و مقام فاطمه آشكارتر از آن است كه احتياج به بيان و اقامة دليل داشته باشد. وي پس از نقل خبر كليني دربارة امانت­داري فاطمه در امر وصيت، مي­نويسد: «ما تَضَمّنَهُ الخَبَرُ يَكشِفُ عَمّا فَوقَ رُتبَةِ الوَثاقَةِ وَالعِدالَةِ»؛ازمحتواي خبر نتيجه گرفته مي­شود كه درجة او برتر از درجه وثاقت و عدالت است.



ابن حبّان وي را از ثقات شمرده است. او از حضرت فاطمه زهرا عليهم­السّلام به طور مرسل، حسين بن علي عليه­السّلام (پدرش)، علي بن الحسين عليه­السّلام (برادرش)، زينب بنت علي عليهم­السّلام (عمّه­اش)، بلال (مؤذّن) به صورت مرسل، ابن عباس و اسماء بنت عُمَيس روايت نقل كرده است.



ثقةالاسلام كليني به سند خود از ابوحمزه، از عبدالله بن حسن، از مادرش فاطمه بنت الحسين روايت مي­كند كه گفت: «قالَ رَسولُ اللهِ صليَّ­الله عليه وآله ثَلاثُ خِصالٍ مَن كُنَّ فيهِ استَكمَلَ خِصالَ الايمانِ : اذا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رَضاهُ في باطلٍ، وَ اذا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ غَضَبَهُ مِنَ الحَقّ، و اذا قَدِرَ لَم يَتَعاطَ ما لَيَس لَه»؛ سه خصلت است كه هركه آن­ها را دارا باشد، ايمان او كامل شده است: 1. هنگامي كه در حال خشنودي است رضايتش او را به باطل نكشد. 2. آن­گاه كه خشمگين است، خشم او را از حق باز ندارد. 3. چون قدرت يابد به آنچه مال وي نيست، دست­درازي نكند.



شيخ صدوق به اسناد خويش از محمّد بن سنان از ابوالجارود زيادبن منذر از عبدالله بن الحسن از مادرش فاطمه بن الحسين روايت مي­كند كه گفت: «دَخَلَتِ الغانِمَةُ(العامة)عَلَينا الفُسطاطَ و أنَاجاريَةٌ صَغيَرةٌ وَ في رِجلي خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلي وَ هُوَ يَبكي. فَقُلتُ: ما يَبكيكَ، يا عَدُوَّ اللهِ؟ فقال: كَيفَ لا أبكي وَ أنَا أسلُبُ ابَنَةَ رَسولِ اللهِ. فَقُلتُ: لاتَسلُبني. قالَ: أخافُ أن يَجي ءَ غَيري فَيأخُذَهُ. قالَت: وَ انتَهَبوا ما فِي الابنَيةِحَتَّي كانوا يَنزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورنا»؛ غارتگران به خيمة ما آمدند، آن­گاه كه من دختر بچه­اي بودم و خلخالي از طلا به پا داشتم. مردي خلخال را از پايم در آورد و گريه مي­كرد. گفتم: اي دشمن خدا چرا گريه مي­كني؟ گفت: چرا گريه نكنم، در حالي كه دختررسول خدا را غارت مي­كنم؟ گفتم: غارت نكن. گفت: مي­ترسم اگر من غارت نكنم، ديگري بيايد و بگيرد. فاطمه مي­گويد: همه چيز را به غارت بردند، حتي پارچه­هاي سرما را بردند.



ابو داود، ترمذي و ابن ماجه در كتاب­هاي سنن خود و نسائي در كتاب خصائص علي عليه­السّلام و مُسند علي از فاطمه بنت الحسين روايت نقل كرده­اند.

پاورقي



. محمّدباقر مجلسي، بحارالانوار، چ دوم، بيروت مؤسسة الوفاء، 1403، ج44/ محمّدآيتي، بررسي تاريخ عاشورا، به كوشش مهدي انصاري، امام عصر عليه­السّلام، 1381، ص75، 80، 81.



.محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج44، ص312.



.محمّدآيتي، پيشين، ص88، 89.



.محمّدبن يعقوب كليني، اصول كافي، تصيحح علي­اكبر غفّاري، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367، ج1، ص355، كتاب الحجه، باب،« مايفصل بين دعوي المحق و المبطل»، حديث15.



..همان.



.عبدالله بن محمّد مامقاني، تنقيح­المقال في علم الرجال، نجف، 1352، ج3، ص70 من فصل: النساء».



.علي­بن محمّد جزري ابن اثير، اسدالغابه في معرفة الصحابة ، احمدابراهيم البناء و محمّد احمدعاشور، قاهره، دارشعب، ج5، ص589.



.سليمان بن احمد طبراني، المعجم­الكبير، تحقيق سلفي، قاهرة، مكتبة ابن تيميه،ج23، ص281.



.همان، ج23، ص289.



.منظور علمي است كه روي پوست نوشته بودند.



. محمّدباقرمجلسي، پيشين، ج22، ص23/ محمّدبن حسن صفّار، بصائرالدرجات، تهران، اعلمي،1362/ عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص72 من فصل النساء.



.عمررضا كجّالة، اعلام­النساء، چ پنجم،مؤسسة­الرسالة ، 1404، ج5، ص227.



.محمّدبن حسن طوسي رجال طوسي، تحقيق جوادقيّومي اصفهاني، قم، دفترانتشارات اسلامي،1425، ص32/ عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص72/ ابوالقاسم خوئي، معجم رجال الحديث، چ پنجم، قم،مدينةالعلم، ج23، ص177.



.عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج2، ص72.



.ذبيح­الله محلّاتي، رياحين الشريعه، چ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1368، ج2، ص288



.ابن ابي­الحديد، شرح نهج­البلاغه، تحقيق محمّدابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياءالكتب العربيه، 1383ق، ج2، 475/ ابن اثير، پيشين، ج2، ص263/ علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، چ دوم، مصر، مكتبة السعادة ، 1377ق 1958، ج2، ص92.



.علي بن محمّدالعلوي العمري، المجدي في انساب الطالبيين، كتابخانه آيةالله مرعشي نجفي، ص18/ احمدبن علي الحسني ابن عنبه، عمدة الطالب، بيروت، دارمكتبة الحياة، ص83.



.ابن عنبيه، پيشين، ص49.



.سيدمحسن امين، اعيان­الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403، ج2، ص484/ محمّدحسون و امّ علي شكور، اعلام النساء المؤمنات، اسوه، 1411، ص202.



.محمّدبن جريرطبري، تاريخ طبري، بيروت، اعلمي، ج3، ص162.



.ر. ك: احمدبن ابي­طاهر ابن طيفور، بلاغات­النساء، نجف، المرتضويه، 1361، ص37/ ميرزا محمدتقي كاشاني« سپهر»، ناسخ­التواريخ؛ احوال امام حسين/ ذبيح­الله محلاتي، پيشين، ج3/ سيدبن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، بمبئي، مطبع­الحسني، 1325، 67/ محمّدباقرمجلسي، پيشين، ج45، ص112و 115.



.سيدبن طاووس، پيشين، ص32.



.همان، ص67/ محمّدباقرمجلسي، پيشين، ج45، ص127.



.ابن حجرعسقلاني،الاصابة في تمييزالصحابة،مكتبة مصطفي محمّد1358، ج3، ص372/ محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج45، ص114.



.ذبيح­الله محلّاتي، پيشين، ج3، ص250 نقل از: ميرزا محمدتقي كاشاني سپهر ناسخ­التواريخ.



.«حَبابه» با حاوي مفتوح، بدون تشديد باء؛ امّا با باي مشدّد نيز مشهور است. والبيه با لام مكسور و يك با، منسوب به والبه منطقه­اي از سرزمين قبيل? «بي­اسد» است. عبدالله بن محمد مامقاني، پيشين، ج3، ص75، من فصل النساء/ محمّدمرتضي الزبيدي، تاج­العروس، بيروت، دارمكتبة الحياة، ج1، ص199.



.همان.



.محمّدبن حسن صفّار، پيشين، الجزء رابع، ص171.



.محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج1، ص346 كتاب الحجه، باب مايفصل به بين دعوي المحق و المبطل، حديث3.



.تقي­الدين بن داودحلّي، رجال ابن داود، نجف، مطبعة الحيدرية ،1369، ص69.



.عبدالله بن محمّد مامقاني، ج3، ص75، من فصل النساء.



.ميرزا مهدي بن محمداسترآبادي، منهج­المقال، تعليق بهبهاني، چ سنگي، 1306ق، ص400.



. محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج1، ص346، كتاب­الحجه، باب ما يفصل بين دعوي المحق و المبطل/ محمّدبن علي صدوق ابن­بابويه، كمال­الدين و تمام­النعمه، تصحيح علي­اكبر غفّاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، ج2، ص536.



.ابوالقاسم خوئي، پيشين، ج23، ص184.



. همان.



. ذبيح­الله محلّاتي، پيشين، ج3، ص46.



. همان، ج3، ص38.



.سيدبن طاووس، پيشين، ص37.



.همان، ص57.



.ابن بابويه، پيشين، ج2، ص501، 507.



.ر.ك: ابن طيفور، پيشين، ص20/ ذبيح­الله محلاتي، پيشين، ج3/ سيدمحسن امين، پيشين، ج7/ سيدبن طاووس، پيشين، ص63 ، 79/ عبدالرّزاق مقرم، مقتل الحسين، چ پنجم، قم، بصيرتي، 1394، ج2، ص40/ محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج45.



.ذبيح­الله محلّاتي، پيشين، ج3، ص62.



.ابن اثير، پيشين، ج5، ص469.



.ابوالقاسم خوئي، پيشين،ج23، ص191.



.ذبيح­الله محلّاتي، پيشين، ج3، ص40.



.عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص91.



.محمّد فريدوجدي، دائرة المعارف القرن العشرين، بيروت، دارالفكر، 1399ق 1979، ج4، ص795.



.سيدمحسن امين، پيشين، ج7، ص137.



.عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص79 من فصل النساء



.محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج36، ص351.



.ر.ك: ذبيح­الله محلّاتي، پيشين، ج3/ سيدبن طاووس، پيشين، ص57.



.سكينه دختربچه­اي را گويند كه داراي روح لطيف و با نشاط است. اين كلمه در كتب لغت، معرّف نام سكينه دخترامام حسين عليه­السّلام است.



.عمررضاكحّاله، پيشين، ج3، ص221/ عائشه بنت الشاطي، تراجم سيدات بيت النبوت، بيروت، دارالكتاب العربي، ص827./ محمدحسين اعلمي، تراجم أعلام النساء، ص155.



.علي بن محمّدالعلوي العمري، پيشين، ص19.



.عمررضا كحّالة، پيشين، ج2، ص216/عائشة بنت الشاطي،پيشين ص878/ محمدحسين اعلمي، پيشين، ص156.



.عمر رضاكحّاله، پيشين، ج2، ص224/ سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص492.



.زركلي، پيشين، /محمّدبن جريرطبري، پيشين/ شيخ عباس قمي، سفينةالبحار، ج1، ص638/ عائشه بنت النشاطي، پيشين، ص1035/ محمّدبن سعدكاب واقدي، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج8، ص475/ ابوالعباس شمس­الدين، ابن­خلكّان، و فيات الاعيان، شريف الرضي، ج1، ص298/ محمدحسين ابطحي، پيشين، ص170/ سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص491.



. سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص492/ عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص224.



.ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، تحقيق عبدالستّار احمد فراج، بيروت، دارالثقافة، 1959، ج16، ص165.



.همان.



.سيدمحسن امين، پيشين، ج3، ص492/ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص108.



.عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص203 ، 216/ محمدحسين اعلمي، پيشين، ص160، 169/ سيدمحسن امين، پيشين،ج3، ص492/ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص108.



.ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص89.



.عبدالرزّاق مقرم، پيشين، ج2، 61.



.محمدحسين اعلمي، پيشين، ج2، ص223.



.عائشه بنت­الشاطي، پيشين، ص956.



.عمر رضا كّحاله، پيشين، ج2، ص223/ محمدحسين اعلمي، پيشين، ص157.



.ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج16، ص89.



.عمررضا كحّاله، پيشين، ج2، ص202.



.عائشه بنت الشاطي، پيشين، ص956.



.زينب فوزالعاملي، الدرالمنثور في طبقات ربات الخدور، مصر،ص244.



.محمّدبن حسن طوسي، پيشين، ص71 و 81.



.محمّدبن علي اردبيلي غروي، جامع­الرواة، بيروت، دارالاضواء، 1403، ج2، ص458/ ميرزا مهدي بن محمداسترآبادي، پيشين، ج3، ص400.



.ميرزا مهدي بن محمداسترآبادي، پيشين، ج3، ص81 من فصل النساء.



.علي بن محمدعلوي العمري، پيشين، ص91.



.محمّدبن محمّد بن نعمان شيخ مفيد، الارشاد، چ سوم، بيروت مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1399،ص197.



. سرزمين كربلا.



. شيخ مفيد، پيشين.



. محمّدبن سعدكاتب واقدي، پيشين، ج8، ص474.



. سيدمحسن امين، پيشين ج8، ص387/ عمررضا كحّاله، پيشين، ج4، ص47.



.زينب فوازالعاملي، پيشين، ص361.



.شيخ مفيد، پيشين، ص197/ زينب فوازالعاملي، پيشين، ص361.



. محمّدبن سعدكاتب واقدي، پيشين، ج8، ص474.



. براي اطلاع از متن سخنان فاطمه ر.ك: ذبيح­الله محلّاتي، پيشين، ج3، ص285.



.محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج1، ص303، كتاب الحجة.



.عبدالله بن محمّدمامقاني، پيشين، ج3، ص82 من فصل النساء.



.عمررضا كحّالة، پيشين، ج4، ص44/ ابن حجرعسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1325، ج12، ص443.



.محمّدبن يعقوب كليني، پيشين، ج2، كتاب الايمان و الكفر، حديث29.



.عبدالله بن حسن بن علي ابي طالب، عليهم­السّلام، است، در متن نسخه­هاي كتاب وي، عبدالله بن حسين آمده كه اشتباه است.



.محمدبن علي بن بابويه شيخ صدوق، الامالي، ترجمة كمره­اي، ص164، حديث2 مجلس الحادي و الثلاثون.



.ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج12، ص442.

نهله غروي نائيني