بازگشت

ريشه هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي قيام امام حسين (ع)


درآمد



جريان قانون عليت در حوادث و پديده هاي سياسي و اجتماعي همانند جريان آن در پديده هاي فيزيكي، امري مسلّم و تشكيك ناپذير است. البته كشف علل پديده ها، اعم از طبيعي و انساني، كاري بس مهم و دشوار است، اما اين كار در حوادث اجتماعي به دلايلي، ظريف تر و دقيق تر است كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:



الف. حوادث اجتماعي ريشه در آرمان ها و خواسته هاي بشر دارند و چون اين خواسته ها به طور مستقيم در تصرف و تجربه پژوهشگران قرار نمي گيرند، اهداف و منويّات بازيگران صحنه يك حادثه اجتماعي، به راحتي در دسترس ناظران آن حوادث قرار نمي گيرند. از اين رو، نيازمند كاوش نسل هاي متعدد مي باشند و چه بسا كه هيچ گاه اين عوامل به طور كامل كشف نگردند.



ب. بسياري از حوادث اجتماعي، به ويژه حوادث اعتراض آميز و پرخاشگرانه، در واكنش به اوضاع و شرايط نامطلوب حاكم بر جامعه صورت گرفته است؛ شرايطي كه معمولاً بخشي از آن ها با مسائل فرهنگي، اقتصادي و سياسي مربوط مي شود و چون جريان اين امور در طول زمان و با سياست هاي خاصي ـ و معمولاً اعلام نشده ـ همراه است، در مقايسه با پديده هاي فيزيكي از پيچيدگي بيش تري برخوردارند. در نتيجه، كشف اين سنخ از عوامل و علل كه در پيدايش حوادث اجتماعي نقش عمده اي ايفا مي كنند، كار ظريف و دشواري است.



ج. گاهي علل و زمينه هاي پيدايش يك رويداد اجتماعي به قدري متنوع و زياد است كه تحديد و تعيين آن ها به طور مشخص تقريبا غيرممكن مي نمايد. براي روشن شدن اين مطلب كافي است مجموعه اي از حوادث مشابه را در نظر آوريم؛ مثلاً يك انقلاب و حركت اصلاحي ممكن است به دليل فشارهاي اقتصادي و يا مسائل سياسي، فرهنگي و يا تحت تأثير عامل نژادي و قومي و يا مجموعه اي از اين عوامل به وجود آيد.



علاوه بر اين، در مواردي، شرايط اقليمي و حوادث طبيعي و انساني جنبي، نسبت به روند يك حادثه سازگار يا ناسازگار، شتاب دهنده يا كند كننده بوده و نيز هوش و ادراك شخصي بازيگران يك صحنه، در كمّ و كيف شكل گيري پديده هاي انساني نقش آفرين مي باشند. تنوع اين عوامل، مسأله اي است كه قانونمند كردن دقيق پديده هاي انساني را با مشكل مواجه مي سازد.



ويژگي حوادث تاريخي



علاوه بر جهات سه گانه مزبور، كه از مشكلات تحقيق در علوم انساني به شمار مي رود، در خصوص حوادث تاريخي مطلب ديگري نيز رخ مي نماياند و آن مسأله منابع و مآخذ و صحّت و سقم آن هاست كه تحليل و بررسي همه جوانب يك حادثه از جمله عوامل و زمينه هاي پيدايش آن را با دشواري مواجه مي سازد.



با توجه به آنچه ذكر شد، در تحليل يك حادثه تاريخي ممكن است برخي از علل زمينه ساز به جاي علّت تامّه گرفته شود و يا برخي از عوامل مهم با انگيزه هاي خاص سياسي، مذهبي و... كم تر از آنچه هست نمايانده شود و يا اساسا ذكر نشود. از اين رو، تحقيق و بررسي و تحليل حوادث تاريخي، به طور مستمر، امري لازم و بايسته است.



در اين فصل اجمالاً عوامل و زمينه هاي پيدايش نهضت عاشورا مورد بحث و بررسي قرار گرفته است؛ چه اين كه در اين باره مطالب گوناگوني ابراز شده است. برخي از محققان علت اصلي قيام امام حسين عليه السلام را دعوت مردم كوفه دانسته اند و برخي ديگر، درخواست بيعت يزيد از امام عليه السلام را مهم ترين عامل شمرده اند و برخي، انحرافات سياسي و فرهنگي را علت تامّه قيام عاشورا مي دانند و برخي عوامل قومي و قبيله اي را مطرح كرده اند. به هر حال، هر كس از زاويه خاصي به اين نهضت الهي نگريسته و مطالبي اظهار كرده است. البته همه محققان و نويسندگان تأثير عوامل مذكور را در پيدايش قيام حسيني قبول دارند و در اين جهت اختلافي نيست، اختلاف در ميزان تأثير و نقشي است كه هر يك از آن ها در پيدايش نهضت عاشورا داشته اند.



ريشه هاي تاريخي حادثه عاشورا



واقعيت اين است كه مهم ترين علّت قيام امام حسين عليه السلام تغيير ماهيت اسلام و دور شدن جامعه اسلامي از آرمان هاي بلندي بود كه بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله آن ها را به ارمغان آورده بود. هدف اصلي قيام، مسدود كردن رخنه و پركردن شكاف انحرافي بود كه در تفكر ديني از داستان سقيفه به بعد پديد آمده بود. ساير عوامل، علل زمينه ساز قيام عاشورا محسوب مي شوند.



قيام سالار شهيدان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام به عنوان بزرگ ترين حادثه تاريخ اسلام، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و به عنوان يك انقلاب بزرگ اجتماعي، از حوادثي است كه زمينه هاي آن يك باره در سال 61 هجري پيدا نشد، بلكه ريشه هاي آن را بايد در چند دهه پيش و در تحولات فرهنگي، سياسي و اجتماعي عصر خلفا جست وجو كرد.



آنچه پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در سقيفه بني ساعده رخ داد، ريشه در حوادث عصر رسالت داشت و آن ها نيز به نوبه خود از حوادث پيش از اسلام ريشه مي گرفت. حادثه عاشورا نيز يكي از پيامدهاي تلخ سقيفه بني ساعده بود. به عبارت ديگر، عاشورا حلقه اي از زنجيرهاي به هم پيوسته اي بود كه يك سر آن به سقيفه و سر ديگر آن به «كربلا» منتهي گرديد؛ چنان كه مهيار ديلمي در غديريّه خود مي گويد:





*



اَضـالِيْلَ سـاقَتْ مُصـابَ الْحُسَيْن فَيَومَ السَّقيفَةِ يَابْنَ النَّبِيَّ وَ غَصْبُ اَبيكَ عَلي حَقِّهِ وَ اُمِّكَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1)

*



وَ مَا قَبلَ ذاكَ وَ مـا قَدْ تَلا طَرَّقَ يَوْمكَ في كَربَلا وَ اُمِّكَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1) وَ اُمِّكَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1)



و ابوذر غفاري در كنار كعبه فرمود: «اگر ولايت و امامت كسي را كه خداي سبحان او را مقدّم داشت مي پذيرفتيد؛ وليّ خدا محروم و درمانده نمي ماند و هيچ واجبي از واجبات الهي ضايع نمي گرديد.»(2)



چنان كه ابن عباس به مردم بصره گفت: «اي امّتي كه در دين خود سرگردان شده ايد توجّه كنيد! اگر آن كس را كه خدا مقدّم داشته بود پيش انداخته، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مي رانديد، و ولايت را در همان جايگاهي كه خداوند قرار داده مي نهاديد، هيچ نقصاني در ترتيب آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پديد نمي آمد و دوستي از دوستان خدا فقير نمي گشت و [حتي] دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمي كردند و هرگز افراد امّت درباره چيزي از كتاب خدا با هم درگير نمي شدند! پس بچشيد پيامد اين تفريط و كوتاهي خود را كه به دست خويش انجام داديد. به زودي آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدامين سرانجام دچار خواهند شد».(3)



سقيفه نيز به عنوان يك پديده اجتماعي، ناگهاني تحقق پيدا نكرد و ريشه هاي آن را بايد در عصر جاهليت و جريانات سياسي و اجتماعي عصر نبوّت جست وجو كرد. در حقيقت سقيفه پيامد بازگشت معيارها و ملاك هاي جاهلي بود.



از اين ديدگاه، همه بدبختي ها، انحراف ها و بدعت هايي كه متوجّه اسلام گرديد و همه ستم هايي كه بر اولياي خدا رفت، به سقيفه مي رسد و همه بدبختي هاي پس از هجرت به جريان هاي پيش از هجرت، و همه مشكلات پيش از هجرت به بعضي از بزرگان قريش منتهي مي شود كه منافقانه اظهار اسلام كردند. امام درباره اين عناصر فاسد در جامعه اسلامي و فرصت جويي آنان براي رجعت طلبي فرمودند:



«... مـا اَسْلَمُوا وَ لـكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْوانًا عَلَيْهِ اَظْهَرُوهُ»؛(4) اينان مسلمان نشدند، بلكه فقط تظاهر به مسلماني كردند و كفر را در دل پنهان داشته اند و آن گاه كه يار و همدستاني يافتند كفر پنهان خويش را آشكار نمودند.



رويدادهاي پس از رحلت رسول خاتم صلي الله عليه و آله اين حقيقت را تأييد مي كند كه عوامل رجعت طلب، براي برگرداندن سنّت ها و عقايد دوران كهن با جدّيت تلاش كردند و عدّه اي از افراد ضعيف الايمان نيز به دليل سستي اعتقاد، با سكوت خويش زمينه را براي قدرت يابي گروه نخست فراهم نمودند و به تدريج جامعه اسلامي به تباهي كشيده شد.



البته اين ارتجاع دور از انتظار نبود؛ زيرا علاوه بر اين كه مشركان به طور كلّي در حجاز ريشه كن نشدند، تعدادي از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله نيز با تظاهر به اسلام، ايمان واقعي به رسالت حضرت صلي الله عليه و آله نياورده بودند. اصولاً در هر انقلاب فرهنگي، سياسي و اجتماعي چنين پديده اي قابل پيش بيني است؛ زيرا در هر نهضتي اوّلاً تحول اعتقادي ـ اخلاقي در افراد به كمال نمي رسد، ثانيا همه افراد، مشمول تحوّل نمي شوند. در نتيجه، هم بقاياي آثار اعتقادي ـ اخلاقي گذشته تا حدّي در فرد مؤمن باقي مي ماند و هم عناصر تحوّل ناپذير نقش ايفا مي كنند و زمينه بازگشت جامعه به نظام پيشين را فراهم مي نمايند.



بي توّجهي عدّه اي از مسلمانان صدر اسلام به جريان غديرخم و ولايت علي عليه السلام و تشكيل سقيفه بني ساعده، در واقع به همين علل بوده است. حضرت علي عليه السلام پس از ماجراي سقيفه با قلبي محزون فرمودند: «هان! به هوش باشيد كه دست از ريسمان اطاعت بر گرفته ايد. و با تجديد رسوم جاهليت، دژ محكم الهي را در هم شكسته ايد... آگاه باشيد! كه پس از هجرت، [دوباره [همچون اعراب باديه نشين شده ايد، و بعد از اخوّت و برادري و اتحاد و الفت، به احزاب مختلف تقسيم گشته ايد، از اسلام به نام آن اكتفا كرده ايد و از ايمان جز تصوّر و ترسيمي از آن چيزي نمي شناسيد... گويا مي خواهيد با هتك حريم الهي و نقض پيماني كه خداوند آن را مرز قانون خويش در زمين و موجب امنيت مخلوقش قرار داده، اسلام را وارانه كنيد...!»(5)



تشديد جريان رجعت



وقتي مفسّر و مدافع قرآن كريم حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام از حق خود، يعني حكومت، محروم و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله مهجور شدند، جريان رجعت سرعت يافت و در طول بيست و پنج سال خلافت خلفاي سه گانه انحراف ها و بدعت هاي بسياري پديد آمد. از اين رو، هنگامي كه حضرت علي عليه السلام زعامت جامعه را پذيرفتند، اصلاحات داخلي را بر هر امر ديگري ترجيح دادند. لكن جبهه نفاق در عصر خلفا، بخصوص زمان عثمان، و عناصر ناخالصي كه تحوّل در آن ها به كمال نرسيده بود و در پي قدرت و منصب بودند، در پرتو قدرت سياسي توانسته بودند قدرت اقتصادي و نظامي قابل توجّهي به دست آورند. به همين جهت با ايجاد جنگ هاي داخلي و مشكلات ديگر مانع اصلاحات علي عليه السلام گرديدند.



با شهادت مظلومانه اميرالمؤمنين عليه السلام ، برنامه هاي اصلاحي آن رادمرد الهي ناتمام ماند. با استيلاي بني اميّه بر جهان اسلام، جبهه نفاق با قدرت بيش تري جامعه را به سوي انحطاط و تباهي سوق داد، و در اواخر حكومت معاوية بن ابي سفيان فساد و تباهي به اوج خود رسيد و بسياري از عقايد و خلق وخوهاي جاهلي احيا گرديد و سنّت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و قرآن كريم رو به زوال نهاد. از اين رو، امام حسين عليه السلام براي احياي دين اسلام و سنن بر باد رفته آن، قيام كردند و فرمودند: «من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مي خوانم؛ زيرا سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله از بين رفته و بدعت زنده شده است.»(6)



بنابراين، مهم ترين علّت قيام امام حسين عليه السلام زنده شدن سنن جاهلي و سست شدن تعاليم آسماني اسلام بود. رهبري جبهه باطل در فاجعه خونين عاشورا نيز به عهده فرزندان همان ملحدان و مخالفان عصر جاهليت و منافقان عصر رسالت بود. در اين جا اين حقيقت تاريخي را با استناد به منابع كهن قدري بيش تر توضيح مي دهيم:



چگونگي گسترش انحراف ها در جامعه اسلامي



وقتي امامت و رهبري از مركز و محور خود دور شد و اين امانت الهي(7) در دست كساني قرار گرفت كه به هيچ وجه شايستگي آن را نداشتند، زمينه گسسته شدن ديگر رشته هاي دين نيز پديد آمد. به ديگر سخن، تسلّط منافقان رجعت طلب بر قدرت سياسي و حكومت، عوامل چندي را در خدمت آنان قرار داد. آنان با استفاده از اين عوامل سياسي و اقتصادي در انزواي اهل بيت عليهم السلام و جلوگيري از كتابت و نشر كلام نبوي كوشيدند و در نتيجه، زمينه بروز بدعت ها و جعل حديث و تفسيرهاي نادرست از قرآن كريم مهيّا گشت، جنبش ارتجاعي به طرز وحشتناكي در جامعه گسترش يافت و ارزش هاي معنوي و الهي يكي پس از ديگري جاي خود را به ارزش هاي مادّي و جاهلي دادند. چنان كه پيامبر صلي الله عليه و آله نيز پيش بيني كرده بود، مردم در تاريكي و حيرت عجيبي قرار گرفتند.(8)



در نيمه دوّم خلافت عثمان اين انحرافات و كج روي ها به اندازه اي زياد شد كه حضرت علي عليه السلام در مدت زمامداري خويش نتوانستند آن ها را اصلاح نمايند. با شهادت آن حضرت و سراسري شدن حكومت معاويه، جنبش ارتجاعي به انقلاب ارتجاعي منجر شده با حاكميت بيست ساله معاوية بن ابي سفيان، بدعت ها و جنايت ها در حق اسلام و مسلمانان گسترش يافت. اهل بيت عليهم السلام در اين مدت تلاش فراواني براي اصلاح امور انجام دادند، اما اين فعاليّت ها به دليل ويژگي هاي شخصيتي معاويه و سياست هاي فريبكارانه وي عمدتا نافرجام ماندند. مرگ معاويه و آغاز زمامداري يزيد اين فرصت را پديد آورد كه امام حسين عليه السلام براي نجات جامعه از انحرافات وارد مبارزه شوند و با فداكاري خود امت اسلام را بيدار نمايند. اگر فداكاري امام حسين عليه السلام نبود، بدون شك بني امّيه نامي از اسلام باقي نمي گذاردند.



امام حسين عليه السلام شاهد عيني حوادث پنجاه ساله



از آنچه گذشت اجمالاً روشن شد كه حادثه عاشورا معلول حوادث پنجاه ساله جهان اسلام بود و اين تصور كه مقاومت و مبارزه امام حسين عليه السلام از هنگام مرگ معاويه و نشستن يزيد بر جاي او آغاز شد كاملاً خلاف واقع است. قيام امام حسين عليه السلام ريشه دارتر از آن است كه بتوان آن را به شروع سلطه گري يزيد و درخواست بيعت از امام عليه السلام محدود ساخت.



امام حسين عليه السلام پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، در فراز و نشيب هايي كه براي جامعه اسلامي پيش آمد، حضور داشتند و با كمال هشياري آن ها را نظاره مي كردند. اين گونه نبود كه امام حسين عليه السلام به يك باره چشم باز كنند و نامه يزيد را مقابل خود ببينند و متوجّه شوند چاره اي جز بيعت با طاغوت زمان، يا شهادت ندارند، بلكه آن حضرت ساليان متمادي بود كه خون دل مي خوردند.



آن حضرت با چشمان خود، گرفتاري هاي بسيار سختي را كه براي پدر بزرگوارشان به وجود آورده بودند، ديده و سخنان پر هيجان و اندوهگين او را شنيده بودند. امام حسين عليه السلام هرگز نمي توانستند جمله «فَصَبَرتُ و في الْعَينِ قَذي و في الْحَلَقِ شَجـي»(9) را فراموش كنند.



امام حسين عليه السلام ديده بودند كه معاويه با سياست هاي مزوّرانه خود چه مشكلاتي را براي حكومت علوي به وجود آورد و چگونه جنگ هاي ويرانگر و پر تلفات را بر پا كرد. آن حضرت با تيزبيني و حساسّيت خيانت ها و بدعت هاي معاويه در دوران زمامداريش را نظاره مي كردند و پايمال شدن قوانين و ارزش هاي اسلامي با انواعي از مهارت ها و فريب كاري ها، كه مردم معمولي از درك آن عاجز بودند، شاهد بودند. اما شرايط سياسي و اجتماعي زمان معاويه به گونه اي بود كه حضرت نمي توانستند واكنش شديد نظامي و انقلابي از خود نشان دهند. با مرگ معاويه و به تخت نشستن يزيد زمينه قيام فراهم آمد.



در اين جا به نمونه هايي از گرفتاري هاي جهان اسلام و انحراف ها و جنايت هايي كه در عصر معاويه تحقق يافت، با اشاره به ريشه هاي تاريخي آن ها، اشاره مي گردد:



1. سياست تبعيض نژادي



اسلام به عنوان يك ايدئولوژي الهي و انساني از روز نخست بافرهنگ نژادي و قومي مبارزه كرد و قرآن كريم با صراحت اعلام فرمود:



«يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ» (حجرات: 13)؛ اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اين ها ملاك امتياز نيست) گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.



پيامبراكرم صلي الله عليه و آله در حجة الوداع فرمودند: «هيچ عربي را بر غيرعرب برتري و فضيلتي نيست جز به تقوا و پرهيزگاري.»(10) ياران پيامبر صلي الله عليه و آله نيز از مليت هاي گوناگون بودند؛ سلمان فارسي، بلال حبشي، صهيب رومي، ابوذر غفاري، حذيفة بن يمان و... در كنار هم با حقوق مساوي زندگي مي كردند، اما در دوران خلافت عمر بر خلاف نصّ صريح قرآن وسنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله سياست تبعيض نژادي بنيان نهاده شد.



ابن ابي الحديد در اين باره مي نويسد: «وقتي عمر به خلافت رسيد بعضي از مردم را بر بعض ديگر برتري داد. او سابقين در اسلام را بر مسلمانان ديگر؛ مهاجرين از قريش را بر غير قريش، همه مهاجرين را بر انصار و عرب را بر عجم و صريح (كسي كه پدر و مادرش عرب است) بر مولي (كسي كه يكي از والدين او عرب است) برتري داد.»(11)



روش خليفه دوم در اعطاي امتيازات بيش تر به برخي از افراد، اثر سوء خود را نشان داد و زمينه را براي به وجود آوردن يك اختلاف طبقاتي كه با سياست مالي اسلامي هماهنگي نداشت، آماده ساخت. طبق بعضي از روايات(12) عمر، در اواخر، متوجه اين موضوع شد و در صدد تغيير روش و برگشت به نظام معمول در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله برآمد، اما اجل به وي مهلت نداد. با روي كار آمدن عثمان و دست اندركار شدن امويان، بكلي اين فرصت از مسلمانان گرفته شد.



نصوص تاريخي، اين جنبه از سياست خليفه دوّم را، كه مظاهر مختلفي داشت، روشن مي سازد. او در راستاي سياست تبعيض نژادي، اقامت در مدينه را بر غيرعرب تحريم نمود و عرب ها را در مقابل عجم ها قصاص نكرد و در تقسيم بيت المال، عرب را بر عجم و قرشي را بر غير قرشي برتري بخشيد.(13)



اين سياست در عصر معاويه گسترش يافت. وي خطاب به زياد مي نويسد: «وقتي نامه ام به دستت رسيد عجم ها را ذليل كن و به آنان اهانت نما و آنان را تار و مار و آواره كن. از آنان كمك مگير و هيچ حاجتي براي آنان انجام مده. به خدا سوگند، تو فرزند ابوسفياني. برادرم! تو نزد من راستگويي، تو همان كسي هستي كه نامه عمر را بر اشعري در بصره خواندي... و او پس از شنيدن پيام عمر، ابن ابي معيط را با طنابي به طول پنج وجب فرستاد و گفت: هر كس از اهل بصره پيش آمد اندازه بگير، هر كس از غلام ها و مسلمانان عجم را ديدي كه قامت او به پنج وجب مي رسد او را پيش آور و گردنش را بزن.



اما تو، ابوموسي را از تصميمش منصرف كردي و اين كار را از روي تعصبي كه نسبت به غلامان داشتي انجام دادي؛ چون آن روز گمان مي كردي كه يك بنده ثقفي هستي! و نزد عمر رفتي و با اصرار او را از تصميمش برگرداندي و او را از تفرقه مردم ترساندي.(14) ... اي برادر من! اگر تو عمر را از انجام آن كار باز نمي داشتي و سنّت او جاري مي گشت، خدا آن ها را قلع و قمع مي كرد و ريشه شان را مي كند، آن گاه خلفاي پس از او آن روش را ادامه مي دادند تا اين كه احدي از آن ها باقي نمي ماند... به موالي و كساني از عجم كه اسلام آورده اند نظر افكن و همچنين مطابق سنّت عمر بن خطّاب با آن ها رفتار كن كه ذلّت و خواري آن ها در اين است كه عرب از آن ها زن به همسري بگيرد و آن ها از عرب زن نگيرند؛ عرب از آن ها ارث ببرد و آن ها از اعراب ارث نبرند؛ مقرّري و ارزاقشان اندك باشد، در جنگ ها جلو انداخته شوند تا راه هموار كنند و درخت ها را قطع نمايند؛ احدي از آن ها در نمازي بر عرب امامت نكند؛ در حضور عرب كسي از آن ها در صف اول قرار نگيرد مگر آن كه (عرب اندك باشد و) صف را تكميل كنند؛ احدي از آن ها را بر سرحدّي از سرحدّات يا شهري از شهرها به ولايت مگمار؛ احدي از آن ها سِمت قضا را متصّدي نشود؛ و كسي از آن ها حكم و فتوا ندهد. اين است سنّت و روش عمر در مورد آن ها...»(15)



سياست تبعيض نژادي در عصر امويان به شدّت گسترش يافت و پيامدهاي بسيار مخرّبي از خود بر جاي گذاشت. اين عامل در آغاز، زمينه اقتدار بني اميّه را فراهم كرد ولي در دراز مدت يكي از عوامل مهم سقوط و زوال سلسله امويان شد؛ زيرا عباسيان از تحقير و محروميت موالي توسط آنان به صورت يك اهرم فشار نيرومند استفاده كردند.



پيشينه نفوذ امويان در دستگاه رهبري جهان اسلام عمدتا به زمان حاكميت عثمان بر مي گردد. وي در قدرت بخشيدن به بني اميّه در دو جنبه سياسي و اقتصادي به طرز عجيبي اقدام نمود؛ در جنبه سياسي استانداري كوفه را به وليد بن عقبه و استانداري مصر (و شمال افريقا) را به عبداللّه بن ابي سرح و استانداري شامات را به معاوية بن ابي سفيان و استانداري بصره را به سعيد بن ابي العاص داد.(16) اين افراد همه از امويان بودند و در تصرف بيت المال ولايت تامّ يافتند. آن ها آن قدر قدرتمند شدند كه پس از كشته شدن عثمان و زعامت يافتن علي بن ابي طالب عليه السلام توانستند در مقابل حضرت بايستند و جنگ هاي داخلي را يكي پس از ديگري سامان دهند و مانع اصلاحات او شوند و در نهايت، سلطه خود را بر كل جهان اسلام گسترش دهند.



2. اشرافيت اموي و سوء استفاده از بيت المال



در جنبه اقتصادي، خليفه سوم از يك سو، نظام اقطاعي را بنيان نهاد و اموال عمومي را به خويشاوندان خود اختصاص داد و از سوي ديگر، بخشش هاي فوق العاده بزرگي انجام داد؛ وي به حارث بن حكم برادر مروان 300000 درهم بخشيد و شترهاي زكات و قطعه زميني كه پيامبراسلام صلي الله عليه و آله آن را وقف مسلمانان كرده بود به او داد. او به سعيد بن عاص بن اميّه 100000، به مروان بن حكم 100000 و به ابوسفيان 200000 درهم بخشيد. خود او 30500000 درهم و 350000 دينار و عبدالرحمان بن عوف 2560000 دينار از بيت المال برداشتند.(17)



مسعودي مي نويسد: «عثمان بن عفّان در مدينه، كاخي از سنگ و آهك براي خود ساخت كه پنجره ها و درهاي آن از چوب هاي كمياب بود. كشتزارها، باغ ها و قنات هايي در مدينه داشت و بهاي املاكش در وادي القري و حنين و جاهاي ديگر به يكصد هزار دينار مي رسيد و رمه هاي بسيار اسب و شتر هم به ميراث گذاشته بود. اين ها علاوه بر يك ميليون و صد و پنجاه هزار درهم پول نقد بود. به تبعيّت از او، دولتمردانش و بسياري از مردم همين روش را دنبال كردند. زبير بن عوّام كاخي در بصره ساخت كه در اين زمان (سال 332 ه.) معروف است و بازرگانان و ثروتمندان و صاحبان كاروان هاي تجاري كه از راه دريا مي آيند، در آن اقامت مي كنند.



همچنين كاخ هايي در مصر و كوفه و اسكندريه ساخته بود. وقتي مُرد، پنجاه هزار دينار نقد، و هزار اسب و هزار بنده و كنيز و آن كشتزارها و كاخ ها را به ميراث نهاد. همچنين طلحة بن عبيداللّه، كاخي در كوفه ساخت كه امروز هم به نامش شهرت دارد. عبد الرحمن ابن عوف نيز ثروت سرشاري داشت. او در اصطبلش صد رأس اسب بسته بود. هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و هنگامي كه مرد 321 اموالش هشتاد و چهار هزار دينار بود.



سعد بن ابي وقّاص در عقيق، براي خود كاخي ساخت بلند و در فضايي گشاده و بسيار وسيع... و زيد بن ثابت به هنگام مرگ، آن قدر طلا و نقره به ميراث گذاشت كه آن ها را با تبر مي شكستند و يُعلي بن منبّه، پانصد هزار دينار نقد به ارث نهاد و...»(18)



نتيجه آن كه، در زمان عثمان اشرافيت نويني در جامعه اسلامي پديدار گشت و عدالت اجتماعي از بين رفت.



طبري مي نويسد: «عثمان در امارت دادن به بني اُميّه و اختصاص دادن بيت المال به آن ها به حدّي افراط كرد كه مردم در مناطق مختلف عليه او قيام كردند. و بني اميه آن قدر جسارت پيدا كرده بودند كه سعيدبن عاص وقتي استاندار كوفه شد اعلام كرد: إِنَّ السَّوادَ بُسْتانٌ لِقُرَيْشٍ وَ بَنِي أُمَيَّةِ = عراق بستان قريش و بني اميه است (كه مورد اعتراض مالك اشتر قرار گرفت.»(19)



از ديگر كارهاي خليفه سوم تقويت نظام اقطاعي بود. عمر تعدادي از زمين هاي بيت المال را به سابقين در اسلام و مجاهدان بزرگ اختصاص داد. عثمان زمين هايي را به عنوان هديه به بستگانش تقديم كرد و نظام اقطاعي را استوار ساخت.(20)



ابن ابي الحديد مي گويد: «پيغمبر نقطه اي در بازار مدينه به نام مَهْرود را وقف مسلمانان كرده بود، ولي عثمان آن را به حارث بن حكم، برادر مروان، تيول داد! فدك را كه فاطمه عليهاالسلام گاهي به عنوان ارث و گاهي به عنوان بخشش از خلفا مطالبه مي كرد و به او ندادند، به مروان بخشيد. مراتع اطراف مدينه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت، و در اختيار احشام بني اميّه گذاشت كه در انحصار آن ها باشد. تمام غنايم فتح افريقا از طرابلس غرب تا طنجه را يك جا به عبداللّه بن ابي سرح بخشيد... .»(21)



نتيجه سياست نژادپرستانه و قبيله گرايانه عثمان، اقتدار بني اميّه در ابعاد مختلف بود. آن ها با به دست آوردن قدرت سياسي، امكانات اقتصادي جهان اسلام را نيز به خود اختصاص دادند و از اين راه توانستند قدرت نظامي قابل توجهي به دست آورند.



معاوية بن ابي سفيان در اثر كياست و نيرنگ بازي و توانمند بودن منطقه شامات، از نظر اقتصادي و نظامي قدرت زيادي كسب كرد و پس از شهادت حضرت علي عليه السلام حدود بيست سال بر تمام مناطق جهان اسلام حكومت كرد و براي فرزندش يزيد به عنوان وليعهد خود بيعت گرفت.



3. تبديل خلافت اسلامي به سلطنت موروثي



فلسفه رهبري و زعامت در اسلام بر پايه «رهبر براي مردم، مردم براي رهبر» مبتني است. از اين رو، رهبر جامعه اسلامي بايد در حق مردم خير خواهي كند و آن ها را مانند اجزا و عناصر شخصيّت خود تلقّي نمايد و از تقواي كامل و درك وظايف خطير رهبري برخوردار باشد تا جامعه اسلامي را چنان كه شايسته است به سعادت رهنمون گردد. تأثير رهبران اجتماعي در اصلاح جامعه به حدّي بالاست كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «دو گروه از امّت من هستند كه اگر فاسد شدند امّت من فاسد مي شوند و اگر به صلاح و نيكي گرايش داشتند امّت من اصلاح گشته و صالح مي شوند و آن ها عبارتند از دانشمندان و فرمانروايان.»(22) و علي عليه السلام فرمودند: «ملت اصلاح نشوند مگر اين كه واليان امور اصلاح شوند.»(23)



بني اميّه رهبري و خلافت اسلامي را مانند بسياري از مباني ديني وارونه كردند. معاويه براي انجام دستور پدرش كه گفت: «اي فرزندان عبد شمس خلافت را همانند يك توپ در برگيريد. سوگند به خدا نه بهشتي است و نه جهنّمي. و آن را براي فرزندان خود به ارث بگذاريد»،(24) همه چيز را در خدمت بني اميّه قرار داد و نه تنها خيرخواهي براي امّت اسلامي نكرد، بلكه خلافت اسلامي را تبديل به سلطنت موروثي كرد و براي نخستين بار در تاريخ خلافت اسلامي، موضوع وليعهدي را مطرح كرد.(25) وي در زمان حيات خود از مردم با زور و تهديد و دسيسه هاي ديگر براي وليعهدي پسرش يزيد بيعت گرفت، در حالي كه هيچ يك از ابوبكر و عمر و عثمان كه مورد قبول معاويه بودند، سخني از وليعهدي فرزندشان به ميان نياورده بودند. تا پيش از وي، آنچه عملاً مورد قبول عامّه بود، شوراي اهل حلّ و عقد يا آراي عمومي بود. گذشته از اصل بدعت بودن وليعهدي، شخص يزيد نيز فردي آلوده و فاسد و منحرف بود و به هيچ وجه صلاحيت خلافت را نداشت. اين كار معاويه آن قدر زشت و ناپسند بود كه شخصي همانند زياد بن ابيه، كه خود از فاسقان روزگار بود، نيز به او اعتراض كرد.



او پس از دريافت نامه معاويه مبني بر اخذ بيعت براي يزيد، مردي را كه به فضل و فهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت: من مي خواهم تو را بر موضوعي امين گردانم كه بر صفحات نامه بر آن موضوع اعتماد نكردم! آن گاه گفت: نزد معاويه به شام برو و به او بگو اگر ما، مردم را براي بيعت با فرزندت دعوت كنيم، آن ها به ما چه خواهند گفت؟ با آن كه يزيد با سگ ها و بوزينه ها بازي مي كند و لباس هاي الوان مي پوشد و به نوشيدن خمر معتاد است و روز را با آلات موسيقي به پايان مي رساند! چگونه مي توان مردم را به بيعت با چنين كسي دعوت كرد، حال آن كه در ميان اجتماع افرادي همچون حسين بن علي، عبدالله بن عباس، عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عمر هستند؟ ولي اگر تصميم داري براي يزيد به عنوان خليفه بيعت بگيري، امر كن فرزندت را كه يك سال يا دو سال مانند آن چهار تن رفتار كند و اخلاق و روش آن ها را در پيش گيرد، تا ما بتوانيم از اين راه امر را بر مردم مشتبه سازيم و از آن ها براي او بيعت بگيريم.»(26)



فضاحت و ننگ يزيد تا آن جا بالا گرفته بود كه حتي فرد ظالم و فاسدي مانند زياد بن ابيه او را شايسته زمامداري نمي دانست!



معاويه خود بهتر از هر كس ديگري فرزندش را مي شناخت و به مفاسد اعتقادي و اخلاقي وي واقف بود. او به خوبي مي دانست يزيد شايستگي زعامت و رهبري جهان اسلام را ندارد، اما از آن جا كه معاويه اساسا اعتقادي به مصالح اسلام و منافع عمومي نداشت و شيفته فرزندش بود، او را به وليعهدي معرّفي كرد.(27)



يزيد حتي آن هنگامي كه به عنوان وليعهد معرّفي شده بود نيز به مصالح اجتماعي و ملّت اسلامي بي اعتنا بود و دردناك ترين حادثه براي امّت مسلمان كوچك ترين تأسف و تأثّري در او به وجود نمي آورد.



حسن بصري مي گويد: «براي معاويه گناهاني بود كه اگر بعضي از آن ها براي اهل زمين بود آنان را كفايت مي كرد. يكي از آن ها اين بود كه زياد بن ابيه را به پدرش ابوسفيان ملحق نمود و برادر خود خواند، ديگر اين كه حجر بن عدي و اصحابش را كشت. و جرم سوم او اين بود كه يزيد را بر مردم مسلّط كرد.»(28)



معاويه با بدعتي كه در خلافت اسلامي انجام داد زمينه را براي هتك مقدّسات فراهم آورد و شرايط را براي سلطنت مروانيان مهيّا ساخت؛ به گونه اي كه از آن پس در ميان دودمان حاكم اموي (و نيز بعدها در سلسله عباسي) تعيين وليعهد، براي خليفه مانند كسري و قيصر، معمول و مرسوم گرديد.



4. الحاق «زياد» به ابوسفيان



در فقه اسلامي اگر زني برده (كنيز) زنا كند و از اين راه بچه اي به دنيا آورد، فرزند به شوهر او (در صورت داشتن شوهر) و يا به مالك او تعلق مي گيرد و مرد زناكار بهره اي از او ندارد.



پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمودند: «الوَلَدُ لِلْفِراش و للعـاهِرِ أَلْحَجر»؛(29) فرزند از آنِ پدر است و براي زناكار چيزي جز سنگ نيست (بهره اي ندارد.)



همچنين فرمودند: «اگر كسي ادّعا كند كه شخصي پدر اوست، در حالي كه مي داند او پدرش نيست، بهشت بر او حرام خواهد بود»(30) و «از بزرگ ترين افتراءات اين است كه كسي را به غير پدرش نسبت دهند.»(31)



مسلمانان نيز تا سال 44 هجري به اين سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله ملتزم بودند. اما معاويه در اين سال بر اساس يك سنت جاهلي مدّعي شد پدرش ابوسفيان، زمان جاهليت با سميّه مادر زياد، كه زن عبيد بود، همبستر شده و سميّه از وي باردار گرديده و «زياد» به دنيا آمده است. معاويه ادعّاي خود را مستند به شهادت ابو مريم سلولي، قوّاد زمان جاهليت، مي نمود.(32) اگر كسي «زياد» را به ابوسفيان نسبت نمي داد، معاويه خشمگين مي شد. به همين جهت يزيد بن ربيعه گفت: «أَتغضبِ أَن يُقال أَبوك عَفٌّ و ترضـي أَن يُقال ابوك زانٍ»؛(33) آيا خشمناك مي شوي كه بگويند پدرت پاكدامن بود و خشنود هستي كه بگويند پدرت زناكار بوده است؟



چنان كه مورّخان بيان كرده اند، انگيزه معاويه اين بود كه «زياد بن ابيه» را، كه فردي با هوش و مستعد و از كارگزاران حضرت علي عليه السلام بود به خدمت بگيرد و او را از آن حضرت جدا كند.



ابن اثير مي نويسد: «هنگامي كه علي بن ابي طالب عليه السلام به خلافت رسيد، زياد را به عنوان والي فارس معرّفي كرد. زياد نيز منطقه فارس را به خوبي اداره كرد و سنگرها را حفظ نمود. وقتي معاويه از اين امر باخبر شد، بسيار عصباني گرديد و نامه اي به زياد نوشت و او را تهديد كرد و گفت: تو از ابو سفيان متولد شده اي.»(34)



وقتي «زياد» نامه معاويه را خواند، در بين مردم گفت: از فرزند هند جگرخوار و رئيس منافقان تعجب است كه مرا تهديد مي كند و به سوي خود دعوت مي نمايد و حال اين كه بين من و او پسر عمّ رسول خدا قرار دارد كه اكنون مهاجر و انصار پيرامون او را گرفته اند. به خدا سوگند اگر علي عليه السلام به من اجازه دهد نزد معاويه مي روم و گردن او را با شمشير مي زنم.(35)



گزارش اين ماجرا به علي عليه السلام رسيد. حضرت در نامه اي به «زياد» نوشتند: «من تو را شايسته حكمراني دانستم و به تو حكمراني فارس را دادم، ابوسفيان به خاطر آرزوهاي باطل، لغزش كرد و حرف نابجايي گفت كه هيچ گاه موجب ارث و حلّيت نسب نمي شود... اكنون از مكر و حيله وي حذر كن و خود را در دام او داخل نساز.»(36)



زياد در زمان علي عليه السلام دعوت معاويه را رد كرد، اما پس از شهادت آن حضرت وقتي معاويه مجددا او را نزد خويش فرا خواند و ادّعاي خود را تكرار نمود، در مجلس او حاضر شد. معاويه جماعتي را جمع كرد تا شاهد ماجرا باشند و عدّه اي را جهت گواهي دادن به صحّتِ ادّعاي خود فراهم آورد و بدين صورت «زياد» را به پدرش ملحق كرد و برادر خود خواند! و او را به خدمت گرفت.



امام حسين عليه السلام اين بدعت معاويه را از جمله كارهاي ناپسند او مي شمارند و در پاسخي كه به نامه وي مي دهند مي نويسند: «آيا تو نبودي كه زياد (پسر سميّه) را برادر خود خواندي و او را پسر ابوسفيان قلمداد كردي، در حالي كه پيامبر فرموده است: نوزاد به پدر ملحق مي گردد و بهره زناكار سنگ است؟.



اي كاش ماجرا به همين جا خاتمه مي يافت، اما چنين نبود، بلكه پسر سميّه را پس از برادر خواندگي بر ملّت مسلمان مسلّط ساختي و او نيز با اتّكا به قدرت تو مسلمان ها را كشت، دست ها و پاهايشان را قطع كرد.»(37)



5. بدعت هاي ديگر معاويه



معاويه بدعت هاي متعدد ديگري نيز بنيان نهاد كه در ذيل به برخي از آن ها اشاره مي شود:



1. بعضي از احكام حج را عملاً تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد و بوي خوش استعمال نمود.(38)



2. او در ظرف طلا و نقره آب مي نوشيد و غذا مي خورد، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را نهي كرده بودند.(39)



3. لباس حرير (كه بر مردان حرام است) بر تن مي كرد و اعتنايي به محرمات الهي نمي كرد.(40)



4. در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد، با اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بودند: «ليس في العيدين أَذان و اقامه.»(41)



5. خطبه هاي نماز عيد فطر را پيش از نماز خواند و اين عمل را بني اميّه بر خلاف سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله ادامه دادند.(42)



6. كسي از معاويه پرسيد: آيا مي توان بين دو خواهر كه برده و كنيز باشند جمع نمود (همزمان هر دو را به همسري گرفت)؟ معاويه پاسخ داد: آري من آرزوي چنين كاري را دارم.(43)



6. دشمني با پيامبر صلي الله عليه و آله



در دوران معاويه دشمني با نبيّ مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام آن حضرت تشديد شد. معاويه با جعل احاديث كذب سعي كرد مقام پيامبراكرم صلي الله عليه و آله را پايين بياورد. معاويه خود سوگند ياد كرد كه نام پيامبر صلي الله عليه و آله را دفن خواهد كرد.



زبير بن بكّار از «مطَرِّف» پسر مغيره نقل مي كند:«با پدرم مغيره در دمشق مهمان معاويه بوديم. پدرم به كاخ معاويه زياد تردّد مي كرد و با او به گفت وگو مي پرداخت و در بازگشت به اقامتگاه همواره از عقل و درايت او ياد مي كرد و او را مي ستود، اما يك شب كه از كاخ معاويه برگشت ديدم بسيار اندوهگين و ناراحت است، فهميدم حادثه اي پيش آمده كه موجب ناراحتي او شده است.



وقتي علت آن را پرسيدم، گفت: پسرم! من اكنون از نزد پليدترين مردم روزگار مي آيم! گفتم مگر چه شده است؟



گفت: امشب با معاويه خلوت كرده بوديم، به او گفتم: اكنون كه به مراد خود رسيده اي و حكومت را قبضه كرده اي، چه مي شد كه در اين آخر عمر با مردم با عدالت و نيكي رفتار مي كردي و با بني هاشم اين قدر بدرفتاري نمي نمودي، چون آن ها بالاخره خويشان تو هستند(44) و علاوه بر آن، اكنون در وضعي نيستند كه خطري از ناحيه آن ها متوجه حكومت تو گردد!؟



معاويه گفت: هيهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستري نمود و پس از مرگش فقط نامي از او باقي ماند. عمر به مدت دوازده سال خلافت كرد و زحمت ها كشيد، پس از مرگش جز نامي از او باقي نماند. سپس بزرگ ما عثمان كه كس در شرافت نسب به پاي او نمي رسيد، به حكومت رسيد، امّا به محض آن كه مرد، نامش نيز دفن شد. ولي هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام اين مرد هاشمي (پيامبراسلام) فرياد مي كنند و مي گويند: اشهد أَن محمدا رسول اللّه اكنون با اين وضع (كه نام آن سه تن مرده و نام محمد باقي مانده) چه راهي باقي مانده است جز آن كه نام او نيز بميرد و دفن شود؟»(45)



اين گفتار معاويه كه به روشني از كفر وي پرده بر مي دارد، زماني كه از طريق راويان حديث به گوش مأمون رسيد، طي بخشنامه اي در سراسر كشور اسلامي دستور داد مردم معاويه را لعن كنند.(46)



همچنين معاويه انتشار فضايل اهل بيت عليهم السلام را ممنوع كرد. ابن ابي الحديد در اين باره مي نويسد: «معاويه در عام الجماعه (سال 40 ه.) فرماني عمومي براي كارگزارانش در تمام بلاد اسلامي صادر كرد كه در آن آمده بود: هر كس كه چيزي در فضيلت ابوتراب [علي عليه السلام [ و خاندانش روايت كند، خونش هدر است، و مالش حرمت ندارد، و از حوزه حفاظت حكومت بيرون خواهد بود.»(47)



معاويه به اين كه فضايل علي عليه السلام و فرزندانش پخش نشود قانع نبود، بلكه دستور داد احاديثي در ذمّ آن حضرت جعل كنند و گروهي از اصحاب و تابعان را گماشت تا اخبار زشتي را درباره علي عليه السلام جعل كنند و براي آنان امتيازاتي قايل شد تا ديگران نيز به اين امر تشويق شوند.(48)



7. سبّ جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله (49)



معاويه در ادامه سياست مهجور كردن علي عليه السلام ، و فرزندانش، بر خلاف سنت رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، سبّ علي عليه السلام ، همسر فاطمه زهرا عليهاالسلام و خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله ، را روا شمرد! معاويه ابتدا خود سبّ و بدگويي به علي عليه السلام را آغاز نمود و سپس ائمه جمعه و جماعات و مردم را به اين كار وادار نمود.



طبري مي نويسد: «معاويه پس از طواف، همراه سعدبن ابي وقّاص به دارالنّدوة رفت. او وقتي روي تخت خود جلوس نمود، علي عليه السلام را سبّ كرد. سعد گفت: چگونه او را سبّ مي كني كه اگر من يك خصلت از خصلت هاي علي را داشتم برايم بهتر بود از اين كه تمام عالم متعلّق به من باشد!»(50)



چنان كه مورّخان گزارش كرده اند، معاويه از كارگزاران خود خواست تا با كساني كه حديثي در مناقب و فضايل علي عليه السلام و اهل بيتش نقل مي كنند برخورد نمايند. از سوي ديگر، خطبا و گويندگان را واداشت تا در هر مجمع و مكاني بر فراز منبرها به لعن علي بن ابي طالب عليه السلام و برائت و دوري از وي و تخطئه كردن اهل بيتش و لعن آن ها بپردازند.(51)



مغيرة بن شعبه وقتي از طرف معاويه حكومت كوفه را به عهده گرفت، بر فراز منبر علي عليه السلام و شيعيان آن حضرت عليه السلام را لعن كرد كه مورد اعتراض زيد بن ارقم واقع شد. زيد به او گفت: مگر پيامبر صلي الله عليه و آله از سبّ اموات منع نفرمود؟ به چه دليل علي را سبّ مي كني و حال اين كه او از دنيا رفته است؟ صعصعة بن صوحان نيز بر او پرخاش نمود.(52)



اين بدعت زشت معاويه، تا چهل سال پس از او نيز ادامه يافت و خطبا و گويندگان، علي عليه السلام را سبّ مي كردند، تا اين كه عمر بن عبد العزيز از انجام اين عمل در خطبه ها و منابر جلوگيري نمود.



8. سركوب شديد محبّان اهل بيت عليهم السلام



پس از شهادت علي عليه السلام و به خلافت رسيدن معاويه در سال چهل هجري، سياست تهديد و قتل با شدّت و قدرت بيش تري اجرا شد. زياد بن سميه در كوفه، پايگاه شيعيان علي عليه السلام ، ياران علي عليه السلام را مورد تعقيب قرار داد، هر كس را پيدا كرد به قتل رساند يا دست ها و پاهاي آن ها را قطع نمود و بر شاخه هاي درختان خرما به دار آويخت، يا نابينا ساخت، به طوري كه احدي از شخصيّت هاي معروف شيعه در عراق باقي نماند.



به تعبير ابن ابي الحديد، آن قدر اختناق شدّت يافت كه افراد به خادم و همسر خود نيز اعتماد نداشتند و اگر مي خواستند حرفي به آن ها بزنند قبلاً آن ها را قسم مي دادند كه مطالب را به حكومت منتقل نكنند.(53)



معاويه «سَمُرة بن جندب» را به فرمانداري بصره منصوب كرد. اين مرد خون آشام گاهي به اندك بهانه اي مؤمنان را به شهادت مي رساند.(54)



زياد بن سميّه در اواخر عمر، اهل كوفه را در دارالاماره جمع مي كرد و آن ها را به سبّ علي عليه السلام وادار مي نمود، هر كسي از لعن علي عليه السلام خود داري مي كرد مي كشت و خانه اش را ويران مي ساخت.(55)



ابن ابي الحديد از امام باقر عليه السلام نقل مي كند: سخت ترين زمان براي شيعيان ما زمان معاويه بود كه در هر شهري آن ها را يافتند به قتل رساندند و پاي آن ها را بريدند. زمان حكومت عبيداللّه بن زياد و حجّاج در كوفه كه رسيد، فشار بر شيعيان به قدري زياد شد كه مردم ترجيح مي دادند به آن ها كافر و زنديق بگويند تا شيعه علي!(56)



اين سياست وحشيانه معاويه تا آن جا پيش رفت كه هر كس اهل بصيرت و تقوا بود گرفتار آن شد، درست همان طور كه حضرت علي عليه السلام قبلاً از گستردگي اين فتنه خبر داده بود.»(57)



معاويه براي فرو نشاندن آتش كينه اي كه نسبت به علي عليه السلام داشت، ياران مخلص و ارادتمندان خاصّ حضرت عليه السلام را به طور فجيع و غير انساني به شهادت رساند. در اين جا به دو نمونه اشاره مي شود:



رُشيد هَجَري: زياد بن نصر حارثي مي گويد: در حضور «زياد» بودم، رشيد هجري را آوردند، از او پرسيد: مولاي تو علي، به تو اطّلاع داده كه چگونه ما تو را خواهيم كشت، تا مطابق گفته او تو را به قتل برسانيم؟ پاسخ داد: مولايم فرموده نخست دست و پاي مرا مي برند، آن گاه به دار مي آويزند. «زياد» گفت: سوگند به خدا هم اكنون خبر او را تكذيب مي كنم. پس دستور داد او را رها كنند. چون خواست از پيش «زياد» بيرون رود، «زياد» گفت: به خدا سوگند هيچ سياستي را شايسته تر از آنچه مولاي او گفته در حق او نمي دانم؛ دست و پاي او را ببريد و او را به دار بياويزيد. رشيد گفت: هنوز كار ديگري باقي مانده كه مولايم مرا از آن آگاه ساخته است. زياد دستور داد تا زبان او را قطع كنند، رشيد گفت: سوگند به خدا، اينك راستيِ خبر علي عليه السلام براي من آشكار شد!(58)



حُجر بن عدي كِندي و يارانش: حُجر بن عدي در نوجواني همراه برادرش «هاني بن عدي» ايمان آورد. او با اين كه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله از نظر سن و سال جوان بود، از ياران با فضيلت و عالي قدر آن حضرت به شمار مي رفت.(59)



او مرد رزم بود؛ دلاوري و شجاعت با سرشت او در هم آميخته شده بود. وي گرچه جنگ هاي زمان پيامبر صلي الله عليه و آله را درك نكرد، اما در فتح شام، جنگ قادسيه و فتح مدائن از فاتحان و جنگجويان دلير به شمار مي رفت.(60)



حجر، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله پيوسته در كنار علي عليه السلام بود، از ياران خاص و علاقه مندان وفادار اميرمؤمنان به شمار مي رفت، او در هر سه جنگي كه در مدت خلافت علي عليه السلام پيش آمد، يعني جنگ صفين، نهروان و جمل، در ركاب آن حضرت شمشير مي زد. او در جنگ صفيّن فرماندهي قبيله خود «كنده» و در جنگ نهروان فرماندهي جناح چپ سپاه علي عليه السلام را بر عهده داشت.(61)



هنگامي كه «سفيان بن عوف غامدي» به دستور معاويه به شهر «انبار» واقع در قلمرو حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام حمله كرد و گروهي را كشت و شهر را غارت كرد و در آن حدود رعب و وحشت شديدي ايجاد نمود، حضرت علي عليه السلام سعيد بن قيس و حجر بن عدي را در رأس يك سپاه هشت هزار نفري براي بيرون راندن او اعزام نمود. همچنين علي عليه السلام براي مقابله با شبيخون هاي ضحاك بن قيس، يكي از فرماندهان بي باك معاويه، به حجر مأموريت داد و او با موفقيت آن را به انجام رساند و برگي ديگر بر افتخارات زرّين خود افزود.(62)



او با شيعيان در كوفه جلساتي براي مقابله با امويان بر پا مي داشت. با مرگ مغيره و منصوب شدن «زياد بن ابيه» به حكمراني كوفه، حُجر مورد تهديد و خشم «زياد» قرار گرفت. هنگامي كه مأموران «زياد» درصدد دستگيري حجر برآمدند، همراهان او مانع شدند. از اين رو، «زياد» جنگجويان بيش تري را براي دستگيري او فرستاد. حجر كه نيروهاي خود را نابرابر مي ديد، درگيري را به مصلحت ندانست و در منزل يكي از يارانش مخفي شد.



«زياد» براي يافتن حجر كوشش فراوان نمود. و هر كس از همرزمان حجر را دستگير مي كرد زير شكنجه قرار مي داد تا محل اختفاي او را نشان بدهد. سرانجام زياد از دستگيري او نوميد گشت و محمد بن اشعث، خويشاوند نزديك حجر را خواست و به او اخطار كرد كه اگر حجر را پيدا و تسليم نكند باغ و خانه هايش را ويران و خود وي را خواهد كشت.



حُجر كه از گرفتاري همرزمان و خويشان خود به شدّت رنج مي برد، به محمد بن اشعث خبر داد حاضر است خود را تسليم كند، به شرط اين كه با چند تن از بزرگان كوفه نزد زياد برود و با زياد شرط كند كه پس از تسليم شدن، او را به شام بفرستد تا سرنوشت وي در نزد معاويه معلوم گردد.



محمد بن اشعث با چند نفر ديگر نزد زياد رفتند و او شرط حجر را قبول كرد. حجر خود را تسليم نمود و همراه يازده تن از شيعيان علي عليه السلام كه در زندان به سر مي بردند به سوي شام اعزام شدند.



معاويه كه حجر را خطري براي حكومت خود مي ديد و در قتل وي مصمّم بود، نمي خواست با وي روبه رو شود، از اين رو، مأموراني را به «مرج عذرا»، دوازده ميلي دمشق، فرستاد تا او را به شهادت برسانند.(63)



مأموران گفتند: معاويه ما را مأموريت داده كه به شما پيشنهاد كنيم كه از علي بيزاري بجوييد و به او بدگويي كنيد، اگر اين كار را كرديد شما را آزاد مي كنيم ولي اگر خودداري كرديد شما را به قتل خواهيم رساند.



همه پاسخ دادند: هرگز اين كار را نخواهيم كرد.



و گفتند: «شكيبايي بر تيغ تيز براي ما آسان تر از قبول پيشنهاد شماست، ما هرگز تن به چنين كار زشت و ننگيني نخواهيم داد و مرگ را استقبال مي كنيم و ورود به خدمت پيامبر و علي عليه السلام را بر داخل شدن در آتش دوزخ ترجيح مي دهيم.»(64)



از اين رو مأموران معاويه حجر و شش نفر از ياران وي را در مرج عذرا مظلومانه به شهادت رساندند.(65)



عصر يزيد، نفي همه انديشه ها و ارزش هاي اسلامي



انحراف فرهنگي، سياسي و اجتماعي در جامعه اسلامي با رحلت پيامبراكرم صلي الله عليه و آله آغاز شد و روز به روز گسترش يافت. در عصر عثمان ارزش هاي اسلامي و معنوي يكي پس از ديگري جاي خود را به ارزش هاي مادّي و جاهلي دادند و اين روند انحرافي در اواخر عمر معاويه به اوج رسيد. با حاكميت يزيد بن معاويه، مبارزه با مباني و ارزش هاي اسلامي شكل علني به خود گرفت و جاهليت با همه ويژگي هايش ظهور يافت و دين اسلام در معرض نابودي قرار گرفت.



امام حسين عليه السلام در پاسخ مروان، كه از امام عليه السلام براي يزيد بيعت مي خواست، فرمودند:



«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَي الاِْسلامِ أَلسَّلام إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيد»؛(66)

وقتي امت گرفتار شخصي مانند يزيد شد فاتحه اسلام خوانده شده است.



هنگامي كه يزيدِ متجاهرِ به فسق و جور در مسند خلافت نشست، مبارزه با قرآن كريم و سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله شكل علني به خود گرفت و خط اضمحلال دين، جدّي شد. شهيد مطهري قدس سره در اين زمينه مي گويد: «فرق است بين خليفه اي كه شخصا ناصالح است ولي امور را دُرست مي چرخاند و بين خليفه اي كه وجودش عليه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسين عليه السلام عمده اين بود كه مدار خلافت اسلامي تبديل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربي شده بود و اگر امام حسين عليه السلام قيام نمي كرد خطر اين بود كه بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالك فتح شده برچيده شود.»(67)



تفاوت يزيد با پدرش معاويه در اين بود كه آنچه معاويه مخفيانه انجام مي داد، او آشكارا مرتكب مي شد. از اين ر، تأثير اجتماعي آن به مراتب بيش تر بود. مسعودي مي نويسد:«در اثر تظاهر يزيد به گناه[اين كار]، در بين عمّال و كارگزاران حكومت وي نيز شايع گرديده بود، حتي در مكه و مدينه [كه دو شهر مذهبي و مقدس بودند] غنا و استعمال آلات لهو و نوشيدن شراب علني شده بود.»(68)



با سلطنت يزيد بن معاويه بدعت ها و گمراهي ها آشكار گرديد، قرآن كريم و سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله به فراموشي سپرده شد. به همين جهت امام حسين عليه السلام در نامه خود به مردم بصره نوشتند:



«أَدْعُوكُمْ إِلي كِتـابِ اللّه ِ وَ سُنَّةِ نبيّه فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُميتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ...»؛(69) شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مي كنم؛ زيرا در شرايطي واقع شده ايم كه ديگر سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله (يكسره) از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است.



شرك و كفر يزيد



يزيدبن معاويه بر خلاف پدرش كه خود را مسلمان وانمود مي كرد، پرده از روي چهره پرتزوير و كفر آلود بني اميّه برداشت و هدف اصلي خاندان بني اميّه از حكومت را آشكار ساخت. وي كه در فكر خام خود كار دين داران و اسلام را تمام شده تلقّي مي كرد، يكسره به فكر مي گساري و عيّاشي بود. در ماجراي كربلا، با خواندن شعري آشكارا از شكست كفّار قريش در برابر مسلمانان در جنگ بدر اظهار تأثّر و اندوه نمود و كشتن فرزندان پيغمبر و خاندان وحي را به حساب انتقام از پيامبر صلي الله عليه و آله عنوان كرد و آرزو كرد اجداد و پدران وي زنده بودند و كشته شدن فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را مي ديدند و به او مي گفتند: اي يزيد دست تو شَل مباد. و در پايان گفت: بني هاشم با ملك و قدرت بازي كردند، پس بايد دانست نه خبري آمده و نه وحيي نازل گرديده است.(70)



از شواهد ديگري كه بر كفر يزيد دلالت مي كند، اشعاري است كه ابن جوزي از وي نقل كرده است؛ يزيد قصيده را چنين سروده است: اي عَليّه،(71) نزد من بيا و مرا شراب بنوشان و ترانه بخوان ؛ چرا كه مرا با مناجات (خدا) دوستي و الفتي نيست. اي عَليّه، داستان جد بزرگوارم ابوسفيان را برايم بخوان، آن هنگامي كه (براي جنگ با مسلمانان) به اُحد رفته بود (و آن چنان در برابر محمد مقاومت كرد و از مسلمانان كشت) كه محمد عدّه اي را گماشت كه بر كشتگان مسلمانان بگريند! اي عليّه، نزد من آي و به من مِي بنوشان، همان مِي كه تشنگان را خوش آيد و از انگورهاي شام باشد! اي عليّه، آن گاه كه ما به گذشته [دوران جاهليت] واپس مي نگريم، شراب را پي در پي حلال مي بينيم! اي ام حيّم(72) پس از مرگم، شوهر اختيار كن و آرزوي ملاقات مرا [در دنياي ديگر] در دل مدار؛ زيرا آنچه درباره قيامت و روز رستاخيز گفته اند، سخنان تاريك و باطلي است!»(73)



علاوه بر اين كه يزيد در موارد متعدد علنا شرك و كفر خود را اظهار مي داشت، رفتار و كردار او نيز گواه اين مدّعاست. يزيد بيش از سه سال حكومت كرد. سال اول، امام حسين عليه السلام ، آن حجت خدا و يارانش را به شهادت رساند. سال دوّم مدينة الرّسول را قتل عام و غارت نمود و سال سوّم كعبه (خانه خدا) را به منجنيق بست.(74) بدون ترديد هيچ يك از اين جنايت هاي فجيع از انسان موحّد و مسلمان صادر نمي شود.



سبط ابن جوزي در اين باره مي نويسد: «صالح فرزند احمد بن حنبل مي گويد: من به پدرم گفتم كه مردم، ما را به دوستيِ يزيد نسبت مي دهند. پدرم گفت: فرزندم آيا ممكن است كسي داراي ايمان باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟! گفتم: پس چرا او را لعن نمي كني؟ پدرم گفت: چگونه لعن نكنم كسي را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده است؟! گفتم در كجاي قرآن خداي متعال يزيد را لعن نموده؟ پاسخ داد آن جا كه مي فرمايد: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمي أَبْصارَهُمْ.(75)



فرزندم! آيا فسادي بزرگ تر از قتل نفس و كشتن (برخلاف حق)، وجود دارد!؟»(76)



سابقه تباهي و فساد يزيد



گرچه پاره اي از مظاهر كفر و شرك و آلودگي يزيد كه به آن ها اشاره شد، پس از خلافت او و بعد از حادثه كربلا رخ نموده است، امّا او از همان جواني و از دوران وليعهدي چنين بود و امام حسين عليه السلام و بزرگان ديگر جامعه از آن آگاه بودند. از اين رو، امام حسين عليه السلام از همان زمان وليعهدي او در مخالفت با اين امر، روي ماهيت پليد او تكيه كردند، چنان كه در يكي از نامه هاي خود به معاويه، پس از يادآوري بدعت هاي او، نوشتند: «ثُمَّ وَلَّيْتَ ابْنَكَ وَ هُوَ غُلامٌ يَشْرَبُ الشَّرابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلابِ فَخُنْتَ أَمـانَتَكَ وَ أَخْرَبْتَ رَعِيَّتَكَ وَ لَم تُوَدِّ نَصيحَةَ رَبَّكَ فَكَيْفَ تُوَلّي عَلي أُمَّةِ مُحَمّدٍ مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ؟ وَ شـارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْفـاسِقينَ وَ شـارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الاَْشْرارِ وَ لَيْسَ شـارِبُ الْمسْكِرِ بِأَمينٍ عَلي دِرْهَمٍ فَكَيْفَ عَلَي الاُْمَّةِ؟»؛(77) سپس فرزندت يزيد را وليعهد خود نمودي، او جواني است كه شراب مي خورد و اهل بازي با سگ هاست. تو در امانت خيانت كردي و امور رعّيت را به تباهي كشاندي و به خير خواهي و (اوامر) پروردگارت بي توجهي نمودي، (اي معاويه) چگونه (وجدانت قبول كرد) شخص شرابخوار را بر امّت محمد صلي الله عليه و آله ولايت بدهي؟! در حالي كه شرابخوار از فاسق و از اشرار شمرده مي شود. شرابخوار بر دِرهمي امين نيست، چگونه مي تواند بر امّتي امين باشد؟!



حضرت در بيان ديگري فرمودند:



«وَ يَزيدُ شـاربُ الْخُمُورِ... وَ مِثْلي لا يُبـايِعُ مِثْلَهُ»؛(78) شخصيتي چون من با يزيد شراب خوار بيعت نمي كند.



وضع پريشان امّت



سير انحطاط فرهنگي، سياسي و اجتماعي جهان اسلام (پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله ) در سال 60هجري به اوج خود رسيده بود؛ بدعت ها جايگزين سنت پيامبر صلي الله عليه و آله شده بودند، تبعيض و فساد و تباهي اجتماعي گسترش يافته و افراد فاسق و منافق چون معاويه و فرزند شراب خوارش يزيد، سرنوشت امّت اسلام را به دست گرفته بودند و شخصيت و عزّت مسلمانان در اثر اختناقي كه امويان به وجود آورده بودند به شدّت آسيب ديده بود. در مجموع، وضع جامعه اسلامي از جهات مختلف نابسامان بود. از اين رو، وقتي كه مردم كوفه مطّلع شدند امام حسين عليه السلام بر ضد دستگاه اموي قيام نموده و در مكّه اقامت كرده است؛ سيل نامه ها را به سوي مكه روانه ساختند و از آن حضرت خواستند تا اوضاع پريشان آنان را سامان دهد.



با مروري بر سخنان امام حسين عليه السلام وضعيت نابسامان جامعه اسلامي، از جهات مختلف، آشكار مي گردد. امام عليه السلام درباره شرايط فرهنگي و سياسي و اجتماعي كشور اسلامي روي چند مطلب تأكيد كردند:



1. محو سنت ها و رواج بدعت ها



امام حسين عليه السلام پس از ورود به مكّه در نامه اي كه به سران قبايل بصره فرستادند چنين نوشتند: «اينك پيك خود را با اين نامه به سوي شما مي فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي كنم؛ زيرا در شرايطي قرار گرفته ايم كه سنت پيامبر عليه السلام از بين رفته و بدعت ها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هدايت خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد».(79)



در كنگره عظيم حجّ در اجتماع صدها نفر از صحابه و تابعين فرمودند: «شما به چشم خود مي بينيد كه پيمان هاي الهي را مي شكنند و با قوانين خدا مخالفت مي كنند، ولي بيم و هراس به خود راه نمي دهيد. از نقض عهد و پيمان پدرتان به هراس مي افتيد، ولي به اين كه پيمان ها رسول خدا شكسته يا خوار و بي مقدار گشته است هيچ اهميت نمي دهيد.»(80)



و در منزلي به نام«بيضه» وقتي با سپاه «حُرّ» برخورد كردند، درباره وضعيت فرهنگي فرمودند: «... مردم! آگاه باشيد (بني اميّه) اطاعت خدا را ترك و پيروي از شيطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل كرده اند.»(81)



اين سخنان، به خوبي نشان مي دهد كه جامعه اسلامي، از نظر فرهنگي در حكومت معاويه، تا چه حد در انحراف و انحطاط بوده است.



2. تسلّط افراد فاسق بر سرنوشت مسلمانان



يكي از مشكلات جدّي مسلمانان در عصر معاويه، تسلّط عدّه اي از افراد فاسق و فاجر بر سرنوشت آنان بود. اين معضل از زمان خليفه دوّم آغاز گرديد و در عصر معاويه به اوج خود رسيد. معاويه افرادي همچون عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه، بُسر بن أَرطاة، زياد بن ابيه، سمرة بن جُندب و يزيد را كه براي درهمي امين نبودند بر عِرض و جان و مال مسلمانان مسلّط كرد. امام حسين عليه السلام در مواضع گوناگون درباره اين معضل و پيامدهاي آن مطالبي بيان فرمودند. آن حضرت در سخن راني خود براي صحابه و تابعين ضمن انتقاد از آنان فرمودند: «اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده، در برابر آزارها و فشارها شكيبايي از خود نشان مي داديد، زمام امور در قبضه شما قرار مي گرفت و همه امور زير نظر شما اداره مي شد، ولي شما، ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختيد و امور خدا (حكومت) را به آن ها تسليم كرديد تا حلال و حرام را در هم آميزند و در شهوات و هوسراني هاي خود غوطه خورند. در هر شهري از شهرها، گوينده اي (مزدور را براي تبليغ اهدافشان) بر فراز منبر مي فرستند و همه كشور اسلامي در قبضه آن هاست، دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختيار آنان هستند، هر ستمي كه بر اين مردم بي پناه كنند، مردم نمي توانند از خود دفاع نمايند... شگفتااز اين وضع! چرا در شگفت نباشم در حالي كه زمين در تصرّف فردي ستمگر و دغلكار، و باجگيري نابكار است كه بر مؤمنان بي هيچ ترحّم و دلسوزي حكمراني مي كند...»(82)



3. دگرگون شدن ارزش ها و فضيلت ها



از نابساماني هاي جامعه اسلامي در عصر معاويه فراموش شدن ارزش هاي اسلامي و حاكميت يافتن هنجارهاي عصر جاهلي بود. امام حسين عليه السلام در راه عراق در منزلي به نام «ذي حُسُم» در ميان ياران خود بپا خاستند و خطبه اي بدين شرح ايراد نمودند: «پيشامد ما همين است كه مي بينيد، جدا اوضاع زمان دگرگون شده، زشتي ها آشكار و نيك ها و فضيلت ها از محيط ما رخت بر بسته است، مردم در زندگي پست و ذلّت باري به سر مي برند و صحنه زندگي، همچون چراگاهي سنگلاخ و كم علف به جايگاه سخت و دشواري تبديل شده است.»(83)



4. اختناق و محو شخصيت اسلامي



امويان با كشتن و شكنجه كردن مخالفان خود و حبس آنان در زندان هاي مخوف، اختناق شديدي در كشور اسلامي به وجود آورده بودند. اين فشارهاي سياسي و اختناق به قدري شديد بود كه شخصيت اسلامي مسلمانان را از بين برده بود. به عنوان نمونه، هزاران نفر از مردم كوفه، كه به امام حسين عليه السلام نامه نوشته بودند و با حضرت مسلم نماينده امام عليه السلام بيعت كرده بودند، وقتي شنيدند عبيدالله زياد حكمراني كوفه را به دست گرفته است چنان وحشت كردند كه احدي حاضر به ياري مسلم نشد و او مظلومانه به شهادت رسيد.



حسين بن علي عليه السلام در اين باره خطاب به اشراف كوفه فرمودند: «اگر بيعت شكنيد و نقض بيعت كنيد، به جانم سوگند كه، اين نخستين بار نيست كه چنين ننگي را مرتكب مي شويد؛ زيرا شما با پدر و برادرم و پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز چنين بي وفايي كرديد. فريب خوردگي است كه كسي به وعده هاي پوچ شما دل ببندد. شما با اين سستي و ترس، خود را بدبخت كرديد، و بهره خود را ضايع نموديد.»(84)



چنان كه از سخنان امام حسين عليه السلام استفاده مي شود، مردم در عين حالي كه گرفتار تبعيض ها و بي عدالتي هاي حزب اموي بودند و از آن ها دلي پر خون داشتند، اما جرأت قيام و مبارزه با بني اميّه را نداشتند و ظلم و ستم آنان را تحمل مي كردند. سخن فرزدق به امام حسين عليه السلام نيز اين حقيقت را تأييد مي كند. او در پرسش امام عليه السلام از وضع كوفه گفت: «قُلوب الناسِ مَعَك و سُيُوفُهُم مَعَ بني اميّة»؛(85) مردم دل هايشان با تو است و شمشيرهايشان با بني اميّه و عليه تو.



شهيد مطهري مي نويسد: «فرزدق نظر عامّه را گفت؛ عامه اي كه محكوم روش كُبَرا و رؤسا بودند و از خود اراده اي نداشتند، ولي مجمع بن عبداللّه بين اشراف بي ايمان و عامّه ضعيف مقلد فرق گذاشت. مجمع بن عبداللّه گفت: اما اشراف و بزرگان كوفه، رشوه هاي كلاني به آن ها پرداخت شده است و حكومت جوال هاي آن ها را پر كرده تا محبت آنان را به خود جلب كند، پس آن ها يكپارچه عليه تو جنگ مي كنند. امّا ساير مردم دلهايشان با توست و شمشيرهايشان فردا عليه شما كشيده شده است.



اين وضعيت حاصل سياست هاي جبارانه و ظالمانه امويان بود كه شخصيت ملت مسلمان را لكه دار كرده بودند، كوبيده بودند، و ديگر كسي از روح عزّت و آزادگي و ظلم ستيزي چيزي در خودش نمي ديد.»(86)



5. بازگشت همه جانبه فرهنگ جاهلي



چنان كه از سخنان امام حسين عليه السلام در موارد مختلف استنباط مي شود و منابع كهنِ تاريخ نيز از آن حكايت مي كند، جامعه در عصر معاويه و يزيد به صورت بنيادي به عقب برگشته بود. به همين جهت امام عليه السلام از گناهان و كارهاي نارواي كوچكي كه ميان عامّه مردم شايع بود سخن نگفتند، بلكه از تغيير رويه هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي و بازگشت آن ها از حالت اسلامي به حالت جاهلي شكوه مي كردند. حتي اگر گروه زيادي از مردم به قانون اسلام عمل نمي كردند، باز نمي توانست چنان شرايط و اوضاع ناگواري به وجود بياورد كه ولي خدا و حجت حق را به ستوه آورد و آرزومند شهادت سازد.



آنچه تأثّر فرزند رسول خدا را بر مي انگيخت، ترك سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و قرآن كريم در تمام شؤون فردي و اجتماعي بود كه از طرف حكومت ديكته و ترويج مي شد و در عصر معاويه و يزيد تحقق پيدا كرده بود. طبيعي است كه در چنين محيطي، انسان آزاده و با ايماني مانند امام حسين عليه السلام آرزوي مرگ كند و براي بيدار ساختن مردم با تمام وجود به پا خيزد. او كه از دودمان پاك نبوت بود و در دامان برجسته ترين انسان ها تربيت شده بود و به عنوان بزرگ ترين شخصيت ديني و اسوه و الگوي ممتاز در جهان اسلام مطرح بود، نمي توانست نسبت به آنچه بر اسلام و مسلمانان مي گذرد بي تفاوت باشد. سكوت او در برابر چنين وضعي، چه بسا توهّم مشروعيت آن را در افكار عمومي به وجود مي آورد. اين معنا، از سخنان دلپذير آن حضرت كاملاً آشكار است. آن امام معصوم عليه السلام فرمودند:



«أَلا تَروْنَ أَنَّ الْحقَّ لايُعْمَلُ بِهِ و أَنَّ الْبـاطِلَ لايُتَنـاهـي عنه لِيَرغَبِ الْمُؤمِنُ في لِقـاءِ ربِّهِ مُحِقا فإني لا أَرَي الموتَ إِلاّ سَعـادَةً و لا الْحَيـاةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَمـا»؛(87) مگر نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل اجتناب نمي گردد؟ در اين هنگام است كه شخص با ايمان بايد مشتاق ديدار پروردگارش باشد (طالب مرگ باشد). من مرگ را جز سعادت، و زندگي با ستمكاران را جز تنگدلي و ملالت نمي بينم.



همچنين آن بزرگوار در وصيت نامه شان به مهم ترين علّت قيام خود كه همانا امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با مفاسد وسيع و نابساماني هاي فراوان اجتماعي و ديني بود تصريح فرمودند:«أُريدُ أَنْ امُرَ بالْمَعْروف و أَنْهي عَنِ الْمُنكَرِ و أَسيرُ بسيرَةِ جَدّي و أَبي علي بن ابي طالب»؛(88) براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كردم و به راه و رسم جدّم و پدرم علي بن ابي طالب عليه السلام حركت مي كنم.



امام حسين عليه السلام در يكي از منازل بين راه در مورد اهداف قيام خود فرمودند: «اي مردم! پيامبر خدا فرمود: هر مسلماني با سلطاني زورگو مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده، پيمان الهي را درهم شكند، با قانون پيامبر مخالفت كند، در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و دشمني را ترويج نمايد، ولي او در مقابل چنين سلطاني، با عمل و يا گفتار اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه اين فرد را به محلّ همان طغيانگر (آتش جهنّم) داخل كند.



اي مردم! آگاه باشيد اينان (بني اميّه) اطاعت خدا را ترك و پيروي از شيطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل نموده و حلال و حرام خداوند را تغيير داده اند و من به هدايت و رهبري جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين كه دين جدّم را تغيير داده اند از ديگران شايسته ترم...»(89)

پاورقي

1ـ عبدالحسين احمد اميني، الغدير، ج 4، تهران، دارالكتب الاسلامّيه، چاپ دوّم، ص 248. گمراهي ها و حيرت ها به حدّي رسيد كه عزاي حسين عليه السلام و مصيبت هاي قبل و بعد از آن را به پا كرد. اي زاده مصطفي اين روز سقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد و از آن جا كه حق پدرت (علي عليه السلام ) و مادرت (فاطمه عليهاالسلام ) غصب گرديد تو را كشتند.



2ـ لَوْ قَدَّمْتم مَنْ قَدَّمَ اللّه ُ وَ اَخَّرْتُمْ مَنْ اَخَّرَ اللّه ُ، وَ جَعَلْتُمُ الْوِلاْيَةَ حَيْثُ جَعَلَهَا اللّه ُ، لَمـا عـالَ وَليُّ اللّه، وَ لَمـا ضـاعَ فَرَضٌ مِنْ فَرائِضَ اللّه، طبرسي، الاحتي، ج1، تحقيق هادي به و بهادري، ص367.



3ـ شيخ مفيد، امالي، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، ص 60.



4ـ همان، نامه 16.



5ـ نهج البلاغه، خطبه 192.



6ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، تهران، ص 340 / ابو جعفر محمدبن جريرطبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ص 305.



7ـ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِها (نساء:58) يكي از مصاديق بارز امانت در آيه شريفه حكومت و مسؤوليت هاي اجتماعي مي باشد. مجمع البيان، ج2،ص 63.



8ـ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «سَتَكونُ فِتَنٌ لايَسْتَطيعُ الْمؤمِنُ أَنْ يُغَيَّر فيها بِيَدٍ و لالِسـانٍ»؛ به زودي فتنه هايي پديد خواهد آمد كه در آن فرد مؤمن نمي تواند اوضاع را به دست و زبان تغيير دهد. ر.ك. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 18، ص144، شيخ صدوق، امالي، ص302.



9ـ نهج البلاغه، خطبه 3 (شكيبايي ورزيدم، ولي به كسي مي ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده، و استخوان راه گلويش را گرفته است).



10ـ علامه اميني، الغدير، ج 6، ص 188.



11ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 8، قم، منشورات مكتبة آية اللّه مرعشي نجفي، 1404 ق، ص 111.



12ـ ابوالقاسم اجتهادي، بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين، تهران، سروش، 1363، ص 05 به نقل از: طبقات ابن سعد، ج 3، ص 217.



13ـ يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 106.



14ـ سليم بن قيس، اسرار آل محمد صلي الله عليه و آله ، چاپ هفتم، ص 152-153 / شيخ عباس قمي، سفينة البحار، ج 2، ص 165.



15ـ سليم بن قيس، پيشين، ص 154 / شيخ عباس قمي، سفينة البحار، ج2، ص 165 / همو، نفس الرّحمن، ص 144.



16ـ ابن ابي الحديد، پيشن، ج 3، ص 11-13.



17ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج1، ص 198 / اميني، الغدير، ج 8، ص 286.



18ـ مسعودي، مروج الذّهب، ج 2، ص 350 / اميني، پيشين، ج 6، ص 286.



19ـ طبري، پيشين، ج 3، ص 365 / ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 129.



20ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص269. قطيعه و قطائع به زميني گفته مي شود كه متعلق به بيت المال است و زارع بايد خراج آن را پرداخت كند. به واگذار كردن چنين زميني به افراد و دريافت ماليات ناچيز قطيعه (تيول) گفته مي شود.



21ـ همان، ص 199.



22ـ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج 2، ص 49. قـالَ رَسُولُ اللّه صلي الله عليه و آله : صَنْفـانِ مِنْ أُمَّتي إِذا صَلُحـا صَلُحَتْ أُمَّتي وَ إِذا فَسَدا فَسَدَتْ أُمَّتي قيلَ يـا رَسُولَ اللّه مَنْ هُمـا قـالَ: اَلفُقَهاءُ وَ الاُْمَراءُ.



23ـ نهج البلاغه، خطبه 216. فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلاّ بِصَلاحِ الْوُلاةِ.



24ـ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج 33، ص 208. «تَلَقَّفُوهـا يـا بَني عَبْدِ شَمسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَاللّهِ مـا مِنْ جَنَّةٍ وَ لا نـارٍ وَ مـا زَلْتُ أَرْجُوهـا لَكُمْ إِليَ أَبْنـائِكُم وِراثَةٌ».



25ـ سعيد بن مسيّب مي گفت: خدا معاويه را كيفر بدهد، او خلافت را تبديل به سلطنت كرد. خود معاويه نيز مي گفت: من نخستين پادشاهم. (تاريخ يعقوبي، ج2، ص221).



26ـ يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 220.



27ـ ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج1، ص202.



28ـ سبط بن الجوزي، تذكرة الخواص، منشورات المطبعه الحيدريه، النجف الاشرف، 1382ق، ص286، و زبير بن بكار، الاخبار الموفقيات، منشورات الشريف الرضي، ص574.



29ـ ابن اثير، النهاية في غريب الأثر و الحديث، ج 3، مادّه عَهَر.



30ـ محمدبن يعقوب كليني، الكافي، تهران، دارالكتب، چاپ چهارم، ج5، ص 419 / اميني، الغدير، ج 10، ص 216 به نقل از مسند احمد، ج 5، ص 38-46.



31ـ ابوبكر احمد بن الحسين بيهقي، السنن الكبري، بيروت، دارالفكر، ج 7، ص 403.



32ـ علامه اميني در جلد10 الغدير، ص217 احاديث متعددي در اين باره نقل كرده است.



33ـ اميني، پيشين، ج10، ص219 / مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 15 / اميني، پيشين، ج10 ص 220.



34ـ ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 2، داراحياء التراث العربي، بيروت، ص 470.



35ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 183 / ابن اثير، پيشين، ج 2، ص 470.



36ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ص182.



37ـ طبري، الاحتجاج، ج2، ص161 / مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 212.



38ـ محمدبن عقيل، النصايح الكافيه لمن يتولّي معاوية، مطبعة الجناج، بغداد، ص 94.



39ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص26.



40- همان، ج 8، ص 201.



41و42- علامه اميني، الغدير، ج10، ص193.



43ـ همان، ص 191، براي اطلاع بيش تر در اين زمينه ر.ك: به الغدير، ج 10.



44ـ بني هاشم از نظر نسب به هاشم بن عبد مناف و بني اميّه نيز به عبد شمس بن عبد مناف مي رسند، لذا عبد مناف جدّ مشترك بني هاشم و بني اميّه است؛ امّا به تعبير علي عليه السلام هرگز «اميّه» همچون «هاشم» و «حرب» به سان «عبدالمطلب» و «ابوسفيان» مانند «ابوطالب» نبودند و نيز هيچ مهاجري همچون آزاد شده از بند اسيري نيست، هرگزآلوده نسب،مانند خاندان و دودمان پاك و معصوم نمي باشد.( نهج البلاغه، نامه 17).



45ـ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص454 / ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص 463 / زبير بكّار، الأخبار الموفقيات، منشورات الشريف الرضي، ص 576.



46ـ مسعودي، پيشين، ج 3، ص 454.



47ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 11، ص 44.



48ـ همان، ج 13، ص 219-220.



49ـ «سبّ» يعني بدگويي و لعن كردن، مجمع البحرين، ج2.



50ـ اميني، پيشين، ج 10، ص 257 / طبري، پيشين، ج 6، ص 149 / مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 61 / سبط بن الجوزي، تذكرة الخواص، ص 12.



51ـ ر.ك، اميني، الغدير، ج10، ص 257-267.



52ـ اميني، پيشين، ج 10، ص 263 / از مسند احمد، ج 1، ص 188 و الاغاني، ج16، ص2 و المستدرك، ج 1، ص 385.



53ـ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 45.



54ـ همان، ج 4، ص77.



55ـ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج 39، ص 321.



56ـ ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44.



57ـ علي عليه السلام درباره فتنه بني اميّه مي فرمايد: «ترسناك ترين فتنه ها از نظر من، فتنه بني اميّه است؛ فتنه اي است ظلماني و تار، حكومت آن بر همگان، و آزارش دامنگير مردم نيكوكار و ديندار، آن كه فتنه را بشناسد آزار آن بدو رسد و آن كه آن را نبيند و نفهمد از بلاي آن برهد. به خدا سوگند! پس از من فرزندان اميّه را براي خود اربابان بدي خواهيد يافت، چون ماده شتر كهنسالِ بدي خوي كه به دست بر زمين كوبد و به پالگد زند و به دندان گاز گيرد، و از شير خود آن ها را منع كند همواره با شما با سختي رفتار كنند جز كساني كه براي آن ها سودي داشته باشد و يا لااقل به آن ها ضري نرساند. شكنجه هاي آن ها بر شما طولاني خواهد شد تا آن جا كه پيروزي شما بر آن ها به پيروزي بردگان بر مالك خويش، و يا تابع بر پيشواي خود مي ماند. (و به آساني بر آن ها پيروز نخواهيد شد). فتنه هاي آن ها پشت سر يكديگر با قيافه زشت و ترسناك بر شما فرو مي بارند، نه راهنمايي در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتي در لابه لاي آن به چشم مي خورد... در آن هنگام قريش دوست دارد آنچه در دنياست بدهد تا يك بار مرا ببيند؛ گر چه لحظاتي كوتاه به اندازه كشتن شتري باشد تا با اصرار از آن ها چيزي را بپذيرم كه ـ امروزه پاره اي از آن را مي خواهم و نمي دهند! (نهج البلاغه، خطبه 93).



58ـ شيخ مفيد، الارشاد في معرفة حجج اللّه علي العباد، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، لبنان، ص 171 / ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص211.



59ـ علي بن محمد ابن اثير، اسد الغابة في معرفة الصحابه، بيروت، دارالفكر، ج 1، ص 385.



60ـ حياة الصحابة، ج4، ص 511 به نقل از بحث هاي استاد جعفر سبحاني/ مهدي پيشوايي، شخصيت هاي اسلامي شيعه، قم، انتشارات توحيد، چاپ دوّم، 1373، ج 2، ص171.



61ـ ابن اثير، اسدالغابة، ج 1، ص 385.



62ـ ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي، الغارات، ترجمه عبدالحميد آيتي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371، ص160.



63ـ محمد ابن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارالكتاب العربي، ج6، ص219.



64ـ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص12.



65ـ الغدير، ج11، ص53.



66ـ خوارزمي، مقتل الحسين عليه السلام ، ج1، ص185.



67ـ مرتضي مطهري، حماسه حسيني، صدرا، ج3، ص89.



68ـ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص79.



69ـ طبري، پيشين، ج 4، ص 304، ابن اثير، پيشين، ج 2، ص535.



70ـ اميني، الغدير، ج 3، ص260 / ابن ابي الحديد، پيشين، ج 14، ص279.



71ـ نام يكي از معشوقه اي او بوده است.



72ـ ام حيم كينه همان عليّه بوده است.



73ـ سبط بن جوزي، همان، ص250.



74ـ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص80-84.



75ـ سوره مباركه محمد صلي الله عليه و آله ، آيات 22 و 23. اگر (از اين دستورها) رويگردان شويد، جز اين انتظار مي رود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندي كنيد؟! آن ها كساني هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته گوش هايشان را كر و چشم هايشان را كور كرده است.



76ـ تذكرة ابن جوزي، ص 257.



77ـ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ، معهد تحقيقات باقرالعلوم، ص 258.



78ـ سيدبن طاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف، مترجم: صحفي، ص22.



79ـ ابومخنف، مقتل الحسين عليه السلام ، قم، ص 85 / محمدصادق نجمي، سخنان حسين بن علي عليه السلام ، از مدينه تا كربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، ص 54.



80ـ موسوعة كلمات الامام حسين عليه السلام ، ص 276، از تحف العقول، ص 168 و بحارالانوار، ج 44، ص 79.



81ـ طبري، پيشين، ج 4، ص 304 / ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 552.



82ـ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ، ص 276 به نقل از: بحارالانوار، ج 100، ص 79 و تحف العقول، ص 168.



83ـ محمدباقر مجلسي، همان، ج 44، ص 192.



84ـ خوارزمي، مقتل الحسين عليه السلام ، ج 1، ص 234/ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج 44، ص 383.



85- ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 547.



86ـ مرتضي مطهري، حماسه حسيني، ج3، ص 145. متن سخنان مجمع چنين است: اما اشراف الناس فقد عظمت رشوتهم و ملئت عزائرهم، يستمال به ودّهم و يستلخص به نصيحتهم، فهم البّ واحدّ عليك و امّا سائر الناس، فإِنّ افئدتهم تَهوي اليك و سُيُوفهم غدا مشهورة عليك (لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف، مقتل ابي مخنف، تعليفه حسن غفاري، قم، مطبعة العلمية، 1398ق، ص88.



87ـ محمدباقر مجلسي، پيشين، ج 44، ص192.



88- خوارزمي، مقتل الحسين عليه السلام ، ج2، ص 273 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 44، ص 329.



89ـ طبري، پيشين، ج 4، ص 304 / ابن اثير، پيشين، ج 2، ص 552 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 382.

حسين عبدالمحمدي